سادات حسنی آشنایی با سر سلسله‌های خاندان عبدالله بن حسن مثنی (مقاله): تفاوت میان نسخه‌ها

جز
جایگزینی متن - 'می کردند' به 'می‌کردند'
جز (جایگزینی متن - 'زین العابدین' به 'زین‌العابدین')
جز (جایگزینی متن - 'می کردند' به 'می‌کردند')
برچسب‌ها: ویرایش همراه ویرایش از وبگاه همراه
خط ۱۱۲: خط ۱۱۲:
عیسى بن عبداللَّه از پدرش روایت می‌کند:‏که ریاح بن مره،  حاکم مدینه که در آن وقت، زندانبانی آنان را نیز در دار مروان عهده دار بود، پس از نماز صبح من و قدامة بن موسى را به حضور می طلبید و با ما ‏ساعتى به گفتگو می‌نشست. ‏یک روز که مثل همیشه صبحگاهان با هم نشسته بوده و  صحبت می کردیم. مردى پشمینه پوش از در آمد و ‏ریاح کارش را پرسید.آن مرد گفت:« می‌خواهم با خانواده‏ام در زندان بسر ببرم. مرا هم زندانى کنید.» ‏او على بن الحسن بود. ‏
عیسى بن عبداللَّه از پدرش روایت می‌کند:‏که ریاح بن مره،  حاکم مدینه که در آن وقت، زندانبانی آنان را نیز در دار مروان عهده دار بود، پس از نماز صبح من و قدامة بن موسى را به حضور می طلبید و با ما ‏ساعتى به گفتگو می‌نشست. ‏یک روز که مثل همیشه صبحگاهان با هم نشسته بوده و  صحبت می کردیم. مردى پشمینه پوش از در آمد و ‏ریاح کارش را پرسید.آن مرد گفت:« می‌خواهم با خانواده‏ام در زندان بسر ببرم. مرا هم زندانى کنید.» ‏او على بن الحسن بود. ‏
ریاح گفت:‏«مسلم است که  امیرالمؤمنین منصور این تسلیم را درباره‏ى شما منظور خواهد داشت ( ‏در تعذیب و شکنجه به)شما تخفیف خواهد داد. ‏»و او را هم به زندان برد. <ref>‏الکامل فی التاریخ،  ابن الأثیر ، ج‏5، ص:522</ref>  
ریاح گفت:‏«مسلم است که  امیرالمؤمنین منصور این تسلیم را درباره‏ى شما منظور خواهد داشت ( ‏در تعذیب و شکنجه به)شما تخفیف خواهد داد. ‏»و او را هم به زندان برد. <ref>‏الکامل فی التاریخ،  ابن الأثیر ، ج‏5، ص:522</ref>  
وقتى می‌خواستند سادات بنى الحسن را زنجیر کنند تا آنان را به حضور منصور ببرند. ‏على بن الحسن به نماز ایستاده بود. در میان غل و زنجیرهائى که آماده شده بود،  زنجیرى بسیار سنگین و دردناک بود. که هیچکس طاقت فشارش را نداشت. همه از این زنجیر ‏شانه تهی کرده و فرارمی کردند. ‏در این وقت على بن الحسن نمازش را به پایان رسانید. ‏بی‌درنگ پاهایش دراز کرد و گفت:‏‏ از این زنجیر چقدر بی تابی می‌کنید. ‏بعد پاهایش را دراز کرد و گفت به‌اینها ببند.  
وقتى می‌خواستند سادات بنى الحسن را زنجیر کنند تا آنان را به حضور منصور ببرند. ‏على بن الحسن به نماز ایستاده بود. در میان غل و زنجیرهائى که آماده شده بود،  زنجیرى بسیار سنگین و دردناک بود. که هیچکس طاقت فشارش را نداشت. همه از این زنجیر ‏شانه تهی کرده و فرارمی‌کردند. ‏در این وقت على بن الحسن نمازش را به پایان رسانید. ‏بی‌درنگ پاهایش دراز کرد و گفت:‏‏ از این زنجیر چقدر بی تابی می‌کنید. ‏بعد پاهایش را دراز کرد و گفت به‌اینها ببند.  
هنگامى که عبداللَّه بن حسن و سادات این خاندان را به فرمان منصور عباسی از مدینه به ‌کوفه می‌بردند ‏زینب ‏همسر على بن الحسن،  گریه می‌کرد و می‌گفت:‏«و اعبرتا من الحدید و العباد و المحامل المعراه» (وای از آهن و ‏غل و زنجیر و محمل‌های برهنه )‏
هنگامى که عبداللَّه بن حسن و سادات این خاندان را به فرمان منصور عباسی از مدینه به ‌کوفه می‌بردند ‏زینب ‏همسر على بن الحسن،  گریه می‌کرد و می‌گفت:‏«و اعبرتا من الحدید و العباد و المحامل المعراه» (وای از آهن و ‏غل و زنجیر و محمل‌های برهنه )‏
در آن روز که آل حسن بن على را به زندان هاشمیه تحویل می دادند على بن الحسن بر در زندان سر بآسمان ‏برداشت و گفت:‏
در آن روز که آل حسن بن على را به زندان هاشمیه تحویل می دادند على بن الحسن بر در زندان سر بآسمان ‏برداشت و گفت:‏
Writers، confirmed، مدیران
۸۶٬۱۷۵

ویرایش