ابوایوب انصاری

از ویکی‌وحدت
ابوایوب انصاری
ابوایوب انصاری.jpg
نام کاملخالد بن زید بن کلیب بن ثعلبه بن عبدعوف بن غنم بن مالک بن النجار
نام‌های دیگرابوایوب اَنصاری ابوایوب
اطلاعات شخصی
محل تولدمدینه
روز درگذشت۵۲ق.
دیناسلام، شیعه
فعالیت‌ها

ابوایوب انصاری با حضوری مستمر در جبهه‌های نبرد، عشق و ارادت کامل به اهل بیت پیامبر (صلی الله علیه) و پیروی از رهبری علی(علیه‌السلام) پس از پیامبر(صلی الله علیه). با داشتن این خصلت‌ها در بین یاران پیامبر (صلی الله علیه) از جایگاهی والا برخوردار است. این چهره فداکار و مخلص از اولین روزهای ورود پیامبر (صلی الله علیه) به مدینه، خانه و زندگی ساده‌اش را به آن حضرت تقدیم کرد.

او به شدت مورد احترام و عنایت شخص پیامبر (صلی الله علیه)، علی (علیه‌السلام) و اصحاب و تابعین بود به گونه‌ای که پیامبر برای مادرش دعا کرد و چشمان نابینایش شفا یافت. هنگامی که امیرمومنان(علیه‌السلام) زمام امور مسلمانان را به دست گرفت، عطای او را پنج برابر افزایش داد. وقتی ابن عباس تمام دارایی‌اش را که در منزل داشت، به احترام کاری که ابوایوب درباره پیامبر (صلی الله علیه) انجام داده بود، به وی واگذار کرد. میزان این انفاق را حدود چهل هزار نگاشته‌اند.

ابوایوب امامت جماعت مسجد‌النبی مدینه را عهده‌دار بود و پس از قتل عثمان از نخستین کسانی بود که با امام علی (علیه‌السلام) بیعت کرد.

او از آن پس در کنار امیرالمؤمنین(علیه‌السلام) در سه نبرد جنگ جمل، جنگ صفین و جنگ نهروان حضور یافت، با پیمان شکنان، ستم پیشگان و یاغیان ِ از دین برگشته جنگید و در این سه نبرد حماسه‌ها آفرید. به عنوان نمونه می‌توان به کشتن حرقوص بن زهیر سعدی، بنیان‌گذار خوارج در جنگ نهروان، اشاره کرد.

پس از شهادت امام علی و در زمان حکومت معاویه، ابوایوب انصاری برای جنگ به قسطنطنیه (استانبول فعلی) رفت و سرانجام در سال 52، در هنگام محاصره قسطنطنیه بیمار شد و در‌گذشت. بنا به وصیتش او را در پای دیوار شهر قسطنطنیه به خاک سپردند. پس از استیلای ترکان بر قسطنطنیه، در محل دفن ابوایوب مسجد بزرگی بنا نهاده شد، و اکنون نیز مرقدش در شهر استانبول زیارتگاه شیعه و سنّی است.

مادر ابوایوب انصاری

مادر ابوایوب زنی پرهیزکار بود و با اینکه نابینا بود، بسیار دوست داشت خدمتگزار پیامبر خدا باشد (که پیامبر برای مادرش دعا کرد و چشمان نابینایش شفا یافت. آورده‌اند: چون به سبب شلوغی و ازدحام استقبال کنندگان، دستش به رسول خدا (صلی الله علیه) نرسید، وسایل پیامبر را از روی شترش برداشت و به خانه خود برد تا پیامبر به آن‌جا برود. وقتی پیامبر سراغ وسایل را گرفت، گفتند: "مادر ابوایوب انصاری آنها را به خانه خود برد". حضرت فرمودند: " انسان باید همراه بار خود باشد ". و به خانه ابوایوب رفتند[۱].

شرافت نسبی ابوایوب

یکی از اجداد ابوایوب، از عالمان بزرگ و حق جوی یهود بود. وی بنابر آموزه‌های حضرت موسی(علیه‌السلام)، منتظر بعثت پیامبر اسلام بود و چون بر این باور بود که پیامبر در مدینه ظهور می‌کند، در آن شهر سکونت کرد تا هنگام بعثت، در زمره یاران ایشان قرار گیرد[۲].

ابوایوب انصاری؛ خدمت‌کار

از آن هنگام که پیامبر خدا به منزل ابوایوب وارد شدند، وی با همه وجود به خدمت حضرت کمر بست. ابوایوب، تنها بزغاله‌اش را سر ذبح نمود و با اندکی جو که در خانه داشت، نان تهیه کرد. به این ترتیب، غذایی برای پیامبر اکرم(صلی الله علیه) و همراهان ایشان آماده ساخت و از ایشان پذیرایی کرد. در تمام مدت اقامت پیامبر، ابوایوب هم‌چون خدمتکاری فداکار در خدمت حضرت بود. وی از چاه‌های أنس و مالک بن نضر برای حضرت آب آشامیدنی می‌آورد. او همواره غذایی مناسب تهیه می‌کرد و با دقت فراوان می‌کوشید غذایی فراهم کند که پیامبر دوست داشته باشند. تا رسول خدا(صلی الله علیه) غذا نمی‌خوردند، او و مادرش به غذا دست نمی‌زدند.

ابوایوب می‌گوید: "شبی غذایی آماده کردیم که در آن پیاز و سیر بود. پیامبر از آن غذا نخورند. نزد ایشان رفتم و گفتم: پدر و مادرم به فدایت چرا چیزی میل نکردید؟ حضرت فرمودند: غذای امروز سیر داشت و من چون با مردم دیدار می‌کنم، از خوردن این غذا معذورم، ولی خوردن آن برای شما اشکالی ندارد. از آن پس همواره غذایی آماده می‌کردیم که پیامبر خدا بپسندند[۳]".

ابوایوب و مادر بزرگوارش، در طول میزبانی از رسول خدا(صلی الله علیه) با دقت، ادب و احترام کامل از آن حضرت پذیرایی می‌کردند و همواره مراقب بودند کاری برخلاف آداب اسلامی انجام ندهند. روزی ابوایوب با خود اندیشید، مبادا راه رفتن او و مادرش در طبقه بالا، رسول خدا(صلی الله علیه) را در طبقه پایین آزار دهد. این بود که نزد پیامبر آمد و در‌این‌باره پرس و جو کرد. حضرت فرمودند: "من در طبقه پایین راحت ترم". با این همه، ابوایوب در رفت و آمدها و انجام کارهای مربوط به نظافت خانه، پخت و پز و... بسیار دقت می‌کرد تا مبادا موجب برهم خوردن آسایش پیامبر اکرم(صلی الله علیه) گردد.

یاری پیامبر(صلی الله علیه) پس از میزبانی

ابوایوب، حتی پس از آنکه پیامبر خدا در خانه کنار مسجد ساکن شدند، باز هم در حد توان به آن حضرت کمک می‌کرد. ام المومنین ام سلمه می‌گوید: "برخی از انصار بیشتر از دیگران به رسول خدا(صلی الله علیه) نیکی می‌کردند. یکی از آنان ابوایوب انصاری بود. آنان همواره پیامبر اکرم(صلی الله علیه) را در انجام کارها یاری می‌کردند[۴]".

هنگامی که حضرت زهرا(معنی سلام الله علیها) به عقد علی(علیه‌السلام) درآمد، ابوایوب انصاری گوسفندی را به پیامبر اکرم(صلی الله علیه) هدیه داد. پیامبر هدیه وی را پذیرفتند و برای وی دعا فرمودند[۵].

شرکت ابوایوب در جنگ‌ها

ابوایوب انصاری مجاهدی ایثارگر و سربازی فداکار بود که در همه جنگ‌های زمان پیامبر و پس از آن فعالانه شرکت داشت. وی در جنگ احد، افزون بر نبرد، با رجزها و شعارهایش، لشکر اسلام را به جنگ با دشمن تشویق می‌کرد. او در این جنگ آیه Ra bracket.png انفرو خفافاً و ثقالاً [توبه–۴۱] La bracket.png؛ "همگی به سوی میدان جهاد حرکت کنید؛ چه سبک بار باشید، چه سنگین بار" را می‌خواند.

همچنین در جنگ بدر شجاعانه جنگید و "مطلب بن حنطب" را که جنگجویی شجاع بود، اسیر کرد[۶]. ابوایوب نقش مهمی در پیروزی مسلمانان ایفا کرد و پس از رحلت رسول خدا و در زمان علی (علیه‌السلام) نیز در همه جنگ‌ها شرکت داشت.

نگهبانی از پیامبر اکرم

پس از جنگ خیبر، زنی یهودی به جان پیامبر خدا سوء قصد کرد. از این روی، بسیاری از یاران پیامبر نگران بودند که دشمن بار دیگر جان ایشان را به خطر اندازد. آورده‌اند که در بازگشت از جنگ خیبر، سپاه اسلام شب را در منزلی میان راه اطراق کرد. ابوایوب که بیش از دیگران نگران جان پیامبر بود، بر آن شد که از پیامبر نگاهبانی کند.

هنگامی که خیمه‌ها را برپا کردند و رسول خدا (صلی الله علیه) به خیمه خود رفتند، ابوایوب بی‌درنگ برای مراقبت از جان ایشان نزدیک خیمه پیامبر آمد و آماده باش و مسلح گرد خیمه قدم زد و تا صبح بیدار ماند. چون سحرگاه پیامبر از خیمه بیرون آمدند، ابوایوب را دیدند که آماده باش ایستاده است. وقتی ابوایوب پیامبر را سالم دید، تکبیر گفت. پیامبر پرسیدند: " ای ابوایوب، چه خبر شده است؟ "

ابوایوب پاسخ داد: " ای رسول خدا، ترسیدم که از سوی دشمن به شما گزندی برسد. به همین سبب مراقب شما بودم ". رسول خدا (صلی الله علیه) تبسمی‌ کرده و فرمودند: " پروردگارا ابوایوب را محافظت فرما؛ همان گونه که او از من محافظت کرد[۷]".

همچنین آورده‌اند که پیامبر دو بار فرموده‌اند: "رحمک الله یا اباایوب"؛ "ای ابوایوب، خدا تو را رحمت کند[۸]".

رویارویی با منافقان

منافقان از خطرناک‌ترین دشمنان جامعه اسلامی به شمار می‌آیند. آنان به ظاهر همراه و هم مسلک نظام‌اند، ولی در عمل با دشمنان هماهنگ و هم عقیده‌اند. در زمان رسول خدا (صلی الله علیه) نیز این گروه‌ها ضربه‌های فراوانی به جامعه اسلامی وارد کردند.

گروهی از پیروان ادیان دیگر به ظاهر اسلام آورده بودند، ولی در باطن با یهودیان همراه بودند. آنان در مسجد سخنان پیامبر را می‌شنیدند و سپس در جمع خود، ایشان را مسخره می‌کردند. روزی پیامبر خدا گروهی از آنان را دید که در مسجد کنار هم نشسته بودند و نجوا می‌کردند. پس دستور دادند که آنان را از مسجد بیرون کنند. چون سخن پیامبر خدا به گوش ابوایوب رسید، دو تن را که از خاندان بنی النجار و هم قبیله او بودند، از مسجد بیرون انداخت و به ایشان گفت: " اف بر شما ای منافقان ناپاک، از آن راهی که آمده اید، از مسجد رسول خدا بیرون روید[۹]".

هم‌چنین عبدالله بن ابی- یکی از سران منافقان- از حضور در جنگ احد سرباز زد، ولی پس از جنگ دوباره در مسجد حاضر شد و خواست، خود را در زمره یاران پیامبر خدا جای دهد. اما ابوایوب انصاری با همراهی تنی چند، او را از مسجد بیرون کردند[۱۰].

ارادت ابوایوب به امیر مؤمنان علی

پس از پیامبر، ایمان و ارادت ابوایوب انصاری هیچ گاه به ولایت امام علی (علیه‌السلام) کم نشد و همواره به توصیه‌های رسول خدا (صلی الله علیه) درباره اهل‌بیت گوش می‌سپرد. او از یاران ویژه امام علی (علیه‌السلام) بود

از دیگر ویژگی‌های ابوایوب انصاری این بود که نه تنها حدیث غدیر را منکر نشد و پنهان نکرد، بلکه به موقع از آن ماجرا یاد می‌کرد و بر درستی آن شهادت می‌داد. او در تاریخ اسلام از راویان حدیث غدیر شمرده می‌شود. روزی که جنگ جمل در بصره خاتمه یافت و امیرمومنان همراه امام حسن و امام حسین علیهماالسلام و عمار و زید و ابوایوب انصاری وارد بصره شد، ابوایوب در جمع سی نفر از بزرگان و شیوخ بصره چنین روایت کرد: به خدا سوگند، شنیدم رسول خدا(صلی الله علیه) فرمود: «انک تقاتل الناکثین والقاسطین والمارقین بعدی مع علی بن ابی‌طالب»؛ تو پس از من، در کنار علی بن ابی طالب با پیمان شکنان و ستمگران و گمراهان جنگ خواهی کرد.

گفتند: آیا خودت این حدیث را از پیامبر (صلی الله علیه) شنیدی؟ پاسخ داد: آری، خودم شنیدم. گفتند: آن چه خودت درباره علی از پیامبر شنیدی، برای ما نقل کن. ابوایوب گفت: از پیامبر شنیدم که فرمود: «علی مع الحق والحق معه و هو الامام والخلیفة بعدی یقاتل علی التاویل کما قاتلت علی التنزیل...» علی همراه حق است و حق همراه او؛ او امام و جانشین پس از من است.

نقل حدیث غدیر

ابوایوب انصاری از کسانی بود که در فرصت‌های مناسب، حدیث غدیر را برای مردم باز می‌گفت. بدین ترتیب، از امام علی (علیه‌السلام) دفاع می‌کرد.

رباح بن حارث نخعی می‌گوید: من نزد امیرمؤمنان، علی (علیه‌السلام) نشسته بودم که ناگهان گروهی نقاب دار از راه رسیدند و خطاب به حضرت گفتند: "سلام بر تو ای مولا و سرور ما". حضرت سلام آنان را پاسخ داد و سپس فرمود: "چگونه مرا مولای خود می‌خوانید؟ مگر نه اینکه شما گروهی اعراب بادیه نشینید؟"

گفتند: " آری اما از رسول خدا شنیدیم که در روز غدیر خم فرمود: "من کنت مولاه فعلی مولاه، اللهم وال من والاه و عاد من عاداه وانصر من نصره و اخذل من خذله"؛ "هرکس من مولای اویم، علی نیز مولای اوست. خداوندا، یاران او را دوست بدار و دشمنانش را دشمن، و کسی که او را یاری کند، یاری اش فرما و کسی که او را خوار کند، خوارش گردان".

حضرت با شنیدن این سخنان تبسمی بر لب نشاند؛ به گونه‌ای که دندان‌های آن حضرت دیده شد. سپس فرمودند: " ای مردم، شاهد باشید که پیامبرتان درباره من چه فرموده و چگونه شما را به یاری من فرمان داده است".

طولی نکشید که این گروه نقاب دار به سوی مرکب‌ها و بارهای خویش بازگشتند. من در پی آنان رفتم و از ایشان پرسیدم: "شما کیستید؟" یکی از آنان گفت: "ما گروهی از انصاریم". سپس به شخصی اشاره کرد و گفت: "آن مرد نیز ابوایوب انصاری، صاحب منزل پیامبر خداست". من پیش رفتم و به حضور وی رسیدم و با او مصافحه کردم[۱۱].

شرکت فعال در جنگ‌های عصر خلافت امام علی

ابوایوب انصاری جزو بزرگانی از اصحاب پیامبر اکرم (صلی الله علیه) است که در جنگ‌های جمل و صفین کنار حضرت علی (علیه‌السلام) بود و در رکاب آن حضرت شمشیر می‌زد. وی در جنگ نهروان نیز پیشاپیش سپاه به جنگ با خوارج رفت[۱۲].

ابوایوب در جنگ‌های عصر خلافت علی

ابوایوب انصاری، علاوه بر جنگ‌های پیامبر (صلی الله علیه)، در جنگ‌های جمل و صفین و نهروان نیز شرکت کرد. او سبب همراهی با علی (علیه‌السلام) در جنگ‌ها را نیز برای مردم تبیین می‌کرد. ابراهیم بن علقمه و اسود می‌گویند: روزی به ابوایوب انصاری گفتیم:ای ابوایوب! خداوند به وسیله پیامبر به تو کرامتی عنایت فرموده که به دیگری نداده است. میزبان پیامبر بودی، چرا در جنگ‌ها با علی (علیه‌السلام) همراهی کردی و به نبرد با مسلمانان پرداختی؟

ابوایوب پاسخ داد: به خدا سوگند، روزی در همین خانه‌ای که شما اکنون در آن نشسته اید، در محضر پیامبر (صلی الله علیه) بودم و هیچ کس در خانه نبود. علی در طرف راست پیامبر (صلی الله علیه) نشسته بود و من سمت چپ او؛ انس بن مالک در برابر پیامبر ایستاده بود. ناگاه صدای در شنیده شد. پیامبر (صلی الله علیه) فرمود: ای انس! ببین کوبنده در کیست؟ انس بیرون رفته، عمار بن یاسر را پشت در خانه دید. پیامبر فرمود: در را برای عمار باز کن. عمار بر پیامبر (صلی الله علیه) وارد شد و سلام کرد.

پیامبر (صلی الله علیه) پس از خوش آمدگویی به او فرمود: ای عمار! پس از من حوادث ناگواری پیش خواهد آمد، به گونه‌ای که بعضی به روی یکدیگر شمشیر کشیده، یکدیگر را خواهند کشت. همچنین گروهی از گروهی دیگر برائت می‌جویند. ای عمار! اگر آن روز را دیدی بر تو باد به پیروی از آن که سمت راستم نشسته است. ای عمار! اگر تمام مردم از راهی بروند، بر تو باد رفتن بدان راهی که علی می‌رود... ای عمار! هیچ گاه علی تو را از راه هدایت باز نمی‌گرداند و بر گمراهی راهنمایی ات نمی‌کند. ای عمار! پیروی از علی پیروی از من است و پیروی از من پیروی از خدا است.

جنگ جمل

در جنگ جمل ابوایوب انصاری فرمانده سپاهی هزارنفری بود[۱۳]. ابوایوب پیش از آغاز جنگ جمل نزد امیر مؤمنان، علی (علیه‌السلام) رفت و چنین گفت: " ای امیر مؤمنان، این گروه قریش پیمانشان را با تو شکستند و از عهد خود با تو سر باز زدند و در نهان ما را دعوت کردند تا از حمایت تو دست برداریم. این بدان دلیل بود که ایشان از ایثار به دور بودند و از همگام شدن با دیگران خودداری می‌کردند، و آنگاه که تو میان آنان و غیر عرب برابری برقرار کردی، آنان را خوش نیامد. در نتیجه، با دشمنت متحد شدند و خون خواهی کردند تا وحدت مسلمانان را بر هم زنند و اهداف گمراهان را برآورند. ما از فرمان تو در‌این‌باره پیروی می‌کنیم[۱۴]».

جنگ صفین

امیر شام در جنگ صفین برای ابوایوب انصاری نامه‌ای تهدید‌آمیز نوشت، اما ابوایوب بی‌اعتنا به تهدید، علی (علیه‌السلام) را در جنگ صفین یاری نمود و در رکاب حضرت با جان و دل جنگید.

علقمه و اسود می‌گویند: هنگامی که ابوایوب انصاری از جنگ صفین بازگشت، نزد او رفتیم و به وی گفتیم: "ای ابوایوب خداوند تو را گرامی‌داشت به اینکه محمد (صلی الله علیه) در مدینه به خانه تو آمد و ناقه او در خانه تو زانو زد و این برتری ویژه خدای تعالی برای تو بود و دیگران در آن نقشی ندارند. اما چه شد که تو شمشیر خود را برداشتی و به جنگ اهل شام که لا اله الا الله می‌گفتند، رفتی؟"

ابوایوب گفت: "رسول خدا (صلی الله علیه) هرگز به ما دروغ نگفته است. او ما را به جنگ با سه طایفه در کنار علی (علیه‌السلام) فرمان داده بود:

  1. جنگ با ناکثین و پیمان شکنان
  2. جنگ با قاسطین و ستمگران
  3. جنگ با مارقین و خارج شوندگان از دین.

از رسول خدا (صلی الله علیه) شنیدم که به عمار می‌فرمود: ای عمار، تو را گروهی طغیانگر خواهد کشت و تو در آن هنگام با حق خواهی بود و حق نیز با تو خواهد بود. ای عمار، اگر علی را دیدی که به سویی رفت و مردم به سویی دیگر رفتند، تو با علی همراه باش که او تو را به گمراهی نکشاند و از هدایت بیرون نبرد. ای عمار، اگر کسی شمشیری بردارد و علی را در برابر دشمنانش یاری کند، خداوند روز قیامت آویزه‌ای از دُر به او بپوشاند و اگر کسی شمشیری برگرفته، به دشمن علی کمک کند، خداوند قلاده‌ای از آتش بر او بنهد.

ما به ایوابوب گفتیم: "خدای، تو را رحمت کند، آنچه گفتی ما را بس است[۱۵]".

نقش ابوایوب انصاری در جنگ صفین

ابن اعثم کوفی می‌نویسد: ابوایوب در یکی از روزهای جنگ صفین از صف لشکر امیرمؤمنان (علیه‌السلام) بیرون آمد و در میدان جنگ هم آورد طلبید. هر چند آواز داد، کسی از لشکر معاویه به جنگ او روی نیاورد. ابوایوب به اسب خود تازیانه زد و بر لشکر شامیان حمله ور شد، اما همچنان کسی در مقابلش قرار نگرفت. ناگزیر به سراپرده معاویه روی آورد. وقتی معاویه، ابوایوب را دید گریخت و از طرف دیگر بیرون رفت. ابوایوب همچنان ایستاده بود و مبارز می‌طلبید تا این که گروهی از شامیان به جنگ وی شتافتند.

ابوایوب بر آنها حمله برد، چند تن را مجروح ساخت و به سلامت به صف لشکر (علیه‌السلام) پیوست. معاویه با چهره‌ای دگرگون به سراپرده خویش بازگشت و سپاهیان را به شدت نکوهش کرد که سواری از صف لشکر علی (علیه‌السلام) چنین تاخت تا به سراپرده ما آمد و هیچ یک از شما واکنش نشان نداد. مگر دست‌هایشان را بسته بودند که هیچ کس را یارای آن نبود. مشتی خاک بردارد و به روی اسب وی بپاشد؟! مردی از شامیان به نام مترفع بن منصور گفت: ای معاویه! نگران مباش، همان گونه که آن سوار حمله کرد و به سراپرده تو آمد، من نیز به سراپرده علی یورش می‌برم. اگر بر او دست یابم، زخمی اش می‌کنم و شادمانت می‌سازم. آنگاه سوار اسب شد و به سراپرده علی (علیه‌السلام) تاخت. چون ابوایوب انصاری او را دید، به سویش شتافته، با یکدیگر درگیر شدند. ابوایوب ضربتی بر دست و گردنش وارد کرد و او را به قتل رسانید. سپاهیان علی (علیه‌السلام) که این شجاعت بی‌نظیر را شاهد بودند، بر ابوایوب آفرین گفتند.

در انتظار جنگ با مارقین هستم

محمد بن سلیمان می‌گوید: وقتی ابوایوب انصاری بر ما وارد شد و اطراق کرد، خدمتش رفتیم، قدری علوفه برای اسبش بردیم و گفتیم: ای ابوایوب! تو با همین شمشیری که همراه داری در رکاب رسول خدا (علیه‌السلام) با کفار جنگیدی؛ اکنون با مسلمانان می‌جنگی؟! گفت: رسول خدا ما را به جنگ با قاسطین و مارقین و ناکثین فرمان داد. من، طبق دستور او، با دو گره جنگ کردم و در آینده نیز با گروه سوم... در نهروان خواهم جنگید؛ ولی نمی‌دانم این در کجاست؟

ابوایوب در جنگ نهروان

وقتی خوارج به بهانه‌های پوچ در محلی به نام «حرورا» توقف کردند، امیرمومنان به میان آنها رفت تا شبهه‌هایشان را پاسخ دهد و آنان را به راه راست فراخواند. آنگاه پرچم امان را به دست ابوایوب انصاری سپرد تا هر که می‌خواهد برگردد، خود را به ابوایوب رساند. ابوایوب فریاد برآورد: هر که به طرف این پرچم بیاید تا از بین این گروه بیرون رود ایمن خواهد بود. هشت هزار نفر از آنها برگشتند. خوارج بر طغیان و سرکشی خود پای فشردند و منطقه را به قصد نهروان ترک گفتند.

ابوایوب در میمنه

هنگام تنظیم سپاه برای جنگ با خوارج نهروان، حضرت، ابوایوب انصاری را که رزمنده‌ای دلیر بود، در جناح میمنه گمارد. علامه مجلسی می‌نویسد: عبدالله کوا، که از جنگ کناره گرفته بود، همراه هزار تن از خوارج به طرف ابوایوب، که در میمنه سپاه قرار داشت، رفتند. ابوایوب اولین کسی بود که به جنگ نهروانیان شتافت و زید بن حصین خارجی را به قتل رساند.

سخنان پرشور ابوایوب در جمع سپاهیان

وقتی مردم سخنان امیرمؤمنان ‌علیه‌السلام را نایده گرفته، از حضور در جنگ و جهاد با دشمنان خودداری ورزیدند، ابوایوب از جای برخاسته، لب به سخن گشاد و چنین گفت: ای مردم! بدانید امیرمومنان (علیه‌السلام) پیام خود را به کسانی که گوش شنوا و قلب آگاه و بیدار داشتند، رساند. خدای متعال به شما کرامتی ارزانی داشت؛ اما چنان که سزاوار بود، نپذیرفتید. به درستی که عموزاده پیامبرتان در بین شما فرود آمده تا از دین آگاهتان سازد و شما را به جهاد با پیمان شکنان فراخواند. گویا گوش شنوا ندارید و بر دل‌هاتان مهر زده شده است؛ مگر خرد از دست داده‌ای د؟ مردم! چرا شرم نمی‌کنید؟!

آیا همین دیروز نبود که ستم همه جا را فراگرفته بود. چه بسیار کسانی که از حقشان محروم گشته، سیلی خوردند و گرسنه و سرگردان در بیابان‌ها رها شدند؛ گردبادها بر آنها می‌وزید و در برابر گرما و نور آفتاب، جز همان لباس‌های کهنه و چادرهای موئینی پوسیده، هیچ پوشش و سرپناهی نداشتند. تا این که خدای، امیرمؤمنان ‌علیه‌السلام را بدین جا آورد. او حقیقت را آشکار ساخته، داد گستراند و به کتاب خدا عمل کرد. مردم! خدای را بر این نعمتی که به شما ارزانی داشته، سپاس گزارید و چون کسانی که گفتند: شنیدیم، اما نشنیدند، نباشید. شمشیرها را تیز کنید و آماده نبرد با دشمنانتان باشید. اگر فراخوانده شدید، اجابت کنید، و اگر فرمانی رسید، بشنوید و پیروی کنید و آنچه او می‌گوید حرف دلتان بدانید تا از راستگویان باشید.

خروج از مدینه

امیرشام به "بسره بن ارطاه" فرمان داد راه حجاز (مکه و مدینه) تا یمن را در پیش گرفته و دستورات او را اجرا نماید. وقتی که وی به نزدیکی مدینه رسید قبیله "قضاعه" به پیشواز آمده و تعدادی شتر را برای آنان قربانی کردند.

وی و لشگریانش بصورت غافلگیرکننده‌ای وارد مدینه شدند.

ابوایوب انصاری که آن زمان کارگزار امام علی (علیه‌السلام) در مدینه بود و بهیچ وجه خود را برای رویارویی آماده نکرده بود جهت اجتناب از خون‌ریزی سریعا از مدینه خارج گردید.

بسره- خانه‌های بسیاری، از جمله خانه "ابوایوب انصاری"، "زراره بن حرون" و "رفاعه بن رافع زرقی" را آتش زده و ویران کرد.

سپس سراغ جابربن عبدالله انصاری رفت، اما جابر پیش از اینکه به او دست یابند، از صحنه گریخت. بسره همه طایفه جابربن عبدالله انصاری را که از قبیله بنی سلمه بودند، به مرگ تهدید کرد.

جابر برای دفع شر از عشیره‌اش به ام المومنین ام سلمه همسر پیامبر متوسل گردید[۱۶].

صراحت ابوایوب در برابر امیرشام

پس از شهادت امام علی (علیه‌السلام)، روزی ابوایوب انصاری بر معاویه وارد شد. معاویه او را بر تخت خویش نشاند و پیوسته از کارهایش سخن گفت. جمعی از شامیان نیز در این جلسه حضور داشتند و گوش می‌دادند. ناگهان معاویه خطاب به ابوایوب گفت: "ای ابوایوب انصاری چه کسی در فلان روز (بدر) صاحب اسب بلقا را کشت؟

ابوایوب نیز با کمال جرئت گفت: "من او را کشتم؛ زیرا تو و پدرت بر شتری قرمز رنگ سوار بودید و پرچم کفر را حمل می‌کردید".

معاویه که نمی‌پنداشت ابوایوب این گونه آشکارا درباره دوران جاهلیت و کفر او سخن گوید، از سربه زیر انداخت. شامیان نیز بر ابوایوب خشمگین شدند. سپس معاویه سر بلند کرد و گفت: "رها کن، رها کن، به جان خودم من درباره این موضوع از تو نپرسیدم و قصدم نیز این نبود[۱۷]".

مقام علمی ابوایوب

یکی از جنبه‌های مهم شخصیت ابوایوب، مقام علمی او و آشنایی اش با معارف عالی اسلامی است. وی افزون بر آنکه سربازی رشید و خدمتگذاری صدیق برای رسول خدا (صلی الله علیه) بود، به همراه پنج تن از انصار، قرآن کریم را در زمان حیات پیامبر، جمع کرد[۱۸].

او از راویان مهم و معتبر است که روایت‌های بسیاری را از رسول اکرم (صلی الله علیه) و امیر مؤمنان، علی (علیه‌السلام) نقل نموده است.

اقامه نماز جماعت به جای عثمان

در سال 35 هجری، مهاجران و انصار عثمان را به سبب انحراف‌ها و بدعت‌هایی که گذاشته بود، از ورود به مسجد و اقامه نماز بازداشتند. «سعد قرظ»، اذان‌گوی مسجد نزد امام علی (علیه‌السلام) آمد و گفت: «اکنون که خلیفه را از امامت نماز بازداشته‌اند، چه کسی باید نماز بگزارد؟»

حضرت فرمود: «به خالدبن زید(ابوایوب انصاری) بگویید که نماز جماعت را با مردم اقامه کند[۱۹]».

ابوایوب می‌گوید:

روزی نزد رسول خدا (صلی الله علیه) رفتم و عرض کردم: "ای رسول خدا، مرا نصیحتی کنید". حضرت فرمود: "به تو پنج سفارش می‌کنم:

  1. از آنچه در دست دیگران است، نا امید باش که این کار، خود برترین گونه بی‌نیازی است؛
  2. از طمع بپرهیز که آن نیازی همیشگی به شمار می‌آید؛
  3. وقتی نماز می‌خوانی، همانند شخص وداع کننده (کسی که آخرین نمازش را می‌خواند) نماز بخوان؛
  4. سخنی را که فردا برای گفتن آن به عذرخواهی مجبور می‌شوی، مگوی؛
  5. آنچه را برای خودت می‌پسندی، برای برادر مؤمنت نیز بپسند[۲۰]».

ایشان در روایت دیگری نقل می‌کند: "هرگاه پشت سر پیامبر اکرم (صلی الله علیه) نماز می‌خواندم، آن حضرت پس از پایان نمازش، این دعا را می‌خواند: خدایا، همه خطاها و گناهانم را بیامرز. خدایا، به من از نعمت‌هایت عطا کن و مرا زنده بدار و به من روزی بده و مرا به انجام دادن کارهای شایسته و اخلاق نیکو هدایت کن؛ زیرا جز تو کسی به کارهای شایسته هدایت نکند و جز تو کسی وی را از کارهای بد باز ندارد[۲۱]".

رحلت ابوایوب انصاری

ابوایوب در سنین پیری باخبر شد که سپاه روم در کمین است تا فرصتی برای حمله به مرزهای اسلامی بیابد. پس، از آنجا که اساس اسلام در خطر بود، بر خویش واجب دید تا همراه با سپاه مسلمانان به سوی روم حرکت کند. او در تمام طول عمر با برکت خویش، همواره پا در رکاب و شمشیر به دست بود و برای اعتلای اسلام و دفاع از حق در میدان‌های نبرد می‌جنگید. هنگامی که سپاه اسلام به نزدیکی قسطنطنیه رسید، ابوایوب در حین نبرد با لشکریان روم بیمار شد[۲۲].

یاران ابوایوب از او در بستر بیماری پرسیدند: "چه حاجت یا وصیتی داری؟" وی گفت: " هیچ حاجت و نیاز دنیوی ندارم، ولی اگر مُردم، جنازه ام را روی دست بگیرید و تا جایی که می‌توانید در خاک دشمن به پیش برید و مرا در واپسین نقطه به خاک بسپارید؛ زیرا شنیدم که رسول خدا (صلی الله علیه) فرمود: در کنار دیوار قلعه قسطنطنیه، مردی صالح از اصحاب من دفن می‌شود و من امید دارم که همان شخص باشم[۲۳]". وی پس از چندی که از بیماری‌شان می‌گذشت دارفانی را وداع گفته و رحلت نمودند.

بنابر وصیت ابوایوب، جنازه او را تا پای حصار قسطنطنیه پیش بردند و در آنجا به خاک سپردند. مسلمانان می‌ترسیدند دشمن به سبب کینه و دشمنی با مسلمانان، قبر ابوایوب انصاری را نبش قبر کند. از این روی، آنان را تهدید کرده و به رومیان گفتند: " اگر قبر ابوایوب را نبش کنید، همه ناقوس‌های رومیان را در بلاد اسلامی خاموش خواهیم کرد".

مزار این صحابی‌پاک رسول خدا (صلی الله علیه) و سردار رشید و با اخلاص اسلام، هم اکنون در شهر استانبول واقع بوده و زیارتگاه بسیاری از مسلمانان از اقصی نقاط جهان می‌باشد.

دفن در کنار دیوار

پس از مرگ ابوایوب، یزید بر جنازه وی نماز گزارد (چون در زمان او بود) و فرمان داد تا در کنار دیوار شهر به خاکش سپارند و سپس، براساس برخی روایات، سواره نظام را مأمور ساخت، تا با اسب‌های خود محل دفن او را لگدکوب و محو کنند تا دشمن نتواند قبرش را بیابد، اما خبر درگذشت ابوایوب و محل دفن او از دشمن پوشیده نماند و امپراتور روم شایع ساخت که چون مسلمانان بازپس نشینند، قبر او را نبش خواهد کرد و جسدش را طعمه درندگان خواهد ساخت.

یزید نیز در برابر، تهدید کرد که در سراسر خاک عرب، یک مسیحی را زنده و یک کلیسا را برپا نخواهد گزارد. این تهدید کارگر افتاد و رومیان را از نیّت خویش منصرف ساخت. ابن سعد نقل کرده است که قبر او آنچنان مورد احترام رومیان بود که گروهی از آنان خصوصاً درمواقع خشکسالی به زیارت گور او می‌رفتند و طلب باران می‌کردند. به گفته ابن عبدربه بعد‌ها بر روی گور او قبه‌ای ساخته شد که تا زمان وی بر جای بوده است. پس از آن تا ۸۵۷ق/ ۱۴۵۳م که ترکان عثمانی قسطنطنیه را تصرف کردند، قبر او ناشناخته بود. در این تاریخ مزار وی به وسیله آق شمس الدین شیخ الاسلام، افسانه گونه شناسانده شد. در ۸۶۳ق/ ۱۴۵۸م سلطان محمد دوم عثمانی مسجد و بارگاهی بر گور او ساخت و از آن پس بسیاری از بزرگان عثمانی در مجاورت آن به خاک سپرده شدند و سلاطین عثمانی به عنوانی آیینی تشریفاتی هنگام جلوس بر تخت سلطنت، بر تربت او حضور می‌یافتند و طی مراسمی خاص، شمشیر نیاکان خود را که موسوم به شمشیر عثمان بود، بر کمر می‌بستند.

خانه ابوایّوب در مدینه نیز پیوسته مورد عنایت مسلمانان بوده است، چنانکه در آن جا مدرسه‌ای برای مذاهب اربعه ساخته شد که به شهابیه شهرت یافت و در آن، موضع فرود آمدن شتر پیامبر (صلی الله علیه) را که بدان مَبروکه می‌گفتند، مشخص ساخته و بدان تبرک می‌جستند.

پانویس

  1. ابن هشام، السیره النبویه، تحقیق مصطفی السقاء و... ، ج2، ص 140
  2. عبدالله المامقانی، تنقیح المقال، ج1، ص 391
  3. ابن هشام، السیره النبویه، تحقیق مصطفی السقاءو... ، ج2، ص 144
  4. محمدبن سعد، طبقات الکبری، ج8، ص 163
  5. محمدباقر مجلسی، بحارالانوار، ج18، ص 21
  6. ابوعبدالله محمدبن عمرالواقدی، المغازی، تحقیق مارسدن جونز، ج1، ص 141
  7. ابن هشام، السیره النبویه، تحقیق مصطفی السقاءو... ، ج3، ص 355
  8. محمدباقر مجلسی، بحارالانوار، ج21، ص 33
  9. ابن هشام، السیره النبویه، تحقیق مصطفی السقاء و... ، ج2، ص 174، 175
  10. همان، ج3، ص111؛ ابوعبدالله محمدبن عمرالواقدی، المغازی، تحقیق مارسدن جونز، ج1، ص 318
  11. عبدالحمید بن ابی الحدید، شرح نهج‌البلاغه، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم،، ج10، ص 17
  12. بدالحمید بن ابی الحدید، شرح نهج‌البلاغه، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم،، ج10، ص 17
  13. سیدمحسن الامین، اعیان الشیعه، ج6، ص 285
  14. عبدالحمیدبن ابی الحدید، شرح نهج‌البلاغه، تحقیق محمدابوالفضل ابراهیم، ج7، ص 39
  15. علی نظری منفرد، قصه ی کوفه، ص 343
  16. عبدالحمید بن ابی الحدید، شرح نهج‌البلاغه، تحقیق محمدابوالفضل ابراهیم، ج2، ص 3
  17. سیدمحسن الامین، اعیان الشیعه، ج6، ص 286
  18. محمدبن سعد، طبقات الکبری، ج2، ص 356
  19. عزالدین ابوالحسن علی بن محمدبن الاثیر، الکامل فی التاریخ، ج2، ص 300
  20. ابوجعفرمحمدبن الحسن طوسی، الامالی، ج2، ص 122.
  21. سیدمحسن الامین، اعیان الشیعه، ج6، ص 286
  22. عزالدین ابوالحسن علی بن محمدبن الاثیر، الکامل فی التاریخ، ج3، ص 461
  23. محمدباقر مجلسی، بحارالانوار، ج22، ص 113

منابع

برگرفته از سایت پایگاه اطلاع رسانی حوزه