جریانات و ایدئولوژیهای مهم فکری افغانستان (مقاله)
جریانات و ایدئولوژیهای مهم افغانستان عنوان مدخلی است که به معرفی و بررسی برخی از مهمترین جریانات فکری و سیاسی تاثیرگذار در کشور افغانستان میپردازد و به مثابه درآمدی است برای مطالعه جریانات مهم فکری این کشور.
مقدمه
ایدئولوژی ها یا حاصل اندیشه، افکار و تجربیات دانشمندان، صاحبنظران و روشنفکران است، و یا از بطن اهداف و آرمانهای ملی و بلندمدت رهبران و سیاست مداران متولد میشود. اما در افغانستان شخصیتها و سیاست مداران معدودی داریم که در مسائل داخلی و خارجی افغانستان نظریههای عمیقی و با برنامه و ساختارمند داشته باشند. بیشتر این شخصیتهای افغانستان، اندیشهها و افکارشان تحت تأثیر افکار بیرونی بوده است و این تأثیرگذاری و تأثیرپذیری یک امر طبیعی میباشد.
به نظر میرسد سه مکتب فکری و ایدئولوژیکی سیاسی مهم در افغانستان وجود دارد که حاصل اندیشهها و آرمانهای بنیادی رهبران افغانستان است. این جریانهای فکری و ایدئولوژیکی در قالب محافظهکاری، تجددگرایی، ناسیونالیسم و ملی گرایی، فاشیسم و ارجحیت طلبی قومی، هستند که رهبران افغانستان برای جامعه امروز از خود میراث به جا گذاشته و سیاستگذاریهای امروز در چارچوب همین ایدئولوژی ها و خط مش فکری ترسیم میشود. این چهار مکتب برگرفته از اندیشهها و آرمانهای؛ امیر عبدالرحمان خان، شاه امان الله خان و امیر محمد نادرخان و ایدئولوژی رادیکالیسم اسلامی (طالبانیسم) میباشند.
رحمانیسم یا مکتب فکری واپسگرا و قدرتگرا
این گرایش و روی کرد برگرفته از افکار و اندیشههای واقع گرایانه «امیر عبدالرحمان خان» میباشد. امیر عبدالرحمان خان در تاریخ لقب “مرد آهنین” را به خود گرفته است و همچنان از این پادشاه سختگیر، به عنوان “ماکیاولی افغانی” هم یاد میکنند، زیرا در تاریخ پادشاهی افغانستان، هیچ یک از سلاطین افغان مانند امیر عبدالرحمان خان قدرت را به معنای واقعی اش درک نکرده بود. عبدالرحمان خان بود که قدرت فئودال ها و روحانیون را در جامعه افغانستان به چالش کشید، مخالفان سیاسی حکومت خود را توسط سازمان استخباراتی که خود ایجاد کرده بود سرکوب میکرد و شورشیان را توسط ارتش از بین میبرد.
بررسی سیاستهای امیر عبدالرحمان روشن میسازد که چگونه وی از دستگاههای سرکوب گرایانه علیه مخالفان خود استفاده میکرد برای همین رحمانیسم بیشتر متکی بر دولت مقتدر مرکزی و مطلق العنان بود، از سوی دیگر، بر ارزشهای سنتی-قومی و اسلامی بیشتر تأکید میکرد.
امیر در سیاست خارجی خود تلاش میکرد یک نوع موازنه قدرت را به نفع افغانستان در بین روسیه تزاری و امپراتوری بریتانیا ایجاد و بعد آن را حفظ کند. دکترین سیاست خارجی سردار محمد داود خان که میگفت: «من سیگار آمریکایی خود را با لیتر روسی آتش میزنم» یعنی اینکه بین شوروی و آمریکا موازنه دیپلماتیکی را ایجاد میکرد که منافع افغانستان در آن ترسیم میشد. دقیقاً این دکترین داود خان متأثر از گرایشهای رحمانیسم بود و از سوی دیگر، داود خان مانند امیر عبدالرحمان خان میخواست که یک حکومتی با اقتدار مرکزی ایجاد کند که در آن ارجحیت طلبی قومی دیده میشد.
امانیسم یا مکتب فکری تجددگرا و ملیگرا
امانیسم یا گرایشهای برگرفته از اندیشهها، اهداف و سیاستگذاریهای شاه امان الله خان گرفته شده است. شاه امان الله خان خود متاثر از دانشمند بزرگ افغانستان «محمود طرزی» بوده است، در ضمن، شاه امان الله خان در دوره حکومت امیر حبیب الله خان، در رأس یک نهضت مشروطه خواهی قرار داشت و مستقیم و غیر مستقیم، فعالیتهای سیاسی و تجدد گرایی را انجام میداد. وقتی شاه به قدرت رسید اولین اقدامش استرداد استقلال افغانستان بود، که این سیاست ناشئ از حس ملیگرایی و وطن پرستی آن بود.
شاه امان الله خان در ابتدا دست به اقدامات خوبی مانند؛ از بین بردن تضاد طبقاتی، تقویت جامعه رسانهای و آزادی بیان، اصلاحات اداری و سیاسی، تقویت معارف و سطوح سواد و دانش، و سایر خدمات و فعالیتهایی را که انجام داد، قابل ستودنی است. شاه وقتی به کشورهای اروپایی و غربی سفر کرد، یک اندازه تحت تأثیر جامعه مدرن و صنعتی شده غرب و اروپا قرار گرفت. بعد از برگشت از سفر، شاه برای نوسازی و ترقی و توسعه افغانستان دست اقداماتی زدند که حساسیتهای جامعه سنتی و دینی-مذهبی مردم افغانستان را برانگیخت، که این احساسات از جهل و نادانی مردم نشأت میگرفت، شاه را با بن بست و عوایق روبرو ساخت.
در سیاست خارجی خود مانند امیر عبدالرحمان خان نمیخواست برای حفظ قدرتش موازنه دیپلماتیکی و یا وابستگی با بریتانیا داشته باشد. اگرچه شاه با اتحاد شوروی روابط گرمیداشت؛ اما وابسته نبود، شاه با سه همسایه افغانستان از روابط بسیار گرمی برخوردار بود؛ اتحاد شوروی، ایران و ترکیه، شاه برای این که بتواند استقلال اش را حفظ کند، با شوروی روابط صمیمانه برقرار کرد، با ایران هم به دلیل ارتباطات فرهنگی و تمدنی و همچنان برای اینکه شاه امان الله خان با رضا شاه در یک مسیر در حرکت بودند، و با ترکیه هم به همین دلیل از روابط صمیمانه برخوردار شده بود.
مکتب امان الله خان یا امانیسم، بر بنیاد تجددگرایی، ملیگرایی، توسعه گرایی، روشنفکری و روشنگری استوار است. جریانهای فکری-سیاسی و اجتماعی امروز افغانستان مانند؛ جریانهای چپگرایی، لیبرالسیم، سکولاریسم، ناسیونالیسم، در واقع ادامه سیاستهای شاه امان الله خان یا پیرو مکتب امانیسم هستند.
نادریسم یا مکتب فکری محافظهکاری و اسلامگرا
این مکتب فکری که امروز بر جریانهای سیاسی و اجتماعی افغانستان اثر گذاشته است، منشأ آن به سیاستها و اندیشههای امیر محمد نادر خان برمیگردد. نادر خان که بعد از شاه امان الله خان و بچه سقاو، قدرت را به دست گرفت، خواهان اصلاحات در جامعه بود، اما نه مانند شاه امان الله خان از پایان جامعه، بلکه اصلاحات را از بالا، یعنی نهاد دولت آغاز کرد. دلیل عمده تفاوت تجددگرایان با محافظهکاران در همین است، محافظهکاران اصلاحات را میخواهان که از بالا آغاز شود و در سنت و دین تفاوت بنیادی ایجاد نشود، اما تجددگریان و انقلابیون خواستار اصلاحات یکباره در جامعه و دولت هستند. پس بهتر است که جریانهای محافظهکاری که به شدت دینگرا هم هستند، پیروی آنها را به ادامه سیاستهای نادر خان یا نادریسم گفت.
احزاب سیاسی و جریانهای راستگرایان امروز مانند؛ جمعیت اسلامی، حزب اسلامی حکمتیار، محاذ اسلامی و سایر جریانهای راستگرا همه این ها یا مستقیم و یا غیر مستقیم ادامه دهنده سیاستهای نادرخان هستند. چند سال قبل، تصویرهای از مقامات جمعیت اسلامی در فضای اجتماعی درز کرد که در اتاقهای کاری شان تصویرهای نادرخان دیده میشد، این خود بازگو کننده پیروی از آن است. از سوی دیگر، این احزاب راستگرا به شدت مخالف سیاستها و خط مشهای شاه امان الله خان هستند.
پیروان خط فکری نادریسم، بیشتر با غرب و بلوک اسلامی خود را راحت احساس میکنند. با آنکه خط مش فکری امانیسم خود را با بلوکهای چپی و شرق خود را راحت میدیدند. یک از مشکل اساسی این مکتب این است که فرهنگ افغانیت و اسلامیت را با هم میدانند و در جامعه افغانستان آن را لازم و ملزوم فکر میکنند، در ماهیت خیلی از اصول عرفی افغانیت با اسلامیت در تضاد با هم باشند. ضرب المثل معروف دراینباره خوب صدق میکند: دو هندوانه در یک دست گرفته نمیشود! ایدئولوژی نادریسم را میتوان به این اصول عمده استوار دانست: محافظهکاری، افغانیت و اسلامیت، سیاست بازی با دین و مخالفت با مدرنیسم و سکولاریسم میباشد.
طالبانیسم یا مکتب فکری رادیکالیسم اسلامی و افراطگرا
ظهور این ایدئولوژی را میتوان در سال ۱۹۹۴م، با تأسیس جنبش یک گروه اسلامگرا که خود را طالب و یا طالبان مینامیدند، دانست. در طول جنگهای داخلی و تنظیمی در افغانستان، که مردم از جنگ و ناامنی خسته شده بودند، این گروه با شعارهای که خود را «تحریک اسلامی طلبای کرام» خطاب کردند، وارد کابل شدند و قدرت سیاسی را در دست گرفتند و مردم افغانستان که خسته از جنگ بودند، از طالبان استقبال کردند.
میتوان گفت ایدئولوژی طالبانیسم، متأثر از چندین مکتب فکری است، که جنبههای افراطگرایی و بنیادگرایی دارد. طالبانیسم دارای باورها و عقاید دگماتیسم و نیهیلیسم مذهبی و قومی میباشد، که فلسفه و ماهیت این ایدئولوژی برگرفته از مکتب «دیوبندیسم» و «وهابیسم» که هردو قرائتی از دین اسلام است، میباشند.
تحقیقات و پژوهشها نشان داد که طالبانیسم یا ایدئولوژی این گروه، نه تنها از این دو مکتب (دیوبندی و وهابیت) تأثیر پذیر بوده است، عملکرد طالبان بیشتر جنبه قومی و قبیله ای هم داشته است تا دیوبندی یا وهابیت، اینها با رفتارها و باورهای تاریخی شان، نشان دادند که به شدت رفتارهای فاشیسم هم دارند. این ایدئولوژی به مدت پنج سال تحت عنوان “امارت اسلامی” در افغانستان حکومت کردند. اصول عمده طالبانیسم بر بنیاد؛ اسلامیت و افغانیت، بنیادگرایی اسلامی، مخالفت با عقلگرایی و علم گرایی، ضدیت با تجددگرایی و ارجحیت طلبی قومی-قبیله ای استوار میباشد.
آبشخور این تفکر را عمدتاً باید در مدارس دینی دیوبندیه در پاکستان جستجو کرد. این مدارس که بیشتر آنها متعلق به جمعیت العلما اسلام بودند، برای خانوادههای فقیر پاکستانی، به ویژه برای مهاجران افغانی که از شرایط اقتصادی بسیار نازل در رنج بودند، جذابیت زیادی داشتند. وجود همین مراکز آموزشهای تفکر تندروانه مکتب دیوبندی بود که برای جمیعت العلما این امکان را فراهم ساخت تا در سازمان دهی جنبش طالبان در سال 1994م نقش فعالی را ایفا کند. احمد رشید شرح گویای از وضعیت این مدارس ارائه میکند:
اغلب این مدارس در نواحی روستایی و در اردوگاههای آوارگان قرار داشته و توسط ملاهای کم سوادی اداره میشد که با برنامههای اصلاح گرایانه اولیه دیوبندیها فاصله زیادی داشتند. تفسیرآنان از شریعت به شدت متأثر از «پختون والی» یا مقرارت قبیلهای پشتونها بود؛ درعین حال، تأمین مالی این مدارس توسط عربستان سعودی و احزاب طرفدار کیش وهابیت که جمعیت العلما نیز از جمله آنان بود، باعث شد تا از آنها ستیزه جویانی بیرون آید که عمیقاً نسبت به مجاهدین دوران اشغال شوروی بدبین بودند.[۱]
نجومی در مورد زمینههای بسیار مناسبی که این طلاب افغانی برای تأثیرپذیری از تعالیم دیوبندی– وهابی در مدارس پاکستان داشتند، مینویسد:
بخش عمدهای نیروهای طالبان محصول مدارس بلوچستان پاکستان بودند که در کنار مرز افغانستان قرار داشتند. آنها نوآموزانی بودند که از اردوگاههای آوارگان افغانی جذب این نهادهای آموزشی مذهبی شدند. اغلب این طلاب اصالتاً اهل مناطق روستایی ولایت قندهار، هلمند، زابل، فراه و تعدادی اهل نمیروز و غزنی بودند.
آوارگی طولانی مدت در پاکستان، باعث شده بود که این دانشآموزان پیوند اجتماعی، فرهنگی و اقتصادی شان با افغانستان ازهم گیسخته شود. بسیاری از این افراد وقتی وارد پاکستان شدند در مراحل سنی بسیار پایین قرار داشتند، و آنها الگوهای ملی و تاریخی را که اجداد شان صدها سال باآن زیسته بودند تجربه نکرده بودند. این نوجوانان افغان، با اذهان آماده برای یادگیری و انطباق پذیری با جهانی که در آن میزیستند، مانند زمین حاصل خیزی بودند برای کسانی که میخواستند بذرهای ایدئولوژیهای سیاسی شان را در آن بکارند.[۲]
طالبان در جو مذهبی مدرسه رشد کردند و شرایط بسیار سخت و منزوی زندگی را که عاری از هرگونه ملاطفت بود تجربه کردند. تجارب دوران اولیه کودکی جامعه پذیری در نهادهای کاملاً مردانه که عاری از هرگونه احساس عاطفی زندگی خانوادگی بود به طور وسیع ذهنیت و الگوهای رفتاری آنها را شکل داد. انعطاف ناپذیری، سخت آیینی، تشویق و ترغیب جنگ جویی و مردانگی برخی از ویژگیهای است که فرهنگ سیاسی طالبان را بیان میکند. بنابراین، شرایط جامعه شناختی و روان شناختی مدارس به طور اساسی این فرهنگ و ذهنیت را شکل داد. برنامههای درسی بسیار کهنه، که موضوعات علمی و مطالعات جدید را کاملاً نادیده نمیگیرد، در تربیت طالبان نقش اساسی داشت. سادگی در زندگی و اندیشه، تجزیه و تحلیل طالبان را به محاسبه ساده خیر و شر یا سیاه و سفید تقلیل داده است، و هر چیزی که با جهان نگری آنها مطابقت نداشته باشد شر محسوب میشود.
شیعیان افغانستان
نباید جامعه ایدئولوژیکی دیگری را فراموش کرد، و آن جامعه ایدئولوژیکی اقلیتهای شیعیان افغانستان میباشد. اگرچه تأثیر مانند سایر ایدئولوژی ها ندارد، اما باز هم نقش شگرفی در جامعه سیاسی و اجتماعی افغانستان دارند.
از آنجا که تا پیش از انقلاب اسلامی ایران، شیعیان افغانستان حوزه علمیه و مدارس دینی قابل توجهی نداشتند لذا برای یادگیری علوم دینی عمدتاً به قم یا نجف مهاجرت میکردند و طبیعی است که علمای شیعه افغانی تحت تأثیر دو مکتب فکری و سیاسی قم و نجف قرار داشتند.
این دو خط مش فکری قم در ایران و نجف در عراق با هم در خیلی موارد اختلاف نظر اساسی داشتند، خط مش فکری قُم ایران، بر بنیاد حکومت ولایت فقیه و فقه سیاسی باورمند بودند، در حالی که، خط مش فکری نجف عراق به حکومت ولایت فقیه اعتقادی نداشته و اساساً به فقه با نگاه سیاسی و حکومتی نگاه نمیکرد. این دو مولفه فکری و ایدئولوژیکی، بر فضای فکری جامعه سیاسی و اجتماعی شیعیان افغانستان سایه افکنده است.
جمعبندی
این که گفته شود افغانستان در طول تاریخ خود کدام ایدئولوژی برای رهبری جامعه و دولت را نداشته است، شاید اندکی اشتباه باشد، باید این طور گفت که یک ایدئولوژی همه شمول و تمامیت خواه نداشته برای رهبری کشور افغانستان وجود نداشته است، بلکه حتی به عکس، این ایدئولوژی ها بودند که در طول این سالها جامعه افغانستان را رهبری میکردند که عموماً بر بنیاد منافع شخصی-قبیله ای و خاندانی استوار بودند.
برای اولین بار شاه امان الله خان غازی اقدام به ایدئولوژی سازی سیاسی برای ایجاد یک دولت مدرن زد. شاه امان الله خان بنیاد دولت مدرن را گذاشت که ایدئولوژی خود شاه هم در تاریخ بی سابقه بوده است، هم از پادشاه هان قبل از خود و بعد از خود، زیرا شاه امان الله خان قومی، قبیله ای و سنتی مانند سایر شاهان برای افغانستان نمی اندیشید، بلکه آرزوی یک افغانستان بزرگ، متمدن، توسعه یافته و مدرن را داشت. بعد از آن که ایدههای شاه امان الله خان نتوانست در افغانستان ایجاد شود، دوباره این کشور به سیاستها و گرایشهای فکری قبلی برگشت. بعد از دههها گذشت زمان، یعنی دورههای ظاهر شاه و پسر برادرش سردار داود خان، افغانستان وارد میدان جنگهای ایدئولوژیکی شرق و غرب گردید.
بعد از سقوط رژیم چپی ها در افغانستان، ایدئولوژی اسلام سیاسی، رهبری دولت افغانستان را به عهده گرفت که چندان دوره خوبی نبود، زیرا منجر به جنگهای داخلی و تنظیمی شد. از بطن این جنگهای داخلی ایدئولوژی دیگری، از بدنه اسلام سیاسی، یعنی طالبانیسم بر مسند قدرت سیاسی دولت تکیه زد و رهبری را بر مدت پنج سال به عهده گرفت که بعد از حادثه یازدهم سپتامبر سال ۲۰۰۱م، از هم پاشید و افغانستان تحت اشغال آمریکا در آمد.
بعد از آن تا امروز، دولت دارای کدام ایدئولوژی سیاسی مشخصی نبوده است، این عدم وجود یک ایدئولوژی سیاسی باعث شده است که منافع ملی، فکری رهبری، کشمکشهای دخلی، دوری دولت و شهروندان، و صدها مشکل و چالش دیگر بوده است که ناشئ از عدم ایدئولوژی سیاسی و رهبری کننده برای دولت، احساس میشود. اگرچه با روی کار آمدن آقای غنی بر مسند قدرت سیاسی افغانستان و خود را به عنوان ادامه دهنده راه شاه امان الله خان تلقی، یکی از اهدافش شاید ترمیم فکر و ایدئولوژی شاه امان الله خان بوده باشد.
در خیلی موارد احساس میشود که دکترین و سیاستگذاریهای رئیسجمهور احمد غنی در قالب امانیسم صورت گرفته است. اگر چنین شود که دولت باید ایدئولوژی سیاسی خود را مشخص کند که چپ یا راست، و بر اساس اصول آن استوار باشد و جامعه سیاسی را منسجم بسازد پس آیندهای بهتری در پیش روی داریم