|
|
خط ۱: |
خط ۱: |
| باطنيه
| | #تغییر_مسیر [[اسماعیلیه]] |
| باطنيه يكى از فرق «شيعه» هستند كه گويند همه چيز ظاهر و باطنى دارد و از اين جهت آيات قرآنى و احاديث را تأويل مىكنند و ظاهر آنها را درست نمىدانند، بلكه به باطن آنها نظر مىكنند.
| |
| گويند: به سبب همين مكتوم بودن معانى است كه همه كس را بر فهم باطن امور وقوف نيست و بشر محتاج به امام يا معلم است، و او است كه ظاهر را تأويل، و باطن را روشن مىسازد.
| |
| «باطنيه» بطور خاص اطلاق بر «اسماعيليه» مىشود و «قرامطه» و «خرّم دينيه» را نيز ايشان مىشمارند.
| |
| صاحب «تبصرة العوام فى معرفة مقالات الانام» مىنويسد: باطنيه را از اين جهت بدين نام خواندند كه گويند هر چيزى از قرآن و احاديث رسول را، باطنى و ظاهرى هست. ظاهر به منزله پوست و باطن به منزله مغز است. چون پوست بادام و مغزش و اين آيت را دليل سازند: «... لَهُ بابٌ باطِنُهُ فِيهِ الرَّحْمَةُ وَ ظاهِرُهُ مِنْ قِبَلِهِ الْعَذابُ». (سوره الحديد/ 13) و گويند:
| |
| معرفت خداى تعالى به قول معلمى صادق حاصل شود و گويند: عيسى پسر يوسف نجّار بود و آنچه در قرآن مىگويد كه عيسى را پدر نبود يعنى پدر تعليمى نداشت كه علم از او فراگرفته باشد او علم از نقيبان آموخته بود كه در زمان وى بودند نه از معلم صادق و آنچه گفتهاند كه: عيسى مرده زنده مىكرد، يعنى دلهاى مرده را به علم زنده مىكرد و خلق را به راه راست مىخواند، و به امثال اين ابطال جمله شرايع كنند و گويند: هيچ از تكاليف ظاهر بر خلق واجب نيست.
| |
| «نماز» عبارت از اطاعت آن كس بود
| |
| فرهنگ فرق اسلامى، متن، ص: 95
| |
| كه او را مولانا خوانند، و زكات عبارت بود از آن كه هرچه از مؤنت تو و عيال تو زياد باشد به امام رسانى از بهر دعوتخانه و گويند: «روزه» عبارت بود از آنچه او كند خاموش باشى و عيب از مولانا بر ايشان بطلبى و در هيچ حال منكر او نباشى و چنان مطيع باشى كه اگر فرمايد خود را هلاك كن در حال خود را هلاك كنى.
| |
| گويند: «حج» عبارت از قصد رفتن نزد امام ايشان باشد. همه محرّمات را هلال دانند و گويند محرّمات عبارت بود از قومى كه ايشان را دشمن مىبايد داشتن و از ايشان بيزار شدن و گويند آنچه خداى گفت: «كَمَثَلِ الشَّيْطانِ إِذْ قالَ لِلْإِنْسانِ اكْفُرْ ...» (سوره حشر/ 16) به شيطان عمر مىخواهد و به انسان ابو بكر و گويند:
| |
| هر جا در قرآن ذكر فرعون و هامان بود، فرعون عمر بود و هامان ابو بكر.
| |
| شهرستانى مىنويسد: «اسماعيليه» را نيز باطنيه خوانند زيرا گويند: هر ظاهرى را باطنى است و شريعت را باطنى غير از ظاهر آن است.
| |
| آنان را در عراق «باطنيه» و «قرامطه» و «مزدكيه» گويند و در خراسان «تعليميه» و «ملاحده» گويند كه در آفرينش جهان به امر بارى تعالى يا كلمه ابداع، عقل كل يا عقل اوّل در وجود آمد، سپس از كلمه امر نفس كلى به توسط عقل وجود يافت، و از نفس كلى به تأييد عقل كل طبايع، و از طبايع امهات به فعل اجرام سماوى مواليد، هستى پذيرفتهاند.
| |
| مظهر عقل كل در اين عالم وجود «ناطق» است و مظهر نفس كل در اين عالم سفلى «اساس»، كه هر دوى آنها يعنى «ناطق» و «اساس» مظهر عقل كل و نفس كل در عالم علوى هستند و «ناطق» پيغمبر و اساس «امام» است.
| |
| عبد القاهر بغدادى گويد: «باطنيه» دهرى و زنديقاند، چه به ديرينه بودن جهان قايلند و پيغمبران و شرايع را انكار كنند و آنچه را كه طبع ميل بدان دارد، روا شمرند و دليل ما بر اين، كتابى است از ايشان به نام «السياسة و البلاغ الاكيد و الناموس الاعظم» و آن نامه عبيد اللّه بن الحسين قيروانى (بانى مهديه در قيروان و جدّ عبيديه مصر، در گذشته در 322 ه) به سليمان بن حسن بن سعيد الجنابى است (- ابو سعيديه) كه وى را در آن اندرزهايى داده است.
| |
| از جمله مىنويسد: مردم را بدانچه كه ميل دارند بخوان و از آن راه آنان را دعوت به كيش خود كن، پس اگر او را شايسته براى گفتار خود يافتى، پرده از پيش چشم او بگشاى.
| |
| و گويد: مراد از بهشت نعمتهاى گيتى و مقصود از عذاب اشتغال دين داران به نماز و روزه و حج و جهاد است.
| |
| «باطنيه» معجزات را رد كردهاند و
| |
| فرهنگ فرق اسلامى، متن، ص: 96
| |
| حى آوردن فرشتگان را از آسمان منكرند و اصلا منكر اين هستند كه در آسمان فرشته باشد، و فرشتگان را تأويل به داعيان كيش خود نمايند و غرض از ابليس و شيطان را مخالفان خود دانند.
| |
| گويند: پيغمبران گروهى بودند كه رياست را دوست مىداشتند. از اين رو به شرايع و نيرنگها و دعوى «نبوت» و «امامت» بر مردم حكومت كردند. هر كه در پى تأويل باطل رود از مردمان نيكوكار، و هر كه به ظاهر كار كند از اهريمنان فريفتار است.
| |
| گويند: معنى «نماز» دوستى امام و «حج» ديدار وى و به جاى آوردن خدمت اوست. هر كه معنى پرستش را شناسد وجوب عبادت از وى ساقط شود، چنان كه خداى تعالى گفته است: «وَ اعْبُدْ رَبَّكَ حَتَّى يَأْتِيَكَ الْيَقِينُ». (حجر/ 99) و گويند مراد از يقين شناختن تأويل است. و نيز در نامه خود گويد كه: من تو را اندرز مىدهم كه مردم را درباره قرآن و تورات و زبور و انجيل و دعوت انبياء بد گمان كنى، و شرايع ايشان و اعتقاد به معاد و برخاستن مردگان از گورها و عقيده به فرشتگان در آسمان و جن در زمين را باطل سازى، و ايشان را قايل به اين كنى كه پيش از آدم مردم بسيارى بودهاند و جهان «قديم» است.- اسماعيليه.
| |