confirmed، مدیران
۳۷٬۲۰۱
ویرایش
جز (جایگزینی متن - 'هی' به 'ه') |
بدون خلاصۀ ویرایش |
||
خط ۶: | خط ۶: | ||
|} | |} | ||
</div> | </div> | ||
'''انسان''' در لغت از واژه «اِنس» گرفته شده است، و إنس به معنای اُلْفَت و محبت است. اطلاق نام انسان بر او بخاطر این است كه با هر چیزی كه به او پیوسته و همراه است اُلفت دارد و اُنس میگیرد. واژه انسان به بشر و بنی آدم از این رو اطلاق میشود كه وجودش و خلقتش تنها با محبتِ به یكدیگر، قوام و ثبات خواهد داشت و لذا گفتهاند انسانها فطرتاً اجتماعی هستند زیرا قوام و دوام وجودشان به یكدیگر پیوسته است و ممكن نیست، انسان به تنهائی بتواند تمام نیازها و اسباب زندگی خود را فراهم نماید. | '''انسان''' در لغت از واژه «اِنس» گرفته شده است، و إنس به معنای اُلْفَت و محبت است. اطلاق نام انسان بر او بخاطر این است كه با هر چیزی كه به او پیوسته و همراه است اُلفت دارد و اُنس میگیرد. واژه انسان به بشر و بنی آدم از این رو اطلاق میشود كه وجودش و خلقتش تنها با محبتِ به یكدیگر، قوام و ثبات خواهد داشت و لذا گفتهاند انسانها فطرتاً اجتماعی هستند زیرا قوام و دوام وجودشان به یكدیگر پیوسته است و ممكن نیست، انسان به تنهائی بتواند تمام نیازها و اسباب زندگی خود را فراهم نماید. | ||
=واژه شناسی انسان= | =واژه شناسی انسان= | ||
خط ۱۴: | خط ۱۳: | ||
در قرآن هر كجا كلمه بشر بكار رفته منظور جسم ظاهری، پوست و بدن انسان است و هر كجا كلمه «انسان» بكار رفته است مراد باطن، كمالات و استعدادهای درونی او است. <ref>قاموس قرآن، ص38 و 132 و 192</ref> كلمه «انسان» در قرآن شصت و پنج بار و كلمه «بشر» سی و پنج بار و كلمه آدم بيست و پنج بار بكار رفته است. | در قرآن هر كجا كلمه بشر بكار رفته منظور جسم ظاهری، پوست و بدن انسان است و هر كجا كلمه «انسان» بكار رفته است مراد باطن، كمالات و استعدادهای درونی او است. <ref>قاموس قرآن، ص38 و 132 و 192</ref> كلمه «انسان» در قرآن شصت و پنج بار و كلمه «بشر» سی و پنج بار و كلمه آدم بيست و پنج بار بكار رفته است. | ||
==تعریف انسان== | |||
بی شک، همه علوم رایج، چه آنها که از حیث نظری متوجه انسان است و چه آنها که به لحاظ کاربردی و عملی معطوف به آدمی است، بر انسان شناسی استوار است؛ یعنی بدون معرفت و شناخت انسان، نه [[علوم انسانی]] با رشتههای گوناگونش از پایگاه علمی برخوردار میشود؛ نه [[علوم تجربی]] با شعبههای فراوانش، به مرتبه کارآمدی کامل و کاربردی تام میرسد. | بی شک، همه علوم رایج، چه آنها که از حیث نظری متوجه انسان است و چه آنها که به لحاظ کاربردی و عملی معطوف به آدمی است، بر انسان شناسی استوار است؛ یعنی بدون معرفت و شناخت انسان، نه [[علوم انسانی]] با رشتههای گوناگونش از پایگاه علمی برخوردار میشود؛ نه [[علوم تجربی]] با شعبههای فراوانش، به مرتبه کارآمدی کامل و کاربردی تام میرسد. | ||
خط ۳۰: | خط ۲۹: | ||
جامعیت انسان بین طبیعت و فراطبیعت، گاه به گونه ی جمع مکسّر است و گاه به شکل جمع سالم، چنان که در ادبیات جمع گاهی با شکستن بنای مفرد ساخته میشود که بدان جمع مکسّر میگویند و گاهی با حفظ ساختار مفرد ارائه میگردد که آن را جمع سالم مینامند. آدمی نیز اگر جامع میان ملک و ملکوت است، گاه با جمع سالم میان دو طرف فاصلهای طولانی دارد و این در صورتی است که بیشتر عمر خود را در طبیعت گذرانده و گاهی به فراطبیعت گذاری داشته است؛ گاه به جمع سالم نزدیک تر و بیشتر در قلمرو فراطبیعت بوده و تنها در برخی حالات به طبیعت سری زده است؛ امّا گاهی حی متألّه و انسان کاملی است که میان ملک و ملکوت جمع کرده، حیات طبیعی و فراطبیعی را در نهایت سلامت، در درون خویش گرد آورده است. چنین انسانی که قادر به جمع میان حضرات خمس<ref>نظریه ابن عربی: نشئه انسانیت، طبیعت، ملکوت، جبروت و لاهوت؛ بنابراین انسان کامل با این که متعلق به نشئه نخستین است، چهار نشئه دیگر را نیز درون خود جمع کرده است.</ref> و تنها در رتبه [[انبیا]] و اولیای الهی است، «کون جامع به جمع سالم»<ref> مرتبه انسانیت در حضرات خمس و به انسان کاملی اشاره دارد که هر دو عالم را در خود جمع کرده است. صاحب دنیا و آخرت.</ref> خواهد بود. | جامعیت انسان بین طبیعت و فراطبیعت، گاه به گونه ی جمع مکسّر است و گاه به شکل جمع سالم، چنان که در ادبیات جمع گاهی با شکستن بنای مفرد ساخته میشود که بدان جمع مکسّر میگویند و گاهی با حفظ ساختار مفرد ارائه میگردد که آن را جمع سالم مینامند. آدمی نیز اگر جامع میان ملک و ملکوت است، گاه با جمع سالم میان دو طرف فاصلهای طولانی دارد و این در صورتی است که بیشتر عمر خود را در طبیعت گذرانده و گاهی به فراطبیعت گذاری داشته است؛ گاه به جمع سالم نزدیک تر و بیشتر در قلمرو فراطبیعت بوده و تنها در برخی حالات به طبیعت سری زده است؛ امّا گاهی حی متألّه و انسان کاملی است که میان ملک و ملکوت جمع کرده، حیات طبیعی و فراطبیعی را در نهایت سلامت، در درون خویش گرد آورده است. چنین انسانی که قادر به جمع میان حضرات خمس<ref>نظریه ابن عربی: نشئه انسانیت، طبیعت، ملکوت، جبروت و لاهوت؛ بنابراین انسان کامل با این که متعلق به نشئه نخستین است، چهار نشئه دیگر را نیز درون خود جمع کرده است.</ref> و تنها در رتبه [[انبیا]] و اولیای الهی است، «کون جامع به جمع سالم»<ref> مرتبه انسانیت در حضرات خمس و به انسان کاملی اشاره دارد که هر دو عالم را در خود جمع کرده است. صاحب دنیا و آخرت.</ref> خواهد بود. | ||
=منطق و تعریف انسان= | ==منطق و تعریف انسان== | ||
در بحث «معرِّف» در [[منطق]] آمده است که از پنج راه میتوان اشیا را شناخت: حدّ تام، حدّ ناقص، رسم تام، رسم ناقص و تمثیل. بهترین راه همان حدّ تام است؛ حدّ تام، یعنی بررسی ذاتیات خود شیء؛ برای مثال در شناخت درخت، از عوارض، آثار و حرکات و مانند آن نمیتوان به کنه درخت پی برد، بلکه از جنس، فصل و ذاتیات آن به خودش پی میبریم که بهترین و کامل ترین تصوّر از درخت را نصیب ما میکند؛ امّا اگر شناخت ما تلفیقی از ذاتی و عرضی باشد یا صرفاً عرضیات آن باشد، هیچ یک کنه درخت را نشان نمیدهد. | در بحث «معرِّف» در [[منطق]] آمده است که از پنج راه میتوان اشیا را شناخت: حدّ تام، حدّ ناقص، رسم تام، رسم ناقص و تمثیل. بهترین راه همان حدّ تام است؛ حدّ تام، یعنی بررسی ذاتیات خود شیء؛ برای مثال در شناخت درخت، از عوارض، آثار و حرکات و مانند آن نمیتوان به کنه درخت پی برد، بلکه از جنس، فصل و ذاتیات آن به خودش پی میبریم که بهترین و کامل ترین تصوّر از درخت را نصیب ما میکند؛ امّا اگر شناخت ما تلفیقی از ذاتی و عرضی باشد یا صرفاً عرضیات آن باشد، هیچ یک کنه درخت را نشان نمیدهد. | ||
خط ۳۷: | خط ۳۵: | ||
در علم منطق انسان را حیوان ناطق میخوانند؛ یعنی حیوانی که علاوه بر دارا بودن خصوصیات حیوانی، عقل و نطق نیز دارد. در این تعریف حیوان جنس انسان و ناطق فصل او است. جنس، یعنی کلیای که بر حقایق مختلف، از جهت اشتراک در ذاتیات حمل شود؛ برای مثال انسان و دیگر حیوانات از لحاظ فیزیولوژی بدنی شبیه یک دیگرند، پس از یک جنساند و آنچه موجب تمایز این دو از هم میشود، فصل میگویند و فصل انسان از دیگر حیوانات، ناطق بودن است. در علم منطق، تعریف به حد تام - که در بالا به آن اشاره شد - بهترین و کامل ترین تعریف است. | در علم منطق انسان را حیوان ناطق میخوانند؛ یعنی حیوانی که علاوه بر دارا بودن خصوصیات حیوانی، عقل و نطق نیز دارد. در این تعریف حیوان جنس انسان و ناطق فصل او است. جنس، یعنی کلیای که بر حقایق مختلف، از جهت اشتراک در ذاتیات حمل شود؛ برای مثال انسان و دیگر حیوانات از لحاظ فیزیولوژی بدنی شبیه یک دیگرند، پس از یک جنساند و آنچه موجب تمایز این دو از هم میشود، فصل میگویند و فصل انسان از دیگر حیوانات، ناطق بودن است. در علم منطق، تعریف به حد تام - که در بالا به آن اشاره شد - بهترین و کامل ترین تعریف است. | ||
=حکما و تعریف انسان= | ==حکما و تعریف انسان== | ||
تبیین کامل و تعیین دقیق جایگاه انسان، بحث کنونی را از قالب تفسیری بیرون برده، به وادی علم النفس و مباحث عمیق حکمت میکشاند؛ از این رو، ضمن ارجاعِ تفصیل بحث به حکمت متعالیه، تنها به اشاره و اجمال باید بسنده کرد. | تبیین کامل و تعیین دقیق جایگاه انسان، بحث کنونی را از قالب تفسیری بیرون برده، به وادی علم النفس و مباحث عمیق حکمت میکشاند؛ از این رو، ضمن ارجاعِ تفصیل بحث به حکمت متعالیه، تنها به اشاره و اجمال باید بسنده کرد. | ||
درباره نفس انسان، احتمالات زیر وجود دارد: | درباره نفس انسان، احتمالات زیر وجود دارد: | ||
خط ۵۷: | خط ۵۴: | ||
مرحوم صدر المتألّهین، میان این دو دسته جمع کرده، با تقسیم وجودِ روح به مرتبه عقلی و نفسی، مشکل را چنین حل میکند که «وجود عقلی نفس»، سابق بر تن است و هیچ ارتباطی با تدبیر بدن، اشراف بر بدن و... ندارد و اساساً این نحوه وجودِ عقلی، به بدن تعلق نمیگیرد؛ از این رو، سبقت وجودی آن بر بدن تصور پذیر است؛ امّا «وجود نفسی نفس»، همان است که با ایجاد بدن و بر اساس حرکت جوهری، همراه با تحولات جسمانی حاصل میشود. | مرحوم صدر المتألّهین، میان این دو دسته جمع کرده، با تقسیم وجودِ روح به مرتبه عقلی و نفسی، مشکل را چنین حل میکند که «وجود عقلی نفس»، سابق بر تن است و هیچ ارتباطی با تدبیر بدن، اشراف بر بدن و... ندارد و اساساً این نحوه وجودِ عقلی، به بدن تعلق نمیگیرد؛ از این رو، سبقت وجودی آن بر بدن تصور پذیر است؛ امّا «وجود نفسی نفس»، همان است که با ایجاد بدن و بر اساس حرکت جوهری، همراه با تحولات جسمانی حاصل میشود. | ||
=قرآن و تعریف انسان= | ==قرآن و تعریف انسان== | ||
حقیقت انسان، کتابی است نیازمند شرح، و شارح این کتاب نیز کسی جز مصنّف آن، یعنی آفریدگار هستی نمیتواند باشد، زیرا [[خدا]]، هم نویسنده این کتاب است و هم متکلّمِ کلمات آن. | حقیقت انسان، کتابی است نیازمند شرح، و شارح این کتاب نیز کسی جز مصنّف آن، یعنی آفریدگار هستی نمیتواند باشد، زیرا [[خدا]]، هم نویسنده این کتاب است و هم متکلّمِ کلمات آن. | ||
خدای سبحان، حقیقت انسان را به وسیله انبیا و اولیا و فرشتگان شرح کرده، با بیان این که آدمی از کجا آمده، به کجا میرود و در چه راهی گام بر میدارد، او را هم با خود آشنا میکند، هم با آفریدگارش و هم با گذشته، حال و آینده اش. | خدای سبحان، حقیقت انسان را به وسیله انبیا و اولیا و فرشتگان شرح کرده، با بیان این که آدمی از کجا آمده، به کجا میرود و در چه راهی گام بر میدارد، او را هم با خود آشنا میکند، هم با آفریدگارش و هم با گذشته، حال و آینده اش. | ||
خط ۶۷: | خط ۶۳: | ||
هدف انبیا، اولیا و فرشتگان که مأمور شرح انساناند، از شرح آسمان، زمین و جهان هستی، در واقع، آگاهی یافتن و شناخت آدمی نسبت به خویشتن خویش است. خدا نیز مقصود از آفرینش آسمانها و زمین را عالِم شدن انسان اعلام میکند و با تعریفی کوتاه و گویا از ذات اقدس خویش، چنین میفرماید: (اللَّهُ الَّذِی خَلَقَ سَبْعَ سَمَاوَاتٍ وَمِنَ الْأَرْضِ مِثْلَهُنَّ یتَنَزَّلُ الْأَمْرُ بَینَهُنَّ لِتَعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ عَلَی کُلِّ شَیءٍ قَدِیرٌ وَ أَنَّ اللَّهَ قَدْ أَحَاطَ بِکُلِّ شَیءٍ عِلْمًا)<ref>سوره طلاق، آیه 12.</ref>؛ یعنی خدا، مجموعه نظام آسمانها و زمین را به این دلیل آفرید که شما عالم شوید و با علم و عمل، امت اسلامی را هدایت و انسان را شرح کنید تا دست بیگانگان از تحریف کتاب انسانیت کوتاه شود. | هدف انبیا، اولیا و فرشتگان که مأمور شرح انساناند، از شرح آسمان، زمین و جهان هستی، در واقع، آگاهی یافتن و شناخت آدمی نسبت به خویشتن خویش است. خدا نیز مقصود از آفرینش آسمانها و زمین را عالِم شدن انسان اعلام میکند و با تعریفی کوتاه و گویا از ذات اقدس خویش، چنین میفرماید: (اللَّهُ الَّذِی خَلَقَ سَبْعَ سَمَاوَاتٍ وَمِنَ الْأَرْضِ مِثْلَهُنَّ یتَنَزَّلُ الْأَمْرُ بَینَهُنَّ لِتَعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ عَلَی کُلِّ شَیءٍ قَدِیرٌ وَ أَنَّ اللَّهَ قَدْ أَحَاطَ بِکُلِّ شَیءٍ عِلْمًا)<ref>سوره طلاق، آیه 12.</ref>؛ یعنی خدا، مجموعه نظام آسمانها و زمین را به این دلیل آفرید که شما عالم شوید و با علم و عمل، امت اسلامی را هدایت و انسان را شرح کنید تا دست بیگانگان از تحریف کتاب انسانیت کوتاه شود. | ||
=گونه گونی تعریف انسان در قرآن= | ==گونه گونی تعریف انسان در قرآن== | ||
خداوند در [[قرآن]]، تعاریف متعددی از انسان ارائه کرده است؛ در جایی انسان را سراسر فقر و نیاز میخواند و او را عین ربط و فقر وجودی میداند، یعنی همه هستی او به خدا وابسته است: (یا أَیهَا النَّاسُ أَنْتُمُ الْفُقَرَاءُ إِلَی اللَّهِ وَاللَّهُ هُوَ الْغَنِی الْحَمِیدُ )<ref>سوره فاطر، آیه 15.</ref>. همچنین خدا، انسان را خلیفه خود میخواند. | خداوند در [[قرآن]]، تعاریف متعددی از انسان ارائه کرده است؛ در جایی انسان را سراسر فقر و نیاز میخواند و او را عین ربط و فقر وجودی میداند، یعنی همه هستی او به خدا وابسته است: (یا أَیهَا النَّاسُ أَنْتُمُ الْفُقَرَاءُ إِلَی اللَّهِ وَاللَّهُ هُوَ الْغَنِی الْحَمِیدُ )<ref>سوره فاطر، آیه 15.</ref>. همچنین خدا، انسان را خلیفه خود میخواند. | ||
در جایی دیگ[[ر قرآن کریم]]، کتابِ وجودی انسان را در دو مقام تدوین کرده است: در مقام نخست، از هویّت انسان سخن میگوید و او را بر خلاف تعریف رایج که وی را حیوان ناطق میدانند، «حیّ متألّه»، یعنی موجود زندهای دانسته است که حیات او در تألّه وی تجلّی دارد و تألّه، همان ذوب شدن در ظهورِ الهیّت است و مقام دوم که در ادامه به صورت مفصل از آن بحث میشود، در این باره است که گوهر ملکوتی انسان، یعنی «حیات و تألّه»، چگونه بارور و شکوفا میشود و راه رسیدن وی به کمالات انسانی کدام است، شرایط سهولت و موانع صعوبت طیّ طریق چیست، همرهان یان راه چه گروهی و رهزنان آن کداماند و... . | در جایی دیگ[[ر قرآن کریم]]، کتابِ وجودی انسان را در دو مقام تدوین کرده است: در مقام نخست، از هویّت انسان سخن میگوید و او را بر خلاف تعریف رایج که وی را حیوان ناطق میدانند، «حیّ متألّه»، یعنی موجود زندهای دانسته است که حیات او در تألّه وی تجلّی دارد و تألّه، همان ذوب شدن در ظهورِ الهیّت است و مقام دوم که در ادامه به صورت مفصل از آن بحث میشود، در این باره است که گوهر ملکوتی انسان، یعنی «حیات و تألّه»، چگونه بارور و شکوفا میشود و راه رسیدن وی به کمالات انسانی کدام است، شرایط سهولت و موانع صعوبت طیّ طریق چیست، همرهان یان راه چه گروهی و رهزنان آن کداماند و... . | ||
=انسان، فقر و نیاز محض= | ==انسان، فقر و نیاز محض== | ||
[[قرآن کریم]] و نیز سخنان [[اهل بیت(ع)]]، انسان را، همانند هر موجود دیگر، فقیر محض معرفی میکند. انسان نظیر حباب است؛ نه عُباب (سیل). حباب بر خلاف عُباب، اَجوَف و میان تهی است. شیء تهی را «اَجوَف» و موجود پر را «صمد» میگویند، پس آب صَمَد است و کف روی آن اجوف و انسان نیز چنین است؛ اما فرق حباب با بشر این است که درون بشر پُر است؛ بر خلاف حباب که درونش خالی است؛ لیکن آن موجود والا که انسان را پُر کرده و همه شئون انسان را در بر | [[قرآن کریم]] و نیز سخنان [[اهل بیت(ع)]]، انسان را، همانند هر موجود دیگر، فقیر محض معرفی میکند. انسان نظیر حباب است؛ نه عُباب (سیل). حباب بر خلاف عُباب، اَجوَف و میان تهی است. شیء تهی را «اَجوَف» و موجود پر را «صمد» میگویند، پس آب صَمَد است و کف روی آن اجوف و انسان نیز چنین است؛ اما فرق حباب با بشر این است که درون بشر پُر است؛ بر خلاف حباب که درونش خالی است؛ لیکن آن موجود والا که انسان را پُر کرده و همه شئون انسان را در بر | ||
گرفته، امانت الهی است و اگر انسان بفمد که حباب است و آنچه درون او را پُر کرده، چیزی دیگر و امانتی در دست اوست، خواهد دانست که باید این امانت را به صاحبش بسپارد: | گرفته، امانت الهی است و اگر انسان بفمد که حباب است و آنچه درون او را پُر کرده، چیزی دیگر و امانتی در دست اوست، خواهد دانست که باید این امانت را به صاحبش بسپارد: | ||
خط ۸۶: | خط ۸۰: | ||
چون هستی انسان، عین فقر، ربط و نیاز اسـت، وصف او نیز آن گونه که پیش تر اشاره شد، چنین خواهد بود. پس «شناخت انسان» که وصف او به شمار میرود، عین فقر است و نیازمند شرح. اگر هستیِ آدمی به آفرینش خدا وابسته است، تعریف او نیز به معرّفی خدا نیاز دارد. از این رو در شناخت مبدأ داخلی و ساختار درونی انسان، هم باید به قرآن کریم که شرح کتاب انسانیت است، روی آورد تا روشن شود که انسان، جسم محض است یا روح صرف، یا آمیزهای از این دو و نیز این که روح، چگونه موجودی است، مجرّد یا مادی و بنابر اوّل، تجرّد آن برزخی است یا فراتر از آن، و همه انسانها دارای حقیقتی یکساناند یا حقیقتهای گوناگون دارند و....<ref>برای توضیحات بیشتر ر. ک: تفسیر انسان به انسان، بخش دوم، فصل دوم از کتاب منبع این مقاله.</ref>؟ | چون هستی انسان، عین فقر، ربط و نیاز اسـت، وصف او نیز آن گونه که پیش تر اشاره شد، چنین خواهد بود. پس «شناخت انسان» که وصف او به شمار میرود، عین فقر است و نیازمند شرح. اگر هستیِ آدمی به آفرینش خدا وابسته است، تعریف او نیز به معرّفی خدا نیاز دارد. از این رو در شناخت مبدأ داخلی و ساختار درونی انسان، هم باید به قرآن کریم که شرح کتاب انسانیت است، روی آورد تا روشن شود که انسان، جسم محض است یا روح صرف، یا آمیزهای از این دو و نیز این که روح، چگونه موجودی است، مجرّد یا مادی و بنابر اوّل، تجرّد آن برزخی است یا فراتر از آن، و همه انسانها دارای حقیقتی یکساناند یا حقیقتهای گوناگون دارند و....<ref>برای توضیحات بیشتر ر. ک: تفسیر انسان به انسان، بخش دوم، فصل دوم از کتاب منبع این مقاله.</ref>؟ | ||
=تعریف اساسی انسان از دیدگاه قرآن= | ==تعریف اساسی انسان از دیدگاه قرآن== | ||
در علوم بشری از انسان به حیوان ناطق یاد میشود و آنان که آدمی را تنها به ظاهر میشناسند، او را موجود زندهای میدانند که از حیث حیات، با دیگر جانوران مشترک، و از جهت نطق و سخن گویی، از آنها متمایز است؛ اما در فرهنگ قرآن کریم، نه آن قدر مشترک و نه این فصل ممیّز، هیچ یک به رسمیت شناخته نشده است. | در علوم بشری از انسان به حیوان ناطق یاد میشود و آنان که آدمی را تنها به ظاهر میشناسند، او را موجود زندهای میدانند که از حیث حیات، با دیگر جانوران مشترک، و از جهت نطق و سخن گویی، از آنها متمایز است؛ اما در فرهنگ قرآن کریم، نه آن قدر مشترک و نه این فصل ممیّز، هیچ یک به رسمیت شناخته نشده است. | ||
از نگاه قرآن کریم غیر از حیات گیاهی، حیوانی و انسانی مصطلح که در تعریف «حیوان ناطق» آمده است، به فصل الفصول دیگری هم نیاز است، تا کسی در فرهنگ قرآن «انسان» به شمار آید. در نهایت، آنچه به عنوان جنس و فصل انسان از قرآن به دست میآید، تعبیر «حیّ متألّه» است، بنابراین باید به تبیین این جنس حقیقی، یعنی «حَی» و آن فصل واقعی، یعنی «متألّه» پرداخت و تفاوت دو تعریف منطقی و الهی انسان را باز شناخت. | از نگاه قرآن کریم غیر از حیات گیاهی، حیوانی و انسانی مصطلح که در تعریف «حیوان ناطق» آمده است، به فصل الفصول دیگری هم نیاز است، تا کسی در فرهنگ قرآن «انسان» به شمار آید. در نهایت، آنچه به عنوان جنس و فصل انسان از قرآن به دست میآید، تعبیر «حیّ متألّه» است، بنابراین باید به تبیین این جنس حقیقی، یعنی «حَی» و آن فصل واقعی، یعنی «متألّه» پرداخت و تفاوت دو تعریف منطقی و الهی انسان را باز شناخت. | ||
=انسان؛ حی متأله= | ==انسان؛ حی متأله== | ||
جنس تعریف آدمی از منظر قرآن، «حَی» است که تفاوت آن با حیوان در بقا و عدم نابودی اوست؛ یعنی روح انسان که جنبه اصلی او را تأمین میکند، زندهای است چون فرشتگان که هرگز نمیمیرد و به هیچ رو از مدار وجود بیرون نمیرود؛ گرچه بدن او که جنبه فرعی او را تشکیل میدهد، از میان میرود و انسان با همین ویژگی از [[ملائکه]] جدا میشود. | جنس تعریف آدمی از منظر قرآن، «حَی» است که تفاوت آن با حیوان در بقا و عدم نابودی اوست؛ یعنی روح انسان که جنبه اصلی او را تأمین میکند، زندهای است چون فرشتگان که هرگز نمیمیرد و به هیچ رو از مدار وجود بیرون نمیرود؛ گرچه بدن او که جنبه فرعی او را تشکیل میدهد، از میان میرود و انسان با همین ویژگی از [[ملائکه]] جدا میشود. | ||
خط ۱۰۱: | خط ۹۳: | ||
البته چون تألّه و ذوب شدن در خدا در نهاد و نهان انسان تعبیه شده، حقیقت وی نیز بیش از یک چیز نیست، پس «حیات» و «تألّه» چنان در هم تنیده است که واقعیت حیات انسان، چیزی جز تألّه و دلباختگی به جمال و جلال الهی نیست و هر گونه غبار غیریت پذیری ([[کفر]] در [[توحید]]، [[نبوت]]، [[معاد]] و...)، با غیرت خداخواهی او منافات دارد، زیرا اعتقاد سَره و ایمان ناب، تاب هیچ گونه شرک و تعدّد طلبی را ندارد؛ به گونهای که اندک گزارشی از غیر خدا و ذرّهای گرایش به سوی غیر او، مایه پژمردگی روح با طراوت توحیدی و افسردگی جان با نشاط یگانه جویی و یکتا پرستی است. | البته چون تألّه و ذوب شدن در خدا در نهاد و نهان انسان تعبیه شده، حقیقت وی نیز بیش از یک چیز نیست، پس «حیات» و «تألّه» چنان در هم تنیده است که واقعیت حیات انسان، چیزی جز تألّه و دلباختگی به جمال و جلال الهی نیست و هر گونه غبار غیریت پذیری ([[کفر]] در [[توحید]]، [[نبوت]]، [[معاد]] و...)، با غیرت خداخواهی او منافات دارد، زیرا اعتقاد سَره و ایمان ناب، تاب هیچ گونه شرک و تعدّد طلبی را ندارد؛ به گونهای که اندک گزارشی از غیر خدا و ذرّهای گرایش به سوی غیر او، مایه پژمردگی روح با طراوت توحیدی و افسردگی جان با نشاط یگانه جویی و یکتا پرستی است. | ||
=حی تغییر ناپذیر= | ==حی تغییر ناپذیر== | ||
از قرآن کریم چنین استنباط میشود که خدای انسان آفرین، آدمی را فطرتاً «حی متألّه» آفریده است. از منظر شریف قرآن، انسان حقیقی کسی است که در محدوده حیات حیوانی و طبیعی نایستد؛ حتی انسانیت خویش را تنها به نطق یا تفکّر محدود نکند، بلکه باید حیات الهی، جاودانی، تألّه و خدا خواهی فطری خویش را به فعلیت برساند و همچنان در سیر بی انتهای تألّه گام بردارد و مراحل تکامل انسان را تا مقام خلافت و مظهریت اسمای حسنای الهی و تخلّق به اخلاق الله بپیماید. | از قرآن کریم چنین استنباط میشود که خدای انسان آفرین، آدمی را فطرتاً «حی متألّه» آفریده است. از منظر شریف قرآن، انسان حقیقی کسی است که در محدوده حیات حیوانی و طبیعی نایستد؛ حتی انسانیت خویش را تنها به نطق یا تفکّر محدود نکند، بلکه باید حیات الهی، جاودانی، تألّه و خدا خواهی فطری خویش را به فعلیت برساند و همچنان در سیر بی انتهای تألّه گام بردارد و مراحل تکامل انسان را تا مقام خلافت و مظهریت اسمای حسنای الهی و تخلّق به اخلاق الله بپیماید. | ||
خط ۱۱۱: | خط ۱۰۲: | ||
قرآن کریم در این باره، از کشتی نشستگانی یاد میکند که به هنگام خطر و هجوم امواج سهمگین دریا، خدایی را که همواره انکار کردهاند، مخلصانه میخوانند؛ اگر چه پس از نجات الهی و رهیابی به ساحل، راه دیگر میروند و شرک، ستم و طغیان را، چون گذشته، پیش میگیرند: (فَإِذَا رَکِبُوا فِی الْفُلْکِ دَعَوُا اللَّهَ مُخْلِصِینَ لَهُ الدِّینَ فَلَمَّا نَجَّئهُمْ إِلَی الْبَرِّ إِذَا هُمْ یشْرِکُونَ )<ref>سوره عنکبوت، آیه 65.</ref>؛ (وَإِذَا غَشِیهُمْ مَوْجٌ کَالظُّلَلِ دَعَوُا اللَّهَ مُخْلِصِینَ لَهُ الدِّینَ فَلَمَّا نَجَّئهُمْ إِلَی الْبَرِّ فَمِنْهُمْ مُقْتَصِدٌ<ref> سوره لقمان، آیه 32.</ref>؛ (هُوَ الَّذِی یسَیرُکُمْ فِی الْبَرِّ وَالْبَحْرِ حَتَّی إِذَا کُنْتُمْ فِی الْفُلْکِ وَجَرَینَ بِهِمْ بِرِیحٍ طَیبَهٍ وَ فَرِحُوا بِهَا جَاءَتْهَا رِیحٌ عَاصِفٌ وَ جَاءَهُمُ الْمَوْجُ مِنْ کُلِّ مَکَانٍ وَظَنُّوا أَنَّهُمْ أُحِیطَ بِهِمْ دَعَوُا اللَّهَ مُخْلِصِینَ لَهُ الدِّینَ لَئِنْ أَنْجَیتَنَا مِنْ هَذِهِ لَنَکُونَنَّ مِنَ الشَّاکِرِینَ * فَلَمَّا أَنْجَئهُمْ إِذَا هُمْ یبْغُونَ فِی الْأَرْضِ بِغَیرِ الْحَقِّ... )<ref> سوره یونس، آیه 22- 23.</ref>. | قرآن کریم در این باره، از کشتی نشستگانی یاد میکند که به هنگام خطر و هجوم امواج سهمگین دریا، خدایی را که همواره انکار کردهاند، مخلصانه میخوانند؛ اگر چه پس از نجات الهی و رهیابی به ساحل، راه دیگر میروند و شرک، ستم و طغیان را، چون گذشته، پیش میگیرند: (فَإِذَا رَکِبُوا فِی الْفُلْکِ دَعَوُا اللَّهَ مُخْلِصِینَ لَهُ الدِّینَ فَلَمَّا نَجَّئهُمْ إِلَی الْبَرِّ إِذَا هُمْ یشْرِکُونَ )<ref>سوره عنکبوت، آیه 65.</ref>؛ (وَإِذَا غَشِیهُمْ مَوْجٌ کَالظُّلَلِ دَعَوُا اللَّهَ مُخْلِصِینَ لَهُ الدِّینَ فَلَمَّا نَجَّئهُمْ إِلَی الْبَرِّ فَمِنْهُمْ مُقْتَصِدٌ<ref> سوره لقمان، آیه 32.</ref>؛ (هُوَ الَّذِی یسَیرُکُمْ فِی الْبَرِّ وَالْبَحْرِ حَتَّی إِذَا کُنْتُمْ فِی الْفُلْکِ وَجَرَینَ بِهِمْ بِرِیحٍ طَیبَهٍ وَ فَرِحُوا بِهَا جَاءَتْهَا رِیحٌ عَاصِفٌ وَ جَاءَهُمُ الْمَوْجُ مِنْ کُلِّ مَکَانٍ وَظَنُّوا أَنَّهُمْ أُحِیطَ بِهِمْ دَعَوُا اللَّهَ مُخْلِصِینَ لَهُ الدِّینَ لَئِنْ أَنْجَیتَنَا مِنْ هَذِهِ لَنَکُونَنَّ مِنَ الشَّاکِرِینَ * فَلَمَّا أَنْجَئهُمْ إِذَا هُمْ یبْغُونَ فِی الْأَرْضِ بِغَیرِ الْحَقِّ... )<ref> سوره یونس، آیه 22- 23.</ref>. | ||
=اشکال تعریف حیّ متألّه= | ==اشکال تعریف حیّ متألّه== | ||
ممکن است بر تمامیّت تعریف قرآنی از انسان، اشکال شود که «حی متألّه» گر چه مشتمل بر «جامعیّت افراد» است، اما از رکن دوم تعریف یعنی «مانعیت اغیار»، بی بهره است؛ زیرا فرشتگان نیز به لحاظ تعریف حقیقی خود، حی و متألّهاند؛ پس این حیات متألّهانه که به عنوان تعریف نهایی انسان ارائه شد، غیر انسان را نیز شامل میشود و تعریف مزبور به اصطلاح، مانع اغیار نیست. | ممکن است بر تمامیّت تعریف قرآنی از انسان، اشکال شود که «حی متألّه» گر چه مشتمل بر «جامعیّت افراد» است، اما از رکن دوم تعریف یعنی «مانعیت اغیار»، بی بهره است؛ زیرا فرشتگان نیز به لحاظ تعریف حقیقی خود، حی و متألّهاند؛ پس این حیات متألّهانه که به عنوان تعریف نهایی انسان ارائه شد، غیر انسان را نیز شامل میشود و تعریف مزبور به اصطلاح، مانع اغیار نیست. | ||
پاسخ آن است که مردن و از دنیا رخت بربستن، درباره انسان حقیقتی است بی نیاز از بیان و با توجه به این حقیقت که در حدوث زمانی انسان ریشه دارد، مجموعه تعریف آدمی به صورت «حی متألّهِ مائت»<ref>مائت: میرنده؛ لغت نامه دهخدا</ref>، یعنی زنده خداجوی خداخواهِ خداشناسی ظهور میکند که با مرگ از نشئه دنیایی به مرحله برزخی و سپس فرا برزخی منتقل میشود و این حیثیت انتقال در فرشتگان نیست، زیرا آنان گرچه ذاتاً حادثاند؛ اما به لحاظ زمانی مصون از حدوث و مبرّای از رفت و آمدِ زمانی و حیات و مرگ طبیعیاند. | پاسخ آن است که مردن و از دنیا رخت بربستن، درباره انسان حقیقتی است بی نیاز از بیان و با توجه به این حقیقت که در حدوث زمانی انسان ریشه دارد، مجموعه تعریف آدمی به صورت «حی متألّهِ مائت»<ref>مائت: میرنده؛ لغت نامه دهخدا</ref>، یعنی زنده خداجوی خداخواهِ خداشناسی ظهور میکند که با مرگ از نشئه دنیایی به مرحله برزخی و سپس فرا برزخی منتقل میشود و این حیثیت انتقال در فرشتگان نیست، زیرا آنان گرچه ذاتاً حادثاند؛ اما به لحاظ زمانی مصون از حدوث و مبرّای از رفت و آمدِ زمانی و حیات و مرگ طبیعیاند. | ||
البته مرگ طبیعی که ظاهراً نقصی در حیات آدمی به شمار میرود، زمینهساز کمال برتری است که جز در هستی گسترده انسان نمیگنجد، پس فرشتگان هم از آن نقص انتقال دورند و هم از این کمال برتر محروم، زیرا ملائکه محکوم اصلِ حاکِم (وَ مَا مِنَّا إِلَّا لَهُ مَقَامٌ مَعْلُومٌ)<ref>سوره صافات، آیه 164.</ref> هستند. با این حال مرگ عمومی در حشر اکبر شامل ملائکه نیز میشود و نه تنها پیک مرگ حضرت عزرائیل(ع) بلکه خود مرگ نیز محکوم به مرگ خواهد بود؛ امّا با مرگ عمومی، دارای معنای خاصی است که با مطلب کنونی ارتباطی ندارد. | البته مرگ طبیعی که ظاهراً نقصی در حیات آدمی به شمار میرود، زمینهساز کمال برتری است که جز در هستی گسترده انسان نمیگنجد، پس فرشتگان هم از آن نقص انتقال دورند و هم از این کمال برتر محروم، زیرا ملائکه محکوم اصلِ حاکِم (وَ مَا مِنَّا إِلَّا لَهُ مَقَامٌ مَعْلُومٌ)<ref>سوره صافات، آیه 164.</ref> هستند. با این حال مرگ عمومی در حشر اکبر شامل ملائکه نیز میشود و نه تنها پیک مرگ حضرت عزرائیل(ع) بلکه خود مرگ نیز محکوم به مرگ خواهد بود؛ امّا با مرگ عمومی، دارای معنای خاصی است که با مطلب کنونی ارتباطی ندارد. | ||
==منبع== | |||
=منبع= | |||
#[https://rasekhoon.net/article/show/672034/%D8%AA%D8%B9%D8%B1%DB%8C%D9%81-%D8%A7%D9%86%D8%B3%D8%A7%D9%86 برگرفته از سایت تعریف انسان - راسخونhttps://rasekhoon.net] | #[https://rasekhoon.net/article/show/672034/%D8%AA%D8%B9%D8%B1%DB%8C%D9%81-%D8%A7%D9%86%D8%B3%D8%A7%D9%86 برگرفته از سایت تعریف انسان - راسخونhttps://rasekhoon.net] | ||
#[https://wiki.ahlolbait.com/%D8%A7%D9%86%D8%B3%D8%A7%D9%86 به نقل از مقاله انسان در دانشنامه اسلامی] | #[https://wiki.ahlolbait.com/%D8%A7%D9%86%D8%B3%D8%A7%D9%86 به نقل از مقاله انسان در دانشنامه اسلامی] | ||
=پانویس= | ==پانویس== | ||
{{پانویس|2}} | {{پانویس|2}} | ||
[[رده:مفاهیم]] | [[رده:مفاهیم]] |