confirmed
۳٬۹۰۲
ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش |
بدون خلاصۀ ویرایش |
||
خط ۱۴: | خط ۱۴: | ||
=معرفی اجمالی= | =معرفی اجمالی= | ||
ابوحسین احمد بن محمد نوری بغوی بغدادی خراسانی، عارف و صوفی مسلک بود و از بزرگان و رهبران صوفیه به شمار میرفت.[۱][۲] پیروان او را | ابوحسین احمد بن محمد نوری بغوی بغدادی خراسانی، عارف و صوفی مسلک بود و از بزرگان و رهبران [[صوفیه]] به شمار میرفت.[۱][۲] پیروان او را «[[فرقه نوریه]]» خواندهاند.[۳] | ||
احمد بن محمد بَغَوی هروی، به ابنبَغَوی مشهور و به نوری ملقب بود. [۴][۵] نام وی را محمد هم آوردهاند. | احمد بن محمد بَغَوی هروی، به ابنبَغَوی مشهور و به نوری ملقب بود. [۴][۵] نام وی را محمد هم آوردهاند. | ||
نوری را امیرالقلوب و قمرالصوفیه و طاووسالعباد نیز لقب دادهاند، [۶][۷] برخی کنیه وی را ابوالحسن، ولی اغلب کنیهاش را ابوالحسین نوشتهاند. [۸][۹] | نوری را امیرالقلوب و قمرالصوفیه و طاووسالعباد نیز لقب دادهاند، [۶][۷] برخی کنیه وی را ابوالحسن، ولی اغلب کنیهاش را ابوالحسین نوشتهاند. [۸][۹] | ||
خط ۲۲: | خط ۲۲: | ||
در منابع متقدم تاریخ تولد او ذکر نشده است، اما برخی سال تولد وی را ۲۲۵ یا ۲۲۶ تخمین زدهاند. | در منابع متقدم تاریخ تولد او ذکر نشده است، اما برخی سال تولد وی را ۲۲۵ یا ۲۲۶ تخمین زدهاند. | ||
پدر نوری از اهالی بَغشور، شهری در خراسان بین هرات و مرو، بود[۱۰] و از آنجا به بغداد نقل مکان کرد و نوری در آنجا متولد شد و پرورش یافت. [۱۱][۱۲][۱۳][۱۴] | پدر نوری از اهالی بَغشور، شهری در [[خراسان]] بین هرات و مرو، بود[۱۰] و از آنجا به [[بغداد]] نقل مکان کرد و نوری در آنجا متولد شد و پرورش یافت. [۱۱][۱۲][۱۳][۱۴] | ||
=وجه تسمیه= | =وجه تسمیه= | ||
خط ۳۱: | خط ۳۱: | ||
=مشایخ= | =مشایخ= | ||
وی با مشایخ بسیاری مصاحبت داشت، از جمله با سری | وی با مشایخ بسیاری مصاحبت داشت، از جمله با [[سری سقطی]]، [[محمد بن علی قصاب]]، جنید و [[احمد بن ابی الحواری]]،[۲۱] [۲۲][۲۳][۲۴] از سری سقطی [[حدیث]] روایت میکرد، [۲۵][۲۶][۲۷] وی با [[ابوحمزۀ بغدادی]] (متوفی ۲۶۹) حشر و نشر داشت و تقریبا هم مشرب بودند، [۲۸] برخی به سبب شباهت سخنان و احوال ایشان حدس زدهاند که نوری مرید و جانشین ابوحمزۀ بغدادی بوده و بعضی از سخنانش نیز تقریر تعالیم وی است، [۲۹] نوری با جنید نیز مصاحبت داشت و با وجود مناسبات دوستانه و گاه مریدانه، در مواردی نیز از او ایراد میگرفت یا به او طعن میزد، [۳۰][۳۱][۳۲] به نظر میرسد این امر ناشی از آن بود که خود را از اقران جنید میدانست، نه از اتباع او. [۳۳] | ||
نوری از کسانی مانند شبلی و ذوالنون مصری بهره گرفت.[۳۴] | نوری از کسانی مانند شبلی و [[ذو النون المصری|ذوالنون مصری]] بهره گرفت.[۳۴] | ||
جنید نیز اگرچه نوری را بزرگ میداشت و او را صدیق زمانه میخواند و حتی وصیت کرده بود که پس از مرگ، وی را در کنار نوری دفن کنند، [۳۵][۳۶][۳۷][۳۸] گاه نوری را به سبب برخی اقوال و کرامات و شیوههای غریبش در تربیت نفس، نکوهش میکرد. [۳۹][۴۰][۴۱] | جنید نیز اگرچه نوری را بزرگ میداشت و او را صدیق زمانه میخواند و حتی وصیت کرده بود که پس از مرگ، وی را در کنار نوری دفن کنند، [۳۵][۳۶][۳۷][۳۸] گاه نوری را به سبب برخی اقوال و کرامات و شیوههای غریبش در تربیت نفس، نکوهش میکرد. [۳۹][۴۰][۴۱] | ||
خط ۳۸: | خط ۳۸: | ||
گفته شده است که معتمد عباسی در ۲۶۴، بر اثر سعایت غلام خلیل، دستور قتل چند تن از صوفیان، از جمله نوری و ابوحمزه بغدادی و شبلی، را داد، نوری پیش از دیگران خود را تسلیم جلاد کرد و گفت که طریقت او مبنی بر ایثار است و از اینرو میخواهد پیشاپیش یاران خود کشته شود اما وقتی این سخن به خلیفه رسید، وی دستور داد اجرای حکم متوقف شود و رأی نهایی را قاضی القضات بدهد و قاضی نیز پس از سؤالاتی از نوری، حکم به برائت آنان داد، [۴۲][۴۳][۴۴] البته برخی گفتهاند که نوری پس از دستور قتل از سوی خلیفه، از بغداد گریخت و احتمالاً چهارده سال در رِقه در انزوا به سر برد و وقتی به بغداد بازگشت همنشینان و یاران خود را از دست داده بود و به سبب ضعف بینایی و جسمانی دیگر سخن نمیگفت. [۴۵][۴۶] | گفته شده است که [[معتمد عباسی]] در ۲۶۴، بر اثر سعایت غلام خلیل، دستور قتل چند تن از صوفیان، از جمله نوری و ابوحمزه بغدادی و شبلی، را داد، نوری پیش از دیگران خود را تسلیم جلاد کرد و گفت که طریقت او مبنی بر ایثار است و از اینرو میخواهد پیشاپیش یاران خود کشته شود اما وقتی این سخن به خلیفه رسید، وی دستور داد اجرای حکم متوقف شود و رأی نهایی را قاضی القضات بدهد و قاضی نیز پس از سؤالاتی از نوری، حکم به برائت آنان داد، [۴۲][۴۳][۴۴] البته برخی گفتهاند که نوری پس از دستور قتل از سوی خلیفه، از بغداد گریخت و احتمالاً چهارده سال در رِقه در انزوا به سر برد و وقتی به [[بغداد]] بازگشت همنشینان و یاران خود را از دست داده بود و به سبب ضعف بینایی و جسمانی دیگر سخن نمیگفت. [۴۵][۴۶] | ||
از دیگر وقایع زندگی نوری، سختگیری وی به معتضد عباسی بود، او در برابر عتاب خلیفه خود را محتسب معرفی کرد و آنگاه که خلیفه پرسید: «تو را چه کسی محتسب کرده؟» گفت: «آن که تو را خلیفه کرده است»، [۴۷][۴۸][۴۹] به نوشتۀ شعرانی، [۵۰] نوری پس از این واقعه، بغداد را به سمت بصره ترک کرد و پس از درگذشت معتضد، به بغداد بازگشت. | از دیگر وقایع زندگی نوری، سختگیری وی به [[معتضد عباسی]] بود، او در برابر عتاب خلیفه خود را محتسب معرفی کرد و آنگاه که خلیفه پرسید: «تو را چه کسی محتسب کرده؟» گفت: «آن که تو را خلیفه کرده است»، [۴۷][۴۸][۴۹] به نوشتۀ شعرانی، [۵۰] نوری پس از این واقعه، بغداد را به سمت بصره ترک کرد و پس از درگذشت معتضد، به بغداد بازگشت. | ||
ذهبی [۵۱] دربارۀ اواخر عمر نوری از برخی عرفا نقل کرده است که وی زمانی که پس از مدتها به بغداد بازگشت، احوال غریبی پیدا کرده بود و مایل به حضور در محل اجتماع صوفیان نبود و از همه کناره میگرفت و بیشتر اوقات خود را در صحرا و در مقابر سپری میکرد، زمانی هم که با جنید و اصحاب او، که در بارۀ فرق اول و فرق ثانی و جمع سخن میگفتند، روبرو شد، به سخنشان گوش داد و خاموش ماند و آنگاه که نظرش را پرسیدند، گفت که این سخنان را نمیفهمد، همچنین ذهبی [۵۲] از برخی عرفا نقل کرده است که وی سخنان متناقض میگفت و جنید نیز در اینباره گفته بود که او اندکی مشاعرش مختل شده است. | ذهبی [۵۱] دربارۀ اواخر عمر نوری از برخی عرفا نقل کرده است که وی زمانی که پس از مدتها به بغداد بازگشت، احوال غریبی پیدا کرده بود و مایل به حضور در محل اجتماع صوفیان نبود و از همه کناره میگرفت و بیشتر اوقات خود را در صحرا و در مقابر سپری میکرد، زمانی هم که با جنید و اصحاب او، که در بارۀ فرق اول و فرق ثانی و جمع سخن میگفتند، روبرو شد، به سخنشان گوش داد و خاموش ماند و آنگاه که نظرش را پرسیدند، گفت که این سخنان را نمیفهمد، همچنین ذهبی [۵۲] از برخی عرفا نقل کرده است که وی سخنان متناقض میگفت و جنید نیز در اینباره گفته بود که او اندکی مشاعرش مختل شده است. | ||
خط ۴۶: | خط ۴۶: | ||
نوری در ۲۹۵ درگذشت، [۵۳][۵۴] [۵۵] اما یافعی [۵۶] وفاتش را در ۲۸۶ دانسته، که اشتباه است، که احتمالاً این اشتباه به سبب شباهت اسم وی با ابوالحسن بغوی (متوفی ۲۸۶)، محدّث مکی میباشد، [۵۷][۵۸] گفتهاند وقتی خبر وفات نوری به جنید رسید، گفت نصف علم عرفان با مرگ او از میان رفت. [۵۹][۶۰][۶۱] | نوری در ۲۹۵ درگذشت، [۵۳][۵۴] [۵۵] اما یافعی [۵۶] وفاتش را در ۲۸۶ دانسته، که اشتباه است، که احتمالاً این اشتباه به سبب شباهت اسم وی با ابوالحسن بغوی (متوفی ۲۸۶)، محدّث مکی میباشد، [۵۷][۵۸] گفتهاند وقتی خبر وفات نوری به جنید رسید، گفت نصف علم عرفان با مرگ او از میان رفت. [۵۹][۶۰][۶۱] | ||
==علت مرگ== | |||
دربارۀ علت مرگ نوری گفتهاند که او با شنیدن بیتی به وجد آمد و روانۀ صحرایی پر از خار شد و بر اثر جراحات ناشی از خارها، روز بعد در خانۀ خویش از دنیا رفت، [۶۲][۶۳] به روایتی دیگر، نوری در مسجد شونیزیه درگذشت و چهار روز به حالت نشسته برجای ماند و کسی از مرگ او آگاه نشد و هنگامی که جنازۀ او را حمل میکردند، شبلی فریاد میکشید که علم از زمین رخت بربست.[۶۴][۶۵] | دربارۀ علت مرگ نوری گفتهاند که او با شنیدن بیتی به وجد آمد و روانۀ صحرایی پر از خار شد و بر اثر جراحات ناشی از خارها، روز بعد در خانۀ خویش از دنیا رفت، [۶۲][۶۳] به روایتی دیگر، نوری در مسجد شونیزیه درگذشت و چهار روز به حالت نشسته برجای ماند و کسی از مرگ او آگاه نشد و هنگامی که جنازۀ او را حمل میکردند، شبلی فریاد میکشید که علم از زمین رخت بربست.[۶۴][۶۵] | ||
خط ۵۲: | خط ۵۲: | ||
=جایگاه= | =جایگاه= | ||
نوری از جمله مشایخ بزرگ عصر و از حیث بیان اشارات و لطایف | نوری از جمله مشایخ بزرگ عصر و از حیث بیان اشارات و لطایف [[عرفان]]، سرآمد اهل عراق بود [۶۶][۶۷] و حتی گاه اورا برتر از جنید دانستهاند، از جمله از ابواحمد مَغازَلی نقل شده است که نوری از جنید عابدتر بود، [۶۸] [۶۹] همچنین گفتهاند که علم جنید از وی بیشتر و احوال نوری از جنید قویتر و پیشتر بود. [۷۰][۷۱] | ||
=مقایسه مشرب عرفانی نوری با جنید= | =مقایسه مشرب عرفانی نوری با جنید= | ||
خط ۶۰: | خط ۶۰: | ||
==شباهت== | ==شباهت== | ||
میان آموزه های عرفانی نوری با جنید تفاوتهایی وجود دارد، شاید تنها شباهت مشرب عرفانی جنید و نوری، که این دو را کمی به هم نزدیک میکند، پای بندی به اصول شریعت باشد، [۷۲] به نظر نوری هیچ حال و مقامی موجب ترک شریعت نمیشود، [۷۳][۷۴][۷۵] او گاه در کار شریعت و امر به معروف، مانند زاهدان عصر، تند و بیگذشت میشد. [۷۶][۷۷][۷۸] | میان آموزه های عرفانی نوری با جنید تفاوتهایی وجود دارد، شاید تنها شباهت مشرب عرفانی جنید و نوری، که این دو را کمی به هم نزدیک میکند، پای بندی به اصول [[شریعت]] باشد، [۷۲] به نظر نوری هیچ حال و مقامی موجب ترک شریعت نمیشود، [۷۳][۷۴][۷۵] او گاه در کار شریعت و امر به معروف، مانند زاهدان عصر، تند و بیگذشت میشد. [۷۶][۷۷][۷۸] | ||
==تفاوتها== | ==تفاوتها== | ||
خط ۸۰: | خط ۸۰: | ||
===حلولی بودن=== | ===حلولی بودن=== | ||
افزون بر موضوع عشق، نوری سخنانی دارد که به سبب آنها وی را حلولی دانستهاند، [۱۰۸][۱۰۹][۱۱۰] شاید ارتباط وی با ابوحمزۀ بغدادی، که گفته میشد حلولی بود، از دلایل این اتهام باشد، ذهبی [۱۱۱] نیز نوری را، به سبب قول به فنای ذات و صفات عارف و اتحاد خلق با حق، در شمار گمراهان قائل به اتحاد دانسته است. | افزون بر موضوع عشق، نوری سخنانی دارد که به سبب آنها وی را حلولی دانستهاند، [۱۰۸][۱۰۹][۱۱۰] شاید ارتباط وی با ابوحمزۀ بغدادی، که گفته میشد حلولی بود، از دلایل این اتهام باشد، ذهبی [۱۱۱] نیز نوری را، به سبب قول به فنای ذات و صفات عارف و [[اتحاد]] خلق با حق، در شمار گمراهان قائل به اتحاد دانسته است. | ||
===نگاه به تصوف و فقر=== | ===نگاه به تصوف و فقر=== | ||
خط ۸۸: | خط ۸۸: | ||
=عقاید کلامی= | =عقاید کلامی= | ||
نوری همانند برخی عرفا عقاید کلامی نیز داشت، از نظر وی، عصمت از گناه شرط ولایت نیست، بنابراین اولیا معصوم نیستند، اما از آفتی که موجب نفی ولایت باشد، محفوظند و این آفت هر اندیشهای است که سبب ارتداد گردد، [۱۲۰] وی همچنین عقیده داشت که لغزشهای پیامبران فقط در امور ظاهری و دنیوی است و در باطن به مشاهدۀ حق مشغولند، [۱۲۱] وی عقل را از شناخت خدا عاجز میدانست و معتقد بود که خدا را تنها باید به خدا شناخت و هرکه در دنیا خدا را نشناسد، در آخرت نیز او را نخواهد شناخت، [۱۲۲][۱۲۳][۱۲۴][۱۲۵] وی احتراز از تشبیه را نشانۀ توحید واقعی میدانست. [۱۲۶] او قرب به ذات حق تعالی را محال و مراد از قرب را شناخت و مشاهدۀ خداوند میدانست و این از نظر وی مرتبهای است که خداوند از سر لطف و فیض، به هریک از بندگان خویش که بخواهد ارزانی میدارد، [۱۲۷] او نیز، مانند جنید و ابوسعید | نوری همانند برخی عرفا عقاید کلامی نیز داشت، از نظر وی، عصمت از گناه شرط ولایت نیست، بنابراین اولیا معصوم نیستند، اما از آفتی که موجب نفی ولایت باشد، محفوظند و این آفت هر اندیشهای است که سبب ارتداد گردد، [۱۲۰] وی همچنین عقیده داشت که لغزشهای پیامبران فقط در امور ظاهری و دنیوی است و در باطن به مشاهدۀ حق مشغولند، [۱۲۱] وی عقل را از شناخت خدا عاجز میدانست و معتقد بود که خدا را تنها باید به خدا شناخت و هرکه در دنیا خدا را نشناسد، در آخرت نیز او را نخواهد شناخت، [۱۲۲][۱۲۳][۱۲۴][۱۲۵] وی احتراز از تشبیه را نشانۀ [[توحید]] واقعی میدانست. [۱۲۶] او قرب به ذات حق تعالی را محال و مراد از قرب را شناخت و مشاهدۀ خداوند میدانست و این از نظر وی مرتبهای است که خداوند از سر لطف و فیض، به هریک از بندگان خویش که بخواهد ارزانی میدارد، [۱۲۷] او نیز، مانند جنید و [[ابوسعید خراز]]، در شمار کسانی بود که عقیده داشتند رؤیت خدا در دنیا ممکن نیست و پیامبر هم با چشم سر خدا را ندید. [۱۲۸] | ||
=آثار= | =آثار= |