۸۷٬۵۶۷
ویرایش
Mollahashem (بحث | مشارکتها) بدون خلاصۀ ویرایش |
بدون خلاصۀ ویرایش |
||
خط ۳۲: | خط ۳۲: | ||
=جامعه سیاستزده= | =جامعه سیاستزده= | ||
اکنون در پایان عصر دولتها قرار داریم. پایان این عصر، در بطن خود حامل پایان سیاست به معناى خدعه و نیرنگ است. به بیان دیگر، این سیاستگریزى، ناشى از بدسرشتى سیاست در دموکراسىهاى امروزى است؛ به طور مثال، دیوانسالارى امریکا، سى هزار کارگزار لابى(LOBBY)در خود دارد. <br> | اکنون در پایان عصر دولتها قرار داریم. پایان این عصر، در بطن خود حامل پایان سیاست به معناى خدعه و نیرنگ است. به بیان دیگر، این سیاستگریزى، ناشى از بدسرشتى سیاست در دموکراسىهاى امروزى است؛ به طور مثال، دیوانسالارى امریکا، سى هزار کارگزار لابى(LOBBY)در خود دارد. <br> | ||
این مسأله، بیانگر زیروروشدن عمیق فرایند تصمیم گیرى در | این مسأله، بیانگر زیروروشدن عمیق فرایند تصمیم گیرى در بزرگترین دموکراسى به اصطلاح مدرن دنیا؟! است؛ زیرا مثلا کارگزار لابى، براى مدیران شرکت، اطلاعاتى فراهم مىکند که شرکتها به یارى آن مىتوانند از دیدگاه و منافع خویش، به صورت نادرست و نامشروع دفاع کنند فقط از آن رو که لابىها اطلاعات مهمى دارند، و آن را در اختیار تراستها و کارتلها قرار مىدهند. روشن است که کارگزاران لابى بىمزد کار نمىکنند؛ بلکه از منافعى که به دست مىآید، سهم مىبرند. میل به سهمبرى بیشتر، آنان را بیش از پیش به سوى دفاع از سرمایهداران مىکشاند؛ به این دلیل مىتوان گفت که در امریکا، فقط از ثروتمندان به خوبى دفاع مىشود؛ بنابراین، نباید تعجب کرد که در محافل لابىها گفته مىشود، آنچه براى جنرال موتور خوب است، براى امریکا هم خوب است. این به معناى آن است که سیاست دیگر برایند منافع عمومى نیست؛ بلکه به معناى راهکارى براى دستیابى به منافع خصوصى (صنفى شدن منافع=سیاست) است. اقتضاى منطق صنفى شدن منافع، انشعاب بىحد و حصر آن است؛ پس خیلى طبیعى خواهد بود که هر کس براى کسب منافع یا به حداکثر رساندن مطلوبیت شخصى، به هر شیوه ممکن دست بزند؛ یعنى که نیروى محرکه این دنیا، به رسمیت شناختن نفع مشترک نیست؛ بلکه نبرد همه با همه است؛ نبردى که در آن میزان (اراده) قدرت هر فرد، مرزى جز میزان (اراده) قدرت همسایه نمىشناسد. <br> | ||
ماحصل چنین فضایى، دنیایى است که دیگر با اجتماعات و تعریف انسانى تعریف نمىشود؛ بلکه وجه ممیزه آن مشکلاتىاند که بایدآنها را فقط به شیوهاى که بیشترین منافع شخصى را در برداشته باشد، اداره یا حل کرد؛ پس وظیفه اصلى سیاستمدار، مدیریت صنفى است. در این وضعیت، اولا سیاستمدار، بشارت دهنده است؛ ولى وسایلى که در اختیار دارد، نومید کنندهاند. ثانیاً سیاستمدار دست در دست خبرنگاران و رسانهها، ادراک جامعه را به طرق نادرست سازمان مىدهد. ثالثاً اینگونه تلقین مىشود: فقط آن چیزى را که سیاستمدار درباره آن سخن مىگوید، وجود دارد، و نیز داورى او، یگانه داورى درست است. رابعاً یگانه شناختى که شایستگى عمیق شدن را دارد، شناخت نشانهها است، نه کشف حقایق تازه؛ یعنى که شناخت، رمزگشایى از قواعد جدید است که باعث پیشرفتهاى شخصى، صنفى یا گروهى، و نه ملى، عمومى و سراسرى مىشود. برآیند این سیاستها، جامعهاى بدون شهروند و بدون هویت است. مىتوان نتیجه گرفت که امریکا در جایگاه نماد برتر دموکراسى؟!دچار انسداد سیاسى است، به آن علت که پاره پاره شدن جامعه و صنفى شدن منافع، گروههاى متعدد و ائتلافهاى گوناگونى را پدید آورده که هر یک، سنگ خود را به سینه مىزنند؛ چون زنجیرهاى از تصمییمهاى کوچک از سوى گروههاى کوچکتر براى نیل به کوچکترین هدفها شکل گرفته و در این میان، منافع عمومى ناپدید مىشود؛ در نتیجه، جاى شگفتى نیست که در دموکراسىهاى پیشرفته، رأى دهندگان کمترى در انتخابات شرکت مىکنند، و سیاستمداران هر روز منزلتشان را نزد هموطنشان از دست مىدهند. <br> | ماحصل چنین فضایى، دنیایى است که دیگر با اجتماعات و تعریف انسانى تعریف نمىشود؛ بلکه وجه ممیزه آن مشکلاتىاند که بایدآنها را فقط به شیوهاى که بیشترین منافع شخصى را در برداشته باشد، اداره یا حل کرد؛ پس وظیفه اصلى سیاستمدار، مدیریت صنفى است. در این وضعیت، اولا سیاستمدار، بشارت دهنده است؛ ولى وسایلى که در اختیار دارد، نومید کنندهاند. ثانیاً سیاستمدار دست در دست خبرنگاران و رسانهها، ادراک جامعه را به طرق نادرست سازمان مىدهد. ثالثاً اینگونه تلقین مىشود: فقط آن چیزى را که سیاستمدار درباره آن سخن مىگوید، وجود دارد، و نیز داورى او، یگانه داورى درست است. رابعاً یگانه شناختى که شایستگى عمیق شدن را دارد، شناخت نشانهها است، نه کشف حقایق تازه؛ یعنى که شناخت، رمزگشایى از قواعد جدید است که باعث پیشرفتهاى شخصى، صنفى یا گروهى، و نه ملى، عمومى و سراسرى مىشود. برآیند این سیاستها، جامعهاى بدون شهروند و بدون هویت است. مىتوان نتیجه گرفت که امریکا در جایگاه نماد برتر دموکراسى؟!دچار انسداد سیاسى است، به آن علت که پاره پاره شدن جامعه و صنفى شدن منافع، گروههاى متعدد و ائتلافهاى گوناگونى را پدید آورده که هر یک، سنگ خود را به سینه مىزنند؛ چون زنجیرهاى از تصمییمهاى کوچک از سوى گروههاى کوچکتر براى نیل به کوچکترین هدفها شکل گرفته و در این میان، منافع عمومى ناپدید مىشود؛ در نتیجه، جاى شگفتى نیست که در دموکراسىهاى پیشرفته، رأى دهندگان کمترى در انتخابات شرکت مىکنند، و سیاستمداران هر روز منزلتشان را نزد هموطنشان از دست مىدهند. <br> | ||
خط ۵۳: | خط ۵۳: | ||
بنیادگرایىهاى جدیدى که به دنبال انقلاب اسلامى و جمهورى اسلامى ایران در غرب پدید آمده است؛ به همین دلیل، خواهان مناسبات اجتماعى گرم در روابط شخصى، تأسیس اجتماع همگن یا بازگرداندن دین به صحنه اجتماعند. <br> | بنیادگرایىهاى جدیدى که به دنبال انقلاب اسلامى و جمهورى اسلامى ایران در غرب پدید آمده است؛ به همین دلیل، خواهان مناسبات اجتماعى گرم در روابط شخصى، تأسیس اجتماع همگن یا بازگرداندن دین به صحنه اجتماعند. <br> | ||
جامعه عادلانهاى که بنیادگرایان مىخواهند پدید آورند، از بالا و باجلوس شاهزادهاى خوب ایجاد نخواهد شد؛ بلکه از پایین و با به قدرت رسیدن مستضعفان ساخته مىشود. این بلندپروازى معقول، فقط بر پایه شکست پیوند دین و سیاست بنا مىشود. در کشورهاى ثروتمند دموکراتیک غربى، تمایل دینى به شیوههاى متفاوت ابراز مىشود؛ اما همه جا با سرخوردگى از سیاست روبهرو است. <br> | جامعه عادلانهاى که بنیادگرایان مىخواهند پدید آورند، از بالا و باجلوس شاهزادهاى خوب ایجاد نخواهد شد؛ بلکه از پایین و با به قدرت رسیدن مستضعفان ساخته مىشود. این بلندپروازى معقول، فقط بر پایه شکست پیوند دین و سیاست بنا مىشود. در کشورهاى ثروتمند دموکراتیک غربى، تمایل دینى به شیوههاى متفاوت ابراز مىشود؛ اما همه جا با سرخوردگى از سیاست روبهرو است. <br> | ||
با ناامید شدن از یافتن چاره شوربختى انسانها در سیاست، عدهاى، اقدایمهاى بشردوستانه را بسترى براى فعالیت | با ناامید شدن از یافتن چاره شوربختى انسانها در سیاست، عدهاى، اقدایمهاى بشردوستانه را بسترى براى فعالیت یافتهاند. فعالیت بشردوستانه، بیانگر ناامیدى و سرخوردگى از نهادهاى سیاسى در قبال ناتوانى در ایجاد همبستگى واقعى است. اقدام بشردوستانه وسیلهاى براى فرار از رویارویى با انسان تنها است. به بیان دیگر، مسأله پیشروى انسان دموکراتیک، هنوز هم تنهایى است. تنهایى این انسان، تنهایى انسان گم شده در انبوه جماعت است؛ یعنى انسان رها شده و در عین حال، بدون همبستگى. در دنیاى متکثر امروزین غرب، نه نظم سیاسى حکومت مىکند، و نه نظم فلسفى و دینى؛ بدین لحاظ، زندگى همچون نمایش سایهها رژه مىرود. براى انسان غربى، وظیفهاى نمانده، جز پرستش ساقهاى عطف یا کرنش تابش نور ماه و یا هیجانى که زود مىگذرد. <br> | ||
انقلاب کوپرنیکى، مثال خوبى براى تبیین چنین وضعیتى است؛ زیرا انقلاب کوپرنیکى زمین را از موقعیت مرکزى اش بیرون کشیده و خورشید را جایگزین آن کرده است؛ یعنى اندیشه ضرورت وجود یک مرکز را حفظ کرده. این همان اندیشهاى است که در حال مردن است. این ایده همان دین است؛ از این رو انسان غربى تهى شده از دین، در پى بازگشت مجدد به دین است؛ دینى که فقط به معناى مجموعهاى از مناسک و عادتها نیست؛ بلکه به قول آلکسى دوتوکویل، اندیشهور بزرگ فرانسوى، رفتار اجتماعى انسان را شکل مىدهد؛ پس فقط به معناى اعتقاد به امرى متعالى نیست که معنایى فردى بیابد. <br> | انقلاب کوپرنیکى، مثال خوبى براى تبیین چنین وضعیتى است؛ زیرا انقلاب کوپرنیکى زمین را از موقعیت مرکزى اش بیرون کشیده و خورشید را جایگزین آن کرده است؛ یعنى اندیشه ضرورت وجود یک مرکز را حفظ کرده. این همان اندیشهاى است که در حال مردن است. این ایده همان دین است؛ از این رو انسان غربى تهى شده از دین، در پى بازگشت مجدد به دین است؛ دینى که فقط به معناى مجموعهاى از مناسک و عادتها نیست؛ بلکه به قول آلکسى دوتوکویل، اندیشهور بزرگ فرانسوى، رفتار اجتماعى انسان را شکل مىدهد؛ پس فقط به معناى اعتقاد به امرى متعالى نیست که معنایى فردى بیابد. <br> | ||
=فساد مالى= | =فساد مالى= | ||
قدرت در دموکراسىها، فقط مجازى نیست؛ بلکه خودش را در پول به رخ مىکشاند و در این جهت، ثروت خصوصى را از اموال عمومى تمیز نمىدهد. شاید از این رو است که رشوه دادن و دیگر فسادهاى مالى، انسان غربى را نگران نمىکند و وقتى که فساد مالى در کشورهاى قدیم اروپایى چون آلمان و فرانسه بروز مىکند، یگانه پاسخى که درچنته دارند، اصرار ورزیدن درباره خصوصیت طماع انسانى است، و هیچ گاه این فسادهاى مالى را از ویژگىهاى جامعه صنعتى تلقى نمىکنند؛ البته در دولتهاى غربى، اراده مبارزه با فساد وجود دارد؛ ولى ساختارهاى تصمیم گیرى و اجرایى، این نظارت و اقدام ضد فساد را هر روز دشوارتر مىکند؛ زیرا افراد دخیل در اتخاذ یک تصمیم فراوانند؛ پس قدرت رزمایش و بیرون رفت فساد کنندگان نیز زیاد مىشود. <br> | قدرت در دموکراسىها، فقط مجازى نیست؛ بلکه خودش را در پول به رخ مىکشاند و در این جهت، ثروت خصوصى را از اموال عمومى تمیز نمىدهد. شاید از این رو است که رشوه دادن و دیگر فسادهاى مالى، انسان غربى را نگران نمىکند و وقتى که فساد مالى در کشورهاى قدیم اروپایى چون آلمان و فرانسه بروز مىکند، یگانه پاسخى که درچنته دارند، اصرار ورزیدن درباره خصوصیت طماع انسانى است، و هیچ گاه این فسادهاى مالى را از ویژگىهاى جامعه صنعتى تلقى نمىکنند؛ البته در دولتهاى غربى، اراده مبارزه با فساد وجود دارد؛ ولى ساختارهاى تصمیم گیرى و اجرایى، این نظارت و اقدام ضد فساد را هر روز دشوارتر مىکند؛ زیرا افراد دخیل در اتخاذ یک تصمیم فراوانند؛ پس قدرت رزمایش و بیرون رفت فساد کنندگان نیز زیاد مىشود. <br> | ||
در نظام لیبرال دموکراسى غربى، انواع گوناگون فساد مالى ادارى دیده مىشود؛ براى مثال، قدرت کارمند، بیشتر از ظرفیت ارتباطى او با دیگران ناشى مىشود تا ناشى از دانش، و همین قدرت ناشى از ارتباطات است که فساد مىآفریند. همچنین وعده دادن به کارمندان عالى رتبه، به امید استخدام با حقوق مکفى در بخش خصوصى، پس از بازنشستگى نیز فسادآفرین است؛ از این رو، حتى در فرانسه، کشورى که اندیشه ارائه خدمات عمومى یا ضرورت خدمت به مردم، بیش از سایر کشورهاى صنعتى دوام داشته است، مشاغل عالى دولتى جاذبه و منزلت اجتماعى خود را از دست | در نظام لیبرال دموکراسى غربى، انواع گوناگون فساد مالى ادارى دیده مىشود؛ براى مثال، قدرت کارمند، بیشتر از ظرفیت ارتباطى او با دیگران ناشى مىشود تا ناشى از دانش، و همین قدرت ناشى از ارتباطات است که فساد مىآفریند. همچنین وعده دادن به کارمندان عالى رتبه، به امید استخدام با حقوق مکفى در بخش خصوصى، پس از بازنشستگى نیز فسادآفرین است؛ از این رو، حتى در فرانسه، کشورى که اندیشه ارائه خدمات عمومى یا ضرورت خدمت به مردم، بیش از سایر کشورهاى صنعتى دوام داشته است، مشاغل عالى دولتى جاذبه و منزلت اجتماعى خود را از دست دادهاند، و کارمندان با آگاهى از این وضعیت، گاه فساد مالى را وسیله و شیوه مطبوعى براى متقاعدکردن و تایید عرضه خود تلقى مىکنند. به هر روى، انحطاط شأن مشاغل عمومى، ناشى از مناسبات غلط حوزه عمومى و خصوصى است؛ بنابراین، جاى شگفتى نیست که نخبگان ملى، کارشان را با دستگاه دولتى آغاز مىکنند، و در بخش خصوصى خاتمه مىدهند؛ در حالى که دولت، وقتى قابل احترام است که شبیه بنگاه یا شرکت خصوصى عمل کند. <br> | ||
در این راه، استعانت از چهرههاى سرشناس دنیاى کسب و کار، براى تصدى فلان پست وزارت، شاید به انتقال کارایى بنگاه خصوصى به دولت نینجامد؛ ولى به زینت دادن دولت در انظار عمومى مدد مىرساند؛ اما دولتهاى مدرن غربى، با از دست دادن اقتدار منجر به امانتدارى منافع عمومى و... بیش از گذشته، در معرض این سوء ظن قرار دارند که فساد مالى را فقط به این سبب محکوم مىکنند تا بتوانند آنچه را از قدرت و ثروت بادآورده برایشان مانده است، حفظ کنند؛ بنابراین، افزایش افتضاحات مالى در دموکراسىهاى بزرگ، هنجارشکنى نیست؛ بلکه نتیجه منطقى پیروزى نهاد پول در جایگاه یگانه معیار کامیابى، و به مثابه یگانه وسیله ارتباطى با دیگران جهت کسب قدرت و ثروت بیشتر است. <br> | در این راه، استعانت از چهرههاى سرشناس دنیاى کسب و کار، براى تصدى فلان پست وزارت، شاید به انتقال کارایى بنگاه خصوصى به دولت نینجامد؛ ولى به زینت دادن دولت در انظار عمومى مدد مىرساند؛ اما دولتهاى مدرن غربى، با از دست دادن اقتدار منجر به امانتدارى منافع عمومى و... بیش از گذشته، در معرض این سوء ظن قرار دارند که فساد مالى را فقط به این سبب محکوم مىکنند تا بتوانند آنچه را از قدرت و ثروت بادآورده برایشان مانده است، حفظ کنند؛ بنابراین، افزایش افتضاحات مالى در دموکراسىهاى بزرگ، هنجارشکنى نیست؛ بلکه نتیجه منطقى پیروزى نهاد پول در جایگاه یگانه معیار کامیابى، و به مثابه یگانه وسیله ارتباطى با دیگران جهت کسب قدرت و ثروت بیشتر است. <br> | ||
=خشونت= | =خشونت= | ||
برخورد هستهاى پنجاه سال گذشته، عالىترین نمونه خشونت در عصر دموکراسى است. به بیان دیگر، وسعت کشتار انسانى در دهههاى اخیر، نشان از آن دارد که به نام ملت و دموکراسى، بسى شادمانهتر مىکشند که پیشتر از آن به نام شاه مىکشتند. جالب آنکه در جنگهاى امروزین دموکراسى ضد سرزمینهاى فاقد دموکراسى، دیگر شکست دادن ارتش کافى نیست؛ بلکه باید پایههاى قدرت ملت را نیز نابود کرد. <br> | برخورد هستهاى پنجاه سال گذشته، عالىترین نمونه خشونت در عصر دموکراسى است. به بیان دیگر، وسعت کشتار انسانى در دهههاى اخیر، نشان از آن دارد که به نام ملت و دموکراسى، بسى شادمانهتر مىکشند که پیشتر از آن به نام شاه مىکشتند. جالب آنکه در جنگهاى امروزین دموکراسى ضد سرزمینهاى فاقد دموکراسى، دیگر شکست دادن ارتش کافى نیست؛ بلکه باید پایههاى قدرت ملت را نیز نابود کرد. <br> | ||
بازدارندگى هستهاى، در این جهت، مرحله نهایى کشتار یا اسارت انسانى در | بازدارندگى هستهاى، در این جهت، مرحله نهایى کشتار یا اسارت انسانى در نظامهاى دموکراسى است؛ زیرا در آن، قدرتى را که زندگى همه انسانها در گرو آن است، در دستان فقط یک نفر بىاعتقاد به اصول دموکراتیک متمرکز مىشود. به این معنا، با تفویض اختیار مرگ و زندگى یک ملت، به رئیس یک دولت به ظاهر دموکراتیک، برابرى انسانها در برابر بازدارندگى، به برابرى بردگان شبیهتر مىشود و نیز رابطه میان مردمى که متعهد مىشوند این وضعیت را تحمل کنند، و فردى که بار مسؤولیت دفاع از آنان را به دوش مىکشد، برخلاف اصول دموکراتیک است. <br> | ||
از زاویه دیگر هم مىتوان به این موضوع نگریست و آن اینکه آیا درست است انسان غربى، با چشم پوشیدن از جهانشمولى ارزشهایى که گفتمان دموکراتیک را پى مىریزند، چنان نگرشى را در خود پدید آورد، یا تقویت کند که در پرتو آن، جمعیت غیرنظامى دشمن را نه به صورت شهروندان ملتى دیگر، بلکه فقط کسانى ببیند که باید نابود شوند؛ بنابراین مىتوان گفت که این عصر، عصر تمرکز مفرط و هولناک خشونت بود؛ به همین دلیل، بشر امروزى عصرى را پى مىجوید که نه اینکه در آن خشونت نباشد، بلکه خشونت در آن، منتشرتر و کمتر افراطآمیز باشد، و نیز در آن، بین خشونت عمومى، دولتى و پلیسى با خشونت فردى یا خصوصى تمیز داده شود. اهمیت این تمیز دادن به آن دلیل است که در دنیاى امروز، گاه بین جنایىبودن سیاست یا سیاسى بودن یا در واقع، میان جنگ و جنایت نمىتوان تمیز داد، و شاید ازاین رو، جنایتکاران تأثیرى قاطع در کار دولت دارند و بر این پایه، هواپیماى مسافربرى را ساقط، و امنیت را بازیچه اغراض شخصى مىکنند و پلوتونیوم را مىدزدند و البته ثروت به این گرگها، امکان مىدهد که در شقاوت کارآمدتر شوند. حتى آنها نمىگذارند که فقیران با سوء تغذیهاى که دارند، بمیرند؛ بلکه آنان را با رگبار مسلسل مىکشند. <br> | از زاویه دیگر هم مىتوان به این موضوع نگریست و آن اینکه آیا درست است انسان غربى، با چشم پوشیدن از جهانشمولى ارزشهایى که گفتمان دموکراتیک را پى مىریزند، چنان نگرشى را در خود پدید آورد، یا تقویت کند که در پرتو آن، جمعیت غیرنظامى دشمن را نه به صورت شهروندان ملتى دیگر، بلکه فقط کسانى ببیند که باید نابود شوند؛ بنابراین مىتوان گفت که این عصر، عصر تمرکز مفرط و هولناک خشونت بود؛ به همین دلیل، بشر امروزى عصرى را پى مىجوید که نه اینکه در آن خشونت نباشد، بلکه خشونت در آن، منتشرتر و کمتر افراطآمیز باشد، و نیز در آن، بین خشونت عمومى، دولتى و پلیسى با خشونت فردى یا خصوصى تمیز داده شود. اهمیت این تمیز دادن به آن دلیل است که در دنیاى امروز، گاه بین جنایىبودن سیاست یا سیاسى بودن یا در واقع، میان جنگ و جنایت نمىتوان تمیز داد، و شاید ازاین رو، جنایتکاران تأثیرى قاطع در کار دولت دارند و بر این پایه، هواپیماى مسافربرى را ساقط، و امنیت را بازیچه اغراض شخصى مىکنند و پلوتونیوم را مىدزدند و البته ثروت به این گرگها، امکان مىدهد که در شقاوت کارآمدتر شوند. حتى آنها نمىگذارند که فقیران با سوء تغذیهاى که دارند، بمیرند؛ بلکه آنان را با رگبار مسلسل مىکشند. <br> | ||
در حقیقت، دموکراسى نتوانسته است خشونت را در محلههاى فقیرنشین محدود یا خارج، و روبان سلامت را از نو زنده کند؛ زیرا جهانى شدن مبادلهها، جنبشهاى جمعیتى، وجود سلاحهاى کشتار جمعى، و در یک جمله، ناتوانى دموکراسى، چنین اقدایمهایى را به شکست محکوم کرده است. <br> | در حقیقت، دموکراسى نتوانسته است خشونت را در محلههاى فقیرنشین محدود یا خارج، و روبان سلامت را از نو زنده کند؛ زیرا جهانى شدن مبادلهها، جنبشهاى جمعیتى، وجود سلاحهاى کشتار جمعى، و در یک جمله، ناتوانى دموکراسى، چنین اقدایمهایى را به شکست محکوم کرده است. <br> | ||
خط ۸۳: | خط ۸۳: | ||
[[رده: مقالات]] | [[رده: مقالات]] | ||
[[رده: منشورات مجمع جهانی تقریب مذاهب اسلامی]] | [[رده: منشورات مجمع جهانی تقریب مذاهب اسلامی]] |