۲۳٬۰۰۳
ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش |
(←عقاید) |
||
خط ۲۸: | خط ۲۸: | ||
موسس این مکتب دعوی «حلول» خداوند در خود میکرد و خویشتن را روحالقدس میخواند و کتابی به نام «الحاسة السادسه» یعنی حس ششم نوشت و در آن دین و آیین را برداشته گناهان کبیره ای چون زنا، لواط و فسق و فجور را جایز دانست. پیروانش زنان خود را به او میسپردند به امید این که نور وی در ایشان حلول کند. ابوریحان بیرونی در باب متنبئین در «آثار الباقیه» از عقاید ابن العزاقر یاد کرده است و همین نسبتها را به او داده است. شیخ طوسی در کتاب «غیبت» خود عقایدی سخیف به ابن ابیالعزاقر نسبت داده از جمله این که: ابن العزاقر میگفت خدا در وی «حلول» کرده و با او یکی شده است. این سخن ابن العزاقر چون سخن حلاج است و او نیز چنین ادعا میکرد. | موسس این مکتب دعوی «حلول» خداوند در خود میکرد و خویشتن را روحالقدس میخواند و کتابی به نام «الحاسة السادسه» یعنی حس ششم نوشت و در آن دین و آیین را برداشته گناهان کبیره ای چون زنا، لواط و فسق و فجور را جایز دانست. پیروانش زنان خود را به او میسپردند به امید این که نور وی در ایشان حلول کند. ابوریحان بیرونی در باب متنبئین در «آثار الباقیه» از عقاید ابن العزاقر یاد کرده است و همین نسبتها را به او داده است. شیخ طوسی در کتاب «غیبت» خود عقایدی سخیف به ابن ابیالعزاقر نسبت داده از جمله این که: ابن العزاقر میگفت خدا در وی «حلول» کرده و با او یکی شده است. این سخن ابن العزاقر چون سخن حلاج است و او نیز چنین ادعا میکرد. | ||
ابن ابیالعزاقر، معتقد به خلقت ضد بود یعنی میگفت: خداوند خود اضداد را آفریده تا به توسط آنها مخالفان آنان شناخته شوند. زیرا تا اضداد در برگزیدگان خدا طعن نزند و به مخالفت با ایشان برنخیزد، فضیلت و برتری آن بزرگان معلوم نخواهد شد. به همین جهت ضد، افضل از ولی است، زیرا فضیلت آن جز به ضدیت او ظاهر نشود. | ابن ابیالعزاقر، معتقد به خلقت ضد بود یعنی میگفت: خداوند خود اضداد را آفریده تا به توسط آنها مخالفان آنان شناخته شوند. زیرا تا اضداد در برگزیدگان خدا طعن نزند و به مخالفت با ایشان برنخیزد، فضیلت و برتری آن بزرگان معلوم نخواهد شد. به همین جهت ضد، افضل از ولی است، زیرا فضیلت آن جز به ضدیت او ظاهر نشود. | ||
وی معتقد بود که هفت آدم وجود دارد که از آدم نخستین شروع شده و به آدم هفتمین منتهی میگشت و میگفت که روح خدا را در موسی (علیهالسلام) و فرعون و محمد (صلیالله علیه وآله) و علی (علیهالسلام) و ابوبکر و معاویه تنزل داد. یاقوت حموی در «معجم الادباء» درباره ادعای او میگوید که: «وی مانند حلاج حلولی بود و پیروانش ادعا میکردند که او خدای ایشان است و میگفتند که روح خدا نخست در آدم سپس در شیث و پس از آن در هر یک از پیغمبران و انبیا حلول کرد تا این که به بدن امام حسن عسکری (علیهالسلام) حلول کرد و سر انجام وارد بدن ابن ابیالعزاقر شد. | وی معتقد بود که هفت آدم وجود دارد که از آدم نخستین شروع شده و به آدم هفتمین منتهی میگشت و میگفت که روح خدا را در [[حضرت موسی|موسی (علیهالسلام)]] و فرعون و [[محمد بن عبدالله (خاتم الانبیا)|محمد (صلیالله علیه وآله)]] و [[علی بن ابیطالب|علی (علیهالسلام)]] و [[ابوبکر بن ابی قحافه|ابوبکر]] و [[معاویه]] تنزل داد. یاقوت حموی در «معجم الادباء» درباره ادعای او میگوید که: «وی مانند حلاج حلولی بود و پیروانش ادعا میکردند که او خدای ایشان است و میگفتند که روح خدا نخست در آدم سپس در شیث و پس از آن در هر یک از پیغمبران و انبیا حلول کرد تا این که به بدن [[حسن بن علی (عسکری)|امام حسن عسکری (علیهالسلام)]] حلول کرد و سر انجام وارد بدن ابن ابیالعزاقر شد. | ||
معتقد بود که نخستین قدیم ظاهر و باطن روزیدهنده و مشارالیه است. خداوند در هر چیزی به اندازه استعدادش «حلول» میکند و او ضد را آفریده که دلالت بر مضدود کند، از این جهت است که چون آدم را خلق کرد خداوند هم در آدم و هم در ضدش ابلیس حلول کرد و آدم حق بود و ضدش باطل، ولی راهنماینده به حق افضل از حق است از این جهت ابلیس از آدم بالاتر است. | معتقد بود که نخستین قدیم ظاهر و باطن روزیدهنده و مشارالیه است. خداوند در هر چیزی به اندازه استعدادش «حلول» میکند و او ضد را آفریده که دلالت بر مضدود کند، از این جهت است که چون آدم را خلق کرد خداوند هم در آدم و هم در ضدش ابلیس حلول کرد و آدم حق بود و ضدش باطل، ولی راهنماینده به حق افضل از حق است از این جهت ابلیس از آدم بالاتر است. | ||
خداوند هرگاه در هیکل و جسدی ناسوتی و خاکی حلول کند، قدرت در وی به ظهور میرساند. چون آدم درگذشت روح او در پنج وجود ناسوتی حلول کرد و چون هر یک از اینها غایب میشدند، یکی دیگر به جای او آشکار میگشت و نیز لاهوت خداوند در پنج ابلیس که ضد آن حیات ناسوتی بودند، حلول نمود. | خداوند هرگاه در هیکل و جسدی ناسوتی و خاکی حلول کند، قدرت در وی به ظهور میرساند. چون آدم درگذشت روح او در پنج وجود ناسوتی حلول کرد و چون هر یک از اینها غایب میشدند، یکی دیگر به جای او آشکار میگشت و نیز لاهوت خداوند در پنج ابلیس که ضد آن حیات ناسوتی بودند، حلول نمود. | ||
سپس لاهوتیت در ادریس و ابلیس جمع شد هم چنان که آن لاهوتیت از آدم و ابلیسش جدا شد و در نوح و ابلیس او قرار گرفت و از آن دو جدا شد و در صالح و ابلیس وی که قاتل شترش بود جای گرفت، سپس از آن دو جدا شد در ابراهیم و ابلیس او یعنی نمرود جای گرفت و پس از آن در هارون و ابلیسش مستقر گشت و از آنان جدا شد، در داوود و ابلیس او جالوت جای گرفت و پس از آن در سلیمان جای گرفت و سپس در عیسی و شاگردانش مستقر شد و بعد از آن در بدن علی بن | سپس لاهوتیت در ادریس و ابلیس جمع شد هم چنان که آن لاهوتیت از آدم و ابلیسش جدا شد و در نوح و ابلیس او قرار گرفت و از آن دو جدا شد و در صالح و ابلیس وی که قاتل شترش بود جای گرفت، سپس از آن دو جدا شد در ابراهیم و ابلیس او یعنی نمرود جای گرفت و پس از آن در هارون و ابلیسش مستقر گشت و از آنان جدا شد، در داوود و ابلیس او جالوت جای گرفت و پس از آن در سلیمان جای گرفت و سپس در عیسی و شاگردانش مستقر شد و بعد از آن در بدن علی بن ابیطالب (علیهالسلام) جای گرفت و سپس به بدن ابن العزاقر حلول کرد. | ||
شلمغانیه موسی (علیهالسلام) و محمد (صلیالله علیه وآله) را خائن میدانستند و میگفتند: هارون، موسی (علیهالسلام) را و علی (علیهالسلام)، محمد (صلیالله علیه وآله) را به نبوت مبعوث کردند، ولی آن دو خیانت کردند و بر این گمان بودند که علی (علیهالسلام) به محمد (صلیالله علیه وآله) سالهایی را به اندازه روزگار اصحاب کهف مهلت داد و هرگاه آن سالها که سیصد و پنجاه سال است، تمام شود، شریعت اسلام از بین می رود. از نگاه آنان مَلِک کسی است که مالک نفس خود باشد و حق را در پشت سر خود بشناسد و بداند که حق، حق ایشان یعنی پیامبران راستینی چون هارون و علی (علیهالسلام) است و بهشت عبارت از معرفت و شناسایی آنان میباشد و دوزخ عبارت از نادانی و جهل ایشان است. این فرقه اعتقادی به روزه داری و غسل کردن ندارند و مطابق با سنت رسول الله (صلیالله علیه وآله) زناشویی و نکاح نمیکنند و اباحی مذهباند و زناکاری را مباح دانند. معتقدند که محمد (صلیالله علیه وآله) مبعوث بر بزرگان و جباران عرب شد و چون آنان قسیالقلب بودند، از این جهت آنان را امر به سجود کرد تا ایشان را به اطاعت از خویش بیازماید، اکنون حکمت آن است که ما مردان را بر مباح بودن زنانشان | شلمغانیه موسی (علیهالسلام) و محمد (صلیالله علیه وآله) را خائن میدانستند و میگفتند: هارون، موسی (علیهالسلام) را و علی (علیهالسلام)، محمد (صلیالله علیه وآله) را به نبوت مبعوث کردند، ولی آن دو خیانت کردند و بر این گمان بودند که علی (علیهالسلام) به محمد (صلیالله علیه وآله) سالهایی را به اندازه روزگار اصحاب کهف مهلت داد و هرگاه آن سالها که سیصد و پنجاه سال است، تمام شود، شریعت اسلام از بین می رود. از نگاه آنان مَلِک کسی است که مالک نفس خود باشد و حق را در پشت سر خود بشناسد و بداند که حق، حق ایشان یعنی پیامبران راستینی چون هارون و علی (علیهالسلام) است و بهشت عبارت از معرفت و شناسایی آنان میباشد و دوزخ عبارت از نادانی و جهل ایشان است. این فرقه اعتقادی به روزه داری و غسل کردن ندارند و مطابق با سنت رسول الله (صلیالله علیه وآله) زناشویی و نکاح نمیکنند و اباحی مذهباند و زناکاری را مباح دانند. معتقدند که محمد (صلیالله علیه وآله) مبعوث بر بزرگان و جباران عرب شد و چون آنان قسیالقلب بودند، از این جهت آنان را امر به سجود کرد تا ایشان را به اطاعت از خویش بیازماید، اکنون حکمت آن است که ما مردان را بر مباح بودن زنانشان بیازماییم. | ||
شلمغانیه از فرزندان علی (علیهالسلام) و بنیعباس بیزاری میجویند و هر دو طائفه از ایشان را ستمگر میدانند<ref>مشکور محمد جواد، فرهنگ فرق اسلامی، مشهد، نشر آستان قدس رضوی، سال 1372 شمسی، چاپ دوم، ص 262</ref>. | شلمغانیه از فرزندان علی (علیهالسلام) و بنیعباس بیزاری میجویند و هر دو طائفه از ایشان را ستمگر میدانند<ref>مشکور محمد جواد، فرهنگ فرق اسلامی، مشهد، نشر آستان قدس رضوی، سال 1372 شمسی، چاپ دوم، ص 262</ref>. | ||