۸۸٬۱۷۷
ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش |
بدون خلاصۀ ویرایش |
||
خط ۱۸: | خط ۱۸: | ||
| وبگاه = | | وبگاه = | ||
}} | }} | ||
'''زَیدُبن حارِثَه''' که نام کاملش '''زید بن حارثه بن شراحیل کلبی''' پسر حارثه غلام [[ | '''زَیدُبن حارِثَه''' که نام کاملش '''زید بن حارثه بن شراحیل کلبی''' پسر حارثه غلام [[خدیجه بنت خویلد|حضرت خدیجه (سلام الله علیها)]] بود. پسرخوانده [[محمد بن عبدالله (خاتم الانبیا)|پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله)]] است که پس از [[علی بن ابیطالب|علی بن ابیطالب (علیهالسلام)]] (اولین ایمان آورنده به [[محمد بن عبدالله (خاتم الانبیا)|رسول خدا (صلی الله علیه و آله]]) و حضرت خدیجه (سلام الله علیها)، [[ایمان]] آورد و با آن حضرت [[نماز]] خواند. او نخستین [[مسلمان|مسلمانان]] و تنها [[صحابی]] که نامش در [[قرآن]] آمده است. وی فرماندهی [[جنگ موته]] را بر عهده داشت و در همین جنگ به [[شهید|شهادت]] رسید. مزار او و دیگر شهدای موته در [[اردن]] [[زیارت|زیارتگاه]] مسلمانان است. | ||
== زید بن حارثه سومین مسلمان == | == زید بن حارثه سومین مسلمان == | ||
خط ۲۴: | خط ۲۴: | ||
== اسارت و بردگی زید == | == اسارت و بردگی زید == | ||
در دوران [[جاهلیت]]، در جنگ میان دو کشور یا دو قبیله، قوم پیروز، افزون بر آنکه همه اموال به دست آمده را غارت میکرد، همه افراد دستگیر شده را با نام بَرده به کار میگرفت. همچنین اگر صلاح میدید، آنان را میفروخت. زیدبن حارثه، در کودکی همراه با مادرش به دیدن بستگانشان رفت. در آن زمان، طایفه «بنیقین» که با خویشاوندان مادری زید دشمنی داشتند به آنان حمله کردند. در این ماجرا، زید | در دوران [[جاهلیت]]، در جنگ میان دو کشور یا دو قبیله، قوم پیروز، افزون بر آنکه همه اموال به دست آمده را غارت میکرد، همه افراد دستگیر شده را با نام بَرده به کار میگرفت. همچنین اگر صلاح میدید، آنان را میفروخت. زیدبن حارثه، در کودکی همراه با مادرش به دیدن بستگانشان رفت. در آن زمان، طایفه «بنیقین» که با خویشاوندان مادری زید دشمنی داشتند به آنان حمله کردند. در این ماجرا، زید اسیر شد و غارتگران او را برای فروش به بازار عکاظ آوردند. حکیم بن حزام، برادرزاده حضرت خدیجه (سلام الله علیها) که از سفر [[شام (شامات)|شام]] باز میگشت، او را برای عمهاش خدیجه (علیهالسلام) خرید و با خود به [[مکه]] آورد. وقتی خدیجه (علیهالسلام) به دیدن حکیم رفت، وی گفت: «عمه جان، دو غلام خریده ام. هر یک را میپسندی برای خود بردار». حضرت خدیجه (سلام الله علیها) نیز زید را برگزید و با خود به خانه آورد. در همان برخورد نخست، رسول خدا (صلی الله علیه و آله) از این کودک خوشش آمد. وقتی [[خدیجه بنت خویلد|خدیجه (سلام الله علیه)]] موضوع را دریافت، او را به رسول خدا (صلی الله علیه و آله) بخشید. | ||
== پسرخوانده پیامبر خدا(صلی الله علیه و آله) == | == پسرخوانده پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله) == | ||
میگویند وقتی پدر زید دریافت که افراد قبیله بنیقین فرزندش را به حکیم بن حزام فروختهاند، از شنیدن این خبر بسیار اندوهگین شد و از دوری او، اشعاری را زمزمه میکرد؛ به گونهای که همه با دیدن آن منظره بسیار غمگین میشدند. تا اینکه روزی باخبر شد فرزندش را در [[مکه]] به غلامی فروختهاند. بی درنگ همراه با برادرش به مکه آمد و نزد بزرگ [[بنیهاشم]]، [[حضرت ابوطالب]] رفت و به او گفت: «فرزند من، نزد برادرزاده تو [[محمد بن عبدالله (خاتم الانبیا)|محمد(صلی الله علیه و آله)]] است. به او بگو یا او را به ما بفروشد یا آزاد سازد». پیامبر (صلی الله علیه و آله) وقتی این پیام را شنید، فرمود: «زید آزاد است هر جا که میخواهد برود». | میگویند وقتی پدر زید دریافت که افراد قبیله بنیقین فرزندش را به حکیم بن حزام فروختهاند، از شنیدن این خبر بسیار اندوهگین شد و از دوری او، اشعاری را زمزمه میکرد؛ به گونهای که همه با دیدن آن منظره بسیار غمگین میشدند. تا اینکه روزی باخبر شد فرزندش را در [[مکه]] به غلامی فروختهاند. بی درنگ همراه با برادرش به مکه آمد و نزد بزرگ [[بنی هاشم|بنیهاشم]]، [[ابوطالب|حضرت ابوطالب]] رفت و به او گفت: «فرزند من، نزد برادرزاده تو [[محمد بن عبدالله (خاتم الانبیا)|محمد (صلی الله علیه و آله)]] است. به او بگو یا او را به ما بفروشد یا آزاد سازد». پیامبر (صلی الله علیه و آله) وقتی این پیام را شنید، فرمود: «زید آزاد است هر جا که میخواهد برود». | ||
وقتی پدر زید نزد حضرت محمد(صلی الله علیه و آله) رفت، پیامبر به او فرمود: «بگویید بیاید، اگر شما را برگزید، بدون هیچ بهایی از آنِ شما باشد، ولی اگر نخواست ما را ترک کند، کسی حق ندارد او را به زور ببرد». چهره حارثه از شنیدن این سخن، روشن شد؛ چون تاکنون چنین بزرگواری ای را از کسی ندیده بود. با شگفتی به پیامبر (صلی الله علیه و آله) گفت: «با انصاف سخن گفتی و جوانمردی را به نهایت رساندی. این شرط شما هیچ ایرادی ندارد». | وقتی پدر زید نزد حضرت محمد (صلی الله علیه و آله) رفت، پیامبر به او فرمود: «بگویید بیاید، اگر شما را برگزید، بدون هیچ بهایی از آنِ شما باشد، ولی اگر نخواست ما را ترک کند، کسی حق ندارد او را به زور ببرد». چهره حارثه از شنیدن این سخن، روشن شد؛ چون تاکنون چنین بزرگواری ای را از کسی ندیده بود. با شگفتی به پیامبر (صلی الله علیه و آله) گفت: «با انصاف سخن گفتی و جوانمردی را به نهایت رساندی. این شرط شما هیچ ایرادی ندارد». | ||
پیامبر (صلی الله علیه و آله) کسی را در پی زید فرستاد. وقتی زید آمد، رسول خدا (صلی الله علیه و آله) فرمود: «ای زید! این افراد را میشناسی؟» او گفت: «آری، این حارثه، پدر من و دیگری عموی من است». | پیامبر (صلی الله علیه و آله) کسی را در پی زید فرستاد. وقتی زید آمد، رسول خدا (صلی الله علیه و آله) فرمود: «ای زید! این افراد را میشناسی؟» او گفت: «آری، این حارثه، پدر من و دیگری عموی من است». | ||
پیامبر فرمود: «مرا نیز میشناسی. اکنون به میل خودت، میتوانی با پدرت نزد خانواده و خویشاوندانت باز گردی یا پیش ما بمانی». | پیامبر فرمود: «مرا نیز میشناسی. اکنون به میل خودت، میتوانی با پدرت نزد خانواده و خویشاوندانت باز گردی یا پیش ما بمانی». | ||
زید گفت: «من از محمد (صلی الله علیه و آله) جدا نمیشوم و هیچ کس را بر او مقدم نمیدارم». حارثه لحظهای از شگفتی سخن نگفت. سپس به زید روی کرد و گفت: «وای بر تو! یعنی بردگی و بندگی دیگران را به خانواده ات و زندگی آزاد ترجیح میدهی؟» زید گفت: «آری! به سبب اخلاق نیک و رفتارهای بزرگوارانه محمد(صلی الله علیه و آله)، او را بر همه، حتی پدر و مادرم ترجیح میدهم». آوردهاند که پدر زید، این بار از راه تهدید وارد شد تا شاید او را از تصمیم خود منصرف سازد. پس به او گفت: «بنابراین من تو را طرد خواهم کرد و از تو بیزاری خواهم جست. میدانی که این کار چه معنایی دارد. پس بهتر است که از دشمنی دست برداری و با من به سوی خانه بیایی». ولی زید همچنان بر گفته خود پای میفشرد و میگفت: «من از محمد لحظهای جدا نخواهم شد». در این هنگام، حارثه به اطرافیان و سران عرب گفت: «ای مردم [[قریش]]، شاهد باشید که از این پس او فرزند من نیست». رسول خدا(صلی الله علیه و آله) پس از آن زید را همراه خود کنار [[کعبه]] برد و در جمع بزرگان قریش و دیگر مردم حاضر، با صدای بلند فرمود: «ای مردم! شاهد باشید که از این پس زید | زید گفت: «من از محمد (صلی الله علیه و آله) جدا نمیشوم و هیچ کس را بر او مقدم نمیدارم». حارثه لحظهای از شگفتی سخن نگفت. سپس به زید روی کرد و گفت: «وای بر تو! یعنی بردگی و بندگی دیگران را به خانواده ات و زندگی آزاد ترجیح میدهی؟» زید گفت: «آری! به سبب اخلاق نیک و رفتارهای بزرگوارانه محمد (صلی الله علیه و آله)، او را بر همه، حتی پدر و مادرم ترجیح میدهم». آوردهاند که پدر زید، این بار از راه تهدید وارد شد تا شاید او را از تصمیم خود منصرف سازد. پس به او گفت: «بنابراین من تو را طرد خواهم کرد و از تو بیزاری خواهم جست. میدانی که این کار چه معنایی دارد. پس بهتر است که از دشمنی دست برداری و با من به سوی خانه بیایی». ولی زید همچنان بر گفته خود پای میفشرد و میگفت: «من از محمد لحظهای جدا نخواهم شد». در این هنگام، حارثه به اطرافیان و سران عرب گفت: «ای مردم [[قریش]]، شاهد باشید که از این پس او فرزند من نیست». رسول خدا (صلی الله علیه و آله) پس از آن زید را همراه خود کنار [[کعبه]] برد و در جمع بزرگان قریش و دیگر مردم حاضر، با صدای بلند فرمود: «ای مردم! شاهد باشید که از این پس زید پسرخوانده من است». گفتهاند وقتی حارثه این موضوع را شنید، به موطن خود بازگشت<ref> شهاب الدین احمد بن علی بن حجر عسقلانی، الاصابه فی تمییز الصحابه، ج1، ص563؛ عزالدین ابوالحسن علی بن محمد بن الاثیر، اسدالغابه فی معرفه الصحابه، ج2، ص225.</ref>. از آن پس زید را پسرخوانده محمد نامیدند تا اینکه چنین [[نزول قرآن|نازل]] شد: | ||
خداوند پسر خواندگان شما را پسران حقیقیتان قرار نداده است. این سخنی است که شما تنها به زبان میگویید، اما خداوند حق میگوید و اوست که به راه راست هدایت میکند. آنان (پسرخواندگان) را به نام پدرانشان بخوانید که این کار نزد خدا عادلانهتر است و اگر پدرانشان را نمیشناسید، برادران دینی و آزادشدگان شما هستند. در خطاهایی که از شما سر میزند (بدون توجه، آنان را به نام دیگران صدا میکنید) باکی بر شما نیست، ولی درباره آنچه از روی عمد میگویید، بازخواست خواهید شد، و خداوند آمرزنده و مهربان است<ref> احزاب (33)، 50.</ref>. | خداوند پسر خواندگان شما را پسران حقیقیتان قرار نداده است. این سخنی است که شما تنها به زبان میگویید، اما خداوند حق میگوید و اوست که به راه راست هدایت میکند. آنان (پسرخواندگان) را به نام پدرانشان بخوانید که این کار نزد خدا عادلانهتر است و اگر پدرانشان را نمیشناسید، برادران دینی و آزادشدگان شما هستند. در خطاهایی که از شما سر میزند (بدون توجه، آنان را به نام دیگران صدا میکنید) باکی بر شما نیست، ولی درباره آنچه از روی عمد میگویید، بازخواست خواهید شد، و خداوند آمرزنده و مهربان است<ref> احزاب (33)، 50.</ref>. | ||
پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله) پس از نزول این آیهها به زید فرمود: «تو زیدبن حارثه هستی». از آن پس، او را آزاد شده پیامبر (مولی رسول الله) خواندند و این رسم لغو شد. | پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله) پس از نزول این آیهها به زید فرمود: «تو زیدبن حارثه هستی». از آن پس، او را آزاد شده پیامبر (مولی رسول الله) خواندند و این رسم لغو شد. | ||
خط ۳۹: | خط ۳۹: | ||
== زید در کنار رسول خدا (صلی الله علیه و آله) == | == زید در کنار رسول خدا (صلی الله علیه و آله) == | ||
زمانی که زید به خانه رسول خدا (صلی الله علیه و آله) وارد شد، از آن حضرت جز نیکی ندید، و به این دلیل، شیفته اخلاق و برخوردهای بزرگوارانه پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله) شد. او هرگز احساس بردگی نکرد. زید نیز مانند یکی از اعضای خانواده پیامبر بود و بلکه بیشتر از آنان، به وی احترام میگذاشتند. از [[جعفر بن محمد (صادق)|امام صادق (علیهالسلام)]] روایت شده است: «پیامبر خدا بهاندازهای زید را دوست میداشت که او را '''زید الحب''' لقب داده بود<ref>محدث نوری، مستدرک الوسائل، ج3، ص 804.</ref>». | زمانی که زید به خانه رسول خدا (صلی الله علیه و آله) وارد شد، از آن حضرت جز نیکی ندید، و به این دلیل، شیفته اخلاق و برخوردهای بزرگوارانه پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله) شد. او هرگز احساس بردگی نکرد. زید نیز مانند یکی از اعضای خانواده پیامبر بود و بلکه بیشتر از آنان، به وی احترام میگذاشتند. از [[جعفر بن محمد (صادق)|امام صادق (علیهالسلام)]] روایت شده است: «پیامبر خدا بهاندازهای زید را دوست میداشت که او را '''زید الحب''' لقب داده بود<ref>محدث نوری، مستدرک الوسائل، ج3، ص 804.</ref>». | ||
در برخی تاریخها آوردهاند که رسول خدا (صلی الله علیه و آله)، زید را همچون خویشان نزدیکش دوست میداشت. چنان که وقتی مسئله پیمان برادری را میان مسلمانان اجرا میکرد، زید و عموی بزرگوارش، [[حمزه سیدالشهدا]] را برادر قرار داد. | در برخی تاریخها آوردهاند که رسول خدا (صلی الله علیه و آله)، زید را همچون خویشان نزدیکش دوست میداشت. چنان که وقتی مسئله پیمان برادری را میان مسلمانان اجرا میکرد، زید و عموی بزرگوارش، [[حمزه|حمزه سیدالشهدا]] را برادر قرار داد. | ||
== اسلام زیدبن حارثه == | == اسلام زیدبن حارثه == | ||
بنابر برخی سندهای تاریخی، حضرت خدیجه (علیهالسلام) زید را وقتی که هشت ساله بود، به پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) بخشید. زیدبن حارثه بیست سال از پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) کوچکتر بود. بنابراین در 28 سالگی آن حضرت، یعنی سه سال پس از ازدواج با خدیجه (علیهالسلام) و دوازده سال پیش از، [[بعثت]] رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) به خانهی رسول خدا (صلی الله علیه و آله) وارد شد. از آن پس، همواره از آموزشهای پیامبر بهره میبرد. شخصیت زید در سایه رسیدگیهای حضرت خدیجه (علیهالسلام) و رفت و آمد با [[علی بن ابیطالب | بنابر برخی سندهای تاریخی، حضرت خدیجه (علیهالسلام) زید را وقتی که هشت ساله بود، به پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) بخشید. زیدبن حارثه بیست سال از پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) کوچکتر بود. بنابراین در 28 سالگی آن حضرت، یعنی سه سال پس از ازدواج با خدیجه (علیهالسلام) و دوازده سال پیش از، [[بعثت]] رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) به خانهی رسول خدا (صلی الله علیه و آله) وارد شد. از آن پس، همواره از آموزشهای پیامبر بهره میبرد. شخصیت زید در سایه رسیدگیهای حضرت خدیجه (علیهالسلام) و رفت و آمد با امیرمؤمنان [[علی بن ابیطالب|علی (علیهالسلام)]] شکل گرفت. بنابراین، وقتی آن حضرت به پیامبری برگزیده شد، پس از حضرت خدیجه (علیهالسلام) و امام علی (علیهالسلام)، زید سومین فردی بود که به اسلام ایمان آورد<ref>عزالدین ابوالحسن علی بن محمد بن الاثیر، اسدالغابه فی معرفه الصحابه، ج2، ص226. | ||
7- احزاب (33)، 36.</ref> و پشت سر آن حضرت به [[نماز]] ایستاد. وی از همان روزهای نخست دعوت به اسلام، کنار این سه تن قرار گرفت و در همه سختیها و مشکلات سالهای آغازین بعثت، یار و یاور رسول خدا (صلی الله علیه و آله) بود. لحظهای پیامبر را در مقابل [[شرک|مشرکان]] تنها نگذاشت و تهدیدهای دشمنان، هیچ گونه تردیدی بر [[ایمان]] و اعتقادش به وجود نیاورد. زید تا پایان، پایداری کرد. بارها در دفاع از وجود مبارک پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله) کتک خورد و حتی چندین بار سرش شکست، ولی استوارانه در کنار پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله) باقی ماند. | 7- احزاب (33)، 36.</ref> و پشت سر آن حضرت به [[نماز]] ایستاد. وی از همان روزهای نخست دعوت به اسلام، کنار این سه تن قرار گرفت و در همه سختیها و مشکلات سالهای آغازین بعثت، یار و یاور رسول خدا (صلی الله علیه و آله) بود. لحظهای پیامبر را در مقابل [[شرک|مشرکان]] تنها نگذاشت و تهدیدهای دشمنان، هیچ گونه تردیدی بر [[ایمان]] و اعتقادش به وجود نیاورد. زید تا پایان، پایداری کرد. بارها در دفاع از وجود مبارک پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله) کتک خورد و حتی چندین بار سرش شکست، ولی استوارانه در کنار پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله) باقی ماند. | ||
== ازدواج زید بر زینب بنت جَحش == | == ازدواج زید بر زینب بنت جَحش == | ||
وقتی زید به سن ازدواج رسید، رسول خدا (صلی الله علیه و آله) به سبب علاقه فراوان به او، زینب بنت جَحش را که عمه زاده آن حضرت و دختر اُمَیمَه بنت [[عبدالمطلب]] بود به عقد وی درآورد. زینب نخست گمان کرد رسول خدا (صلی الله علیه و آله) او را برای خودش | وقتی زید به سن ازدواج رسید، رسول خدا (صلی الله علیه و آله) به سبب علاقه فراوان به او، زینب بنت جَحش را که عمه زاده آن حضرت و دختر اُمَیمَه بنت [[عبدالمطلب]] بود به عقد وی درآورد. زینب نخست گمان کرد رسول خدا (صلی الله علیه و آله) او را برای خودش خواستگاری میکند. پس خوشحال شد، ولی وقتی فهمید او را برای زیدبن بن حارثه خواستگاری کرده است، پشیمان شد. او به پیامبر گفت: «این ازدواج برخلاف شئون خانوادگی ماست». به این ترتیب، حاضر نشد با زید ازدواج کند. برادرش «عبدالله» نیز با این کار به شدت مخالفت کرد، ولی طولی نکشید که آیهای نازل شد و این کردار زینب را سرزنش کرد. خداوند هشدار داد که آنان نمیتوانند هنگامی که خدا و پیامبرش کاری را لازم میدانند، با آن مخالفت کنند. | ||
{{متن قرآن |وَ ما کانَ لِمُؤمِنٍ وَ لا مؤمنَه اِذا قَضَی اللهُ وَ رَسُولُهُ أمراً أن یَکونَ لَهُمُ الخِیرَهُ مِن أمرِهِم وَ مَن یَعصِ اللهَ وَ رَسولَهُ فَقَد ضَلَّ ضَلالاً مُبیناً |سوره = احزاب |آیه = 36 }}؛ «هیچ مرد و زن با ایمانی حق ندارد، هنگامی که خدا و پیامبرش امری را لازم میدانند، اختیاری در برابر فرمان خدا داشته باشد، و هرکس خدا و رسولش را نافرمانی کند به گمراهی گرفتار شده است». | {{متن قرآن |وَ ما کانَ لِمُؤمِنٍ وَ لا مؤمنَه اِذا قَضَی اللهُ وَ رَسُولُهُ أمراً أن یَکونَ لَهُمُ الخِیرَهُ مِن أمرِهِم وَ مَن یَعصِ اللهَ وَ رَسولَهُ فَقَد ضَلَّ ضَلالاً مُبیناً |سوره = احزاب |آیه = 36 }}؛ «هیچ مرد و زن با ایمانی حق ندارد، هنگامی که خدا و پیامبرش امری را لازم میدانند، اختیاری در برابر فرمان خدا داشته باشد، و هرکس خدا و رسولش را نافرمانی کند به گمراهی گرفتار شده است». | ||
زینب و برادرش، عبدالله، وقتی این مسئله را شنیدند، از کرده خود | زینب و برادرش، عبدالله، وقتی این مسئله را شنیدند، از کرده خود پشیمان و در برابر فرمان خدا تسلیم شدند. بدین ترتیب، زینب به ازدواج با زید رضایت داد. | ||
ولی زینب پس از ازدواج نیز ناسازگار بود. زید ماجرا را به پیامبر گزارش داد و برای [[طلاق]] اجازه خواست. پیامبر بسیار میکوشید که روابط آنان را صمیمی سازد تا این ازدواج پایدار بماند. از این روی، زید را به ادامه زندگی راضی کرد، ولی برای بار سوم زید از پیامبر اجازه خواست که زینب را طلاق دهد. سرانجام معلوم شد که میان آن دو توافق اخلاقی وجود ندارد و با هم سازگار نیستند. بنابراین [[جبرئیل]] نازل شد و نخست موضوع | ولی زینب پس از ازدواج نیز ناسازگار بود. زید ماجرا را به پیامبر گزارش داد و برای [[طلاق]] اجازه خواست. پیامبر بسیار میکوشید که روابط آنان را صمیمی سازد تا این ازدواج پایدار بماند. از این روی، زید را به ادامه زندگی راضی کرد، ولی برای بار سوم زید از پیامبر اجازه خواست که زینب را طلاق دهد. سرانجام معلوم شد که میان آن دو توافق اخلاقی وجود ندارد و با هم سازگار نیستند. بنابراین [[جبرئیل]] نازل شد و نخست موضوع فرزندخواندگی را ملغی اعلام کرد. آنگاه از پیامبر خواست که در اجرای حکم الهی، از مردم واهمهای نداشته باشد و اجازه بدهد که زید زینب را طلاق دهد. پس از مدتی، زینب که از زنان مهاجر بود، پس از طلاق در اندوه و ماتم فرو رفت. | ||
طولی نکشید که رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) از سوی خداوند مأمور شد، برای از میان بردن کامل سنت غلط جاهلی که ازدواج با زن | طولی نکشید که رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) از سوی خداوند مأمور شد، برای از میان بردن کامل سنت غلط جاهلی که ازدواج با زن پسرخوانده را جایز نمیدانست، با زینب بنت جحش ازدواج کند. رسول خدا (صلی الله علیه و آله) با اینکه از انتقاد منافقان [[مدینه]] نگران بود، این کار را انجام داد. به این ترتیب، دو حکم [[جاهلیت]] مردود شد: نخست، فرزندخواندگی و [[ارث]] بردن فرزندخوانده از پدرخوانده و دیگری، جایز نبودن ازدواج با همسر فرزندخوانده، پس از طلاق وی<ref>سید محمد حسین طباطبایی، المیزان فی تفسیر القرآن، ترجمه ی موسوی همدانی، ج16، ص322.</ref>. | ||
== همسر و فرزند زیدبن حارثه == | == همسر و فرزند زیدبن حارثه == | ||
زید پس از آن با «برکه» که به «ام ایمن» معروف است، ازدواج کرد. ام ایمن نخست کنیز [[عبدالمطلب]] بود. وی پس از مدتی به دستور عبدالمطلب در خانه رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) از ایشان پرستاری کرد. هنگامی که پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) مادر عزیزش [[آمنه]] را از دست داد، عبدالمطلب به ام ایمن گفت: «فرزندم محمد را نیکو پرستاری کن». | زید پس از آن با «برکه» که به «ام ایمن» معروف است، ازدواج کرد. ام ایمن نخست کنیز [[عبدالمطلب]] بود. وی پس از مدتی به دستور عبدالمطلب در خانه رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) از ایشان پرستاری کرد. هنگامی که پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) مادر عزیزش [[آمنه دختر وهب|آمنه]] را از دست داد، عبدالمطلب به ام ایمن گفت: «فرزندم محمد را نیکو پرستاری کن». | ||
پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله) از ام ایمن مهربانی و محبت بسیار دید. او پیوسته میفرمود: «پس از آمنه، ام ایمن مادر من است». | پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله) از ام ایمن مهربانی و محبت بسیار دید. او پیوسته میفرمود: «پس از آمنه، ام ایمن مادر من است». | ||
از این روی همواره پس از بعثت به یاد ام ایمن بود و به خانه او رفته، به امورات | از این روی همواره پس از بعثت به یاد ام ایمن بود و به خانه او رفته، به امورات زندگیاش رسیدگی میکرد. | ||
پیامبر همیشه با ام ایمن مهربان بود و به وی احترام میگذاشت. وقتی که حضرت رسول (صلی الله علیه و آله) با [[خدیجه بنت خویلد|خدیجه کبری (علیهالسلام)]] ازدواج کرد، او را آزاد ساخت و پس از مدتی وی را به همسری «عبیده» درآورد. خداوند به آن دو، پسری عنایت کرد که نامش را «ایمن» گذاشتند. از این روی او را ام ایمن میخواندند. ولی طول نکشید که عبیده درگذشت و ام ایمن بیوه شد. رسول خدا (صلی الله علیه و آله) که همواره در فکر | پیامبر همیشه با ام ایمن مهربان بود و به وی احترام میگذاشت. وقتی که حضرت رسول (صلی الله علیه و آله) با [[خدیجه بنت خویلد|خدیجه کبری (علیهالسلام)]] ازدواج کرد، او را آزاد ساخت و پس از مدتی وی را به همسری «عبیده» درآورد. خداوند به آن دو، پسری عنایت کرد که نامش را «ایمن» گذاشتند. از این روی او را ام ایمن میخواندند. ولی طول نکشید که عبیده درگذشت و ام ایمن بیوه شد. رسول خدا (صلی الله علیه و آله) که همواره در فکر مادرخواندهاش بود. او را به همسری زیدبن حارثه درآورد. حاصل این پیوند، «اسامه بن زید» بود. او پنج سال پس از بعثت، در سرزمین مکه و در خانوادهای پاک، دیده به جهان گشود. اسامه نیز مانند پدرش، کانون علاقه و توجه ویژه پیامبر (صلی الله علیه و آله) بود. روزی آن حضرت از [[جنگ بدر]] باز میگشت. در یکی از کوچههای مدینه اسامه را با گروهی از کودکان سرگرم بازی دید. پیامبر او را در آغوش کشید و بوسید. آنگاه فرمود: «آفرین بر دوستم و فرزند دوستم». | ||
این ابراز علاقه پیامبر (صلی الله علیه و آله) به اسامه، زبانزد مسلمانان بود و چندین بار، در موارد گوناگون تکرار شد؛ به گونهای که در مدینه به عنوان «دوست و زاده دوست پیامبر» شهرت یافت<ref>سید علی خان مدنی، الدرجات الرفیعه، ص 440؛ عزالدین ابوالحسن علی بن محمد بن الاثیر، اسدالغابه فی معرفه الصحابه، ج1، ص 641؛ یوسف بن عبدالله بن محمد بن عبدالبر القرطبی المالکی، الاستیعاب فی الاسماء الاصحاب، ج1، ص34.</ref>. | این ابراز علاقه پیامبر (صلی الله علیه و آله) به اسامه، زبانزد مسلمانان بود و چندین بار، در موارد گوناگون تکرار شد؛ به گونهای که در مدینه به عنوان «دوست و زاده دوست پیامبر» شهرت یافت<ref>سید علی خان مدنی، الدرجات الرفیعه، ص 440؛ عزالدین ابوالحسن علی بن محمد بن الاثیر، اسدالغابه فی معرفه الصحابه، ج1، ص 641؛ یوسف بن عبدالله بن محمد بن عبدالبر القرطبی المالکی، الاستیعاب فی الاسماء الاصحاب، ج1، ص34.</ref>. | ||
== جنگ موته == | == جنگ موته == | ||
[[جنگ موته]] در [[جمادی الاول|جمادیالاولی]] سال هشتم [[هجرت]] به وقوع پيوست. در اين نبرد فرماندهی لشكر اسلام به سه نفر به ترتيب «زيد بن حارثه»، [[جعفر بن ابیطالب]] و | [[جنگ موته]] در [[جمادی الاول|جمادیالاولی]] سال هشتم [[هجرت]] به وقوع پيوست. در اين نبرد فرماندهی لشكر اسلام به سه نفر به ترتيب «زيد بن حارثه»، [[جعفر طیار|جعفر بن ابیطالب]] و «عبدالله بن رواحه» داده شد كه در صورت [[شهادت]] هر كدام، فرماندهی به ديگری منتقل شود؛ محققان [[مذهب شیعه|شيعه]] معتقدند كه حضرت جعفر فرمانده كل بود و زيد و عبدالله معاونان او بودند. | ||
هنگامی كه رزمندگان اسلام به وادی «معان» رسيدند، با خبر شدند كه «هرقل فرمانده ارتش روم» به همراهی صد هزار نفر از روميان و صد هزار نفر از اعراب آماده جنگ با لشكر اسلام شدهاند، سپاه اسلام كه نيروهای رزمندهاش از سه هزار نفر تجاور نمیكرد، مدت دو شب در «معان» ماندند تا تصميم بگيرند به پيشروی ادامه دهند و با روميان بجنگندند و يا از پيامبر (صلی الله علیه و آله) دستور مجددی دريافت كنند. در اين موقعيت | هنگامی كه رزمندگان اسلام به وادی «معان» رسيدند، با خبر شدند كه «هرقل فرمانده ارتش روم» به همراهی صد هزار نفر از روميان و صد هزار نفر از اعراب آماده جنگ با لشكر اسلام شدهاند، سپاه اسلام كه نيروهای رزمندهاش از سه هزار نفر تجاور نمیكرد، مدت دو شب در «معان» ماندند تا تصميم بگيرند به پيشروی ادامه دهند و با روميان بجنگندند و يا از پيامبر (صلی الله علیه و آله) دستور مجددی دريافت كنند. در اين موقعيت «عبدالله رواحه» اين افسر فداكار و با فضيلت از جای برخاست و با سخنان آتشين تمام نيروهای تحت فرماندهی را آماده مبارزه كرد. | ||
پس از سخنان | پس از سخنان عبدالله رواحه سپاه اسلام به حركت خود ادامه داد. هر دو سپاه در نقطهای به نام «شارف» با هم روبرو شدند، ولی بنا به مصالح نظامی سپاه اسلام مقداری عقب نشينی كرد و در سرزمين موته فرود آمد. | ||
جعفر بن ابیطالب (كه به نظر برخی از محققان شيعه فرمانده لشكر بود) سپاهيان را تقسيم نمود و برای هر كدام فرماندهی قرار داد و بعد حملات تن به تن آغاز گشت، جعفر بايد پرچم را به دست گيرد و حملات رزمندگان را هدايت كند و درعين حال به جنگ و دفاع نيز بپردازد. | جعفر بن ابیطالب (كه به نظر برخی از محققان شيعه فرمانده لشكر بود) سپاهيان را تقسيم نمود و برای هر كدام فرماندهی قرار داد و بعد حملات تن به تن آغاز گشت، جعفر بايد پرچم را به دست گيرد و حملات رزمندگان را هدايت كند و درعين حال به جنگ و دفاع نيز بپردازد. | ||
جعفر بن ابیطالب حملات شجاعانهای كرد و در حالیكه رجز میخواند، به قلب دشمن حمله میبرد؛ تا آن كه نيروهای | جعفر بن ابیطالب حملات شجاعانهای كرد و در حالیكه رجز میخواند، به قلب دشمن حمله میبرد؛ تا آن كه نيروهای روم اطراف او را محاصره كردند. ابتدا دست راست او قطع گرديد، او برای اين كه پرچم سپاه به زمين نيفتد پرچم را به دست چپ گرفت. وقتی دست چپ او را قطع كردند با بازوان خود پرچم را به سينه چسبانيد. سرانجام در حالی كه بيش از هشتاد زخم بر بدن و سر صورتش وارد شده بود، روی زمين افتاد و به درجه عظمای شهادت نائل گرديد. | ||
پس از وی «زيد بن حارثه» پرچم فرماندهی را به دست گرفت و با شهامت بسيار جنگيد و سپاه را فرماندهی نمود تا اینکه به شهادت رسيد<ref>اسدالغایه فی معرفه الصحابه، ج 2، ص 227.</ref>. سپس نوبت «عبدالله بن رواحه» شد، پرچم را برافراشت. او هم جوانمردانه جنگيد تا به درجه شهادت نايل آمد. پس از شهادت این سه، سپاهیان [[خالد بن ولید]] که فردی شجاع و جنگآور بود را به فرماندهی انتخاب کردند. اما [[مسلمان|مسلمانان]] که از عده کمتری نسبت به دشمن برخوردار بودند مجبور به عقبنشینی و فرار از مهلکه شدند. مردم مدینه که از جریان جنگ آگاه شده بودند در استقبال از سپاه مغموم، آنان را «فراریان خائن» خوانده و بر سرشان خاک ریختند. | پس از وی «زيد بن حارثه» پرچم فرماندهی را به دست گرفت و با شهامت بسيار جنگيد و سپاه را فرماندهی نمود تا اینکه به شهادت رسيد<ref>اسدالغایه فی معرفه الصحابه، ج 2، ص 227.</ref>. سپس نوبت «عبدالله بن رواحه» شد، پرچم را برافراشت. او هم جوانمردانه جنگيد تا به درجه شهادت نايل آمد. پس از شهادت این سه، سپاهیان [[خالد بن ولید]] که فردی شجاع و جنگآور بود را به فرماندهی انتخاب کردند. اما [[مسلمان|مسلمانان]] که از عده کمتری نسبت به دشمن برخوردار بودند مجبور به عقبنشینی و فرار از مهلکه شدند. مردم مدینه که از جریان جنگ آگاه شده بودند در استقبال از سپاه مغموم، آنان را «فراریان خائن» خوانده و بر سرشان خاک ریختند. |