۱۶۰
ویرایش
Bageri1334 (بحث | مشارکتها) بدون خلاصۀ ویرایش |
Bageri1334 (بحث | مشارکتها) بدون خلاصۀ ویرایش |
||
خط ۸۱: | خط ۸۱: | ||
===3.1 موسي بن عبدالله محض === | ===3.1 موسي بن عبدالله محض === | ||
کنيه اش را ابوعبدالله و ابوحسن گفته اند. <ref>عمدة الطالب، ابن عنبة ، ص:102</ref> مادرش هند نام داشت که موسي را در شصت سالگي به دنيا آورد،موسي را به خاطر رنگ تيره پوستش جون لقب دادند. هند موسي را در کودکي ميرقصاند و شعري بااين مضمون برايش ميخواند: هرچند تو جون با موهاي بلندي ]و کوچکي[ اما دور نيست که بزرگ شوي و برآنان آقايي کني.عمدة الطالب، ابن عنبة ، ص:102 المجدي، ابن الصوفي ، ص:232 مقاتل الطالبيين، أبو الفرج الأصفهاني ، ص:334 | کنيه اش را ابوعبدالله و ابوحسن گفته اند. <ref>عمدة الطالب، ابن عنبة ، ص:102</ref> مادرش هند نام داشت که موسي را در شصت سالگي به دنيا آورد،موسي را به خاطر رنگ تيره پوستش جون لقب دادند. هند موسي را در کودکي ميرقصاند و شعري بااين مضمون برايش ميخواند: هرچند تو جون با موهاي بلندي ]و کوچکي[ اما دور نيست که بزرگ شوي و برآنان آقايي کني.عمدة الطالب، ابن عنبة ، ص:102 المجدي، ابن الصوفي ، ص:232 مقاتل الطالبيين، أبو الفرج الأصفهاني ، ص:334 | ||
احاديثي از موسي رسيده که غالبا از پدرش عبدالله نقل ميکند<ref>رک. بحار الأنوار، المجلسي ج8 188</ref> و در ضمن روايت عبدالله محض آمده است. يحيي بن معين از ائمه جرح و تعديل او را توثيق کرده است. <ref>تاريخ بغداد ؛ ج13 ؛ ص27</ref> افرادي چون عبد العزيز الدراوردي، و إبراهيم بن عبد اللّه بن حاتم الهروي، و عيسى بن عبد اللّه العلوي، و سلمة بن بشر، و ابنه عبد اللّه بن موسى، و أبو صيفي الدمشقي، و مروان ابن محمّد الطاطري. از او روايت دارند. | احاديثي از موسي رسيده که غالبا از پدرش عبدالله نقل ميکند<ref>رک. بحار الأنوار، المجلسي ج8 188</ref> و در ضمن روايت عبدالله محض آمده است. يحيي بن معين از ائمه جرح و تعديل او را توثيق کرده است. <ref>تاريخ بغداد ؛ ج13 ؛ ص27</ref> افرادي چون عبد العزيز الدراوردي، و إبراهيم بن عبد اللّه بن حاتم الهروي، و عيسى بن عبد اللّه العلوي، و سلمة بن بشر، و ابنه عبد اللّه بن موسى، و أبو صيفي الدمشقي، و مروان ابن محمّد الطاطري. از او روايت دارند. <ref>تاريخ مدينة دمشق ؛ ج60 ؛ ص443</ref> موسي گزارشهاي بسياري درباره برادرش نقل کرده و به عنوان يکي از کساني که در باقيماندن خاطره برادرش نقش داشت شناخته ميشود. <ref>تاريخ مدينة دمشق، ج60، ص: 445</ref> | ||
با توجه به گزارش هايي که از موسي رسيده ميتوان گفت وي در آغاز چندان با عقيده بني هاشم و اهل بيت درباره خلافت آشنا نبوده چنانکه به گفته خود وقتي ترديد مردي ثقفي را درباره نمازخواندن شيخين بر فاطمه زهرا (س)شنيده او را نزد پدرش سب کرده و کافر دانسته ولي عبدالله محض او را ازاينکار نهي کرده و رفتار مرد ثقفي را قابل توجيه دانسته زيرا رفتار شيخين با فاطمه بسيار بزرگ بوده و اضافه کرده که آنها براي قطعي کردن امر خلافت حتي پس از سه روز نتوانستند بر پيامبر خدا نيز نماز بگذارند و جنازه آن حضرت سه روز برزمين باقي بود. | با توجه به گزارش هايي که از موسي رسيده ميتوان گفت وي در آغاز چندان با عقيده بني هاشم و اهل بيت درباره خلافت آشنا نبوده چنانکه به گفته خود وقتي ترديد مردي ثقفي را درباره نمازخواندن شيخين بر فاطمه زهرا (س)شنيده او را نزد پدرش سب کرده و کافر دانسته ولي عبدالله محض او را ازاينکار نهي کرده و رفتار مرد ثقفي را قابل توجيه دانسته زيرا رفتار شيخين با فاطمه بسيار بزرگ بوده و اضافه کرده که آنها براي قطعي کردن امر خلافت حتي پس از سه روز نتوانستند بر پيامبر خدا نيز نماز بگذارند و جنازه آن حضرت سه روز برزمين باقي بود. <ref>تقريب المعارف، الحلبي ، ص:251 بحار الأنوار، المجلسي ج30 386</ref> گويا موسي پس از اين ماجرا، از پدرش پيروي کردن از حضرت فاطمه در برخورد با شيخين و تبري از آنها را گزارش کرده و خود نيز به آن معتقد شده است. <ref>بحار الأنوار، المجلسي ، ج30، ص:387</ref> | ||
موسي در زمان آغاز قيام حسنيان سن و سال چنداني نداشت چنانکه او را يک کودک ميخواندند در عين حال به خاطراينکه کوچکترين پسر عبدالله محض و عصاي دست او بود به محافل مختلفي که پدرش در آن رفت و آمد داشت راه مييافت. از جمله اين محافل جلسات متعددي است که عبدالله محض در تلاش براي جلب نظر امام صادق(ع) در آنها شرکت داشت و امام در آخرين جلسه پس از نا اميد کردن عبدالله از همراهي با او، سرنوشت قيام محمد و کشته شدنش را دقيقا بيان کرده و از همراهي موسي با برادرش سخن گفته و در آخرموسي را توصيه به پناه بردن و عذرخواهي از عباسيان فرموده است. | موسي در زمان آغاز قيام حسنيان سن و سال چنداني نداشت چنانکه او را يک کودک ميخواندند در عين حال به خاطراينکه کوچکترين پسر عبدالله محض و عصاي دست او بود به محافل مختلفي که پدرش در آن رفت و آمد داشت راه مييافت. از جمله اين محافل جلسات متعددي است که عبدالله محض در تلاش براي جلب نظر امام صادق(ع) در آنها شرکت داشت و امام در آخرين جلسه پس از نا اميد کردن عبدالله از همراهي با او، سرنوشت قيام محمد و کشته شدنش را دقيقا بيان کرده و از همراهي موسي با برادرش سخن گفته و در آخرموسي را توصيه به پناه بردن و عذرخواهي از عباسيان فرموده است. <ref>(ط - الإسلامية)، ج1، ص: 358بحار الكافي الأنوار، المجلسي ، ج47، ص:279</ref> | ||
اما موسي به راه پدر خود رفت و به همراه وي دستگير شد هنگاميکه در ربذه آل حسن را براي رفتن به هاشميه نگهداشته بودند. منصور از آنها خواست تا يکي از خود را داوطلبانه دراختيارش بگذارند و بدانند که ديگر هرگز به نزدشان باز نمي گردد. پسربرادران عبدالله هرکدام براياينکار داوطلب ميشدند اما عبدالله گفت حاضر نيستم برادرانم داغ فرزندانشان را بچشند به همين جهت موسي را نزد منصور فرستاد. منصور که بسيار خشمگين بود فرمان داد تا او را تازيانه بسياري زندند که برخي هزار تازيانه گويند موسي خود ميگويد از شدتاين ضربات از هوش رفته موسي ميگويد وقتي به هوش آمدم منصور مرا به نزد خود خواند و دليلاين شکنجه خود را آتشفشان خشمي دانست که نتوانسته بود همه آن را بازگرداند و در ادامه او را تهديد کرد که اگر فديه زندگي اش را ندهد او را بکشد. پس ازاينکه موسي دراين ديدار خود را نسبت به اقدامات خاندانش بي طرف دانست منصور از او خواست تا برادرانش محمد و ابراهيم را زند او بياورد اما موسي حضور و تعقيب جاسوسان منصور را مانع از اعتماد و نزديک شدن برادرانش به خود دانست و به همين دليل منصور نيزبه والي حجاز فرمان دارد تا او را تعقيب نکند. مدتي گذشت تااينکه با گزارش حاکم مدينه که به موسي مظنون بود دوباره تحت تعقيب قرار گرفت.<ref>تاريخالطبري، ج7، ص:544؛مقاتل الطالبيين، أبو الفرج الأصفهاني ، ص:335</ref> براساس گزارشي که طبري نقل کرده موسي دراين مقطع دوباره دستگير شد و به زندان افتاد ودر زندان هاشميه همراه خاندانش بود.<ref>تاريخالطبري، ج7، ص:544</ref> | اما موسي به راه پدر خود رفت و به همراه وي دستگير شد هنگاميکه در ربذه آل حسن را براي رفتن به هاشميه نگهداشته بودند. منصور از آنها خواست تا يکي از خود را داوطلبانه دراختيارش بگذارند و بدانند که ديگر هرگز به نزدشان باز نمي گردد. پسربرادران عبدالله هرکدام براياينکار داوطلب ميشدند اما عبدالله گفت حاضر نيستم برادرانم داغ فرزندانشان را بچشند به همين جهت موسي را نزد منصور فرستاد. منصور که بسيار خشمگين بود فرمان داد تا او را تازيانه بسياري زندند که برخي هزار تازيانه گويند موسي خود ميگويد از شدتاين ضربات از هوش رفته موسي ميگويد وقتي به هوش آمدم منصور مرا به نزد خود خواند و دليلاين شکنجه خود را آتشفشان خشمي دانست که نتوانسته بود همه آن را بازگرداند و در ادامه او را تهديد کرد که اگر فديه زندگي اش را ندهد او را بکشد. پس ازاينکه موسي دراين ديدار خود را نسبت به اقدامات خاندانش بي طرف دانست منصور از او خواست تا برادرانش محمد و ابراهيم را زند او بياورد اما موسي حضور و تعقيب جاسوسان منصور را مانع از اعتماد و نزديک شدن برادرانش به خود دانست و به همين دليل منصور نيزبه والي حجاز فرمان دارد تا او را تعقيب نکند. مدتي گذشت تااينکه با گزارش حاکم مدينه که به موسي مظنون بود دوباره تحت تعقيب قرار گرفت.<ref>تاريخالطبري، ج7، ص:544؛مقاتل الطالبيين، أبو الفرج الأصفهاني ، ص:335</ref> براساس گزارشي که طبري نقل کرده موسي دراين مقطع دوباره دستگير شد و به زندان افتاد ودر زندان هاشميه همراه خاندانش بود.<ref>تاريخالطبري، ج7، ص:544</ref> | ||
موسي ميگويد من کوچکترين فرزندان هند براي عبدالله محض بودم و او با من بسيار مهربان بود به همين دليل به منصور پيام داد که من ميخواهم طي نامهاي به محمد و ابراهيم از آنها بخواهم تا تسليم شوند او در منصور موافقت کرد و در نامهاي که برايشان نوشت از آنها خواست که بيايند ولي به من گفت که به آنان بگو نزد من نيايند. موسي بااين بهانه از زندان خارج شد اما پس از مدتي که حاکم مدينه نتيجهاي ازاين زنداني نديد وي را به زندان بازگرداند. <ref>تاريخ الطبري، ج7، ص:544</ref> اما به گزارشي ديگر موسي به فرمان برادرش به شام براي دعوت به قيام فرار کرد.<ref>مقاتل الطالبيين، أبو الفرج الأصفهاني ، ص:335</ref> | موسي ميگويد من کوچکترين فرزندان هند براي عبدالله محض بودم و او با من بسيار مهربان بود به همين دليل به منصور پيام داد که من ميخواهم طي نامهاي به محمد و ابراهيم از آنها بخواهم تا تسليم شوند او در منصور موافقت کرد و در نامهاي که برايشان نوشت از آنها خواست که بيايند ولي به من گفت که به آنان بگو نزد من نيايند. موسي بااين بهانه از زندان خارج شد اما پس از مدتي که حاکم مدينه نتيجهاي ازاين زنداني نديد وي را به زندان بازگرداند. <ref>تاريخ الطبري، ج7، ص:544</ref> اما به گزارشي ديگر موسي به فرمان برادرش به شام براي دعوت به قيام فرار کرد.<ref>مقاتل الطالبيين، أبو الفرج الأصفهاني ، ص:335</ref> |
ویرایش