confirmed
۵٬۹۱۷
ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش |
بدون خلاصۀ ویرایش |
||
خط ۳: | خط ۳: | ||
== تفکیک عقایدی معتزله بصره و بغداد == | == تفکیک عقایدی معتزله بصره و بغداد == | ||
مکتب [[معتزله]] که خود گونهای انشعاب یافته از [[مکتببصره]] با شاخص [[حسنبصری]] بوده است، در نیمه نخست سده دوم هجری قمری، توسط [[ | مکتب [[معتزله]] که خود گونهای انشعاب یافته از [[مکتببصره]] با شاخص [[حسنبصری]] بوده است، در نیمه نخست سده دوم هجری قمری، توسط [[واصلبنعطا]] و [[عمرو بنعبید]] در [[بصره]] و با دستمایههایی از سنت کلامی آن دیار بنا شد. در منابع مربوط به تاریخ فرق، همواره از وجوه افتراق معتزله نسبت به عالمان عصر خود، به ویژه حسنبصری سخن گفته شده است. اما باید بر این نکته تأکید کرد که زمینههای افکار معتزله تا حدّ درخور توجهی در محفل حسن بصری و تا اندازهای محافل پیرامونی متعلق به [[معبدجهنی]] و [[جعد بن درهم]] فراهم آمده بود. آنچه نخستین آموزگاران معتزله را بیش از همه وامدار حسن بصری میکند، سالها تربیت در محافل او و فراگیری شیوهای برای تفسیر نصوص بر پایه فهم درایی، و روشی برای جمع میان نصوص و استدلالات عقلی در حوزه فهم دین بوده است. باید افزود که [[ابوالهذیل علاف]] از بزرگان معتزله، مبانی عدل و توحید معتزله را برگرفته از واصل از [[ابوهاشم بن محمد بن حنفیه]] از طریق پدرش از [[امام علی علیهالسلام]] از منبع [[وحی]] دانسته است. برخی از مؤلفان غیر معتزلی نیز ابوهاشم را صاحب المعتزله لقب دادهاند. تمایز مهم آموزههای بانیان معتزله نسبت به تعالیم آموزگارشان حسن، تفکر [[منزلة بین المنزلتین]] برای مرتکبان کبیره بود که در صورت بندی، بیتردید نظریهای نو محسوب میشد و معتزله را از تمامی مذاهب عصر خود جدا میکرد. با این حال، کوشش برای ارائه یک صورت بندی اعتدالگرا که مرتکب کبیره را نه خارج از دین بداند و نه مؤمن انگارد، کوششی است که در محافل بصره پیشینه داشت و نظریه کفر نعمت نزد [[عبدالله بن اباض]] و منافق انگاشتن فاسق نزد حسن بصری حاصل چنین تأملاتی بود. تعالیم مکتب بصره، افزون بر باور یادشده در منزلت فاسق، زمینهساز شکلگیری یکی دیگر از شعائر اعتقادی معتزله یعنی نظریه وعید نیز بوده است. قول واصل بن عطا به اختیار، اگرچه در تعالیم حسن بصری ریشه داشته، اما احتمالاً بی تأثیر از تعالیم محافل پیرامون معبدجهنی و جعد بن درهم نبوده است. همچنین در برخی منابع سعی شده است تا دیدگاه حسن بصری، واصل بن عطا و عمرو بن عبید در باب قدر، برگرفته از تعالیم امام علی (علیهالسلام) دانسته شود. در باب توحید، باید آموزگاران معتزله را بیشتر مرهون محافل پیرامونی، به خصوص محفل جعد بن درهم و احتمالاً آشنایی دورادور با آموزههای جهم بن صفوان دانست. به هر تقدیر، توحید صفاتی، تنها به گونهای ساده و ابتدایی، در کلام واصل بن عطا مورد بحث بوده است. | ||
میراث کلامی واصل بن عطا و عمرو بن عبید، از طریق شاگردان بصریشان چون [[عثمان بن خالد طویل]] و [[عمر بن ابی عثمان سمری]]، به نسل سومی منتقل شد که در اوایل سده سوم هجری قمری، زمینه شکوفایی کلام معتزلی را پدید آوردند. اگرچه تقسیم معتزله به دو مکتب بصره و بغداد از همین دوره آغاز شد، اما برجستهترین متکلمان معتزله در نسل یادشده، یعنی کسانی چون ابوالهذیل علاف و [[ابراهیم بن سیار نظام]] بصری بودهاند و در نسل پسین است که اهمیت دو مکتب بصره و بغداد روی به تعادل گذارده است. از این نسلها نیز میتوان بصریانی چون [[ثمامة بن اشرس]]، [[عمرو بن بحر جاحظ]]، [[جعفر بن حرب]] و [[یوسف بن عبدالله شحّام]] را نام برد که فرد اخیر حلقه واسطه میان ابوالهذیل و برجستهترین متکلم بصره در اواخر قرن سوم هجری قمری، ابوعلی جبایی بود. در مباحث این دوره، روشهای فلسفی در برخورد با مسائل کلامی به کار گرفته شد و در کنار مباحث پیشین کلامی و بسط آنها، در رویارویی با آموزههای فلسفی یونانی، آثار متعددی در مباحث دقیق کلام، چون بحث حرکت، جواهر و اعراض، طفره و ابداع پدید آمده است. در ارزیابی کلی به جز اصول خمسه که وجه مشترک میان معتزلیان بود، به سختی میتوان بر ویژگیهای اعتقادی دیگر به عنوان وجه تمایز دو مکتب تکیه داشت. حتی قول به تفضیل امام علی (علیهالسلام) بر شیخین که از گذشته به عنوان باور عام معتزلیان بغداد در برابر بصریان مطرح بوده است، از کلیت قابل تکیهای برخوردار نیست. به هر رو، میدانیم که در میان بصریان برخی چون ابوعلی جبایی در قول اخیر و [[ابوعبدالله بصری]] با بغدادیان هم عقیده بودهاند، و در میان باقی بصریان نیز اقوال مختلفی در این باب وجود داشته است. محققان معاصر نیز به منظور روشن کردن تمایزها میان دو مکتب، نظریاتی ارائه کردهاند، از جمله این که مکتب بصره از استحکام نظری بیشتری نسبت به مکتب بغداد برخوردار بوده است. نیز گفته میشود که بصره به سبب دوری از مرکز نهضت ترجمه، کمتر از بغداد تحت تأثیر [[فلسفه یونان]] قرار گرفته است. در بازگشت به تاریخ، باید گفت ابوعلی جبایی که در اواخر سده سوم هجری قمری ریاست معتزلان بصره را برعهده داشت، تجدیدنظرهای گستردهای در باورهای سنتی بصره پدید آورد. او در نوزده مسأله کلامی با ابوالهذیل علاف به مخالفت برخاست که خود برای یک تغییر مسیر مهم در اعتزال بصره بسنده بود. با این وصف، بی ثباتی در سنت اعتزالی بصره، بیش از این بود و فرزند وی، [[ابوهاشم جبایی]] در بیست و نه مسأله با پدر خود مخالفت ورزید. در میان این مسائل، یکی طرح نظریه اساسی احوال توسط ابوهاشم است که هرگز مورد پذیرش معتزله، جز پیروان ابوهاشم قرار نگرفت، پیروانی که از آن پس [[بهشمیه]] نام گرفتند. پس از ابوهاشم تا پیش از اضمحلال حلقههای اعتزالی در بصره، بهشمیه بر محافل غلبه داشتند، اما متکلمانی مستقل از این طریقه چون ابوالحسین بصری نیز وجود داشتهاند. در شمار متکلمان منتسب به مکتب بصره در نسلهای بعد، میتوان بزرگانی چون [[ابوعلی ابن خَلآد بصری]]، [[ابوعبدالله بصری]] و [[ابواسحاق ابن عیاش بصری]] و عالمانی ایرانی منتسب به مکتب بصره، چون [[قاضی عبدالجبارهمدانی]]، [[ابومحمد ابن مَتَّوَیه]]، [[ابورشید نیشابوری]]، [[ابوالحسین بن علی نیشابور]]ی، [[ابوالقاسم سیرافی]] و ا[[بوعمران سیرافی]] را برشمرد. به خصوص پس از عصر ابوعلی، مرزهای جغرافیایی دو مکتب بصره و بغداد از میان رفته بود و نه تنها محافل بصرهگرا در بغداد رونق داشت، بلکه بغدادگرایانی نیز در بصره یافت میشدند.<ref>دائرة المعارف بزرگ اسلامی، ج12، ص202</ref> | میراث کلامی واصل بن عطا و عمرو بن عبید، از طریق شاگردان بصریشان چون [[عثمان بن خالد طویل]] و [[عمر بن ابی عثمان سمری]]، به نسل سومی منتقل شد که در اوایل سده سوم هجری قمری، زمینه شکوفایی کلام معتزلی را پدید آوردند. اگرچه تقسیم معتزله به دو مکتب بصره و بغداد از همین دوره آغاز شد، اما برجستهترین متکلمان معتزله در نسل یادشده، یعنی کسانی چون ابوالهذیل علاف و [[ابراهیم بن سیار نظام]] بصری بودهاند و در نسل پسین است که اهمیت دو مکتب بصره و بغداد روی به تعادل گذارده است. از این نسلها نیز میتوان بصریانی چون [[ثمامة بن اشرس]]، [[عمرو بن بحر جاحظ]]، [[جعفر بن حرب]] و [[یوسف بن عبدالله شحّام]] را نام برد که فرد اخیر حلقه واسطه میان ابوالهذیل و برجستهترین متکلم بصره در اواخر قرن سوم هجری قمری، ابوعلی جبایی بود. در مباحث این دوره، روشهای فلسفی در برخورد با مسائل کلامی به کار گرفته شد و در کنار مباحث پیشین کلامی و بسط آنها، در رویارویی با آموزههای فلسفی یونانی، آثار متعددی در مباحث دقیق کلام، چون بحث حرکت، جواهر و اعراض، طفره و ابداع پدید آمده است. در ارزیابی کلی به جز اصول خمسه که وجه مشترک میان معتزلیان بود، به سختی میتوان بر ویژگیهای اعتقادی دیگر به عنوان وجه تمایز دو مکتب تکیه داشت. حتی قول به تفضیل امام علی (علیهالسلام) بر شیخین که از گذشته به عنوان باور عام معتزلیان بغداد در برابر بصریان مطرح بوده است، از کلیت قابل تکیهای برخوردار نیست. به هر رو، میدانیم که در میان بصریان برخی چون ابوعلی جبایی در قول اخیر و [[ابوعبدالله بصری]] با بغدادیان هم عقیده بودهاند، و در میان باقی بصریان نیز اقوال مختلفی در این باب وجود داشته است. محققان معاصر نیز به منظور روشن کردن تمایزها میان دو مکتب، نظریاتی ارائه کردهاند، از جمله این که مکتب بصره از استحکام نظری بیشتری نسبت به مکتب بغداد برخوردار بوده است. نیز گفته میشود که بصره به سبب دوری از مرکز نهضت ترجمه، کمتر از بغداد تحت تأثیر [[فلسفه یونان]] قرار گرفته است. در بازگشت به تاریخ، باید گفت ابوعلی جبایی که در اواخر سده سوم هجری قمری ریاست معتزلان بصره را برعهده داشت، تجدیدنظرهای گستردهای در باورهای سنتی بصره پدید آورد. او در نوزده مسأله کلامی با ابوالهذیل علاف به مخالفت برخاست که خود برای یک تغییر مسیر مهم در اعتزال بصره بسنده بود. با این وصف، بی ثباتی در سنت اعتزالی بصره، بیش از این بود و فرزند وی، [[ابوهاشم جبایی]] در بیست و نه مسأله با پدر خود مخالفت ورزید. در میان این مسائل، یکی طرح نظریه اساسی احوال توسط ابوهاشم است که هرگز مورد پذیرش معتزله، جز پیروان ابوهاشم قرار نگرفت، پیروانی که از آن پس [[بهشمیه]] نام گرفتند. پس از ابوهاشم تا پیش از اضمحلال حلقههای اعتزالی در بصره، بهشمیه بر محافل غلبه داشتند، اما متکلمانی مستقل از این طریقه چون ابوالحسین بصری نیز وجود داشتهاند. در شمار متکلمان منتسب به مکتب بصره در نسلهای بعد، میتوان بزرگانی چون [[ابوعلی ابن خَلآد بصری]]، [[ابوعبدالله بصری]] و [[ابواسحاق ابن عیاش بصری]] و عالمانی ایرانی منتسب به مکتب بصره، چون [[قاضی عبدالجبارهمدانی]]، [[ابومحمد ابن مَتَّوَیه]]، [[ابورشید نیشابوری]]، [[ابوالحسین بن علی نیشابور]]ی، [[ابوالقاسم سیرافی]] و ا[[بوعمران سیرافی]] را برشمرد. به خصوص پس از عصر ابوعلی، مرزهای جغرافیایی دو مکتب بصره و بغداد از میان رفته بود و نه تنها محافل بصرهگرا در بغداد رونق داشت، بلکه بغدادگرایانی نیز در بصره یافت میشدند.<ref>دائرة المعارف بزرگ اسلامی، ج12، ص202</ref> |