۸۷٬۷۷۵
ویرایش
جز (جایگزینی متن - 'ى' به 'ی') |
بدون خلاصۀ ویرایش |
||
خط ۱۶: | خط ۱۶: | ||
=معرفی اجمالی= | =معرفی اجمالی= | ||
درباره نام او و پدرش اختلاف است. او را دُلَف بن جَحْدَر، دلف بن جعفر و جعفر بن یونس خواندهاند، بیشتر منابع دُلَف بن جَحدَر گفتهاند<ref>ابوالقاسم قشیری، عبدالکریم بن هوازن، رساله قشیریه، ص۱۱۶</ref>ولی بر سنگ قبرش جعفر بن یونس نوشته شده است و از حسین بن یحیی شافعی نقل شده است که نام جعفر بن یونس را روی قبر وی دیده بود<ref>ابنخلکان، احمد بن محمد، وفیات الاعیان، ج۲، ص۲۷۳</ref>. کنیهاش را | درباره نام او و پدرش اختلاف است. او را دُلَف بن جَحْدَر، دلف بن جعفر و جعفر بن یونس خواندهاند، بیشتر منابع دُلَف بن جَحدَر گفتهاند<ref>ابوالقاسم قشیری، عبدالکریم بن هوازن، رساله قشیریه، ص۱۱۶</ref>ولی بر سنگ قبرش جعفر بن یونس نوشته شده است و از حسین بن یحیی شافعی نقل شده است که نام جعفر بن یونس را روی قبر وی دیده بود<ref>ابنخلکان، احمد بن محمد، وفیات الاعیان، ج۲، ص۲۷۳</ref>. کنیهاش را ابوبکر گفتهاند. وی اصالتا خراسانی و از مردمان روستای شبلیه در اُسروشَنه/ اُشروسنه (منطقهای در ماوراءالنهر، بین سیحون و سمرقند) بود <ref>انصاری، عبداللّه، طبقات الصوفیه، ج۱، ص۴۴۸</ref>.ازاینرو او را شبلی خواندهاند<ref>ابوعبدالرحمن سلمی، محمد بن حسین، طبقات الصوفیه، ج۱، ص۲۵۷</ref>.اما به نوشته سمعانی<ref>سمعانی، عبدالکریم، الانساب، ج۸، ص۵۳</ref>.شبلی برگرفته از ندای شَبَّ لی (در من بسوز) است. | ||
=تاریخ ولادت= | =تاریخ ولادت= | ||
خط ۲۸: | خط ۲۸: | ||
== دیدگاه قاضی نورالله == | == دیدگاه قاضی نورالله == | ||
[[قاضی نورالله شوشتری]] شبلی را همچون بسیاری از بزرگان [[تصوف]] از شخصیتهای شیعه برشمرده و تلاش کرده است شواهدی برای اثبات نظریه خویش ارائه دهد<ref>شوشتری، قاضی نوراللّه، مجالس المؤمنین، ج۲، ص۳۲</ref>.از جمله این شواهد حکایتی است که [[ابوالفتوح رازی]] در تفسیر خود درباره شبلی نقل کرده است. براساس این حکایت شبلی در دست گرفتن | [[قاضی نورالله شوشتری]] شبلی را همچون بسیاری از بزرگان [[تصوف]] از شخصیتهای شیعه برشمرده و تلاش کرده است شواهدی برای اثبات نظریه خویش ارائه دهد<ref>شوشتری، قاضی نوراللّه، مجالس المؤمنین، ج۲، ص۳۲</ref>.از جمله این شواهد حکایتی است که [[ابوالفتوح رازی]] در تفسیر خود درباره شبلی نقل کرده است. براساس این حکایت شبلی در دست گرفتن پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) دستان [[علی بن ابیطالب|امام علی]] (علیهالسّلام) را در روز غدیر با داستان زلیخا و [[حضرت یوسف]] مقایسه کرده است که تفصیل آن به شرح زیر است:<ref>ابوالفتوح رازی، حسین بن علی، روض الجنان و روح الجنان فی تفسیر القرآن، ج۷، صص۶۶ - ۶۷</ref>. | ||
شبلی در روز غدیر، نزدیک یکی از معروفان شد از [[علویان]] و او را تهنیت گفت آنگه گفت: «یا سید تو دانی تا اشارت در آن چه بود که جدت دست پدرت گرفت و برداشت و سخن نگفت؟» گفت: ندانم گفت: اشارت بود به آن زنانی که از جمال یوسف، بیخبر بودند و زبان ملامت در زلیخا دراز کردند و گفتند: «امْرَاَتُ الْعَزِیزِ تُراوِدُ فَتاها عَنْ نَفْسِهِ قَدْ شَغَفَها حُبًّا اِنَّا لَنَراها فِی ضَلالٍ مُبِینٍ»؛<ref>یوسف/سوره۱۲، آیه۳۰</ref>. او خواست تا طرفی از جمال یوسف به ایشان نماید، مهمانی بساخت و آن زنان را بخواند و در خانه به دو در، بنشاند و یوسف را جامههای سفید پوشانید و گفت: «برای دل من ازین درِ خانه در رو و به آن در، برون شو» و ایشان را گفت: من میخواهم تا این دوست خود را یک بار بر شما عرض کنم، برای دل من، هرکسی با او مبرّتی کنید.» گفتند: چه کنیم؟ هر یکی را کاردی و ترنجی به دست داد، گفت: چون آید، هرکسی پاره ترنج ببرد و به او دهد. گفتند: چنین کنیم، چون از در خانه درآمد و چشم ایشان بر جمال او افتاد، خواستند که ترنج برند، دستها ببریدند و از دهش و حیرت، چون او برفت، گفتند: «حاشَ لِلَّهِ ما هذا بَشَراً اِنْ هذا اِلَّا مَلَکٌ کَرِیمٌ»؛<ref>یوسف/سوره۱۲، آیه۳۱</ref>.گفت: این آن است که شما زبان ملامت دراز کردهاید به سبب این: «فَذلِکُنَّ الَّذِی لُمْتُنَّنِی فِیهِ»<ref>یوسف/سوره۱۲، آیه۳۲</ref>.رسول (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) هم این اشاره کرد و گفت: این، آن مرد است که اگر وقتی در حق او سخن گفتم، شما را خوش نیامد و زبان ملامت دراز کردید، امروز بنگرید تا خدای تعالی در حق او چه فرمود، او را چه پایه نهاد و چه منزلت داد. | شبلی در روز غدیر، نزدیک یکی از معروفان شد از [[علویان]] و او را تهنیت گفت آنگه گفت: «یا سید تو دانی تا اشارت در آن چه بود که جدت دست پدرت گرفت و برداشت و سخن نگفت؟» گفت: ندانم گفت: اشارت بود به آن زنانی که از جمال یوسف، بیخبر بودند و زبان ملامت در زلیخا دراز کردند و گفتند: «امْرَاَتُ الْعَزِیزِ تُراوِدُ فَتاها عَنْ نَفْسِهِ قَدْ شَغَفَها حُبًّا اِنَّا لَنَراها فِی ضَلالٍ مُبِینٍ»؛<ref>یوسف/سوره۱۲، آیه۳۰</ref>. او خواست تا طرفی از جمال یوسف به ایشان نماید، مهمانی بساخت و آن زنان را بخواند و در خانه به دو در، بنشاند و یوسف را جامههای سفید پوشانید و گفت: «برای دل من ازین درِ خانه در رو و به آن در، برون شو» و ایشان را گفت: من میخواهم تا این دوست خود را یک بار بر شما عرض کنم، برای دل من، هرکسی با او مبرّتی کنید.» گفتند: چه کنیم؟ هر یکی را کاردی و ترنجی به دست داد، گفت: چون آید، هرکسی پاره ترنج ببرد و به او دهد. گفتند: چنین کنیم، چون از در خانه درآمد و چشم ایشان بر جمال او افتاد، خواستند که ترنج برند، دستها ببریدند و از دهش و حیرت، چون او برفت، گفتند: «حاشَ لِلَّهِ ما هذا بَشَراً اِنْ هذا اِلَّا مَلَکٌ کَرِیمٌ»؛<ref>یوسف/سوره۱۲، آیه۳۱</ref>.گفت: این آن است که شما زبان ملامت دراز کردهاید به سبب این: «فَذلِکُنَّ الَّذِی لُمْتُنَّنِی فِیهِ»<ref>یوسف/سوره۱۲، آیه۳۲</ref>.رسول (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) هم این اشاره کرد و گفت: این، آن مرد است که اگر وقتی در حق او سخن گفتم، شما را خوش نیامد و زبان ملامت دراز کردید، امروز بنگرید تا خدای تعالی در حق او چه فرمود، او را چه پایه نهاد و چه منزلت داد. | ||
خط ۴۸: | خط ۴۸: | ||
=اساتید= | =اساتید= | ||
شبلی در مجلس یکی از [[صوفیان]] به نام | شبلی در مجلس یکی از [[صوفیان]] به نام خیر نَسّاج (متوفی ۳۲۲) توبه کرد، سپس نسّاج وی را نزد [[جنید بغدادی]] (متوفی ۲۹۷) برد تا به وی دست ارادت بدهد<ref>فخرالدین واعظ کاشفی، علی بن حسین، رشحات عینالحیاه، ج۲، ص۴۵۰</ref>.شبلی بیش از شش سال شاگرد جنید بود<ref>مستملی بخاری، اسماعیل بن محمد، شرح التعرف، ج۱، ص۲۳۴</ref>.جنید در آغاز شبلی را به کسب و پس از مدتی به گدایی، حلالیتطلبی از مردمان دماوند و به خدمت مریدان توصیه کرد. شبلی پس از مدتها شاگردی نزد جنید به مقامیرسید که جنید او را تاج صوفیان نامید<ref>عبداللّه انصاری، رسائل انصاری، ج۱، ص۱۱۵</ref>.[[روزبهان بقلی]]<ref>روزبهان بقلی، ابومحمد بن ابینصر، شرح شطحیات، ج۱، ص۴۰</ref>. [[ابوالحسین نوری|ابوالحسین نوری]] را نیز دیگر استاد او دانسته است. شوشتری<ref>قاضی نوراللّه شوشتری، مجالس المؤمنین، ج۲، ص۳۲</ref>. او را شاگرد حلاج نیز دانسته و به نوشته زرینکوب <ref>زرینکوب، عبدالحسین، جستجو در تصوف ایران، ج۱، ص۱۵۱ـ۱۵۲</ref>. شبلی با شطحیات خود بخشی از سخنان و آموزههای حلاج را نشر داده است. افزون بر آن شبلی خود به وحدت عقیده خویش با حلاج اشاره کرده و جنون خویش را مایه نجات خود و عقل حلاج را سبب هلاک او تلقی کرده است<ref>انصاری، عبداللّه، طبقات الصوفیه، ج۱، ص۳۸۱</ref>.اما بنابر گزارشی دیگر<ref>عطار نیشابوری، محمد بن ابراهیم، تذکره الاولیاء، ج۱، ص۵۹۲</ref> شبلی حلاج را انکار کرد و او را مستوجب زجر خواند و گویا همین انکار بعدها به شوریدگی شبلی افزود. | ||
=شاگردان= | =شاگردان= | ||
شبلی شاگردان بسیاری تربیت کرد اما برخی | شبلی شاگردان بسیاری تربیت کرد اما برخی ابوالحسن علی بن ابراهیم حُصری را تنها شاگرد واقعی شبلی دانستهاند، شاید به این دلیل که شبلی وی را همانند خود دیوانه مینامید و بر آن بود که میان او و حصری الفت ازلی وجود داشته است<ref>جامی، عبدالرحمن، نفحات الانس من حضرات القدس، ج۱، ص۲۳۶ـ۲۳۷</ref>.ابوالقاسم نصرآبادی و ابوالحسین بندار بن حسین بن محمد شیرازی از دیگر شاگردان شبلی به شمار میروند<ref>ابنجوزی، عبدالرحمن بن علی، صفه الصفوه، ج۲، ص۴۵۹</ref>.شیوه سلوکی شبلی چنین بود که شاگردان را پس از توبه، به رفتن به [[حج]] بدون توشه سفارش میکرد<ref>مستملی بخاری، اسماعیل بن محمد، شرح التعرف، ج۱، ص۱۶۱ـ۱۶۲</ref>. | ||
=آثار= | =آثار= | ||
خط ۹۳: | خط ۹۳: | ||
[[رده:تصوف]] | [[رده:تصوف]] | ||
[[رده:صوفیه]] |