۸۷٬۹۳۹
ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش |
جز (جایگزینی متن - 'آنها' به 'آنها') |
||
خط ۱۶۷: | خط ۱۶۷: | ||
ابن اعثم کوفی مینویسد: ابوایوب در یکی از روزهای جنگ صفین از صف لشکر امیرمؤمنان (ع) بیرون آمد و در میدان جنگ هم آورد طلبید. هر چند آواز داد، کسی از لشکر معاویه به جنگ او روی نیاورد. ابوایوب به اسب خود تازیانه زد و بر لشکر شامیان حمله ور شد، اما همچنان کسی در مقابلش قرار نگرفت. ناگزیر به سراپرده [[معاویه]] روی آورد. وقتی معاویه، ابوایوب را دید گریخت و از طرف دیگر بیرون رفت. ابوایوب همچنان ایستاده بود و مبارز میطلبید تا این که گروهی از شامیان به جنگ وی شتافتند. | ابن اعثم کوفی مینویسد: ابوایوب در یکی از روزهای جنگ صفین از صف لشکر امیرمؤمنان (ع) بیرون آمد و در میدان جنگ هم آورد طلبید. هر چند آواز داد، کسی از لشکر معاویه به جنگ او روی نیاورد. ابوایوب به اسب خود تازیانه زد و بر لشکر شامیان حمله ور شد، اما همچنان کسی در مقابلش قرار نگرفت. ناگزیر به سراپرده [[معاویه]] روی آورد. وقتی معاویه، ابوایوب را دید گریخت و از طرف دیگر بیرون رفت. ابوایوب همچنان ایستاده بود و مبارز میطلبید تا این که گروهی از شامیان به جنگ وی شتافتند. | ||
ابوایوب بر | ابوایوب بر آنها حمله برد، چند تن را مجروح ساخت و به سلامت به صف لشکر (ع) پیوست. معاویه با چهرهای دگرگون به سراپرده خویش بازگشت و سپاهیان را به شدت نکوهش کرد که سواری از صف لشکر علی (ع) چنین تاخت تا به سراپرده ما آمد و هیچ یک از شما واکنش نشان نداد. مگر دستهایشان را بسته بودند که هیچ کس را یارای آن نبود. مشتی خاک بردارد و به روی اسب وی بپاشد؟! مردی از شامیان به نام مترفع بن منصور گفت: ای معاویه! نگران مباش، همان گونه که آن سوار حمله کرد و به سراپرده تو آمد، من نیز به سراپرده علی یورش میبرم. اگر بر او دست یابم، زخمی اش میکنم و شادمانت میسازم. آنگاه سوار اسب شد و به سراپرده علی (ع) تاخت. چون ابوایوب انصاری او را دید، به سویش شتافته، با یکدیگر درگیر شدند. ابوایوب ضربتی بر دست و گردنش وارد کرد و او را به قتل رسانید. سپاهیان علی (ع) که این شجاعت بینظیر را شاهد بودند، بر ابوایوب آفرین گفتند. | ||
'''در انتظار جنگ با مارقین هستم''' | '''در انتظار جنگ با مارقین هستم''' | ||
خط ۱۷۵: | خط ۱۷۵: | ||
'''ابوایوب در جنگ نهروان''' | '''ابوایوب در جنگ نهروان''' | ||
وقتی خوارج به بهانههای پوچ در محلی به نام «حرورا» توقف کردند، امیرمومنان به میان | وقتی خوارج به بهانههای پوچ در محلی به نام «حرورا» توقف کردند، امیرمومنان به میان آنها رفت تا شبهههایشان را پاسخ دهد و آنان را به راه راست فراخواند. آن گاه پرچم امان را به دست ابوایوب انصاری سپرد تا هر که میخواهد برگردد، خود را به ابوایوب رساند. ابوایوب فریاد برآورد: هر که به طرف این پرچم بیاید تا از بین این گروه بیرون رود ایمن خواهد بود. هشت هزار نفر از آنها برگشتند. خوارج بر طغیان و سرکشی خود پای فشردند و منطقه را به قصد نهروان ترک گفتند. | ||
'''ابوایوب در میمنه''' | '''ابوایوب در میمنه''' | ||
خط ۱۸۵: | خط ۱۸۵: | ||
وقتی مردم سخنان امیرمؤمنان علیهالسلام را نایده گرفته، از حضور در جنگ و جهاد با دشمنان خودداری ورزیدند، ابوایوب از جای برخاسته، لب به سخن گشاد و چنین گفت: ای مردم! بدانید امیرمومنان (ع) پیام خود را به کسانی که گوش شنوا و قلب آگاه و بیدار داشتند، رساند. خدای متعال به شما کرامتی ارزانی داشت؛ اما چنان که سزاوار بود، نپذیرفتید. به درستی که عموزاده پیامبرتان در بین شما فرود آمده تا از دین آگاهتان سازد و شما را به [[جهاد]] با پیمان شکنان فراخواند. گویا گوش شنوا ندارید و بر دلهاتان مهر زده شده است؛ مگر خرد از دست دادهای د؟ مردم! چرا شرم نمیکنید؟! | وقتی مردم سخنان امیرمؤمنان علیهالسلام را نایده گرفته، از حضور در جنگ و جهاد با دشمنان خودداری ورزیدند، ابوایوب از جای برخاسته، لب به سخن گشاد و چنین گفت: ای مردم! بدانید امیرمومنان (ع) پیام خود را به کسانی که گوش شنوا و قلب آگاه و بیدار داشتند، رساند. خدای متعال به شما کرامتی ارزانی داشت؛ اما چنان که سزاوار بود، نپذیرفتید. به درستی که عموزاده پیامبرتان در بین شما فرود آمده تا از دین آگاهتان سازد و شما را به [[جهاد]] با پیمان شکنان فراخواند. گویا گوش شنوا ندارید و بر دلهاتان مهر زده شده است؛ مگر خرد از دست دادهای د؟ مردم! چرا شرم نمیکنید؟! | ||
آیا همین دیروز نبود که ستم همه جا را فراگرفته بود. چه بسیار کسانی که از حقشان محروم گشته، سیلی خوردند و گرسنه و سرگردان در بیابانها رها شدند؛ گردبادها بر | آیا همین دیروز نبود که ستم همه جا را فراگرفته بود. چه بسیار کسانی که از حقشان محروم گشته، سیلی خوردند و گرسنه و سرگردان در بیابانها رها شدند؛ گردبادها بر آنها میوزید و در برابر گرما و نور آفتاب، جز همان لباسهای کهنه و چادرهای موئینی پوسیده، هیچ پوشش و سرپناهی نداشتند. تا این که خدای، امیرمؤمنان علیهالسلام را بدین جا آورد. او حقیقت را آشکار ساخته، داد گستراند و به کتاب خدا عمل کرد. مردم! خدای را بر این نعمتی که به شما ارزانی داشته، سپاس گزارید و چون کسانی که گفتند: شنیدیم، اما نشنیدند، نباشید. شمشیرها را تیز کنید و آماده نبرد با دشمنانتان باشید. اگر فراخوانده شدید، اجابت کنید، و اگر فرمانی رسید، بشنوید و پیروی کنید و آنچه او میگوید حرف دلتان بدانید تا از راستگویان باشید. | ||
'''خروج از مدینه''' | '''خروج از مدینه''' |