۸۷٬۹۱۵
ویرایش
جز (جایگزینی متن - 'نامها' به 'نامها') |
جز (جایگزینی متن - 'یاد آور' به 'یادآور') |
||
خط ۶۶۰: | خط ۶۶۰: | ||
در اینجا یادآوری این نکته لازم است که ابن عربی میگوید: در حدیث نبوی آمده است: «حُبّبَ اِلَیَّ مِنْ دُنْیاکمْ ثَلاث: اَلنّساءُ وَ الطّیبُ وَ جُعِلَتْ قُرَّهُ عَینی فِی الصَّلاه: 3 چیز از دنیای شما برای من دوست داشتنی شده است: زنان و عطر، روشنی دیدهام در نماز قرار داده شده است» <ref>نک: فصوص، 214؛ قس: ونسینک، 1/405، 5/336</ref> و بارها به آن استناد میکند و آن را محور اصلی بحث و تحلیل عرفانی قرار میدهد <ref> فصوص، 214، 216- 218</ref>. وی در جایی میکوشد که مضمون آن را، با تفسیر عرفانی ویژه خود، بیشتر بشکافد و روشنتر سازد و میگوید: درباره هیچ پیامبری وارد نشده است که زنان برای او دوست داشتنی شدهاند، مگر درباره محمد (ص)، اما سخن این است که «برای من دوست داشتنی شد»، زیرا از سوی دیگر پیامبر (ص) گفته است: «کنْتُ نَبیاً وَ آدَمُ بَینَ الماءِ وَ الطّینِ: من پیامبر بودم و آدم میان آب و گل بود». بدین سان پیامبر وابسته و موقوف به پروردگارش بود و با وجودِ حق به هیچ یک از هستها نمینگریست، چون با خدای خود، از آنها منصرف و رویگردان بود. آنگاه خدا زنان را برای او دوست داشتنی کرد و او نیز ایشان را به سببِ عنایتِ الهی به آنان، دوست میداشت. وی زنان را بدان سبب دوست میداشت که خدا ایشان را برای او دوست داشتنی کرده بود. ابن عربی سپس به حدیث پیامبر اشاره میکند که «خدا زیباست و زیبایی را دوست میدارد» و میافزاید نکاح سنت پیامبر بود و به سبب «سرالهی» که در آن بود، عبادت قرار داده شد <ref> الفتوحات، 1/145-146</ref>. | در اینجا یادآوری این نکته لازم است که ابن عربی میگوید: در حدیث نبوی آمده است: «حُبّبَ اِلَیَّ مِنْ دُنْیاکمْ ثَلاث: اَلنّساءُ وَ الطّیبُ وَ جُعِلَتْ قُرَّهُ عَینی فِی الصَّلاه: 3 چیز از دنیای شما برای من دوست داشتنی شده است: زنان و عطر، روشنی دیدهام در نماز قرار داده شده است» <ref>نک: فصوص، 214؛ قس: ونسینک، 1/405، 5/336</ref> و بارها به آن استناد میکند و آن را محور اصلی بحث و تحلیل عرفانی قرار میدهد <ref> فصوص، 214، 216- 218</ref>. وی در جایی میکوشد که مضمون آن را، با تفسیر عرفانی ویژه خود، بیشتر بشکافد و روشنتر سازد و میگوید: درباره هیچ پیامبری وارد نشده است که زنان برای او دوست داشتنی شدهاند، مگر درباره محمد (ص)، اما سخن این است که «برای من دوست داشتنی شد»، زیرا از سوی دیگر پیامبر (ص) گفته است: «کنْتُ نَبیاً وَ آدَمُ بَینَ الماءِ وَ الطّینِ: من پیامبر بودم و آدم میان آب و گل بود». بدین سان پیامبر وابسته و موقوف به پروردگارش بود و با وجودِ حق به هیچ یک از هستها نمینگریست، چون با خدای خود، از آنها منصرف و رویگردان بود. آنگاه خدا زنان را برای او دوست داشتنی کرد و او نیز ایشان را به سببِ عنایتِ الهی به آنان، دوست میداشت. وی زنان را بدان سبب دوست میداشت که خدا ایشان را برای او دوست داشتنی کرده بود. ابن عربی سپس به حدیث پیامبر اشاره میکند که «خدا زیباست و زیبایی را دوست میدارد» و میافزاید نکاح سنت پیامبر بود و به سبب «سرالهی» که در آن بود، عبادت قرار داده شد <ref> الفتوحات، 1/145-146</ref>. | ||
ابن عربی، همچنین با تکیه بر این نظریه، در جای دیگری میگوید: 3 چیز آشکار شد: حق، مرد و زن. مرد مشتاق پروردگارش بود که اصلِ اوست، همان گونه که زن مشتاق مرد است. از این رو پروردگارش زنان را برای وی دوست داشتنی کرد، همان سان که خدا کسی را که به صورت اوست، دوست میدارد. دوست داشتن جز به کسی که تکوّن از اوست، تعلق نمیگیرد، پس عشق مرد به کسی است که از او پدید آمده است و او همان خداست. از این روست که پیامبر گفته است: «دوست داشتنی شد» و نگفت: «دوست داشتم» و این به سبب آن بود که حتی عشق او به زنش، به سبب تعلق عشقش به پروردگارش بود که وی به صورت او آفریده شده است و او زنش را، بنابر یک تخلّق الهی دوست میداشت، از آن رو که خدا خود او را دوست میدارد. اگر مرد، حق را در زن مشاهده کند، این شهودی است در یک منفعل و اگر مرد حق را، در خویشتنِ خویش مشاهده کند - از حیث پیدایش زن از او، یعنی از مرد - آنگاه او را در یک فاعل مشاهده کرده است و نیز اگر مرد حق را، در خویشتنِ خویش مشاهده کند، بدون به | ابن عربی، همچنین با تکیه بر این نظریه، در جای دیگری میگوید: 3 چیز آشکار شد: حق، مرد و زن. مرد مشتاق پروردگارش بود که اصلِ اوست، همان گونه که زن مشتاق مرد است. از این رو پروردگارش زنان را برای وی دوست داشتنی کرد، همان سان که خدا کسی را که به صورت اوست، دوست میدارد. دوست داشتن جز به کسی که تکوّن از اوست، تعلق نمیگیرد، پس عشق مرد به کسی است که از او پدید آمده است و او همان خداست. از این روست که پیامبر گفته است: «دوست داشتنی شد» و نگفت: «دوست داشتم» و این به سبب آن بود که حتی عشق او به زنش، به سبب تعلق عشقش به پروردگارش بود که وی به صورت او آفریده شده است و او زنش را، بنابر یک تخلّق الهی دوست میداشت، از آن رو که خدا خود او را دوست میدارد. اگر مرد، حق را در زن مشاهده کند، این شهودی است در یک منفعل و اگر مرد حق را، در خویشتنِ خویش مشاهده کند - از حیث پیدایش زن از او، یعنی از مرد - آنگاه او را در یک فاعل مشاهده کرده است و نیز اگر مرد حق را، در خویشتنِ خویش مشاهده کند، بدون به یادآوردنِ صورتِ آنچه از آن پیدایش یافته است، آنگاه شهود او در یک منفعل از حق، بدون واسطه است. پس شهود حق برای مرد در زن، تمامتر و کاملتر است، زیرا در زن وی حق را از این حیث که فاعلِ منفعل است، مشاهده میکند و در خودش، از این حیث که تنها منفعل است. از این روست که پیامبر (ص) زنان را، به سبب کمال شهود حق در ایشان، دوست میداشت، چون حق، هرگز مجرد از مواد، مشاهده نمیشود وگرنه خدا بالذات از جهانیان بینیاز است. اکنون چون مشاهده جز در مادهای ممکن نیست، پس شهودِ حق در زنان، بزرگترین و کاملترین شهود است و بزرگترین شکل پیوستن و وصلت، نکاح است و این همانند توجه الهی به انسانی است که او را به صورت خویش آفریده است، برای اینکه جانشین او (در جهان) شود و خود را در او ببیند <ref> فصوص، 216- 217</ref>. | ||
ابن عربی همه مقامات سلوک عرفانی را برای زنان و مردان، مشترک میشمارد، حتی مقام «قطبیت» را و معتقد است که هر چه برای مرد، از مقامات و مراتب و صفات، دست یافتنی است، اگر خدا بخواهد، برای زنان نیز چنین است <ref> الفتوحات، 3/89</ref>. ابن عربی به تحلیل ژرفی از این نظریه میپردازد و میگوید: تنها کسی حقیقت این مسأله را در مییابد که «مرتبه طبیعت» را در برابر «امرِ الهی» بشناسد، زیرا زن در برابر مرد، به منزله «طبیعت» در برابر امر الهی است، چون زن محل هستی اعیانِ فرزندان است، همان گونه که امر الهی، محل پدیداری اعیانِ اجسام است، چه اینها از آن طبیعت پدید آمده و آشکار شدهاند. پس امر، بیطبیعت و طبیعت، بیامر یافت نمیشود و همه هستی وابسته به دو امر است. هر کس مرتبه طبیعت را بشناسد، مرتبه زن را شناخته است و هر کس مرتبه امر الهی را بشناسد، مرتبه مرد را شناخته است. هستیِ همه موجودات غیر از خدا، متوقف بر این دو حقیقت است <ref>همان، 3/90، نیز نک: 4/84</ref>. | ابن عربی همه مقامات سلوک عرفانی را برای زنان و مردان، مشترک میشمارد، حتی مقام «قطبیت» را و معتقد است که هر چه برای مرد، از مقامات و مراتب و صفات، دست یافتنی است، اگر خدا بخواهد، برای زنان نیز چنین است <ref> الفتوحات، 3/89</ref>. ابن عربی به تحلیل ژرفی از این نظریه میپردازد و میگوید: تنها کسی حقیقت این مسأله را در مییابد که «مرتبه طبیعت» را در برابر «امرِ الهی» بشناسد، زیرا زن در برابر مرد، به منزله «طبیعت» در برابر امر الهی است، چون زن محل هستی اعیانِ فرزندان است، همان گونه که امر الهی، محل پدیداری اعیانِ اجسام است، چه اینها از آن طبیعت پدید آمده و آشکار شدهاند. پس امر، بیطبیعت و طبیعت، بیامر یافت نمیشود و همه هستی وابسته به دو امر است. هر کس مرتبه طبیعت را بشناسد، مرتبه زن را شناخته است و هر کس مرتبه امر الهی را بشناسد، مرتبه مرد را شناخته است. هستیِ همه موجودات غیر از خدا، متوقف بر این دو حقیقت است <ref>همان، 3/90، نیز نک: 4/84</ref>. |