confirmed، مدیران
۳۷٬۲۱۴
ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش |
بدون خلاصۀ ویرایش |
||
خط ۷۴: | خط ۷۴: | ||
از آنجا که [[نجاشی]]، پادشاه حبشه، در قیاس با دیگر سران کشورهای همسایه، فرد خوبی بود، پیامبر اکرم(ص) به اصحابش دستور داد به حبشه هجرت کنند. وقتی خبر مهاجرت تازه [[مسلمانان]] به گوش مصعب رسید، وی نیز تصمیم گرفت خود را به آنان برساند و با ایشان به حبشه برود. | از آنجا که [[نجاشی]]، پادشاه حبشه، در قیاس با دیگر سران کشورهای همسایه، فرد خوبی بود، پیامبر اکرم(ص) به اصحابش دستور داد به حبشه هجرت کنند. وقتی خبر مهاجرت تازه [[مسلمانان]] به گوش مصعب رسید، وی نیز تصمیم گرفت خود را به آنان برساند و با ایشان به حبشه برود. | ||
گروه دوم مسلمانان برای هجرت به حبشه آماده شده بودند که مصعب پدر و مادرش را غافل گیر کرد و از زندان خانگی گریخت. او شبانه خود را به دومین گروه مهاجران رساند و همراه ایشان به حبشه رفت. [[عامربن ربیعه]] به نقل از پدرش در این باره می گوید: من با مصعب دوست بودم و در هجرت گروه دوم یاران پیامبر اکرم(ص) به حبشه با او هم سفر بودم. من هرگز فردی خوش اخلاق تر از مصعب ندیدم. در این سفر، کوچک ترین کار ناپسندی از او سر نزد. | گروه دوم مسلمانان برای هجرت به حبشه آماده شده بودند که مصعب پدر و مادرش را غافل گیر کرد و از زندان خانگی گریخت. او شبانه خود را به دومین گروه مهاجران رساند و همراه ایشان به حبشه رفت. [[عامربن ربیعه]] به نقل از پدرش در این باره می گوید: من با مصعب دوست بودم و در هجرت گروه دوم یاران پیامبر اکرم(ص) به حبشه با او هم سفر بودم. من هرگز فردی خوش اخلاق تر از مصعب ندیدم. در این سفر، کوچک ترین کار ناپسندی از او سر نزد. | ||
=بازگشت از حبشه= | |||
وقتی مصعب و دیگر مهاجران در حبشه به سر می بردند، روزی با خبر شدند که مردم مکه مسلمان شده اند و سران قریش از شکنجه و آزار تازه مسلمانان دست برداشته اند. پس از شنیدن این خبر، بسیاری از مهاجران به مکه بازگشتند. مصعب بن عمیر نیز یکی از آنان بود، ولی وقتی به مکه رسیدند، دریافتند خبر [[دروغ]] بوده است و مردم مکه مسلمان نشده و از آزار پیروان رسول خدا(ص) دست برنداشته اند. برخی از مهاجران دوباره به حبشه بازگشتند، ولی برخی دیگر با حمایت آشنایان خود (اشراف مکه) به شهر وارد شدند. می گویند وقتی مادر مصعب شنید پسرش نیز میان بازگشتگان از حبشه است، بی درنگ خود را به آنان رساند و با پسرش دیدار کرد. او امیدوار بود بتواند فرزندش را بار دیگر به آیین گذشته اش باز گرداند؛ به ویژه آنکه در این مدت، با قطع کمک های مالی خانواده و رنج غربت و آزار دشمنان، سختی های فراوانی را تحمل کرده بود. او با این گمان که مصعب اکنون به ترک دین جدید خود حاضر است، با دادن وعده های بیشتر، وی را به بازگشت به دین پیشینش تشویق کرد. غافل از آنکه مصعب در این مدت چنان ایمان و اعتقاد استواری یافته که دیگر هیچ تطمیع و تهدیدی وی را هراسان و پشیمان نمی سازد. | |||
آورده اند مادر مصعب نخست کوشید از راه تحریک عواطف، وی را به دین اجدادش بازگرداند، ولی وقتی کاری از پیش نبرد، تهدیدش کرد که دوباره او را زندانی خواهد ساخت. مصعب در پاسخ به تهدیدهای مادرش گفت: «به خدا سوگند، اگر کسی بخواهد تو را در این کار یاری کند، او را خواهم کشت». مادر با شنیدن سخن مصعب دریافت که از گذشته بسیار قوی تر شده است و نمی توان با تهدید، وی را از راهی که در پیش گرفته است، بازگرداند. از این روی، جز این چاره ای ندید که فرزندش را ترک کند و با ناراحتی از وی روی برگرداند. مصعب به مادرش گفت: «به خدا سوگند، برایم دشوار است که به پیشواز پدر و مادرم پشت کنم، ولی چه کنم که شایسته نیست مسلمان مؤمن، از ایمان پاک خود دست بردارد و به دین باطل روی آورد. مادرجان! از تو می خواهم به یگانگی خدای تعالی شهادت دهی و از پرستش بت ها دست برداری که آنها کاره ای نیستند. بدان که محمد(ص)، فرستاده ی خدای یگانه است و پیروی از او، سلامت و سعادت هر دو جهان (دنیا و آخرت) را در پی دارد». | |||
مادر مصعب با ناراحتی به وی گفت: «... هرگز به دین تو روی نخواهم آورد؛ زیرا مردم می گویند دین فرزندش را پذیرفت و به این دلیل، مرا به ضعف عقل و سبک مغزی متهم می کنند». از آن پس، خانواده ی مصعب وی را از خود راندند. مصعب نیز که دلش به نور حق روشن شده بود، از همه ی زرق و برق دنیا و مال و ثروت خانواده اش چشم پوشید و با میل و رغبت، زندگی ساده و فقیرانه را پذیرفت، ولی هیچ گاه حاضر نشد از ایمان خود دست بردارد. | |||
=پانویس= | =پانویس= |