۸۷٬۷۹۸
ویرایش
جز (جایگزینی متن - 'زین العابدین' به 'زینالعابدین') |
جز (جایگزینی متن - 'می کردند' به 'میکردند') برچسبها: ویرایش همراه ویرایش از وبگاه همراه |
||
خط ۱۱۲: | خط ۱۱۲: | ||
عیسى بن عبداللَّه از پدرش روایت میکند:که ریاح بن مره، حاکم مدینه که در آن وقت، زندانبانی آنان را نیز در دار مروان عهده دار بود، پس از نماز صبح من و قدامة بن موسى را به حضور می طلبید و با ما ساعتى به گفتگو مینشست. یک روز که مثل همیشه صبحگاهان با هم نشسته بوده و صحبت می کردیم. مردى پشمینه پوش از در آمد و ریاح کارش را پرسید.آن مرد گفت:« میخواهم با خانوادهام در زندان بسر ببرم. مرا هم زندانى کنید.» او على بن الحسن بود. | عیسى بن عبداللَّه از پدرش روایت میکند:که ریاح بن مره، حاکم مدینه که در آن وقت، زندانبانی آنان را نیز در دار مروان عهده دار بود، پس از نماز صبح من و قدامة بن موسى را به حضور می طلبید و با ما ساعتى به گفتگو مینشست. یک روز که مثل همیشه صبحگاهان با هم نشسته بوده و صحبت می کردیم. مردى پشمینه پوش از در آمد و ریاح کارش را پرسید.آن مرد گفت:« میخواهم با خانوادهام در زندان بسر ببرم. مرا هم زندانى کنید.» او على بن الحسن بود. | ||
ریاح گفت:«مسلم است که امیرالمؤمنین منصور این تسلیم را دربارهى شما منظور خواهد داشت ( در تعذیب و شکنجه به)شما تخفیف خواهد داد. »و او را هم به زندان برد. <ref>الکامل فی التاریخ، ابن الأثیر ، ج5، ص:522</ref> | ریاح گفت:«مسلم است که امیرالمؤمنین منصور این تسلیم را دربارهى شما منظور خواهد داشت ( در تعذیب و شکنجه به)شما تخفیف خواهد داد. »و او را هم به زندان برد. <ref>الکامل فی التاریخ، ابن الأثیر ، ج5، ص:522</ref> | ||
وقتى میخواستند سادات بنى الحسن را زنجیر کنند تا آنان را به حضور منصور ببرند. على بن الحسن به نماز ایستاده بود. در میان غل و زنجیرهائى که آماده شده بود، زنجیرى بسیار سنگین و دردناک بود. که هیچکس طاقت فشارش را نداشت. همه از این زنجیر شانه تهی کرده و | وقتى میخواستند سادات بنى الحسن را زنجیر کنند تا آنان را به حضور منصور ببرند. على بن الحسن به نماز ایستاده بود. در میان غل و زنجیرهائى که آماده شده بود، زنجیرى بسیار سنگین و دردناک بود. که هیچکس طاقت فشارش را نداشت. همه از این زنجیر شانه تهی کرده و فرارمیکردند. در این وقت على بن الحسن نمازش را به پایان رسانید. بیدرنگ پاهایش دراز کرد و گفت: از این زنجیر چقدر بی تابی میکنید. بعد پاهایش را دراز کرد و گفت بهاینها ببند. | ||
هنگامى که عبداللَّه بن حسن و سادات این خاندان را به فرمان منصور عباسی از مدینه به کوفه میبردند زینب همسر على بن الحسن، گریه میکرد و میگفت:«و اعبرتا من الحدید و العباد و المحامل المعراه» (وای از آهن و غل و زنجیر و محملهای برهنه ) | هنگامى که عبداللَّه بن حسن و سادات این خاندان را به فرمان منصور عباسی از مدینه به کوفه میبردند زینب همسر على بن الحسن، گریه میکرد و میگفت:«و اعبرتا من الحدید و العباد و المحامل المعراه» (وای از آهن و غل و زنجیر و محملهای برهنه ) | ||
در آن روز که آل حسن بن على را به زندان هاشمیه تحویل می دادند على بن الحسن بر در زندان سر بآسمان برداشت و گفت: | در آن روز که آل حسن بن على را به زندان هاشمیه تحویل می دادند على بن الحسن بر در زندان سر بآسمان برداشت و گفت: |