پرش به محتوا

سادات حسنی آشنایی با سر سلسله‌های خاندان عبدالله بن حسن مثنی (مقاله): تفاوت میان نسخه‌ها

جز
جایگزینی متن - 'أبو ال' به 'أبوال'
بدون خلاصۀ ویرایش
جز (جایگزینی متن - 'أبو ال' به 'أبوال')
خط ۵۹: خط ۵۹:
او از بزرگان طالبیان در زمان موسی و هارون عباسی بود و امام صادق او را در مدینه پرورده بود و یحیی اهل حدیث و فقه بود. او در قیام فخ در سال 169 با حسین بن علی حسنی همراهی کرد و عامل شتاب زدگی او در قیامش شد <ref>تاریخ‏الطبری، ج‏8، ص:193</ref> ولی پس از شکست‌این قیام نجات یافت و خود به پا خواست و بسیاری از مردم حرمین و یمن و مصر با او بیعت کردند. پس از آن برای مدتی به یمن و مصر و مغرب رفت و ناشناس به شرق بازگشت و به ماوراء النهر رفت و در‌این مدت هارون تلاش بسیاری برای دست یابی به وی انجام داد ولی به یحیی که به همراه 170 تن از یارانش به مدت دو سال و نیم نزد خاقان پادشاه ترکستان باقیمانده بود دست نیافت تا‌اینکه یحیی در سال 176/175 در طبرستان قیام کرد ولی پس از ناکامی در قیام امان نامه هارون که با خط او بود پذیرفت تا انیکه هارون بر خلاف تعهد خود او را زندانی کرد <ref>الکامل، ج‏6، ص:125</ref> و به گزارشی در زندان از گرسنگی از پای در آمد<ref>تاریخ‏الیعقوبى، ج‏2، ص:408</ref> ؛الکامل، ج‏6، ص:125‏  یا به گزارشی دیگر ناپدید گشت.<ref>الأعلام، ج‏8، ص:154</ref>  بنابه گزارشی دیگر یحیی با توطئه حاکم زبیری مدینه بکار بن عبدالله زندانی و مسموم شده بود ولی با مباهله یا قسم دادنی که با او انجام داد از زندان هارون رها شد. <ref>تاریخ بغداد ؛ ج‏14 ؛ ص115‏؛ تجارب‏الأمم، ج‏3، ص:511</ref> البته‌این حکایتی است که درباره موسی بن عبدالله برادر یحیی نیز ذکر شده.<ref>مروج‏ الذهب، ج‏3، ص:341</ref>  و با توجه به اختلافات فراوانی که در سرنوشت یحیی و عاقبت وی در دربار هارون دیده می‌شود،  به نظر می‌رسد در مورد موسی باشد.
او از بزرگان طالبیان در زمان موسی و هارون عباسی بود و امام صادق او را در مدینه پرورده بود و یحیی اهل حدیث و فقه بود. او در قیام فخ در سال 169 با حسین بن علی حسنی همراهی کرد و عامل شتاب زدگی او در قیامش شد <ref>تاریخ‏الطبری، ج‏8، ص:193</ref> ولی پس از شکست‌این قیام نجات یافت و خود به پا خواست و بسیاری از مردم حرمین و یمن و مصر با او بیعت کردند. پس از آن برای مدتی به یمن و مصر و مغرب رفت و ناشناس به شرق بازگشت و به ماوراء النهر رفت و در‌این مدت هارون تلاش بسیاری برای دست یابی به وی انجام داد ولی به یحیی که به همراه 170 تن از یارانش به مدت دو سال و نیم نزد خاقان پادشاه ترکستان باقیمانده بود دست نیافت تا‌اینکه یحیی در سال 176/175 در طبرستان قیام کرد ولی پس از ناکامی در قیام امان نامه هارون که با خط او بود پذیرفت تا انیکه هارون بر خلاف تعهد خود او را زندانی کرد <ref>الکامل، ج‏6، ص:125</ref> و به گزارشی در زندان از گرسنگی از پای در آمد<ref>تاریخ‏الیعقوبى، ج‏2، ص:408</ref> ؛الکامل، ج‏6، ص:125‏  یا به گزارشی دیگر ناپدید گشت.<ref>الأعلام، ج‏8، ص:154</ref>  بنابه گزارشی دیگر یحیی با توطئه حاکم زبیری مدینه بکار بن عبدالله زندانی و مسموم شده بود ولی با مباهله یا قسم دادنی که با او انجام داد از زندان هارون رها شد. <ref>تاریخ بغداد ؛ ج‏14 ؛ ص115‏؛ تجارب‏الأمم، ج‏3، ص:511</ref> البته‌این حکایتی است که درباره موسی بن عبدالله برادر یحیی نیز ذکر شده.<ref>مروج‏ الذهب، ج‏3، ص:341</ref>  و با توجه به اختلافات فراوانی که در سرنوشت یحیی و عاقبت وی در دربار هارون دیده می‌شود،  به نظر می‌رسد در مورد موسی باشد.
===3.1 موسی بن عبدالله محض===
===3.1 موسی بن عبدالله محض===
کنیه اش را ابوعبدالله و ابوحسن گفته اند. <ref>عمدة الطالب،  ابن عنبة ، ص:102</ref>  مادرش هند نام داشت که موسی را در شصت سالگی به دنیا آورد،موسی را  به خاطر رنگ تیره پوستش جون لقب دادند. هند موسی را در کودکی می‌‏رقصاند و شعری با‌این مضمون برایش می‌خواند: هرچند تو جون با موهای بلندی ]و کوچکی[ اما دور نیست که بزرگ شوی و برآنان ‏آقایی کنی.عمدة الطالب،  ابن عنبة، ص:102‏ المجدی،  ابن الصوفی، ص:232‏ مقاتل الطالبیین،  أبو الفرج الأصفهانی، ص:334‏  
کنیه اش را ابوعبدالله و ابوحسن گفته اند. <ref>عمدة الطالب،  ابن عنبة ، ص:102</ref>  مادرش هند نام داشت که موسی را در شصت سالگی به دنیا آورد،موسی را  به خاطر رنگ تیره پوستش جون لقب دادند. هند موسی را در کودکی می‌‏رقصاند و شعری با‌این مضمون برایش می‌خواند: هرچند تو جون با موهای بلندی ]و کوچکی[ اما دور نیست که بزرگ شوی و برآنان ‏آقایی کنی.عمدة الطالب،  ابن عنبة، ص:102‏ المجدی،  ابن الصوفی، ص:232‏ مقاتل الطالبیین،  أبوالفرج الأصفهانی، ص:334‏  
احادیثی از موسی رسیده که غالبا از پدرش عبدالله نقل می‌کند<ref>رک. بحار الأنوار،  المجلسی ج‏8 188</ref>    و در ضمن روایت عبدالله محض آمده است. یحیی بن معین از ائمه جرح و تعدیل او را توثیق کرده است. <ref>تاریخ بغداد ؛ ج‏13 ؛ ص27</ref>  افرادی چون‏ عبدالعزیز الدراوردی،  و إبراهیم بن عبداللّه بن حاتم الهروی،  و عیسى بن عبداللّه العلوی،  و سلمة بن بشر،  و ابنه ‏عبداللّه بن موسى،  و أبو صیفی الدمشقی،  و مروان ابن محمّد الطاطری. ‏ از او روایت دارند. <ref>تاریخ مدینة دمشق ؛ ج‏60 ؛ ص443</ref>  موسی گزارش‌های بسیاری درباره برادرش نقل کرده و به عنوان یکی از کسانی که در باقیماندن خاطره برادرش نقش داشت شناخته می‌شود. <ref>تاریخ مدینة دمشق،  ج‏60،  ص: 445</ref>  
احادیثی از موسی رسیده که غالبا از پدرش عبدالله نقل می‌کند<ref>رک. بحار الأنوار،  المجلسی ج‏8 188</ref>    و در ضمن روایت عبدالله محض آمده است. یحیی بن معین از ائمه جرح و تعدیل او را توثیق کرده است. <ref>تاریخ بغداد ؛ ج‏13 ؛ ص27</ref>  افرادی چون‏ عبدالعزیز الدراوردی،  و إبراهیم بن عبداللّه بن حاتم الهروی،  و عیسى بن عبداللّه العلوی،  و سلمة بن بشر،  و ابنه ‏عبداللّه بن موسى،  و أبو صیفی الدمشقی،  و مروان ابن محمّد الطاطری. ‏ از او روایت دارند. <ref>تاریخ مدینة دمشق ؛ ج‏60 ؛ ص443</ref>  موسی گزارش‌های بسیاری درباره برادرش نقل کرده و به عنوان یکی از کسانی که در باقیماندن خاطره برادرش نقش داشت شناخته می‌شود. <ref>تاریخ مدینة دمشق،  ج‏60،  ص: 445</ref>  
با توجه به گزارش هایی که از موسی رسیده می‌توان گفت وی در آغاز چندان با عقیده بنی هاشم و اهل بیت درباره خلافت آشنا نبوده چنانکه به گفته خود وقتی تردید مردی ثقفی را درباره نمازخواندن شیخین بر فاطمه زهرا (س)شنیده او را نزد پدرش سب کرده و کافر دانسته ولی عبدالله محض او را از‌اینکار نهی کرده و رفتار مرد ثقفی را قابل توجیه دانسته زیرا رفتار شیخین با فاطمه بسیار بزرگ بوده و اضافه کرده که آنها برای قطعی کردن امر خلافت حتی پس از سه روز نتوانستند بر پیامبر خدا نیز نماز بگذارند و جنازه آن حضرت سه روز برزمین باقی بود. <ref>تقریب المعارف،  الحلبی ، ص:251‏ بحار الأنوار،  المجلسی ج‏30 386</ref>  ‏  گویا موسی پس از این  ماجرا، از  پدرش پیروی کردن از حضرت فاطمه در برخورد با شیخین و تبری از آنها را گزارش کرده و خود نیز به آن معتقد شده است. <ref>بحار الأنوار،  المجلسی ، ج‏30، ص:387‏</ref>   
با توجه به گزارش هایی که از موسی رسیده می‌توان گفت وی در آغاز چندان با عقیده بنی هاشم و اهل بیت درباره خلافت آشنا نبوده چنانکه به گفته خود وقتی تردید مردی ثقفی را درباره نمازخواندن شیخین بر فاطمه زهرا (س)شنیده او را نزد پدرش سب کرده و کافر دانسته ولی عبدالله محض او را از‌اینکار نهی کرده و رفتار مرد ثقفی را قابل توجیه دانسته زیرا رفتار شیخین با فاطمه بسیار بزرگ بوده و اضافه کرده که آنها برای قطعی کردن امر خلافت حتی پس از سه روز نتوانستند بر پیامبر خدا نیز نماز بگذارند و جنازه آن حضرت سه روز برزمین باقی بود. <ref>تقریب المعارف،  الحلبی ، ص:251‏ بحار الأنوار،  المجلسی ج‏30 386</ref>  ‏  گویا موسی پس از این  ماجرا، از  پدرش پیروی کردن از حضرت فاطمه در برخورد با شیخین و تبری از آنها را گزارش کرده و خود نیز به آن معتقد شده است. <ref>بحار الأنوار،  المجلسی ، ج‏30، ص:387‏</ref>   
موسی در زمان  آغاز قیام  حسنیان سن و سال چندانی نداشت چنانکه او را یک کودک می‌خواندند در عین حال به خاطر‌اینکه کوچکترین پسر عبدالله محض و عصای دست او بود به محافل مختلفی که پدرش در آن رفت و آمد داشت راه می‌یافت. از جمله  این محافل جلسات متعددی  است که عبدالله محض در تلاش برای جلب نظر امام صادق(ع) در آنها شرکت داشت و امام در آخرین جلسه پس از نا امید کردن عبدالله از همراهی با او،  سرنوشت قیام محمد و کشته شدنش را دقیقا بیان کرده و از همراهی موسی با برادرش سخن گفته و در آخرموسی را توصیه به پناه بردن و عذرخواهی از عباسیان فرموده است. <ref>(ط - الإسلامیة)،  ج‏1،  ص: 358بحار الکافی الأنوار،  المجلسی ، ج‏47، ص:279‏</ref>  
موسی در زمان  آغاز قیام  حسنیان سن و سال چندانی نداشت چنانکه او را یک کودک می‌خواندند در عین حال به خاطر‌اینکه کوچکترین پسر عبدالله محض و عصای دست او بود به محافل مختلفی که پدرش در آن رفت و آمد داشت راه می‌یافت. از جمله  این محافل جلسات متعددی  است که عبدالله محض در تلاش برای جلب نظر امام صادق(ع) در آنها شرکت داشت و امام در آخرین جلسه پس از نا امید کردن عبدالله از همراهی با او،  سرنوشت قیام محمد و کشته شدنش را دقیقا بیان کرده و از همراهی موسی با برادرش سخن گفته و در آخرموسی را توصیه به پناه بردن و عذرخواهی از عباسیان فرموده است. <ref>(ط - الإسلامیة)،  ج‏1،  ص: 358بحار الکافی الأنوار،  المجلسی ، ج‏47، ص:279‏</ref>  
اما موسی به راه پدر خود رفت و به همراه وی دستگیر شد هنگامیکه در ربذه آل حسن را برای رفتن به هاشمیه نگهداشته بودند. منصور از آنها خواست تا یکی از خود را داوطلبانه دراختیارش بگذارند و بدانند که دیگر هرگز به نزدشان باز نمی گردد. پسربرادران عبدالله هرکدام برای‌اینکار داوطلب می‌شدند اما عبدالله گفت حاضر نیستم برادرانم داغ فرزندانشان را بچشند به همین جهت موسی را نزد منصور فرستاد. منصور که بسیار خشمگین بود فرمان داد تا او را تازیانه بسیاری زندند که برخی هزار تازیانه گویند موسی خود می‌گوید از شدت‌این ضربات از هوش رفته موسی می‌گوید وقتی به هوش آمدم منصور مرا به نزد خود خواند و دلیل‌این شکنجه خود را آتشفشان خشمی دانست که نتوانسته بود همه آن را بازگرداند و در ادامه او را تهدید کرد که اگر فدیه زندگی اش را ندهد او را بکشد. پس از‌اینکه موسی در‌این دیدار خود را نسبت به اقدامات خاندانش بی طرف دانست منصور از او خواست تا برادرانش محمد و ابراهیم را زند او بیاورد اما موسی حضور و تعقیب جاسوسان منصور را مانع از اعتماد و نزدیک شدن برادرانش به خود دانست و به همین دلیل منصور نیزبه والی حجاز فرمان دارد تا او را تعقیب نکند. مدتی گذشت تا‌اینکه با گزارش حاکم مدینه که به موسی مظنون بود دوباره تحت تعقیب قرار گرفت.<ref>تاریخ‏ الطبری، ج‏7، ص:544‏؛مقاتل الطالبیین،  أبو الفرج الأصفهانی ، ص:335</ref>  براساس گزارشی که طبری نقل کرده موسی در‌این مقطع دوباره دستگیر شد و به زندان افتاد ودر زندان هاشمیه همراه خاندانش بود.<ref>تاریخ‏ الطبری، ج‏7، ص:544</ref>   
اما موسی به راه پدر خود رفت و به همراه وی دستگیر شد هنگامیکه در ربذه آل حسن را برای رفتن به هاشمیه نگهداشته بودند. منصور از آنها خواست تا یکی از خود را داوطلبانه دراختیارش بگذارند و بدانند که دیگر هرگز به نزدشان باز نمی گردد. پسربرادران عبدالله هرکدام برای‌اینکار داوطلب می‌شدند اما عبدالله گفت حاضر نیستم برادرانم داغ فرزندانشان را بچشند به همین جهت موسی را نزد منصور فرستاد. منصور که بسیار خشمگین بود فرمان داد تا او را تازیانه بسیاری زندند که برخی هزار تازیانه گویند موسی خود می‌گوید از شدت‌این ضربات از هوش رفته موسی می‌گوید وقتی به هوش آمدم منصور مرا به نزد خود خواند و دلیل‌این شکنجه خود را آتشفشان خشمی دانست که نتوانسته بود همه آن را بازگرداند و در ادامه او را تهدید کرد که اگر فدیه زندگی اش را ندهد او را بکشد. پس از‌اینکه موسی در‌این دیدار خود را نسبت به اقدامات خاندانش بی طرف دانست منصور از او خواست تا برادرانش محمد و ابراهیم را زند او بیاورد اما موسی حضور و تعقیب جاسوسان منصور را مانع از اعتماد و نزدیک شدن برادرانش به خود دانست و به همین دلیل منصور نیزبه والی حجاز فرمان دارد تا او را تعقیب نکند. مدتی گذشت تا‌اینکه با گزارش حاکم مدینه که به موسی مظنون بود دوباره تحت تعقیب قرار گرفت.<ref>تاریخ‏ الطبری، ج‏7، ص:544‏؛مقاتل الطالبیین،  أبوالفرج الأصفهانی ، ص:335</ref>  براساس گزارشی که طبری نقل کرده موسی در‌این مقطع دوباره دستگیر شد و به زندان افتاد ودر زندان هاشمیه همراه خاندانش بود.<ref>تاریخ‏ الطبری، ج‏7، ص:544</ref>   
موسی می‌گوید من کوچکترین فرزندان هند برای عبدالله محض بودم و او با من بسیار مهربان بود به همین دلیل به منصور پیام داد که من می‌خواهم طی نامه‌ای به محمد و ابراهیم از آنها بخواهم تا تسلیم شوند او در منصور موافقت کرد و در نامه‌ای که برایشان نوشت از آنها خواست که بیایند ولی به من گفت که به آنان بگو نزد من نیایند. موسی با‌این بهانه از زندان خارج شد اما پس از مدتی که حاکم مدینه نتیجه‌ای از‌این زندانی ندید وی را به زندان بازگرداند. ‏ <ref>تاریخ‏ الطبری، ج‏7، ص:544</ref>  اما به گزارشی دیگر موسی به فرمان برادرش به شام برای دعوت به قیام فرار کرد.<ref>مقاتل الطالبیین،  أبو الفرج الأصفهانی ، ص:335‏</ref>   
موسی می‌گوید من کوچکترین فرزندان هند برای عبدالله محض بودم و او با من بسیار مهربان بود به همین دلیل به منصور پیام داد که من می‌خواهم طی نامه‌ای به محمد و ابراهیم از آنها بخواهم تا تسلیم شوند او در منصور موافقت کرد و در نامه‌ای که برایشان نوشت از آنها خواست که بیایند ولی به من گفت که به آنان بگو نزد من نیایند. موسی با‌این بهانه از زندان خارج شد اما پس از مدتی که حاکم مدینه نتیجه‌ای از‌این زندانی ندید وی را به زندان بازگرداند. ‏ <ref>تاریخ‏ الطبری، ج‏7، ص:544</ref>  اما به گزارشی دیگر موسی به فرمان برادرش به شام برای دعوت به قیام فرار کرد.<ref>مقاتل الطالبیین،  أبوالفرج الأصفهانی ، ص:335‏</ref>   
درباره‌اینکه آیا موسی  پیش از قیام از مدینه خارج شد یا به هنگام قیام در مدینه بود و یا به هنگام قیام در شام بود،  گزارش ها مختلف است.<ref>مقاتل الطالبیین،  أبو الفرج الأصفهانی ، ص:334‏ عمدة الطالب،  ابن عنبة ، ص:102‏ ؛ تاریخ مدینة دمشق ؛ ج‏60 ؛ ص443</ref>   
درباره‌اینکه آیا موسی  پیش از قیام از مدینه خارج شد یا به هنگام قیام در مدینه بود و یا به هنگام قیام در شام بود،  گزارش ها مختلف است.<ref>مقاتل الطالبیین،  أبوالفرج الأصفهانی ، ص:334‏ عمدة الطالب،  ابن عنبة ، ص:102‏ ؛ تاریخ مدینة دمشق ؛ ج‏60 ؛ ص443</ref>   
بنابر گزارشی که در کافی نقل شده، موسی سومین نفر بود که با برادرش بیعت کرد و رفتار بی ادبانه و توهین آمیز محمد با امام صادق و اسماعیل بن عبدالله جعفری را گزارش کرده است. <ref>الکافی (ط - الإسلامیة)،  ج‏1،  ص: 362</ref>  وی پس از شکست قیام برادرش محمد در مدینه و قتل وی  نزد رهبر دیگر قیام یعنی ابراهیم در بصره رفت و پس از شکست و شهادت او مدتی نزد پسر برادرش اشتر عبدالله بن محمد بن عبدالله در سند بود تا‌اینکه او نیز به شهادت رسید. پس از‌این او که از آوارگی و فراری بودن به تنگ آمده بود به مکه <ref>الکافی (ط - الإسلامیة)،  ج‏1،  ص: 365</ref> نزد مهدی عباسی ولیعهد منصور آمد و خود را پس از امان گرفتن به او معرفی کرد گفت، مهدی عباسی نیز پس از‌اینکه راستی ادعایش توسط خاندان طالبی تایید شد او را آزاد کرد.<ref>الکافی (ط - الإسلامیة)،  ج‏1،  ص: 365عمدة الطالب،  ابن عنبة ، ص:102‏</ref>  
بنابر گزارشی که در کافی نقل شده، موسی سومین نفر بود که با برادرش بیعت کرد و رفتار بی ادبانه و توهین آمیز محمد با امام صادق و اسماعیل بن عبدالله جعفری را گزارش کرده است. <ref>الکافی (ط - الإسلامیة)،  ج‏1،  ص: 362</ref>  وی پس از شکست قیام برادرش محمد در مدینه و قتل وی  نزد رهبر دیگر قیام یعنی ابراهیم در بصره رفت و پس از شکست و شهادت او مدتی نزد پسر برادرش اشتر عبدالله بن محمد بن عبدالله در سند بود تا‌اینکه او نیز به شهادت رسید. پس از‌این او که از آوارگی و فراری بودن به تنگ آمده بود به مکه <ref>الکافی (ط - الإسلامیة)،  ج‏1،  ص: 365</ref> نزد مهدی عباسی ولیعهد منصور آمد و خود را پس از امان گرفتن به او معرفی کرد گفت، مهدی عباسی نیز پس از‌اینکه راستی ادعایش توسط خاندان طالبی تایید شد او را آزاد کرد.<ref>الکافی (ط - الإسلامیة)،  ج‏1،  ص: 365عمدة الطالب،  ابن عنبة ، ص:102‏</ref>  
او سعایت حسن بن زید را عامل اصلی خشم منصور بر حسنیان  می دانست و از خدا می‌خواست انتقامشان را از وی بگیرد. <ref>الکامل فی التاریخ،  ابن الأثیر ، ج‏5، ص:514‏</ref>
او سعایت حسن بن زید را عامل اصلی خشم منصور بر حسنیان  می دانست و از خدا می‌خواست انتقامشان را از وی بگیرد. <ref>الکامل فی التاریخ،  ابن الأثیر ، ج‏5، ص:514‏</ref>
بنا به گزارشی وی در بازگشت از شام به بصره رفت و با خیانت یکی از همراهانش توسط حاکم بصره محمد بن سلیمان دستگیر شد. حاکم دایی او بود ولی از بیم منصور او را نزد خلیفه فرستاد. پس از‌اینکه منصور دوباره به موسی دست یافت دستور داد تا بر او پانصد ضربه تازیانه زدند. بردباری موسی که بدون هیچ سخن و ناآرامی ضربه‌های تازیانه را تحمل می‌ کرد، شگفتی منصور را برانگیخت و گفت به دزدان وجنایتکاران در تحمل شکنجه حق می‌دهم ولی‌این جوان  که تا به حال خورشید بر او نتابیده چگونه صبرکرد؟
بنا به گزارشی وی در بازگشت از شام به بصره رفت و با خیانت یکی از همراهانش توسط حاکم بصره محمد بن سلیمان دستگیر شد. حاکم دایی او بود ولی از بیم منصور او را نزد خلیفه فرستاد. پس از‌اینکه منصور دوباره به موسی دست یافت دستور داد تا بر او پانصد ضربه تازیانه زدند. بردباری موسی که بدون هیچ سخن و ناآرامی ضربه‌های تازیانه را تحمل می‌ کرد، شگفتی منصور را برانگیخت و گفت به دزدان وجنایتکاران در تحمل شکنجه حق می‌دهم ولی‌این جوان  که تا به حال خورشید بر او نتابیده چگونه صبرکرد؟
موسی گفت‌ای امیر مومنان اگر اهل باطل بر باطلشان صبر می‌کنند پس ما شایسته تریم که در حق بردبار باشیم.  
موسی گفت‌ای امیر مومنان اگر اهل باطل بر باطلشان صبر می‌کنند پس ما شایسته تریم که در حق بردبار باشیم.  
ربیع حاجب منصور که سخنان موسی را شنید به او گفت : من پیش از‌این تو را از نجیبان خاندانت می‌دانستم اما بر خلاف آنچه می‌دانستم می‌بینم که در برابر دشمنت دوست داری که بیشتر شکنجه شوی و آزار بینی. موسی در پاسخ به او گفت : ما ازکسانی هستیم که شدت روزگار بر صبوری و استحکام آنان می‌افزاید.<ref>شرح الأخبار،  القاضی نعمان ، ج‏3، ص:327؛ مقاتل الطالبیین،  أبو الفرج الأصفهانی ، ص:336‏</ref>   
ربیع حاجب منصور که سخنان موسی را شنید به او گفت : من پیش از‌این تو را از نجیبان خاندانت می‌دانستم اما بر خلاف آنچه می‌دانستم می‌بینم که در برابر دشمنت دوست داری که بیشتر شکنجه شوی و آزار بینی. موسی در پاسخ به او گفت : ما ازکسانی هستیم که شدت روزگار بر صبوری و استحکام آنان می‌افزاید.<ref>شرح الأخبار،  القاضی نعمان ، ج‏3، ص:327؛ مقاتل الطالبیین،  أبوالفرج الأصفهانی ، ص:336‏</ref>   
در حالیکه ابوالفرج احتمال داده که موسی تا دوره مهدی عباسی در زندان بود یا‌اینکه پس دومین بار که بدست منصور افتاده بود فراری شد و دیگر او را نیافتند. با توجه به گزارش مورخانی چون طبری و ابن عساکر باید گفت او پس از دومین شکنجه به فرمان منصور،  یک روز پیش از قیام محمد به سوی هاشمیه اعزام شد و در راه زندان هاشمیه با کمک گروهی از یاران پسر برادرش محمد نفس زکیه به سرکردگی ابن خضیر از چنگال ماموران رها شد <ref>تاریخ‏ الطبری، ج‏7، ص:558تاریخ مدینة دمشق،  ج‏60،  ص: 444</ref> و پس از همراهی با محمد و ابراهیم و عبدالله بن محمد (در سند) و تحمل آوارگی و دربدری در سفر حج مهدی عباسی از او امان گرفت و به زندگی طبیعی بازگشت و در بغداد ساکن شد. ‌این احتمال سوم با در نظر گرفتن گزارش‌های متعددی است که از ادامه زندگی موسی وجود دارد.  
در حالیکه ابوالفرج احتمال داده که موسی تا دوره مهدی عباسی در زندان بود یا‌اینکه پس دومین بار که بدست منصور افتاده بود فراری شد و دیگر او را نیافتند. با توجه به گزارش مورخانی چون طبری و ابن عساکر باید گفت او پس از دومین شکنجه به فرمان منصور،  یک روز پیش از قیام محمد به سوی هاشمیه اعزام شد و در راه زندان هاشمیه با کمک گروهی از یاران پسر برادرش محمد نفس زکیه به سرکردگی ابن خضیر از چنگال ماموران رها شد <ref>تاریخ‏ الطبری، ج‏7، ص:558تاریخ مدینة دمشق،  ج‏60،  ص: 444</ref> و پس از همراهی با محمد و ابراهیم و عبدالله بن محمد (در سند) و تحمل آوارگی و دربدری در سفر حج مهدی عباسی از او امان گرفت و به زندگی طبیعی بازگشت و در بغداد ساکن شد. ‌این احتمال سوم با در نظر گرفتن گزارش‌های متعددی است که از ادامه زندگی موسی وجود دارد.  
موسی تا زمان هارون عباسی در بغداد زندگی کرد <ref>تاریخ بغداد ؛ ج‏13 ؛ ص27.</ref> جایگاه موسی و وجهه او رقیبان را به توطئه ضدش وا می‌داشت از جمله عبدالله بن مصعب زبیری که پس از سوگندی  که موسی به او القا کرد بطور ناگهانی از دنیا رفت و رسوا شد. آنچنان که  پس از دفن، بلافاصله جسد زبیری در حالیکه به شدت بوی تعفن می‌داد از قبر بیرون زد و‌این مساله بار دیگر تکرار شد تا‌ایکه در بار سوم تخته‌های ساج را بر بالای جسد گذاشته و سپس خاک را روی آن ریختند تا‌اینکه دفن شد.<ref>مروج‏ الذهب، ج‏3، ص:341؛ شرح مقامات الحریری،  ج‏1،  ص: 293؛</ref>  نظیر‌این حادثه در مورد یحیی بن عبدالله محض نیز نقل شده که به احتمال خطاست و  این ماجرا درباره موسی بن عبدالله صحیح تر به نظر می رسد.<ref>تاریخ‏ الیعقوبى، ج‏2، ص:408</ref>  ع  
موسی تا زمان هارون عباسی در بغداد زندگی کرد <ref>تاریخ بغداد ؛ ج‏13 ؛ ص27.</ref> جایگاه موسی و وجهه او رقیبان را به توطئه ضدش وا می‌داشت از جمله عبدالله بن مصعب زبیری که پس از سوگندی  که موسی به او القا کرد بطور ناگهانی از دنیا رفت و رسوا شد. آنچنان که  پس از دفن، بلافاصله جسد زبیری در حالیکه به شدت بوی تعفن می‌داد از قبر بیرون زد و‌این مساله بار دیگر تکرار شد تا‌ایکه در بار سوم تخته‌های ساج را بر بالای جسد گذاشته و سپس خاک را روی آن ریختند تا‌اینکه دفن شد.<ref>مروج‏ الذهب، ج‏3، ص:341؛ شرح مقامات الحریری،  ج‏1،  ص: 293؛</ref>  نظیر‌این حادثه در مورد یحیی بن عبدالله محض نیز نقل شده که به احتمال خطاست و  این ماجرا درباره موسی بن عبدالله صحیح تر به نظر می رسد.<ref>تاریخ‏ الیعقوبى، ج‏2، ص:408</ref>  ع  
خط ۸۰: خط ۸۰:
از جمله ابوعبدالله شکر و پدرش ابوالبرکات الراشد بالله(متوفی 430 ق)،  مجد المعالی و فلیته(متوفی 527 ه_) و فرزندانش از جمله هاشم (امارت527 ه- 549 ه) از چهره‌های معروف‌این امرایند.<ref>الشجرة المبارکة،  الفخرالرازی ، ص:22‏ الفخری،  المروزی الأزوارقانی ، الص:88‏ تاریخ أمراء المدینة المنورة ؛ ص244‏</ref>  موسى بن عبداللّه بن الجون‏ موسی بن عبدالله نوه اوست که از راویان بزرگ مرتبه حدیث بود که در سال 256 از دنیا رفت و از زهاد بود و از نسل او هجده امیر حجاز و ینبع بوده اند. <ref>عمدة الطالب،  ابن عنبة ، ص:114‏ الفخری،  المروزی الأزوارقانی المتن 87</ref>   
از جمله ابوعبدالله شکر و پدرش ابوالبرکات الراشد بالله(متوفی 430 ق)،  مجد المعالی و فلیته(متوفی 527 ه_) و فرزندانش از جمله هاشم (امارت527 ه- 549 ه) از چهره‌های معروف‌این امرایند.<ref>الشجرة المبارکة،  الفخرالرازی ، ص:22‏ الفخری،  المروزی الأزوارقانی ، الص:88‏ تاریخ أمراء المدینة المنورة ؛ ص244‏</ref>  موسى بن عبداللّه بن الجون‏ موسی بن عبدالله نوه اوست که از راویان بزرگ مرتبه حدیث بود که در سال 256 از دنیا رفت و از زهاد بود و از نسل او هجده امیر حجاز و ینبع بوده اند. <ref>عمدة الطالب،  ابن عنبة ، ص:114‏ الفخری،  المروزی الأزوارقانی المتن 87</ref>   
==همسر موسی==
==همسر موسی==
أمّ سلمة بنت محمّد بن طلحة بن عبداللّه بن عبدالرحمن بن أبی بکر‏ نواده خلیفه اول ابوبکر و مادر دو پسرش عبدالله رضا و ابراهیم بود. <ref>تاریخ بغداد ؛ ج‏13 ؛ ص27‏الشجرة المبارکة،  الفخرالرازی ، ص:21</ref>  گویا در مدتی که موسی در عراق بود برای همسر ام سلمه که از نوادگان ابوبکر بود نامه نوشت و او را به آمدن به عراق خواند و در شعری به شوخی تهدید کرد که اگر مرا در عراق که کشور بی وفایی و خیانت است تنها بگذاری بعید نیست که من هووی برایت بگیرم که در برابر پدرانت بایستد و فضل و برتری آنان را نپذیرد و با هویی که با هوو‌های دیگر خود نباشد و تنها به دنبال راضی کردن همسر و همدمش باشد. <ref>مقاتل الطالبیین،  أبو الفرج الأصفهانی ، ص:337 تاریخ بغداد ؛ ج‏13 ؛ ص27‏</ref>  در پاسخ به‌این شعر موسی ربیع بن سلیمان که آزاد شده محمد و ابراهیم برادران موسی بود در شعری به وی پاسخ داد‌ایا دختر ابوبکر را با هوو فریب می‌دهی به جان خود سوگند که قصد گناهی بزرگ کرده‌ای. موسی خواست تا هدایای که ربیع به ام سلمه داده بود باز پس داده شود ولی همسرش سوگند خورد تاموسی هدایای که از ربیع گرفته را  به دو برابر قیمت جبران نکند‌این کار را نپذیرد و موسی خواسته او را پذیرفت.<ref>مقاتل الطالبیین،  أبو الفرج الأصفهانی ، ص:338‏ تاریخ مدینة دمشق،  ج‏60،  ص: 448‏ ربیع الأبرار و نصوص الأخیار،  زمخشرى ؛ ج‏5 ؛ ص250</ref>   
أمّ سلمة بنت محمّد بن طلحة بن عبداللّه بن عبدالرحمن بن أبی بکر‏ نواده خلیفه اول ابوبکر و مادر دو پسرش عبدالله رضا و ابراهیم بود. <ref>تاریخ بغداد ؛ ج‏13 ؛ ص27‏الشجرة المبارکة،  الفخرالرازی ، ص:21</ref>  گویا در مدتی که موسی در عراق بود برای همسر ام سلمه که از نوادگان ابوبکر بود نامه نوشت و او را به آمدن به عراق خواند و در شعری به شوخی تهدید کرد که اگر مرا در عراق که کشور بی وفایی و خیانت است تنها بگذاری بعید نیست که من هووی برایت بگیرم که در برابر پدرانت بایستد و فضل و برتری آنان را نپذیرد و با هویی که با هوو‌های دیگر خود نباشد و تنها به دنبال راضی کردن همسر و همدمش باشد. <ref>مقاتل الطالبیین،  أبوالفرج الأصفهانی ، ص:337 تاریخ بغداد ؛ ج‏13 ؛ ص27‏</ref>  در پاسخ به‌این شعر موسی ربیع بن سلیمان که آزاد شده محمد و ابراهیم برادران موسی بود در شعری به وی پاسخ داد‌ایا دختر ابوبکر را با هوو فریب می‌دهی به جان خود سوگند که قصد گناهی بزرگ کرده‌ای. موسی خواست تا هدایای که ربیع به ام سلمه داده بود باز پس داده شود ولی همسرش سوگند خورد تاموسی هدایای که از ربیع گرفته را  به دو برابر قیمت جبران نکند‌این کار را نپذیرد و موسی خواسته او را پذیرفت.<ref>مقاتل الطالبیین،  أبوالفرج الأصفهانی ، ص:338‏ تاریخ مدینة دمشق،  ج‏60،  ص: 448‏ ربیع الأبرار و نصوص الأخیار،  زمخشرى ؛ ج‏5 ؛ ص250</ref>   
به نقل مداینی،  روزی ام سلمه از موسی خشمگین شد و به کنیزانش دستور داد او را نگهدارند و کتک بزنند ولی موسی از دستشان گریخت و ماجرا را برای برادر بزرگترش ابراهیم گفت. ابراهیم به او به خانه اش آمد و به او گفت باید تازیانه بگیری و الا با تو سخن نخواهم گفت. در همین حال ابراهیم بر در خانه‌ایستاد و خطاب به کنیزان گفت‌ای فاسق ها به خدا اگر یکی از شما مانع شد خود وارد خواهم شد و به موسی گفت برو و همسرت را با تازیانه بزن واو را به درد بیاور .<ref>نوادر المخطوطات، کتاب المردفات من قریش  ج‏1،  ص: 78</ref>   
به نقل مداینی،  روزی ام سلمه از موسی خشمگین شد و به کنیزانش دستور داد او را نگهدارند و کتک بزنند ولی موسی از دستشان گریخت و ماجرا را برای برادر بزرگترش ابراهیم گفت. ابراهیم به او به خانه اش آمد و به او گفت باید تازیانه بگیری و الا با تو سخن نخواهم گفت. در همین حال ابراهیم بر در خانه‌ایستاد و خطاب به کنیزان گفت‌ای فاسق ها به خدا اگر یکی از شما مانع شد خود وارد خواهم شد و به موسی گفت برو و همسرت را با تازیانه بزن واو را به درد بیاور .<ref>نوادر المخطوطات، کتاب المردفات من قریش  ج‏1،  ص: 78</ref>   
اختلاف خانوادگی در میان خاندان عبدالله محض
اختلاف خانوادگی در میان خاندان عبدالله محض
نقل است که عاتکه یکی از همسران عبدالله محض و مادر عیسی و سلیمان و ادریس پس از شهادت عبدالله و در زمانی که منصور به حج رفته بود در حین طواف به منصور ‌رسید و به او گفت یتیمان عبدالله را دریاب که پدرشان در زندانت مرده و فرمان داده‌ای تا زمین هایشان را ضبط کنند. منصورفرمان داد تا زمین ها را به آنها بر گردانند. پس از‌اینکه زمین‌های عبدالله در اختیار خاندانش قرار گرفت بر سر‌اینکه‌این زمین ها فقط متعلق به فرزندان عاتکه است زیرا خلیفه به خواهش او زمین ها را به خواهش او بازگردانده یا مانند سایر اموال میان همه وارثان تقسیم شود، اختلاف شد. وارثان دیگر از جمله موسی اصرار داشتند که در آمد زمین ها بر اساس تقسیم عبدالله در اختیارشان قرار گیرد. آنان محروم شدن از‌این اموال را بهتر از تغییر شرایط عبدالله می دانستند. ‌این ماجرا پس از فرمان منصور نسبت به تایید تقسیم عبدالله پایان یافت.<ref>مقاتل الطالبیین،  أبو الفرج الأصفهانی ، ص:339</ref>   
نقل است که عاتکه یکی از همسران عبدالله محض و مادر عیسی و سلیمان و ادریس پس از شهادت عبدالله و در زمانی که منصور به حج رفته بود در حین طواف به منصور ‌رسید و به او گفت یتیمان عبدالله را دریاب که پدرشان در زندانت مرده و فرمان داده‌ای تا زمین هایشان را ضبط کنند. منصورفرمان داد تا زمین ها را به آنها بر گردانند. پس از‌اینکه زمین‌های عبدالله در اختیار خاندانش قرار گرفت بر سر‌اینکه‌این زمین ها فقط متعلق به فرزندان عاتکه است زیرا خلیفه به خواهش او زمین ها را به خواهش او بازگردانده یا مانند سایر اموال میان همه وارثان تقسیم شود، اختلاف شد. وارثان دیگر از جمله موسی اصرار داشتند که در آمد زمین ها بر اساس تقسیم عبدالله در اختیارشان قرار گیرد. آنان محروم شدن از‌این اموال را بهتر از تغییر شرایط عبدالله می دانستند. ‌این ماجرا پس از فرمان منصور نسبت به تایید تقسیم عبدالله پایان یافت.<ref>مقاتل الطالبیین،  أبوالفرج الأصفهانی ، ص:339</ref>   
2.جعفر بن الحسن مثنی
2.جعفر بن الحسن مثنی
جعفر پدر حسن بزرگترین پسران حسن مثنی بود و او را از جمله خطیبان سخنور بنی هاشم معرفی کرده اند که سخنان او نقل شده است. <ref>عمدة الطالب،  ابن عنبة ، ص:165‏</ref>  او با برادرش داود از یک مادر کنیز بودند.<ref>أنساب‏ الأشراف، ج‏3، ص:75</ref>  
جعفر پدر حسن بزرگترین پسران حسن مثنی بود و او را از جمله خطیبان سخنور بنی هاشم معرفی کرده اند که سخنان او نقل شده است. <ref>عمدة الطالب،  ابن عنبة ، ص:165‏</ref>  او با برادرش داود از یک مادر کنیز بودند.<ref>أنساب‏ الأشراف، ج‏3، ص:75</ref>  
ابوالفرج و به تبع او ابن اثیر به خطا جعفر بن حسن مثنی را نیز جز نجات یافتگان از زندان معرفی می‌کند <ref>مقاتل الطالبیین،  أبو الفرج الأصفهانی ، ص:174‏ ؛ ‏ الکامل، ج‏5، ص:527</ref> و ابن عنبه می‌افزاید که جعفر در مدینه در سن هفتاد سالگی از دنیا رفت. <ref>عمدة الطالب،  ابن عنبة ، ص:165</ref>  که منابع دیگر نیز گفته اند. <ref>المجدی،  ابن الصوفی ، ص:271</ref> ولی زنده ماندن جعفر تا زندان هاشمیه برخلاف شواهد و گزارش هایی است که از مرگ او به هنگام احتجاج با زید بن علی درباره موقوفات امام علی (ع) خبر می‌دهند ‎ ‎<refأنساب‏ الأشراف، ج‏3، ص:231‏<nowiki></ref></nowiki> و به نظر می‌رسد وی در‌این زمان در سن هفتادسالگی در مدینه از دنیا رفته باشد و پس از اوست که عبدالله محض به جای او از سادات حسنی در‌این مناقشات وکالت می‌کند.<ref>أنساب‏ الأشراف، ج‏3، ص:231</ref>  محمد و جعفرفرزندان سلیمان بن علی عباسی،حاکم بصره به هنگام قیام حسنیان،  نوه های جعفر از دخترش ام الحسن  بودند که با ابراهیم بن عبدالله محض درگیر شدند. <ref>أنساب‏ الأشراف،ج‏3،ص:132</ref>
ابوالفرج و به تبع او ابن اثیر به خطا جعفر بن حسن مثنی را نیز جز نجات یافتگان از زندان معرفی می‌کند <ref>مقاتل الطالبیین،  أبوالفرج الأصفهانی ، ص:174‏ ؛ ‏ الکامل، ج‏5، ص:527</ref> و ابن عنبه می‌افزاید که جعفر در مدینه در سن هفتاد سالگی از دنیا رفت. <ref>عمدة الطالب،  ابن عنبة ، ص:165</ref>  که منابع دیگر نیز گفته اند. <ref>المجدی،  ابن الصوفی ، ص:271</ref> ولی زنده ماندن جعفر تا زندان هاشمیه برخلاف شواهد و گزارش هایی است که از مرگ او به هنگام احتجاج با زید بن علی درباره موقوفات امام علی (ع) خبر می‌دهند ‎ ‎<refأنساب‏ الأشراف، ج‏3، ص:231‏<nowiki></ref></nowiki> و به نظر می‌رسد وی در‌این زمان در سن هفتادسالگی در مدینه از دنیا رفته باشد و پس از اوست که عبدالله محض به جای او از سادات حسنی در‌این مناقشات وکالت می‌کند.<ref>أنساب‏ الأشراف، ج‏3، ص:231</ref>  محمد و جعفرفرزندان سلیمان بن علی عباسی،حاکم بصره به هنگام قیام حسنیان،  نوه های جعفر از دخترش ام الحسن  بودند که با ابراهیم بن عبدالله محض درگیر شدند. <ref>أنساب‏ الأشراف،ج‏3،ص:132</ref>


==.2.1.حسن بن جعفر بن الحسن==
==.2.1.حسن بن جعفر بن الحسن==
خط ۹۶: خط ۹۶:
بلاذری او را دارای جلالت و بزرگی  توصیف می‌کند. <ref>أنساب الأشراف،  البلاذری ج‏3؛ص : 89</ref>  
بلاذری او را دارای جلالت و بزرگی  توصیف می‌کند. <ref>أنساب الأشراف،  البلاذری ج‏3؛ص : 89</ref>  
بیشتر سادات حسنی ازجمله حسن مثلث به عقاید زیدیه گرایش داشتند،  چنانکه ابوالفرج درباره او تصریح می‌کند . <ref>مقاتل‏الطالبیین، ص:171</ref>  اما نکته خاصی که زائد بر موارد دیگر ذکر شده،  روایت هایی است که انحراف اعتقاید حسن مثلث را بیان می کندامادر نقد ‌این روایت ها باید به ضعف سندی آنان اشاره کرد <ref>معجم رجال الحدیث و تفصیل طبقات الرجال،  ج‌5،  ص: 288</ref>  و تنها چیزی که از‌این روایات به قرینه روایات دیگر قابل استفاده است،  مشکل اعتقادیی است که حسن بن حسن مانند بسیاری از خاندانش داشت.  
بیشتر سادات حسنی ازجمله حسن مثلث به عقاید زیدیه گرایش داشتند،  چنانکه ابوالفرج درباره او تصریح می‌کند . <ref>مقاتل‏الطالبیین، ص:171</ref>  اما نکته خاصی که زائد بر موارد دیگر ذکر شده،  روایت هایی است که انحراف اعتقاید حسن مثلث را بیان می کندامادر نقد ‌این روایت ها باید به ضعف سندی آنان اشاره کرد <ref>معجم رجال الحدیث و تفصیل طبقات الرجال،  ج‌5،  ص: 288</ref>  و تنها چیزی که از‌این روایات به قرینه روایات دیگر قابل استفاده است،  مشکل اعتقادیی است که حسن بن حسن مانند بسیاری از خاندانش داشت.  
براساس روایت دیگری حسن مثلث به شیعیان ائمه  به دلیل  توجهشان به امامان معصوم شکایت و گله داشته و آن را جفا در حق خود می‌دیده  است.  <ref>رجال الکشی،  ص: 360ا</ref>و به همراه سایر افراد خاندانش مدتی پس از زندانی شدن عبدالله در مدینه به همراه او زندانی و سپس همه با هم به زندان هاشمیه منتقل شدند. در مدتی که عبدالله به تنهایی زندانی شده بود،  حسن بسیار غمگین و آزرده بود به گونه‌ای که قسم خورد تا وقتی که عبدالله در آن حالت قرار دارد نه بر خود روغنی بزند و نه سرمه‌ای بکشد و نه لباس نرمی بپوشد و نه غذای گوارایی بخورد.  <ref>مقاتل الطالبیین،  أبو الفرج الأصفهانی،  ص : 171‏</ref> او از غم برادر موهایش را رنگ نکرد و برادرش ابراهیم را به خاطر پرداختن به کارهای جاری زندگی سرزنش کرد و برای همدری با برادر لباس‌های خشن می‌پوشید و با او نامه نگاری می‌کرد. هرگاه نامه او به تاخیر می‌افتاد عبدالله پیام می‌داد که من و فرزندانم اسیر و فراری هستیم ولی تو و فرزندانت در خانه‌های خودایمن نشسته‌اید اگر نمی توانید مرا یاری دهید لااقل با نوشتن نامه مرا تسلی دهید وقتی‌این پیام‌های عبدالله به حسن می‌رسید گریه می‌کرد و می‌گفت : به فدای ابو محمد که او هنوز مردم را برای امامان جمع می‌کند. <ref>الکامل فی التاریخ،  ابن الأثیر ، ج‏5، ص:523 ؛ مقاتل‏الطالبیین، ص:172 ‌</ref>این روند ادامه داشت تا ‌اینکه منصور به توصیه عبدالعزیز بن سعید که او را از شورش دیگر سادات حسنی برحذر داشته بود،  همه خاندان حسنی را به زندان انداخت. <ref>مقاتل الطالبیین،  أبو الفرج الأصفهانی،  ص : 171</ref>  او به همراه سه فرزندش علی و عبدالله و عباس در زندان هاشمیه زندانی شد. <ref>المجدی،  ابن الصوفی ؛ 254</ref>  او در زندان بر جنازه برادرش عبدالله نماز خواند.  
براساس روایت دیگری حسن مثلث به شیعیان ائمه  به دلیل  توجهشان به امامان معصوم شکایت و گله داشته و آن را جفا در حق خود می‌دیده  است.  <ref>رجال الکشی،  ص: 360ا</ref>و به همراه سایر افراد خاندانش مدتی پس از زندانی شدن عبدالله در مدینه به همراه او زندانی و سپس همه با هم به زندان هاشمیه منتقل شدند. در مدتی که عبدالله به تنهایی زندانی شده بود،  حسن بسیار غمگین و آزرده بود به گونه‌ای که قسم خورد تا وقتی که عبدالله در آن حالت قرار دارد نه بر خود روغنی بزند و نه سرمه‌ای بکشد و نه لباس نرمی بپوشد و نه غذای گوارایی بخورد.  <ref>مقاتل الطالبیین،  أبوالفرج الأصفهانی،  ص : 171‏</ref> او از غم برادر موهایش را رنگ نکرد و برادرش ابراهیم را به خاطر پرداختن به کارهای جاری زندگی سرزنش کرد و برای همدری با برادر لباس‌های خشن می‌پوشید و با او نامه نگاری می‌کرد. هرگاه نامه او به تاخیر می‌افتاد عبدالله پیام می‌داد که من و فرزندانم اسیر و فراری هستیم ولی تو و فرزندانت در خانه‌های خودایمن نشسته‌اید اگر نمی توانید مرا یاری دهید لااقل با نوشتن نامه مرا تسلی دهید وقتی‌این پیام‌های عبدالله به حسن می‌رسید گریه می‌کرد و می‌گفت : به فدای ابو محمد که او هنوز مردم را برای امامان جمع می‌کند. <ref>الکامل فی التاریخ،  ابن الأثیر ، ج‏5، ص:523 ؛ مقاتل‏الطالبیین، ص:172 ‌</ref>این روند ادامه داشت تا ‌اینکه منصور به توصیه عبدالعزیز بن سعید که او را از شورش دیگر سادات حسنی برحذر داشته بود،  همه خاندان حسنی را به زندان انداخت. <ref>مقاتل الطالبیین،  أبوالفرج الأصفهانی،  ص : 171</ref>  او به همراه سه فرزندش علی و عبدالله و عباس در زندان هاشمیه زندانی شد. <ref>المجدی،  ابن الصوفی ؛ 254</ref>  او در زندان بر جنازه برادرش عبدالله نماز خواند.  
به گزارش ابوالفرج و شیخ طوسی وفات حسن را قبل از وفات برادرش در 68 سالگی و در ماه ذی القعده سال 145 در زندان هاشمیه پیش از وفات برادرش عبدالله محض رخداد. <ref>رجال الطوسی،  ص: 130؛ مقاتل‏الطالبیین، ص:172</ref>  
به گزارش ابوالفرج و شیخ طوسی وفات حسن را قبل از وفات برادرش در 68 سالگی و در ماه ذی القعده سال 145 در زندان هاشمیه پیش از وفات برادرش عبدالله محض رخداد. <ref>رجال الطوسی،  ص: 130؛ مقاتل‏الطالبیین، ص:172</ref>  
خاندان حسن مثلث  
خاندان حسن مثلث  
خط ۱۲۷: خط ۱۲۷:
به روایتی اینان پس از  سه روز  از این گفتگو از دنیا رفتند. در روز سوم على بن الحسن که  به نماز ایستاده بود، به سجده رفت و دیگر سر از سجده بر نداشت. ‏عمویش عبداللَّه بن حسن گفت:‏‏« برادرزاده‏ام خوابش برده. بیدارش کنید. ‏ وقتى نگاهش دارند دیدند از این دنیا رفته. ‏»
به روایتی اینان پس از  سه روز  از این گفتگو از دنیا رفتند. در روز سوم على بن الحسن که  به نماز ایستاده بود، به سجده رفت و دیگر سر از سجده بر نداشت. ‏عمویش عبداللَّه بن حسن گفت:‏‏« برادرزاده‏ام خوابش برده. بیدارش کنید. ‏ وقتى نگاهش دارند دیدند از این دنیا رفته. ‏»
عبداللَّه گفت:‏‏« خدا از تو راضى باشد اى برادرزاده‏ى من. من می‌دانستم از این مرگ بیمناکى. »
عبداللَّه گفت:‏‏« خدا از تو راضى باشد اى برادرزاده‏ى من. من می‌دانستم از این مرگ بیمناکى. »
على بن الحسن در روز بیست و سوم ماه محرم سال صد و چهل و شش در زندان منصور در حال سجده جان سپرد <ref>تحفة الأزهار،  ضامن بن شدقم ، ج‏1، ص:221</ref>  او ‏به وقت مرگ چهل و پنج سالش بود. ‏ <ref>مقاتل الطالبیین،  أبو الفرج الأصفهانی ، ص:174</ref>
على بن الحسن در روز بیست و سوم ماه محرم سال صد و چهل و شش در زندان منصور در حال سجده جان سپرد <ref>تحفة الأزهار،  ضامن بن شدقم ، ج‏1، ص:221</ref>  او ‏به وقت مرگ چهل و پنج سالش بود. ‏ <ref>مقاتل الطالبیین،  أبوالفرج الأصفهانی ، ص:174</ref>
==فرزندان علی بن حسن:==
==فرزندان علی بن حسن:==
علی دارای نه فرزند شد که چهارتای آنان دخترانی به نام‌های رقیة،  و فاطمة،  و أمّ کلثوم،  و أمّ الحسن و پسرانی به نام‌های محمد و عبدالله و حسن و عبدالرحمن و حسن مکفوف بودند که نسل علی بن حسن از او باقیماند. زینب مادر حسن مکفوف و حسین شهید فخ بود.   
علی دارای نه فرزند شد که چهارتای آنان دخترانی به نام‌های رقیة،  و فاطمة،  و أمّ کلثوم،  و أمّ الحسن و پسرانی به نام‌های محمد و عبدالله و حسن و عبدالرحمن و حسن مکفوف بودند که نسل علی بن حسن از او باقیماند. زینب مادر حسن مکفوف و حسین شهید فخ بود.   
Writers، confirmed، مدیران
۸۷٬۷۷۵

ویرایش