confirmed، مدیران
۳۷٬۲۱۳
ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش |
بدون خلاصۀ ویرایش |
||
خط ۲۸: | خط ۲۸: | ||
بنابر افسانه ای یونانی درختان آنجا (کندر و بُخور که وادی حضرموت به تولید آن مشهور بوده است) بوی کُشنده ای دارند. | بنابر افسانه ای یونانی درختان آنجا (کندر و بُخور که وادی حضرموت به تولید آن مشهور بوده است) بوی کُشنده ای دارند. | ||
قول دیگر حضرموت را به «حضرموت بن یقطن بن عامر» نسبت می دهد. اولین منبعی که در آن از فردی به نام حضرموت (به صورت حَضَرْمَاوِث) صحبت به میان آورده تورات است. وی سومین فرزند یقطان (قحطان) است. | قول دیگر حضرموت را به «حضرموت بن یقطن بن عامر» نسبت می دهد. اولین منبعی که در آن از فردی به نام حضرموت (به صورت حَضَرْمَاوِث) صحبت به میان آورده [[تورات]] است. وی سومین فرزند یقطان (قحطان) است. | ||
بعضی نیز حضرموت را لقب عامر بن قحطان می دانند. وی به هنگام جنگ بسیار می کشت؛ لذا او را به حَضرموت ملقب ساختند. در نتیجه قبیله و سرزمینش هم به این نام ملقب گشت. که برخی به همین جهت حضرموت را نام قبیله ای در این منطقه می دانند. | بعضی نیز حضرموت را لقب عامر بن قحطان می دانند. وی به هنگام جنگ بسیار می کشت؛ لذا او را به حَضرموت ملقب ساختند. در نتیجه قبیله و سرزمینش هم به این نام ملقب گشت. که برخی به همین جهت حضرموت را نام قبیله ای در این منطقه می دانند. | ||
خط ۳۹: | خط ۳۹: | ||
در این سرزمین اماکن و آثار باستانی متعددی وجود دارد. از مهم ترین آنان قبر منسوب به حضرت هود(ع) و ویرانه هایی از مواضع و اماکن اقوام عاد و [[قوم ثمود]] است. | در این سرزمین اماکن و آثار باستانی متعددی وجود دارد. از مهم ترین آنان قبر منسوب به حضرت هود(ع) و ویرانه هایی از مواضع و اماکن اقوام عاد و [[قوم ثمود]] است. | ||
مردم این منطقه در زمان پیامبر مسلمان شدند. [[رسول خدا]]، فردی به نام زیاد بن لبید را حاکم بر آنجا و مأمور جمع آوری [[زکات]] آن قرار داد که او کِنده را نیز ضمیمه ولایت او کرد. | مردم این منطقه در زمان پیامبر مسلمان شدند. [[رسول خدا]]، فردی به نام [[زیاد بن لبید]] را حاکم بر آنجا و مأمور جمع آوری [[زکات]] آن قرار داد که او کِنده را نیز ضمیمه ولایت او کرد. | ||
در ایام خلافت [[ابوبکر]]، طایفه ای از کِنده که ساکن حَضْرَموت بودند، حاضر به پرداخت زکات به وی نشدند. در نتیجه زیاد بن لبید شبانه از آن منطقه فرار کرد و مردم این منطقه را [[مرتد]] نامید. ابوبکر نیز سپاهی فرستاد که با آنان وارد جنگ شد. | در ایام خلافت [[ابوبکر]]، طایفه ای از کِنده که ساکن حَضْرَموت بودند، حاضر به پرداخت زکات به وی نشدند. در نتیجه زیاد بن لبید شبانه از آن منطقه فرار کرد و مردم این منطقه را [[مرتد]] نامید. ابوبکر نیز سپاهی فرستاد که با آنان وارد جنگ شد. | ||
خط ۴۸: | خط ۴۸: | ||
در سال های اخیر، برخی جهان گردان و باستان شناسان از کشورهای مختلف از آثار باستانی حضرموت بازدید و نتایج کاوش ها را تدوین و منتشر کرده اند. | در سال های اخیر، برخی جهان گردان و باستان شناسان از کشورهای مختلف از آثار باستانی حضرموت بازدید و نتایج کاوش ها را تدوین و منتشر کرده اند. | ||
=شیعه در حضرموت= | |||
یمن تنها کشوری است که مردمانش بدون جنگ و خونریزی و با رسیدن [[حضرت علی(ع)]] به عنوان فرستاده ویژه پیامبر [[اکرم(ص)]] به اسلام گرویدند. دوستی میان یمنی ها و حضرت علی(ع) به حدی بود که از تعداد بیست و سه نفری که هستۀ اولیۀ [[تشیع]] بعد از ماجرای [[سقفیه]] را تشکیل دادند، ده نفر از [[انصار]] یمنی بودند. در گزارش دیگری آمده است که وقتی زیاد بن لَبید أنصاری، نمایندۀ [[خلیفه]] در «حضر موت» بود، حارث بن معاویه تمیمی، حارثه بن سُراقه کندی، اشعث بن قیس کندی از سران قبایل یمنی به او گفتند: ما از [[اهل بیت]] پیامبر(ص) اطاعت خواهیم کرد، چرا شما آنان را از خلافت باز داشتید. | |||
در زمان بالا گرفتن اختلاف [[امام علی(ع)]] با معاویه، ساکنان این منطقه از حضرت علی (ع) حمایت کردند. لذا در سال ۴۰ هجری بُسر بن أرطاة فهری به همراه سپاه سه هزار نفره از [[دمشق]] برای سرکوب کردن شیعیان به حضرموت رفت و با طرفداران امام علی(ع) جنگ کرد. | |||
در این سرزمین، خاندان هایی از نسل [[امام حسین(ع)]] و [[علویان]] بسیاری چون خاندان های بار، بِیتی، جِفْری، جِنَید، حامد، حداد، سَقّاف، شاطری، بافَقیه و حِبْشی زندگی می کنند. و سادات علوی احترام و جایگاه والایی دارند. | |||
حضرموت یکی از نواحی شرقی کشور یمن و فعلا یکی از نواحی امیرنشین و شیخ نشین است که در حدود دویست هزار نفر جمعیت دارد. حضرموت نام یکی از پسران قحطان بن عامر و برادر یعرب بن قحطان است. نظر به شجاعت و تهورش وی را حضرموت لقب دادند. چون هر وقت در جنگی حاضر می شد و از دشمن بسیاری را می کشت، مردم می گفتند: حضرموت. یعنی مرگ حاضر شد. سپس این کلمه به نحو «ترکیب مَزج» اسم و علَم برای آن شخص شد و این ناحیه به اسم او مشهور شد<ref>عقد الفريد، ج 2، ص 203.</ref>. ناحیه حضرموت در عصر پیابر اسلام رؤساء و زمامدارانی داشت که آنان را ملوک و اَقیال (جمع قیل به معنای رئیس و مَلِک) می گفتند و از طرف پادشاهان ایران مانند سایر زمامداران کشور یمن عزل و نصب می شدند، مهم ترین ایشان وائل بن حجر حضرمی، مخوس، جمذه، مشرح و ابضعه است و بزرگ همه [[وائل بن حجر]] بوده که پیامبر اسلام نامه ای به وی نوشت و آن را توسط سلیم بن عمرو انصاری به سوی او فرستاد. | |||
[[یعقوبی]]<ref>يعقوبي، ج 2، ص 62.</ref> در تاریخ خود گفته: نامه وائل بن حجر حضرمی نظیر نامه هایی بوده که به [[خسروپرویز]] و قیصر روم نوشته شد، و لکن نامه را ذکر ننموده و غیر یعقوبی هم از این نامه که سلیم بن عمرو حامل آن بوه اسمی نبرده، فقط نامه هایی که پس از ورود وائل به [[مدینه]] پیغمبر اسلام برای او نوشته ضبط و محفوظ است که آن ها را شرح خواهیم داد. زمامدار بزرگ حضرموت وائل بن حجر ریاست و موقعیت بزرگی را دارا بود، موقعی که تحول دینی در تمام کشور یمن از سال هفتم هجری شروع شد و پادشاه بزرگ کشور یمن باذان پس از کشته شدن خسروپرویز پادشاه ایران به [[دین اسلام]] داخل شد، تدریجا اشعۀ قرآن بر کشور یمن تابش نمود و مردم یمن توجه کامل به دین اسلام پیدا کردند. هیأت و دسته های مختلفی از قبایل به مدینه عزیمت نمودند، از جمله هیأت حضرموت بود که به ریاست وائل بن حجر حضرمی در سال نهم هجری به مدینه رهسپار شدند. و همچنین عده ای از رؤساء و زمامداران حضرموت در سال نهم هجری به مدینه آمده و دین اسلام را قبول کردند. از جمله ایشان مخوس، مشرح، جمذه، و ابضعه نام بود، مخوس که در زبانش لکنتی بود عرض کرد: یا رسول الله! دعا کن این لکنت از لسان من برطرف و زایل گردد. پیامبر دعا کرد و آن علت از زبان او برطرف گشت و هم از صدقات حضرموت او را عطیه و بخششی فرمود. | |||
وائل بن حجر حضرمی [[بت]] مخصوصی از عقیق داشت که آن را پرستش و عبادت می کرد، به قدری آن بت سلطنتی مورد توجه و علاقه پادشاه حضرموت بود که گاهی در کنار آن جبین بر خاک می سود و همان جا هم به خواب می رفت، همین توجهات ملوکانه وائل بن حجر بود که یک محبوبیت فوق العاده ای به آن بت نزد تمام رؤساء و درباریان داده بود و روز به روز هم بر عظمت آن مجسمه بی روح افزوده می شد و عنوان ملکوتی و خدایی پیدا می کرد. روزی وائل در کنار بت هنگام ظهر به خواب رفته بود که ناگاه صدای موحشی را شنید. از خواب بیدار شد، آوازی از آن مکان به گوشش رسید که این اشعار را می خواند: «وا عَجَبا لِوائلِ بنِ حجرِ؛ یَخالُ یَدري و هوَ لیسَ یَدري؛ ماذا ترجّی مِن نَحیتٍ صَخرِ؛ لیسَ بِذي عُرفٍ و لا ذي نُکرِ؛ و لا بِذی نَفعٍ و لا ذي ضُرِّ؛ لو کان ذاحِجرٍ أطاعَ أمري»<ref>سيرهنبويه/ حاشيهحلبي، ج 3، ص 93.</ref>. «شگفت از وائل بن حجر، خیال می کند می فهمد و حال آن که او صاحب درایت نیست. چه امیدی از سنگ تراشیده دارد که نمی شناسد و نمی داند و ضرر و نفعی هم ندارد و اگر او عقل می داشت مرا و سخنان مرا اطاعت می کرد». وائل بن حجر را از این صدا وحشت و اضطراب فراگرفت و از آن تعجب کرد. پس با خود گفت: در این موضوع چه اقدامی کنم، در این فکر بود که بار دیگر در بیداری یا عالم خواب آواز دیگری را شنید که این اشعار را می خواند: «اِرحَل إلی یَثرب ذاتِ النخلِ و سِر إلیها سَیرَ مستقلٍّ فَدِن بِدین الصّائم المُصَلِّی محمدٍ الرسولِ خیرِ الرُّسُلِ» در همان حال بت سلطنتی هم بر روی زمین افتاد، زمامدار حضرموت به ضلالت و گمراهی سالیان مدید خود پی برد، فورا برخاست بت را ریزریز کرد و تصمیم گرفت که ترک پادشاهی و سلطنت کرده، به مدینه طیبه رود و تسلیم پیامبر اسلام گردد. | |||
وائل بن حجر از حضرموت حرکت نمود، چون به مدینه رسید به [[مسجد]] رفت و پیامبر اسلام را ملاقات کرد، [[پیغمبر اکرم]] از ورود وائل خوشحال گشت، او را نزدیک خود برد، عبای خویش را برای وی فرش کرد، او را با خود روی عبا نشانید و دست مبارک بر سر وی کشید، تنها به این احترام اکتفاء ننمود، بلکه او را به تمام اهل مجلس معرفی فرمود و شخصیت او را برای همه کس شناساند. صاحب «سیره نبویه» و «طبقات»<ref>طبقات، ج 1، ص 349.</ref>گوید: پیامبر اکرم بر منبر درآمد خطاب به مردم چنین گفت: «أیُّها النّاسُ هذا وائلُ بنُ حجرٍ سیدُ الأقیالِ، أتاکم مِن أرضٍ بعیدةٍ راغباً في الإسلامِ». یعنی: «ای مردم! این شخص وائل بن حجر مهتر و برتر روساء و ملوک حضرموت است که از سرزمین دور به سوی شما آمده و به دین اسلام مایل و راغب است». وائل بن حجر چون این عنایت و توجهات پیامبر اسلام را دید، عرضه داشت: یا رسول الله! صاحب ریاست و ملک و حکومت عظیمی بودم، از تمام آن ها چشم پوشیدم و دین خدا را برگزیدم. پیامبر اسلام گفتار وائل را تصدیق نمود و فرمود: راست گفتی، آنگاه به این بیان درباره اش [[دعا]] کرد: «اللّهمَّ بارِک في وائلٍ و ولدِه و ولدِه ولدِه» و به معاویه فرمود که از وائل بن حجر پذیرایی کند؛ او هم وائل را منزل خود برد و پذیرایی کرد<ref> برگرفته از «ویکی شیعه»</ref>. | |||
=منبع= | =منبع= |