پرش به محتوا

ابوحنیفه: تفاوت میان نسخه‌ها

۱۴۴ بایت اضافه‌شده ،  ‏۱۵ دسامبر ۲۰۲۰
بدون خلاصۀ ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش
خط ۱۰: خط ۱۰:
ایشان منسوب به امام اعظم ابوحنیفه [[نعمان بن ثابت]] می باشند. [۸]  
ایشان منسوب به امام اعظم ابوحنیفه [[نعمان بن ثابت]] می باشند. [۸]  
[[دائرة المعارف بزرگ اسلامی]] در مقاله ای مفصل درباره ابوحنیفه می نویسد: «اتفاق منابع بر آن است که ابوحنیفه خود در خانواده ای مسلمان در شهر [[کوفه]] نشأت یافته است، ولی درباره گرویدن پدرانش به اسلام، بین روایات، ناهمگونی دیده می شود. برپایه روایت [[عمر بن حماد]]، پدربزرگ ابوحنیفه، [[زوطی]] نام داشت. او از مردمان [[بلخ]] بود که احتمالاً در جریان فتح [[خراسان]] به اسارت درآمده، به [[عراق]] آورده شد. زوطی به آیین [[اسلام]] گرویده، آزادی خویش را بازیافت و فرزندش، ثابت زمانی به دنیا آمد که وی مسلمان بود. بیشترین غلو درباره تبار ایرانی ابوحنیفه در نسب نامه ای به چشم می خورد که به خط [[ابواسحاق ابراهیم صریفینی]] یافت شده و در آن سلسله نسب او به صورت [[نعمان بن ثابت بن کاووس بن هرمز]]. . . آمده و تا پادشاهان اساطیری ایران ادامه یافته، سرانجام به [[آدم]] [[ابوالبشر]] ختم شده است. از زندگی شخصی ابوحنیفه نیز آگاهی چندانی نیست، آورده اند که او در کوفه زاده شده، برای گذراندن معاش به تجارت خز می پرداخته است.  
[[دائرة المعارف بزرگ اسلامی]] در مقاله ای مفصل درباره ابوحنیفه می نویسد: «اتفاق منابع بر آن است که ابوحنیفه خود در خانواده ای مسلمان در شهر [[کوفه]] نشأت یافته است، ولی درباره گرویدن پدرانش به اسلام، بین روایات، ناهمگونی دیده می شود. برپایه روایت [[عمر بن حماد]]، پدربزرگ ابوحنیفه، [[زوطی]] نام داشت. او از مردمان [[بلخ]] بود که احتمالاً در جریان فتح [[خراسان]] به اسارت درآمده، به [[عراق]] آورده شد. زوطی به آیین [[اسلام]] گرویده، آزادی خویش را بازیافت و فرزندش، ثابت زمانی به دنیا آمد که وی مسلمان بود. بیشترین غلو درباره تبار ایرانی ابوحنیفه در نسب نامه ای به چشم می خورد که به خط [[ابواسحاق ابراهیم صریفینی]] یافت شده و در آن سلسله نسب او به صورت [[نعمان بن ثابت بن کاووس بن هرمز]]. . . آمده و تا پادشاهان اساطیری ایران ادامه یافته، سرانجام به [[آدم]] [[ابوالبشر]] ختم شده است. از زندگی شخصی ابوحنیفه نیز آگاهی چندانی نیست، آورده اند که او در کوفه زاده شده، برای گذراندن معاش به تجارت خز می پرداخته است.  
ابوحنیفه از بسیاری فقیهان و عالمان کوفه دانش آموخت، ولی استاد ویژه او، [[حماد بن ابی سلیمان]] بود که وی مدت 18 سال در حلقه درسش شرکت می جست و تا هنگام وفات بهره گیری از او را ترک نگفت. ابوحنیفه در زمان تحصیل (پیش از 114هـ. ق) سفر یا سفرهایی به [[حجاز]] کرده و از شیوخ [[حرمین]] دانش آموخته است. او در مدینه از عالمانی چون [[امام باقر]] (علیه السلام) نیز بهره برد. ابوحنیفه پس از درگذشت حماد بن ابی سلیمان (120هـ. ق) به عنوان برجسته ترین شاگرد حلقه او مرجع صدور فتوا و تدریس فقه در کوفه گردید و از جایگاه اجتماعی ویژه ای برخوردار گشت. در فاصله سالهای 121ـ132 هجری قمری که [[حکومت اموی]] واپسین سالهای خود را می گذارند، ابوحنیفه به عنوان فقیهی مخالف با فساد دستگاه حکومت، با دیدگاه های اعتقادی خاص خود، بسیار مورد توجه جناح های مخالف حکومت غیر از خوارج قرار گرفت. در جریان قیام زید بن علی علیه السلام در سال های 121ـ122 هجری قمری، ابوحنیفه پنهانی او را یاری نمود و مال و جنگ افزار در اختیارش قرار داد. هنگامی که یزید بن عمر بن هبیره در 129 هجری قمری از جانب مروان دوم به فرمانروایی عراق منصوب شد، ابوحنیفه را به تصدی قضا و به روایتی، به نظارت بر بیت المال فراخواند و ابوحنیفه با وجود فشاری که ابن هبیره بر او وارد آورد، از پذیرش پیشنهاد او سر باز زد. افزایش فشار از جانب ابن هبیره بر ابوحنیفه، او را ناچار ساخت تا کوفه را ترک گفته، به مکه بگریزد و دو سالِ بازمانده از سلطه امویان را در آنجا به سر برد. در پی پیروزی عباسیان و به خلافت رسیدنِ سفاح، ابوحنیفه به کوفه مراجعت کرد ولی با به کار بستن حیله ای لفظی از بیعت کردن با سفاح طفره رفت. برخی از نویسندگان مسلم دانسته اند که ابوحنیفه خلافت عباسیان را منکر بود و هرگز با سفاح و منصور بیعت ننمود. مخالفت خاموش ابوحنیفه، زمانی آشکار شد که در 145 هجری قمری ابراهیم بن عبدالله حسنی از امامان زیدی در بصره بر ضد خلافت منصور قیام کرد و ابوحنیفه نفوذ خود را در تأیید این قیام به کار گرفت. او مردم را به یاری ابراهیم ترغیب می کرد و در نامه ای از ابراهیم دعوت کرد تا به کوفه بیاید و از یاری بیشتر وی برخوردار گردد. با وجود این که قیام ابراهیم به زودی سرکوب شد و منصور با یاران او به خشونت رفتار کرد، ولی رجال پرنفوذ ـ همچون ابوحنیفه و یار همفکرش مسعر بن کدام ـ از تعرض مصون ماندند. از جمله رخدادهای سال های پایانی عمر ابوحنیفه، عرضه منصب قضا از طرف منصور به وی و در پی نپذیرفتن آن، پیشنهاد نظارت بر ساختمان شهر بغداد است که در منابع به گونه های مختلف دیده شده است. در 148 هجری قمری به دنبال قیام حسان بن مجالد خارجی در نزدیکی موصل، منصور که از موصلیان به خشم آمده بود، ابوحنیفه و دو فقیه دیگر از کوفیان را احضار کرد تا بر نقض عهدنامه سابق خلیفه با موصلیان مهر تأیید نهاده او را در سرکوب ایشان بر صواب شمارند. ولی ابوحنیفه رأیی بر خلاف میل خلیفه ابراز داشت و خلیفه ناچار شد که عهدنامه مزبور را پابرجا شمارد. در آخرین روزهای زندگانی ابوحنیفه، منصور او را به بغداد فراخواند و به دلیلی که دقیقاًً روشن نیست، به حبس افکند و ابوحنیفه پس از روزی چند در حبس درگذشت. زفر بن هذیل بر آن بود که ابوحنیفه را در زندان زهر خورانیده اند. پیکر ابوحنیفه، پس از آن که حسن بن عُماره بجلی، محدث کوفی بر آن نماز گزارد، در مقبره خیزران بغداد مدفون گردید.  
ابوحنیفه از بسیاری فقیهان و عالمان کوفه دانش آموخت، ولی استاد ویژه او، [[حماد بن ابی سلیمان]] بود که وی مدت 18 سال در حلقه درسش شرکت می جست و تا هنگام وفات بهره گیری از او را ترک نگفت. ابوحنیفه در زمان تحصیل (پیش از 114هـ. ق) سفر یا سفرهایی به [[حجاز]] کرده و از شیوخ [[حرمین]] دانش آموخته است. او در مدینه از عالمانی چون [[امام باقر]] (علیه السلام) نیز بهره برد. ابوحنیفه پس از درگذشت حماد بن ابی سلیمان (120هـ. ق) به عنوان برجسته ترین شاگرد حلقه او مرجع صدور فتوا و تدریس فقه در کوفه گردید و از جایگاه اجتماعی ویژه ای برخوردار گشت. در فاصله سالهای 121ـ132 هجری قمری که [[حکومت اموی]] واپسین سالهای خود را می گذارند، ابوحنیفه به عنوان فقیهی مخالف با فساد دستگاه حکومت، با دیدگاه های اعتقادی خاص خود، بسیار مورد توجه جناح های مخالف حکومت غیر از خوارج قرار گرفت. در جریان قیام زید بن علی علیه السلام در سال های 121ـ122 هجری قمری، ابوحنیفه پنهانی او را یاری نمود و مال و جنگ افزار در اختیارش قرار داد. هنگامی که [[یزید بن عمر بن هبیره]] در 129 هجری قمری از جانب [[مروان دوم]] به فرمانروایی [[عراق]] منصوب شد، ابوحنیفه را به تصدی قضا و به روایتی، به نظارت بر [[بیت المال]] فراخواند و ابوحنیفه با وجود فشاری که ابن هبیره بر او وارد آورد، از پذیرش پیشنهاد او سر باز زد. افزایش فشار از جانب ابن هبیره بر ابوحنیفه، او را ناچار ساخت تا کوفه را ترک گفته، به [[مکه]] بگریزد و دو سالِ بازمانده از سلطه [[امویان]] را در آنجا به سر برد. در پی پیروزی عباسیان و به خلافت رسیدنِ [[سفاح]]، ابوحنیفه به کوفه مراجعت کرد ولی با به کار بستن حیله ای لفظی از بیعت کردن با سفاح طفره رفت. برخی از نویسندگان مسلم دانسته اند که ابوحنیفه خلافت عباسیان را منکر بود و هرگز با سفاح و [[منصور]] بیعت ننمود. مخالفت خاموش ابوحنیفه، زمانی آشکار شد که در 145 هجری قمری [[ابراهیم بن عبدالله حسنی]] از [[امامان زیدی]] در [[بصره]] بر ضد خلافت منصور قیام کرد و ابوحنیفه نفوذ خود را در تأیید این قیام به کار گرفت. او مردم را به یاری ابراهیم ترغیب می کرد و در نامه ای از ابراهیم دعوت کرد تا به کوفه بیاید و از یاری بیشتر وی برخوردار گردد. با وجود این که قیام ابراهیم به زودی سرکوب شد و منصور با یاران او به خشونت رفتار کرد، ولی رجال پرنفوذ ـ همچون ابوحنیفه و یار همفکرش [[مسعر بن کدام]] ـ از تعرض مصون ماندند. از جمله رخدادهای سال های پایانی عمر ابوحنیفه، عرضه منصب قضا از طرف منصور به وی و در پی نپذیرفتن آن، پیشنهاد نظارت بر ساختمان شهر بغداد است که در منابع به گونه های مختلف دیده شده است. در 148 هجری قمری به دنبال قیام [[حسان بن مجالد خارجی]] در نزدیکی [[موصل]]، منصور که از موصلیان به خشم آمده بود، ابوحنیفه و دو فقیه دیگر از کوفیان را احضار کرد تا بر نقض عهدنامه سابق خلیفه با موصلیان مهر تأیید نهاده او را در سرکوب ایشان بر صواب شمارند. ولی ابوحنیفه رأیی بر خلاف میل خلیفه ابراز داشت و خلیفه ناچار شد که عهدنامه مزبور را پابرجا شمارد. در آخرین روزهای زندگانی ابوحنیفه، منصور او را به بغداد فراخواند و به دلیلی که دقیقاًً روشن نیست، به حبس افکند و ابوحنیفه پس از روزی چند در حبس درگذشت. [[زفر بن هذیل]] بر آن بود که ابوحنیفه را در زندان زهر خورانیده اند. پیکر ابوحنیفه، پس از آن که [[حسن بن عُماره بجلی]]، محدث کوفی بر آن نماز گزارد، در مقبره خیزران بغداد مدفون گردید.  
مطالعه ساختار فقه او تأییدی است بر این که وی در منابع دینی با دیده ای اندیشمندانه می نگریسته و از شیوه ای نقل گرا پیروی نمی کرده است. برای آشکارتر شدن جایگاه فکری ابوحنیفه باید خاطرنشان ساخت که در محافل مذهبی نیمه اول سده دوم هجری قمری به ویژه در عراق، برخی مسائل اعتقادی موضع گیریها و گروه بندیهایی را پدید آورده بود که خود ریشه در مباحث پراکنده سده نخست هجری داشت و آغازی برای شکل گیری فرقه ها و مذاهب کلامی بود. رئوس این اختلافات را مسائلی چون ایمان فـاسـق، قَدَر و امامت تشکیل می دادند. هر یک از این مسائل اقتضا داشت که یک عالم دینی در برابر آن موضعی اتخاذ نماید ولی این موضع گیریها با یکدیگر بستگی ویژه ای نداشت. در واقع مذاهب کلامی مشخص که نظامی معین از موضع گیریها را در قبال تمامی یا بیشتر مسائل اعتقادی ارائه نمایند، در آن دوره پدید نیامده بودند و عناوینی که برای گروه های مختلف، چون مرجئه، خوارج، قَدَریه و شیعه به کار برده می شد، بیش از آن که بیانگر مذهبی نظام یافته باشند، بیانگر نوعی موضع گیری در مسائل خاص و گاه نوعی تشکل سیاسی ـ اجتماعی بودند. از این رو به هنگام سخن گفتن از متفکر وعالمی دینی چون ابوحنیفه که در نیمه نخست سده دوم قمری می زیسته است، جستجوی یک مذهب کلامی نظام یافته که بتوان آن را مذهب ابوحنیفه به شمار آورد، سودی نخواهد داشت. »  
مطالعه ساختار فقه او تأییدی است بر این که وی در منابع دینی با دیده ای اندیشمندانه می نگریسته و از شیوه ای نقل گرا پیروی نمی کرده است. برای آشکارتر شدن جایگاه فکری ابوحنیفه باید خاطرنشان ساخت که در محافل مذهبی نیمه اول سده دوم هجری قمری به ویژه در عراق، برخی مسائل اعتقادی موضع گیریها و گروه بندیهایی را پدید آورده بود که خود ریشه در مباحث پراکنده سده نخست هجری داشت و آغازی برای شکل گیری [[فرقه]] ها و [[مذاهب کلامی]] بود. رئوس این اختلافات را مسائلی چون ایمان فـاسـق، قَدَر و [[امامت]] تشکیل می دادند. هر یک از این مسائل اقتضا داشت که یک عالم دینی در برابر آن موضعی اتخاذ نماید ولی این موضع گیریها با یکدیگر بستگی ویژه ای نداشت. در واقع مذاهب کلامی مشخص که نظامی معین از موضع گیریها را در قبال تمامی یا بیشتر مسائل اعتقادی ارائه نمایند، در آن دوره پدید نیامده بودند و عناوینی که برای گروه های مختلف، چون مرجئه، [[خوارج]]، [[قَدَریه]] و [[شیعه]] به کار برده می شد، بیش از آن که بیانگر مذهبی نظام یافته باشند، بیانگر نوعی موضع گیری در مسائل خاص و گاه نوعی تشکل سیاسی ـ اجتماعی بودند. از این رو به هنگام سخن گفتن از متفکر وعالمی دینی چون ابوحنیفه که در نیمه نخست سده دوم قمری می زیسته است، جستجوی یک مذهب کلامی نظام یافته که بتوان آن را مذهب ابوحنیفه به شمار آورد، سودی نخواهد داشت. »  
این دائرة المعارف سپس به اندیشه ابوحنیفه درباره ارجاء اشاره کرده و می نویسد: «اگر در افکار منسوب به ابوحنیفه بتوان بر عقیده ای بیش از همه تأکید کرد، باور او به زیادت و نقصان ناپذیری ایمان است که موجب گشته تا مخالفانش او را مرجی بخوانند. ارجاء معتدل ابوحنیفه به تفصیل در رساله او به عثمان بتّی و نیز در العالم و المتعلم نموده شده است. مؤلف در آن ها ضمن تکیه بر ارزش عمل، تصریح کرده است که به عقیده او همه مؤمنان لزوماًً به بهشت نخواهند رفت و عاصیانّ بدون توبه، به خواست خداند عذاب گشته یا بخشیده خواهند شد. »  
این دائرة المعارف سپس به اندیشه ابوحنیفه درباره [[ارجاء]] اشاره کرده و می نویسد: «اگر در افکار منسوب به ابوحنیفه بتوان بر عقیده ای بیش از همه تأکید کرد، باور او به زیادت و نقصان ناپذیری [[ایمان]] است که موجب گشته تا مخالفانش او را مرجی بخوانند. ارجاء معتدل ابوحنیفه به تفصیل در رساله او به [[عثمان بتّی]] و نیز در العالم و المتعلم نموده شده است. مؤلف در آن ها ضمن تکیه بر ارزش عمل، تصریح کرده است که به عقیده او همه [[مؤمنان]] لزوماًً به [[بهشت]] نخواهند رفت و [[عاصیانّ]] بدون [[توبه]]، به خواست خداند [[عذاب]] گشته یا بخشیده خواهند شد. »  
این کتاب همچنین عقیده ابوحنیفه درباره امامت را چنین توضیح می دهد: «در نیمه نخست سده دوم هجری قمری در میان گروه های غیر شیعی و غیرخارجی، اعتقاد به تفضیل شیخین ( ابوبکر و عمر )، امری متداول بود، ولی درباره خَتَنین ( امام علی علیه السلام و عثمان)، نه تنها از نظر تفضیل اختلاف رأی وجود داشت، بلکه گروهی که با عنوان مرجئه نخستین شناخته می شدند، درباره اصل ایمان آن دو قائل به توقف بودند. درباره موضع ابوحنیفه در این مسئله، نخست باید به عبارت مجمل الفقه الاکبر اشاره کرد که می گوید: «ما امر عثمان و علی(علیه السلام) را به خدا وا می گذاریم. » این عبارت فقه الاکبر را ابن شهرآشوب در مناقب چنین نقل کرده است: «حکمِ آنچه بین علی (علیه السلام) و عثمان رخ داده است، به خداوند ارجاع می شود. » و این اشارتی است که توقف ابوحنیفه در مورد علی (علیه السلام) و عثمان، برخلاف توقف محارب بن دثار و مرجئه نخستین در اصل ایمان و ولایت آن دو نبوده است. ابوحنیفه حضرت علی (علیه السلام) را در تمامی جنگهایش بر طریق حق دانسته و دشمنان او را باغی شمرده است. اگرچه باغی در دیدگاه ابوحنیفه فـاسـق علی وجه التدین است. وی پس از آن حضرت نیز امام حسن علیه السلام را به عنوان خلیفه و امام بر حق می شناخت. صیمری از حنفیان متقدم عراق معتقد است که ابوحنیفه و شاگردانش،ابویوسف و شیبانی به تفضیل علی (علیه السلام) بر عثمان اتفاق داشته اند. بر پایه منابع شیعی، ابوحنیفه معتقد بود هر مردی از قریش که مردم را به کتاب و سنت و عمل به عدل فراخواند، امامت او ثابت می گردد و بر دیگران همراهی با وی در خروج واجب می شود. گفتنی است که برخی، بر پایه همکاری ابوحنیفه با زید و ابراهیم حسنی او را با عنوان زیدی و زیدی بتری خوانده اند ولی نمی توان این نسبت را دارای مفهوم دقیق فرقه شناختی دانست. »  
این کتاب همچنین عقیده ابوحنیفه درباره امامت را چنین توضیح می دهد: «در نیمه نخست سده دوم هجری قمری در میان گروه های غیر شیعی و غیرخارجی، اعتقاد به تفضیل [[شیخین]] ( [[ابوبکر]] و [[عمر]] )، امری متداول بود، ولی درباره [[خَتَنین]] ( [[امام علی علیه السلام]] و [[عثمان]])، نه تنها از نظر تفضیل اختلاف رأی وجود داشت، بلکه گروهی که با عنوان مرجئه نخستین شناخته می شدند، درباره اصل ایمان آن دو قائل به توقف بودند. درباره موضع ابوحنیفه در این مسئله، نخست باید به عبارت مجمل الفقه الاکبر اشاره کرد که می گوید: «ما امر عثمان و علی(علیه السلام) را به خدا وا می گذاریم. » این عبارت فقه الاکبر را ابن شهرآشوب در مناقب چنین نقل کرده است: «حکمِ آنچه بین علی (علیه السلام) و عثمان رخ داده است، به خداوند ارجاع می شود. » و این اشارتی است که توقف ابوحنیفه در مورد علی (علیه السلام) و عثمان، برخلاف توقف محارب بن دثار و مرجئه نخستین در اصل ایمان و ولایت آن دو نبوده است. ابوحنیفه حضرت علی (علیه السلام) را در تمامی جنگهایش بر طریق حق دانسته و دشمنان او را باغی شمرده است. اگرچه باغی در دیدگاه ابوحنیفه فـاسـق علی وجه التدین است. وی پس از آن حضرت نیز امام حسن علیه السلام را به عنوان خلیفه و امام بر حق می شناخت. صیمری از حنفیان متقدم عراق معتقد است که ابوحنیفه و شاگردانش،ابویوسف و شیبانی به تفضیل علی (علیه السلام) بر عثمان اتفاق داشته اند. بر پایه منابع شیعی، ابوحنیفه معتقد بود هر مردی از قریش که مردم را به کتاب و سنت و عمل به عدل فراخواند، امامت او ثابت می گردد و بر دیگران همراهی با وی در خروج واجب می شود. گفتنی است که برخی، بر پایه همکاری ابوحنیفه با زید و ابراهیم حسنی او را با عنوان زیدی و زیدی بتری خوانده اند ولی نمی توان این نسبت را دارای مفهوم دقیق فرقه شناختی دانست. »  
این دائرة المعارف درباره عقیده ابوحنیفه درباره قدر و خلق قرآن می نویسد: « ابوحنیفه یک موضع میانی بین جبریه و قَدَریه را با عبارتِ لا جبر و لا تفویض و لا تسلیط در گفتار خود با یوسف بن خالد سمتی مطرح نموده و در رساله دوم به عثمان بتّی نیز به تفصیل به تبیین نظریه لاجبر و لاتفویض پرداخته است. بنابر روایاتِ حنفیان اهل سنت و جماعت و برخی غیر حنفیان ، ابوحنیفه خلق قرآن را مردود دانسته و قائل آن را کافر شمرده است. با نگاهی تحلیلی به مجموع آنچه به عنوان عقاید ابوحنیفه مورد بررسی قرار رفت، به نظر می رسد که وی از گروش های افراطی اجتناب داشت و به دنبال پیشگیری از گسیختگیهای اجتماعی ـ دینی بوده است. در زندگی فردی عمل را با همه ارزش آن، جدا از حقیقتی به نام ایمان می شمارد و بدون این که به مسلمان عاصی وعده بهشت داده باشد، او را مؤمن و برادر دینی دیگر افراد جامعه می شمارد و بدین ترتیب ولایت را جایگزین برائت خوارج می سازد. در زمینه اجتماعی، ابوحنیفه با کمک به قیامهای علویان به گونه ای عملی آرمان خود را در پدیدآوردن نظامی عدل گستر و مخالفت خویش را با نظام جور مطرح ساخته بود. ابوحنیفه سخت نگران اختلافات مذهبی مسلمانان بود و ضمن دعوت مردم به تحصیل دانش و بینش، آنان را از تقلید جاهلانه و کورکورانه از سران فرقه ها و گروه های مختلف برحذر می داشت. »  
این دائرة المعارف درباره عقیده ابوحنیفه درباره قدر و خلق قرآن می نویسد: « ابوحنیفه یک موضع میانی بین جبریه و قَدَریه را با عبارتِ لا جبر و لا تفویض و لا تسلیط در گفتار خود با یوسف بن خالد سمتی مطرح نموده و در رساله دوم به عثمان بتّی نیز به تفصیل به تبیین نظریه لاجبر و لاتفویض پرداخته است. بنابر روایاتِ حنفیان اهل سنت و جماعت و برخی غیر حنفیان ، ابوحنیفه خلق قرآن را مردود دانسته و قائل آن را کافر شمرده است. با نگاهی تحلیلی به مجموع آنچه به عنوان عقاید ابوحنیفه مورد بررسی قرار رفت، به نظر می رسد که وی از گروش های افراطی اجتناب داشت و به دنبال پیشگیری از گسیختگیهای اجتماعی ـ دینی بوده است. در زندگی فردی عمل را با همه ارزش آن، جدا از حقیقتی به نام ایمان می شمارد و بدون این که به مسلمان عاصی وعده بهشت داده باشد، او را مؤمن و برادر دینی دیگر افراد جامعه می شمارد و بدین ترتیب ولایت را جایگزین برائت خوارج می سازد. در زمینه اجتماعی، ابوحنیفه با کمک به قیامهای علویان به گونه ای عملی آرمان خود را در پدیدآوردن نظامی عدل گستر و مخالفت خویش را با نظام جور مطرح ساخته بود. ابوحنیفه سخت نگران اختلافات مذهبی مسلمانان بود و ضمن دعوت مردم به تحصیل دانش و بینش، آنان را از تقلید جاهلانه و کورکورانه از سران فرقه ها و گروه های مختلف برحذر می داشت. »  
این دائرةالمعارف سپس به ساختار فقه ابوحنیفه اشاره کرده و می نویسد: «در کنار مذهب فقهی مدونی که به نام ابوحنیفه برجای مانده است، تنها آنچه از گزارشهای کهن در مورد ادله فقه وی به دست رسیده، چند روایت پراکنده است که نباید بیش از اندازه بر اعتبار آن ها تکیه کرد. مهم ترین و جامع ترین آنها روایتی از یحیی بن ضریس است که در آن ابوحنیفه منابع فقه خود را چنین نمایانده است: نخست کتاب خدا، دوم سنت پیامبر (صلی الله علیه و آله) و روایات صحیح از آن حضرت به نقل ثقات از ثقات، سوم قول صحابه، و در صورت دست نیافتن به حکم در منابع یادشده عمل به اجتهاد و رأی. در روایت یحیی بن ضریس و ابن صباح، حدیث با قید صحیح بودن، دومین دلیل از ادله فقه ابوحنیفه شناخته شده و در متن صیمری از ابن ضریس، شرط پذیرش آن، رواج حدیث به روایت ثقات از ثقات دانسته شده است. ولی مقصود ابوحنیفه از حدیث صحیح چه می توانست باشد؟ در پاسخ به این پرسش باید به یاد آورد که در روزگار شکل گیری فقه ابوحنیفه، هنوز تدوین مجموعه های حدیث متداول نشده بود و حدیث تا حد زیادی توزیع بومی خود را حفظ کرده بود، بدان سان که احادیثی با اسانید حجازی به طور محدودی در عراق تداول داشتند، در چنین وضعی به نظر نمی رسد که بتوان جایی برای گردآوری طرق روایی یک حدیث و تمییز اخبار متواتر از اخبار آحاد باز نمود. در میان حنفیان ، برخی چون ابوالحسن کرخی معتقدند که در فقه ابوحنیفه خبر به طور مطلق بر قیاس مقدم است. ولی برخی ترجیح خبر را به وجود صفاتی چون فقاهت در راویان آن منوط دانسته اند. ابوحنیفه را در پاره ای از موارد، سخت پایبند ظواهر احادیث می یابیم و این بیشتر در احادیث مربوط به عبادات به چشم می خورد. در روایت یحیی بن ضریس و ابن صباح تصریح گردیده که ابوحنیفه در صورت فقدان حکمی در کتاب خدا و سنت پیامبر صلی الله علیه و آله به اقوال صحابه رجوع می کرده است. در روایت ابن ضریس افزود شده است که ابوحنیفه در صورت اختلاف صحابه، خود را در انتخاب بین اقوال آنان مخیر می دید. در جای جای مسانید روایات ابوحنیفه چون کتاب الآثار ابویوسف، افعال صحابه نیز علاوه بر اقوال آنان مورد توجه قرار گرفته است. به عنوان بحثی جانبی باید یادآور شد که در روایت یحیی بن ضریس، ابوحنیفه به دنبال پذیرش حجیت اقوال صحابه تصریح نموده که فتاوای تابعین را بر خود حجت نمی شمارد و خویشتن را مجتهدی چون آنان می بیند. در روایت یحیی بن ضریس به نقل از ابوحنیفه دیده می شود که وی در صورت فقدان ادله نقلی، راه اجتهاد را بر روی خود باز می دید و این روش را همان روش بزرگان تابعین می دانست. ابوحنیفه خود در عبارتی که از او منقول است، به صراحت چنین یاد کرده: «این سخن ما رأی است و بهترین سخنی است که بر آن دست یافته ایم. پس هرکه بهتر از سخن ما آورد، او از ما به صواب نزدیک تر است. » برای شناخت دقیق مبانی فکری ابوحنیفه در اجتهاد و رأی، باید گفت که وی بر این باور بود که احکام شریعت از جانب خداوند فرود آمده تا مصالح مردم را تأمین نماید و هیچ یک از عبادت ها و کردارهای بندگان، خداوند را سودی نمی بخشند، ولی احکام شریعت دامنه ای وسیع دارند و باید حکمت و مصلحتِ نهفته در آن ها از یکدیگر تمییز داده شوند. پاره ای از احکام شریعت مربوط به آداب و سنن اجرای مراسم عبادی و اعمال مذهبی است. و مصلحت نهفته در آنها همانا تعبد و تقرب بنده به خداوند است. از این رو احکام تعبدی پیرو نصوص شرعی هستند و رأی در این موارد کمترین کاربرد خود را داراست. اما پاره ای دیگر از احکام شریعت به موضوعات روزمره خود زندگی بشری ارتباط می یابند و حکمت اصلی وضع این احکام، نه تعبد و تقرب بندگان، بلکه ایجاد یک نظام حقوقی و جزائی سالم در جامعه است و همین دسته از احکام شریعت است که ابوحنیفه بیشترین کاربرد رأی را در استنباط و تبیین آنها می دانست. »  
این دائرةالمعارف سپس به ساختار فقه ابوحنیفه اشاره کرده و می نویسد: «در کنار مذهب فقهی مدونی که به نام ابوحنیفه برجای مانده است، تنها آنچه از گزارشهای کهن در مورد ادله فقه وی به دست رسیده، چند روایت پراکنده است که نباید بیش از اندازه بر اعتبار آن ها تکیه کرد. مهم ترین و جامع ترین آنها روایتی از یحیی بن ضریس است که در آن ابوحنیفه منابع فقه خود را چنین نمایانده است: نخست کتاب خدا، دوم سنت پیامبر (صلی الله علیه و آله) و روایات صحیح از آن حضرت به نقل ثقات از ثقات، سوم قول صحابه، و در صورت دست نیافتن به حکم در منابع یادشده عمل به اجتهاد و رأی. در روایت یحیی بن ضریس و ابن صباح، حدیث با قید صحیح بودن، دومین دلیل از ادله فقه ابوحنیفه شناخته شده و در متن صیمری از ابن ضریس، شرط پذیرش آن، رواج حدیث به روایت ثقات از ثقات دانسته شده است. ولی مقصود ابوحنیفه از حدیث صحیح چه می توانست باشد؟ در پاسخ به این پرسش باید به یاد آورد که در روزگار شکل گیری فقه ابوحنیفه، هنوز تدوین مجموعه های حدیث متداول نشده بود و حدیث تا حد زیادی توزیع بومی خود را حفظ کرده بود، بدان سان که احادیثی با اسانید حجازی به طور محدودی در عراق تداول داشتند، در چنین وضعی به نظر نمی رسد که بتوان جایی برای گردآوری طرق روایی یک حدیث و تمییز اخبار متواتر از اخبار آحاد باز نمود. در میان حنفیان ، برخی چون ابوالحسن کرخی معتقدند که در فقه ابوحنیفه خبر به طور مطلق بر قیاس مقدم است. ولی برخی ترجیح خبر را به وجود صفاتی چون فقاهت در راویان آن منوط دانسته اند. ابوحنیفه را در پاره ای از موارد، سخت پایبند ظواهر احادیث می یابیم و این بیشتر در احادیث مربوط به عبادات به چشم می خورد. در روایت یحیی بن ضریس و ابن صباح تصریح گردیده که ابوحنیفه در صورت فقدان حکمی در کتاب خدا و سنت پیامبر صلی الله علیه و آله به اقوال صحابه رجوع می کرده است. در روایت ابن ضریس افزود شده است که ابوحنیفه در صورت اختلاف صحابه، خود را در انتخاب بین اقوال آنان مخیر می دید. در جای جای مسانید روایات ابوحنیفه چون کتاب الآثار ابویوسف، افعال صحابه نیز علاوه بر اقوال آنان مورد توجه قرار گرفته است. به عنوان بحثی جانبی باید یادآور شد که در روایت یحیی بن ضریس، ابوحنیفه به دنبال پذیرش حجیت اقوال صحابه تصریح نموده که فتاوای تابعین را بر خود حجت نمی شمارد و خویشتن را مجتهدی چون آنان می بیند. در روایت یحیی بن ضریس به نقل از ابوحنیفه دیده می شود که وی در صورت فقدان ادله نقلی، راه اجتهاد را بر روی خود باز می دید و این روش را همان روش بزرگان تابعین می دانست. ابوحنیفه خود در عبارتی که از او منقول است، به صراحت چنین یاد کرده: «این سخن ما رأی است و بهترین سخنی است که بر آن دست یافته ایم. پس هرکه بهتر از سخن ما آورد، او از ما به صواب نزدیک تر است. » برای شناخت دقیق مبانی فکری ابوحنیفه در اجتهاد و رأی، باید گفت که وی بر این باور بود که احکام شریعت از جانب خداوند فرود آمده تا مصالح مردم را تأمین نماید و هیچ یک از عبادت ها و کردارهای بندگان، خداوند را سودی نمی بخشند، ولی احکام شریعت دامنه ای وسیع دارند و باید حکمت و مصلحتِ نهفته در آن ها از یکدیگر تمییز داده شوند. پاره ای از احکام شریعت مربوط به آداب و سنن اجرای مراسم عبادی و اعمال مذهبی است. و مصلحت نهفته در آنها همانا تعبد و تقرب بنده به خداوند است. از این رو احکام تعبدی پیرو نصوص شرعی هستند و رأی در این موارد کمترین کاربرد خود را داراست. اما پاره ای دیگر از احکام شریعت به موضوعات روزمره خود زندگی بشری ارتباط می یابند و حکمت اصلی وضع این احکام، نه تعبد و تقرب بندگان، بلکه ایجاد یک نظام حقوقی و جزائی سالم در جامعه است و همین دسته از احکام شریعت است که ابوحنیفه بیشترین کاربرد رأی را در استنباط و تبیین آنها می دانست. »  
confirmed
۵٬۹۱۷

ویرایش