confirmed
۵٬۹۱۷
ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش |
بدون خلاصۀ ویرایش |
||
خط ۱: | خط ۱: | ||
حسن بن یوسف بن علی بن مطهر حلی (۷۲۶-۶۴۸ ق) معروف به «علامه حلی»، از مشهورترین علمای شیعه و صاحب آثار مهمی در فقه، اصول، کلام، منطق، فلسفه، رجال و غیره است. علامه حلی در فقه شاگرد دائی خود محقق حلی و در فلسفه و منطق شاگرد خواجه نصیرالدین طوسی بود.[۱] وی دارای شخصیت معنوی جلیل القدری بود و ریاست و مرجعیت شیعه در قرن هفتم هجری به او منتهی شد. علامه حلی پیوسته به نشر معارف و فرهنگ تشیع پرداخت و موجب گرایش سلطان محمد خدابنده به مذهب حق شیعه گردید | حسن بن یوسف بن علی بن مطهر حلی (۷۲۶-۶۴۸ ق) معروف به «علامه حلی»، از مشهورترین علمای شیعه و صاحب آثار مهمی در فقه، اصول، کلام، منطق، فلسفه، رجال و غیره است. علامه حلی در فقه شاگرد دائی خود محقق حلی و در فلسفه و منطق شاگرد خواجه نصیرالدین طوسی بود.[۱] وی دارای شخصیت معنوی جلیل القدری بود و ریاست و مرجعیت شیعه در قرن هفتم هجری به او منتهی شد. علامه حلی پیوسته به نشر معارف و فرهنگ تشیع پرداخت و موجب گرایش سلطان محمد خدابنده به مذهب حق شیعه گردید | ||
==تفسیر علامه حلی از امر بین الامرین و نسبت آن با جبر و اختیار== | |||
علامه حلی نیز چون سایر متکلمان امامیه در تفسیر جبر و اختیار، راه امر بین الامرین را پیش گرفته است. او در مقدمه کتاب نهایه المرام به روایتی از مناظره امام صادق سلام الله علیه اشاره می کند که حضرت به شخصی قدری که منکر امر بین الامرین است، پاسخ می دهد. البته پیش از بیان روایت، این نکته قابل ذکر است که در زمان حاکمیت عبد الملک بن مروان، اندیشه قدری مبنی بر این که تمام موجودات هنگام آفریده شدن به علت محدثه محتاج بوده اما در ادامه حیات به طور کامل وابسته به خود هستند، به طور گسترده رواج پیدا کرده بود. به همین جهت این گروه موقعیت مناسبی یافتند تا در مناظرات و مباحثی که با مسلمانان داشتند آن ها را در پذیرش این تفکر مجاب کنند. بنا بر این، روایتی که در پی می آید مرتبط با همین موضوع است. | |||
در حدیث آمده است، شخصی قدری مسلک که از بانیان این تفکر بود در مناظراتی که با مسلمانان داشت از روش خاص خود برای تبلیغ عقایدش سود می برد و در مجالس مختلف بر رقبای خود چیره می شد. به همین جهت عبد الملک مروان از کارگزارش می خواهد تا از امام باقر علیه السلام کمک بگیرد. حضرت فرزندش امام صادق علیه السلام را به مجلسی که خود عبد الملک نیز در آن حضور داشت می فرستد. عبد الملک به امام خطاب می کند که کار این قَدَری ما را عاجز کرده است، امام فرمود خداوند ما را کفایت میکند. همین که مردم جمع شدند، شخص قدری رو به امام صادق سلام الله علیه کرد و گفت:« سل عمّا شئت؟ فقال علیه السلام له اقرأ سورة الحمد، فقرأها، فلمّا بلغ قول اللّه تبارك و تعالى إِيَّاكَ نَعْبُدُ وَ إِيَّاكَ نَسْتَعِينُ فقال جعفر علیه السلام قف! من تستعين؟ و ما حاجتك إلى المئونة أنّ الأمر إليك، فبهت الرجل» <ref>علامه حلی، نهایه المرام، ص 9</ref> | |||
شخص قدری مذهب به امام عرض کرد هرچه میخواهی بپرس، امام فرمود سوره حمد را بخوان، او شروع کرد به خواندن سوره حمد و وقتی به جمله «إِیَّاکَ نَعْبُدُ و إِیَّاکَ نَسْتَعِینُ» رسید، امام فرمود توقف کن و سپس از او پرسید از چه کسی استعانت(کمک) میجویی؟ اگر در کارهایت به خودت واگذار شده ای و بی نیازی پس چه احتیاجی به طلب کمک و یاری خدا داری؟ اینجا بود که مرد قدری مبهوت و ساکت ماند و مغلوب امام شد. این روایت در کتاب بحار الانوار نیز آمده است.علامه مجلسی محمد باقر، بحار الانوار، ص 56 حدیث 98 | |||
در حدیث آمده است، شخصی قدری مسلک که از بانیان این تفکر بود در مناظراتی که با مسلمانان داشت از روش خاص خود برای تبلیغ عقایدش سود می برد و در مجالس مختلف بر رقبای خود چیره می شد. به همین جهت عبد الملک مروان از کارگزارش می خواهد تا از امام باقر علیه السلام کمک بگیرد. حضرت فرزندش امام صادق علیه السلام را به مجلسی که خود عبد الملک نیز در آن حضور داشت می فرستد. عبد الملک به امام خطاب می کند که کار این قَدَری ما را عاجز کرده است، امام فرمود خداوند ما را کفایت میکند. همین که مردم جمع شدند، شخص قدری رو به امام صادق سلام الله علیه کرد و گفت:« سل عمّا شئت؟ فقال علیه السلام له اقرأ سورة الحمد، فقرأها، فلمّا بلغ قول اللّه تبارك و تعالى إِيَّاكَ نَعْبُدُ وَ إِيَّاكَ نَسْتَعِينُ فقال جعفر علیه السلام قف! من تستعين؟ و ما حاجتك إلى المئونة أنّ الأمر إليك، فبهت الرجل» علامه حلی، نهایه المرام، ص 9 | |||
شخص قدری مذهب به امام عرض کرد هرچه میخواهی بپرس، امام فرمود سوره حمد را بخوان، او | |||
علامه در دیگر آثار خود ضمن استناد مستقیم فعل به فاعل انسانی که مورد اتفاق معتزله نیز هست، تاکید می کند که پذیرش این مبنا کاملا فطری است و به هیچ استدلالی نیاز ندارد. وی با عنوان « في أنا فاعلون» می نویسد:«اتفقت الإمامية و المعتزلة على أنا فاعلون و ادعوا الضرورة في ذلك فإن كل عاقل لا يشك في الفرق بين الحركات الاختيارية و الاضطرارية و أن هذا الحكم مركوز في عقل كل عاقل بل في قلوب الأطفال و المجانين فإن الطفل لو ضربه غيره بآجرة تؤلمه فإنه يذم الرامي دون تلك الآجرة و لولا علمه الضروري بكون الرامي فاعلا دون الآجرة لما استحسن ذم الرامي دون الآجرة بل هو حاصل في البهائم. ...و خالفت الأشاعرة في ذلك و ذهبوا إلى أنه لا مؤثر في الوجود إلا الله تعالى». علامه حلی، نهج الحق و كشف الصدق، بیروت، ص 101 | علامه در دیگر آثار خود ضمن استناد مستقیم فعل به فاعل انسانی که مورد اتفاق معتزله نیز هست، تاکید می کند که پذیرش این مبنا کاملا فطری است و به هیچ استدلالی نیاز ندارد. وی با عنوان « في أنا فاعلون» می نویسد:«اتفقت الإمامية و المعتزلة على أنا فاعلون و ادعوا الضرورة في ذلك فإن كل عاقل لا يشك في الفرق بين الحركات الاختيارية و الاضطرارية و أن هذا الحكم مركوز في عقل كل عاقل بل في قلوب الأطفال و المجانين فإن الطفل لو ضربه غيره بآجرة تؤلمه فإنه يذم الرامي دون تلك الآجرة و لولا علمه الضروري بكون الرامي فاعلا دون الآجرة لما استحسن ذم الرامي دون الآجرة بل هو حاصل في البهائم. ...و خالفت الأشاعرة في ذلك و ذهبوا إلى أنه لا مؤثر في الوجود إلا الله تعالى». علامه حلی، نهج الحق و كشف الصدق، بیروت، ص 101 | ||