confirmed، مدیران
۳۷٬۲۲۷
ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش |
بدون خلاصۀ ویرایش |
||
خط ۱۱: | خط ۱۱: | ||
|- | |- | ||
|درگذشت | |درگذشت | ||
| | |۳ ق • [[جنگ احد]] | ||
|- | |- | ||
|[[دین]] و [[مذهب]] | |[[دین]] و [[مذهب]] | ||
خط ۲۱: | خط ۲۱: | ||
|} | |} | ||
</div> | </div> | ||
'''مُصعَب بن عُمَیر بن هاشم بن عبدمناف بن عبدالدار قُصی'''، از نخبگان [[صحابه]] و از نيكان و پيشتازان در پذيرش [[اسلام]] بود. وی، هنگامی كه [[پيامبر(صلی الله علیه)]] در خانه [[اَرقَم]] بود، اسلام آورد و آن را از مادر و خويشان خود، كتمان مینمود. مصعب پنهانی با پيامبر(صلی الله علیه) رفت و آمد داشت تا اين كه عثمان بن طلحه عَبْدَری او را ديد كه [[نماز]] میخواند. آن را به مادر و بستگانش گزارش داد. آنان مصعب را گرفته و حبس كردند تا اين كه به [[حبشه]] [[هجرت]] كرد و پس از بازگشت از حبشه به [[مدينه]] هجرت كرد تا به مردم [[قرآن]] بياموزد و با آنان نماز بخواند. | '''مُصعَب بن عُمَیر بن هاشم بن عبدمناف بن عبدالدار قُصی'''، از نخبگان [[صحابه]] و از نيكان و پيشتازان در پذيرش [[اسلام]] بود. وی، هنگامی كه [[حضرت محمد (ص)|پيامبر(صلی الله علیه)]] در خانه [[اَرقَم]] بود، اسلام آورد و آن را از مادر و خويشان خود، كتمان مینمود. مصعب پنهانی با پيامبر(صلی الله علیه) رفت و آمد داشت تا اين كه عثمان بن طلحه عَبْدَری او را ديد كه [[نماز]] میخواند. آن را به مادر و بستگانش گزارش داد. آنان مصعب را گرفته و حبس كردند تا اين كه به [[حبشه]] [[هجرت]] كرد و پس از بازگشت از حبشه به [[مدينه]] هجرت كرد تا به مردم [[قرآن]] بياموزد و با آنان نماز بخواند. | ||
== خاندان مُصعَب بن عُمَیر == | == خاندان مُصعَب بن عُمَیر == | ||
خط ۲۷: | خط ۲۷: | ||
== آشکار شدن ایمان مصعب == | == آشکار شدن ایمان مصعب == | ||
مصعب به خوبی میدانست اگر ایمان خود را آشکار سازد، افراد بسیاری، به ویژه خانوادهاش با وی مخالفت خواهند کرد و حتی او را از پیوستن به یاران [[رسول خدا(صلی الله علیه)]] و رسیدن به خدمت آن حضرت، باز میدارند. از این روی، میکوشید کسی از ایمان او به پیامبر اسلام با خبر نشود. | مصعب به خوبی میدانست اگر ایمان خود را آشکار سازد، افراد بسیاری، به ویژه خانوادهاش با وی مخالفت خواهند کرد و حتی او را از پیوستن به یاران [[حضرت محمد (ص)|رسول خدا(صلی الله علیه)]] و رسیدن به خدمت آن حضرت، باز میدارند. از این روی، میکوشید کسی از ایمان او به پیامبر اسلام با خبر نشود. | ||
همیشه مراقب بود کسی از رفتن او به خانه [[ارقم]] یا دیدارهایش با رسول خدا(صلی الله علیه) و ادای [[عبادت]]<nowiki/>هایش آگاه نشود. با این حال، روزی یکی از بستگانش به نام «عثمان بن طلحه» وی را در حال [[نماز]] خواندن دید. این خبر به سرعت در سرتاسر [[مکه]] پیچید و مردم از شنیدن این خبر، بسیار در شگفت شدند. بستگان او به ویژه مادرش نیز سخت برآشفتند و به کارش اعتراض کردند. | همیشه مراقب بود کسی از رفتن او به خانه [[ارقم]] یا دیدارهایش با رسول خدا(صلی الله علیه) و ادای [[عبادت]]<nowiki/>هایش آگاه نشود. با این حال، روزی یکی از بستگانش به نام «عثمان بن طلحه» وی را در حال [[نماز]] خواندن دید. این خبر به سرعت در سرتاسر [[مکه]] پیچید و مردم از شنیدن این خبر، بسیار در شگفت شدند. بستگان او به ویژه مادرش نیز سخت برآشفتند و به کارش اعتراض کردند. | ||
مصعب با اینکه از فاش شدن رازش ناراحت بود، پس از بررسی جنبههای کار به این نتیجه رسید که باید بدون هیچ گونه هراس، با شجاعت، از ایمان خویش دفاع کند. بنابراین، پس از آن روبه رو شدن با اعتراض خویشاوندان، به ویژه مادرش، با کمال شجاعت خطاب به آنان آیههایی را از [[قرآن]] تلاوت کرد. مادر مصعب پس از شنیدن آیههای قرآن، خواست وی را خاموش کند، ولی خود او نیز از سخنان پسرش متأثر شد و نتوانست این کار را انجام دهد. با وجود این، تصمیم گرفت وی را برای کنار گذاشتن خدایش، به گونهای دیگر گوشمالی دهد. میگویند مادر مصعب، او را در یکی از اتاقهای خانهاش زندانی کرد تا از ارتباط او با پیامبر خدا و پیروانش جلوگیری کند. | مصعب با اینکه از فاش شدن رازش ناراحت بود، پس از بررسی جنبههای کار به این نتیجه رسید که باید بدون هیچ گونه هراس، با شجاعت، از ایمان خویش دفاع کند. بنابراین، پس از آن روبه رو شدن با اعتراض خویشاوندان، به ویژه مادرش، با کمال شجاعت خطاب به آنان آیههایی را از [[قرآن]] تلاوت کرد. مادر مصعب پس از شنیدن آیههای قرآن، خواست وی را خاموش کند، ولی خود او نیز از سخنان پسرش متأثر شد و نتوانست این کار را انجام دهد. با وجود این، تصمیم گرفت وی را برای کنار گذاشتن خدایش، به گونهای دیگر گوشمالی دهد. میگویند مادر مصعب، او را در یکی از اتاقهای خانهاش زندانی کرد تا از ارتباط او با پیامبر خدا و پیروانش جلوگیری کند. | ||
خط ۴۵: | خط ۴۵: | ||
== زندانی کردن مصعب == | == زندانی کردن مصعب == | ||
خبر پیوستن مصعب به رسول خدا(صلی الله علیه) در شهر پیچید و اعتراض اشراف قریش را برانگیخت. | خبر پیوستن مصعب به رسول خدا(صلی الله علیه) در شهر پیچید و اعتراض اشراف قریش را برانگیخت. | ||
از سوی دیگر، خانواده مصعب، به ویژه پدر و مادرش، این کار وی را برای خود ننگ میدانستند. از این روی، تصمیم گرفتند فرزندشان را از راهی که در پیش گرفته است، نگه دارند. آنان پس از مشورت بسیار، به این نتیجه رسیدند که مصعب را در خانه زندانی کنند او را از غذا و آب محروم سازند، تا او از دین تازه محمد دست بردارد. چیزی نگذشت که مصعب بر اثر سختگیری خانواده و ندادن غذا و آب به وی، تغییر کرد. او دیگر آن خوش پوش و خوش سیمای مکه نبود. ولی هر چه بر وی سختگیری کردند، از دین دست برنداشت و همچنان به رسول خدا(صلی الله علیه) و آیین اسلام وفادار ماند. پدر و مادر مصعب به او وعده میدادند اگر از پیروی [[محمد(صلی الله علیه)]] دست بردارد، بهترین امکانات را در اختیارش میگذارند، ولی او هر روز، مصممتر از روز گذشته بر ایمانش پافشاری میکرد و هیچ یک از پیشنهادهای آنان را نمیپذیرفت. | از سوی دیگر، خانواده مصعب، به ویژه پدر و مادرش، این کار وی را برای خود ننگ میدانستند. از این روی، تصمیم گرفتند فرزندشان را از راهی که در پیش گرفته است، نگه دارند. آنان پس از مشورت بسیار، به این نتیجه رسیدند که مصعب را در خانه زندانی کنند او را از غذا و آب محروم سازند، تا او از دین تازه محمد دست بردارد. چیزی نگذشت که مصعب بر اثر سختگیری خانواده و ندادن غذا و آب به وی، تغییر کرد. او دیگر آن خوش پوش و خوش سیمای مکه نبود. ولی هر چه بر وی سختگیری کردند، از دین دست برنداشت و همچنان به رسول خدا(صلی الله علیه) و آیین اسلام وفادار ماند. پدر و مادر مصعب به او وعده میدادند اگر از پیروی [[حضرت محمد (ص)|محمد(صلی الله علیه)]] دست بردارد، بهترین امکانات را در اختیارش میگذارند، ولی او هر روز، مصممتر از روز گذشته بر ایمانش پافشاری میکرد و هیچ یک از پیشنهادهای آنان را نمیپذیرفت. | ||
== هجرت مصعب به حبشه == | == هجرت مصعب به حبشه == | ||
خط ۵۹: | خط ۵۹: | ||
== مصعب در شعب ابی طالب == | == مصعب در شعب ابی طالب == | ||
سرانجام زمانی فرا رسید که سران قریش از مراجعه به ابوطالب برای جلوگیری از اعمال [[حضرت رسول(صلی الله علیه)]] نتیجه نگرفتند و در بازگرداندن مهاجران حبشه ناکام ماندند. از سوی دیگر میدیدند افراد معتبر و مهم به اسلام روی میآورند و پیروان اسلام از قبایل گوناگون در حال افزایش اند. ناگزیر بر آن شدند تا اهرم فشار جدیدی را بیازمایند. بدین ترتیب که بر خاندان [[بنی هاشم|بنیهاشم]] و [[بنی مطلب]] از نظر اجتماعی و اقتصادی فشار آورند تا از حمایت رسول خدا(صلی الله علیه) دست بردارند و او را تسلیم کنند. با این ارزیابی، پیمان نامهای نوشتند که بنابر آن از بنیهاشم زن نگیرند و به آنان زن ندهند و چیزی به آنان نفروشند یا از ایشان چیزی نخرند. از آنجا که امرار معاش مردم مکه تنها از راه تجارت بود، و گردش اقتصاد و تجارت در دست قریش بود، تحریم هر کس یا هر گروه از سوی آنان، محرومیت کامل او به شمار میآمد. از این روی آنان این حربه را بسیار مؤثر میدانستند و انتظار میرفت به زودی بنیهاشم را به زانو درآورند تا بدین ترتیب، مسلمانان در محاصره کامل قرار گرفته، شعلههای فروزان انقلاب به خاموشی گراید. در پی امضای این پیمان، [[ابوطالب]]، یگانه حامی پیامبر، از عموم خویشاوندان دعوت کرد و یاری پیامبر را بر دوش آنان نهاد. او دستور داد عموم فامیل از داخل مکه به درهای که میان کوههای شهر و کنار [[مسجدالحرام]] قرار داشت و به [[شعب ابی طالب]] معروف بود، منتقل شده، آنجا سکنی گزینند. | سرانجام زمانی فرا رسید که سران قریش از مراجعه به ابوطالب برای جلوگیری از اعمال [[حضرت محمد (ص)|حضرت رسول(صلی الله علیه)]] نتیجه نگرفتند و در بازگرداندن مهاجران حبشه ناکام ماندند. از سوی دیگر میدیدند افراد معتبر و مهم به اسلام روی میآورند و پیروان اسلام از قبایل گوناگون در حال افزایش اند. ناگزیر بر آن شدند تا اهرم فشار جدیدی را بیازمایند. بدین ترتیب که بر خاندان [[بنی هاشم|بنیهاشم]] و [[بنی مطلب]] از نظر اجتماعی و اقتصادی فشار آورند تا از حمایت رسول خدا(صلی الله علیه) دست بردارند و او را تسلیم کنند. با این ارزیابی، پیمان نامهای نوشتند که بنابر آن از بنیهاشم زن نگیرند و به آنان زن ندهند و چیزی به آنان نفروشند یا از ایشان چیزی نخرند. از آنجا که امرار معاش مردم مکه تنها از راه تجارت بود، و گردش اقتصاد و تجارت در دست قریش بود، تحریم هر کس یا هر گروه از سوی آنان، محرومیت کامل او به شمار میآمد. از این روی آنان این حربه را بسیار مؤثر میدانستند و انتظار میرفت به زودی بنیهاشم را به زانو درآورند تا بدین ترتیب، مسلمانان در محاصره کامل قرار گرفته، شعلههای فروزان انقلاب به خاموشی گراید. در پی امضای این پیمان، [[ابوطالب]]، یگانه حامی پیامبر، از عموم خویشاوندان دعوت کرد و یاری پیامبر را بر دوش آنان نهاد. او دستور داد عموم فامیل از داخل مکه به درهای که میان کوههای شهر و کنار [[مسجدالحرام]] قرار داشت و به [[شعب ابی طالب]] معروف بود، منتقل شده، آنجا سکنی گزینند. | ||
این محاصره سه سال تمام طول کشید. فشار و سخت گیری به حدی بود که ناله جگرخراش فرزندان بنیهاشم، به گوش سنگ دلان مکه میرسید. مصعب بن عمیر نیز از جمله کسانی بود که در این محاصره حضور داشت. او نیز در این میان بار سنگین گرسنگی و مشکلات را به دوش داشت؛ با این تفاوت که او پیش از این بهترین موقعیت را داشت و به زندگی سخت و دشوار و گرسنگی شدید خو نگرفته بود. اما ایمان راسخ مصعب پایدارتر از آن بود که چنین مشکلاتی ناامید شود و از آنچه با آگاهی کامل پذیرفته است، دست بردارد. او تا پایان راه، استقامت کرد و حاضر بود تا پای جان از عقیده خویش دفاع کند. هر چند سالهای محاصره بر مصعب بن عمیر بسیار دشوار و ناگوار بود، او مانند دژی استوار، پایدار ماند و همه موانع و سختیها را به جان و دل خرید و زیر بار فشار بیش از حد، سر تسلیم فرود نیاورد. او به منزله یاری فداکار، همیشه و در همه حال کنار رسول خدا(صلی الله علیه) باقی ماند و وفاداری خود را به اسلام نشان داد. | این محاصره سه سال تمام طول کشید. فشار و سخت گیری به حدی بود که ناله جگرخراش فرزندان بنیهاشم، به گوش سنگ دلان مکه میرسید. مصعب بن عمیر نیز از جمله کسانی بود که در این محاصره حضور داشت. او نیز در این میان بار سنگین گرسنگی و مشکلات را به دوش داشت؛ با این تفاوت که او پیش از این بهترین موقعیت را داشت و به زندگی سخت و دشوار و گرسنگی شدید خو نگرفته بود. اما ایمان راسخ مصعب پایدارتر از آن بود که چنین مشکلاتی ناامید شود و از آنچه با آگاهی کامل پذیرفته است، دست بردارد. او تا پایان راه، استقامت کرد و حاضر بود تا پای جان از عقیده خویش دفاع کند. هر چند سالهای محاصره بر مصعب بن عمیر بسیار دشوار و ناگوار بود، او مانند دژی استوار، پایدار ماند و همه موانع و سختیها را به جان و دل خرید و زیر بار فشار بیش از حد، سر تسلیم فرود نیاورد. او به منزله یاری فداکار، همیشه و در همه حال کنار رسول خدا(صلی الله علیه) باقی ماند و وفاداری خود را به اسلام نشان داد. | ||
خط ۶۷: | خط ۶۷: | ||
آوردهاند، روزی رسول خدا(صلی الله علیه) با یارانش در مجلسی نشسته بودند. ناگهان مصعب، که لباسهای نامناسبی بر تن داشت، به مجلس وارد شد. اصحاب وقتی وضع آشفته او را دیدند و گذشتهاش را به یاد آوردند که روزی با لباسهای زیبایش آراستهترین جوان مکه بود، از ناراحتی سرهایشان را به زیر انداختند تا مصعب احساس شرمندگی نکند. رسول خدا(صلی الله علیه) با آغوش باز از او استقبال کرد و به وی بسیار احترام گذاشت. آن گاه به [[اصحاب]] فرمود: «نگاه کنید به کسی که خداوند دلش را نورانی ساخته است. من خود دیدم که مصعب روزی پیراهنی را به دویست درهم خرید و پوشید، ولی امروز برای برگزیدن محبت خدا و رسولش، از آن وضع چشم پوشیده است. زمانی در مکه هیچ جوانی مانند او در رفاه و آسایش غرق نبود، ولی امروز به جرم خداپرستی این گونه در تنگنا قرار گرفته است<ref>عدنان الطویل، مصعب بن عمیر، ص34؛ عزالدین ابوالحسن علی بن محمد بن الاثیر، اسدالغابه فی معرفه الصحابه، ج2، ص 368.</ref>». | آوردهاند، روزی رسول خدا(صلی الله علیه) با یارانش در مجلسی نشسته بودند. ناگهان مصعب، که لباسهای نامناسبی بر تن داشت، به مجلس وارد شد. اصحاب وقتی وضع آشفته او را دیدند و گذشتهاش را به یاد آوردند که روزی با لباسهای زیبایش آراستهترین جوان مکه بود، از ناراحتی سرهایشان را به زیر انداختند تا مصعب احساس شرمندگی نکند. رسول خدا(صلی الله علیه) با آغوش باز از او استقبال کرد و به وی بسیار احترام گذاشت. آن گاه به [[اصحاب]] فرمود: «نگاه کنید به کسی که خداوند دلش را نورانی ساخته است. من خود دیدم که مصعب روزی پیراهنی را به دویست درهم خرید و پوشید، ولی امروز برای برگزیدن محبت خدا و رسولش، از آن وضع چشم پوشیده است. زمانی در مکه هیچ جوانی مانند او در رفاه و آسایش غرق نبود، ولی امروز به جرم خداپرستی این گونه در تنگنا قرار گرفته است<ref>عدنان الطویل، مصعب بن عمیر، ص34؛ عزالدین ابوالحسن علی بن محمد بن الاثیر، اسدالغابه فی معرفه الصحابه، ج2، ص 368.</ref>». | ||
از [[امیرمؤمنان]]، [[علی | از [[امیرمؤمنان]]، [[علی بن ابی طالب|علی علیه السلام]] نقل شده است: وقتی پیامبر وضع ظاهری نامناسب مصعب را دید، سخت اندوهگین شد و گریست و به اصحاب فرمود: «جرم این مرد چیست؟ او روزی در اوج ناز و نعمت بود، ولی اکنون چون به دین خدا گرویده است، این گونه وی را در سختی و تنگنا قرار دادهاند<ref>همان.</ref>.» | ||
بارها اصحاب رسول خدا (صلی الله علیه) شنیده بودند که آن حضرت درباره مصعب فرمود: «در مکه جوانی را ندیدم که خوش لباستر و ثروتمندتر از مصعب بن عمیر باشد<ref>محمدبن سعد، طبقات الکبری، ج3، ص 82.</ref>». سعدبن ابی وقاص نیز در این باره میگوید: «ما مردمی بودیم که زندگی خوبی نداشتیم و چون مسلمان شدیم، با سختی و تنگناهایی روبه رو شدیم و صبر پیشه ساختیم و تحمل آن چندان بر ما دشوار نبود. اما مصعب بن عمیر روزی از بهترین زندگی اشرافی برخوردار بود. روزی وی را دیدیم که جامهای بسیار نامناسب به تن کرده بود و با پوست، سوراخهای آن را وصله کرده و بدنش بر اثر گرما، مانند مار پوست انداخته بود<ref>عزالدین ابوالحسن علی بن محمد بن الاثیر، اسد الغابه فی معرفه الصحابه، ج4، ص 369.</ref>». وقتی چشم رسول خدا(صلی الله علیه) به سر و وضع مصعب افتاد، با اندوه بسیار فرمود: «این جوان را در مکه دیدم که از همه جنبههای زندگی در رفاه بود و هیچ کس در برخورداری از تجملات زندگی به پایش نمیرسید، ولی او از همه آن امکانات برای خدا و دوستی رسولش دست شست<ref>محمد بن سعد، طبقات الکبری، ج3، ص 82.</ref>». | بارها اصحاب رسول خدا (صلی الله علیه) شنیده بودند که آن حضرت درباره مصعب فرمود: «در مکه جوانی را ندیدم که خوش لباستر و ثروتمندتر از مصعب بن عمیر باشد<ref>محمدبن سعد، طبقات الکبری، ج3، ص 82.</ref>». سعدبن ابی وقاص نیز در این باره میگوید: «ما مردمی بودیم که زندگی خوبی نداشتیم و چون مسلمان شدیم، با سختی و تنگناهایی روبه رو شدیم و صبر پیشه ساختیم و تحمل آن چندان بر ما دشوار نبود. اما مصعب بن عمیر روزی از بهترین زندگی اشرافی برخوردار بود. روزی وی را دیدیم که جامهای بسیار نامناسب به تن کرده بود و با پوست، سوراخهای آن را وصله کرده و بدنش بر اثر گرما، مانند مار پوست انداخته بود<ref>عزالدین ابوالحسن علی بن محمد بن الاثیر، اسد الغابه فی معرفه الصحابه، ج4، ص 369.</ref>». وقتی چشم رسول خدا(صلی الله علیه) به سر و وضع مصعب افتاد، با اندوه بسیار فرمود: «این جوان را در مکه دیدم که از همه جنبههای زندگی در رفاه بود و هیچ کس در برخورداری از تجملات زندگی به پایش نمیرسید، ولی او از همه آن امکانات برای خدا و دوستی رسولش دست شست<ref>محمد بن سعد، طبقات الکبری، ج3، ص 82.</ref>». | ||
== اسلام آوردن معاذبن جبل و اسیدبن حُضیر == | == اسلام آوردن معاذبن جبل و اسیدبن حُضیر == | ||
می گویند روزی مصعب بن عمیر به همراه [[اسعدبن زراره]] به خانه [[سعدبن معاذ]]، بزرگ [[قبیلهی اوس|قبیله اوس]] رفت تا وی را به اسلام دعوت کند. مسلمانان نیز برای شنیدن آیههای قرآن به خانه سعد آمدند. سعد به اسید بن حضیر، یکی از بزرگان قبیله اوس گفت: «زود این دو تن را که برای گمراه کردن افراد ضعیف به خانه ما آمدهاند، گوشمالی بده و از خانه بیرون کن. اگر سعدبن زراره خاله زاده من نبود، خودم این کار را انجام میدادم». [[اسیدبن حضیر]] سلاحی داشت و به سوی آنان رفت. هنگامی که اسید نزدیک شد، اسعد بن مصعب گفت: «این مرد (اسید) بزرگ قوم خود است. شاید بتوانی او را مسلمان سازی». مصعب گفت: «اگر بنشیند تا چند جمله با وی سخن گویم، امید است [[اسلام]] را بپذیرد». اسید در برابر آنان ایستاد و ناسزاگویی را آغاز کرد و گفت: «آمده اید افراد نادان ما را گمراه سازید؟ اگر جان خویش را دوست دارید، برخیزید و از حریم و خانه ما خارج شوید». مصعب با آرامش و شهامت گفت: «خواهش من این است که بنشینید و سخن مرا بشنوید. اگر سخنان من شما را خوش آمد، بپذیرید و چنانچه خوشایندتان نبود، به آنها توجه نکنید». آن گاه این مبلّغ جوان و رشید و سخنران توانا، اسلام را در چند جمله معرفی کرد. سپس آیههایی را از قرآن خواند. این آیهها، چنان بر اسید تأثیر گذاشت که بی درنگ، خطاب به مصعب گفت: «چه سخنان زیبا و نیکویی است». آن گاه پرسید: «اگر کسی بخواهد این دین را بپذیرد، باید چه کند؟» | می گویند روزی مصعب بن عمیر به همراه [[اسعدبن زراره]] به خانه [[سعد بن معاذ|سعدبن معاذ]]، بزرگ [[قبیلهی اوس|قبیله اوس]] رفت تا وی را به اسلام دعوت کند. مسلمانان نیز برای شنیدن آیههای قرآن به خانه سعد آمدند. سعد به اسید بن حضیر، یکی از بزرگان قبیله اوس گفت: «زود این دو تن را که برای گمراه کردن افراد ضعیف به خانه ما آمدهاند، گوشمالی بده و از خانه بیرون کن. اگر سعدبن زراره خاله زاده من نبود، خودم این کار را انجام میدادم». [[اسیدبن حضیر]] سلاحی داشت و به سوی آنان رفت. هنگامی که اسید نزدیک شد، اسعد بن مصعب گفت: «این مرد (اسید) بزرگ قوم خود است. شاید بتوانی او را مسلمان سازی». مصعب گفت: «اگر بنشیند تا چند جمله با وی سخن گویم، امید است [[اسلام]] را بپذیرد». اسید در برابر آنان ایستاد و ناسزاگویی را آغاز کرد و گفت: «آمده اید افراد نادان ما را گمراه سازید؟ اگر جان خویش را دوست دارید، برخیزید و از حریم و خانه ما خارج شوید». مصعب با آرامش و شهامت گفت: «خواهش من این است که بنشینید و سخن مرا بشنوید. اگر سخنان من شما را خوش آمد، بپذیرید و چنانچه خوشایندتان نبود، به آنها توجه نکنید». آن گاه این مبلّغ جوان و رشید و سخنران توانا، اسلام را در چند جمله معرفی کرد. سپس آیههایی را از قرآن خواند. این آیهها، چنان بر اسید تأثیر گذاشت که بی درنگ، خطاب به مصعب گفت: «چه سخنان زیبا و نیکویی است». آن گاه پرسید: «اگر کسی بخواهد این دین را بپذیرد، باید چه کند؟» | ||
مصعب گفت: «نخست باید [[غسل]] کرده، لباسهایت را پاکیزه کنی. آن گاه به یگانگی خداوند گواهی دهی و دو رکعت [[نماز]] بگزاری». اسید این کارها را انجام داد. آن گاه به سوی سعد رفت و وی را از ماجرا آگاه کرد. سعد برآشفت. شمشیرش را از نیام کشید و در برابر مصعب ایستاد و به ایشان ناسزا گفت. مصعب از همان شیوهای که بر اسید تأثیر گذاشته بود، برای هدایت سعد نیز بهره جست. [[سعد بن معاذ]] نیز دل باخته و شیفته سخنان مصعب شد و آیههای قرآن بر دلش اثر گذاشت؛ به گونهای که همان جا اسلام آورد. سپس نزد قبیلهاش بازگشت و به آنان گفت: «ای فرزندان عبدالأشهل! عقیده شما درباره من چیست؟» آنان در پاسخ وی گفتند: «تو بزرگ ما هستی. تدبیر و دانشت از همه بیشتر و نیکوتر است». سعد گفت: «پس بدانید، تا هنگامی که همه شما زنان و مردان مسلمان نشده اید، حق سخن گفتن با مرا ندارید». هنوز روز به پایان نرسیده بود که همه مردان و زنان قبیله بنی عبدالأشهل مسلمان شدند. به تدریج، افراد برجسته و بزرگ [[قبیلهی خزرج|قبیله خزرج]] نیز مسلمان شدند<ref>همان، ص 103.</ref>. | مصعب گفت: «نخست باید [[غسل]] کرده، لباسهایت را پاکیزه کنی. آن گاه به یگانگی خداوند گواهی دهی و دو رکعت [[نماز]] بگزاری». اسید این کارها را انجام داد. آن گاه به سوی سعد رفت و وی را از ماجرا آگاه کرد. سعد برآشفت. شمشیرش را از نیام کشید و در برابر مصعب ایستاد و به ایشان ناسزا گفت. مصعب از همان شیوهای که بر اسید تأثیر گذاشته بود، برای هدایت سعد نیز بهره جست. [[سعد بن معاذ]] نیز دل باخته و شیفته سخنان مصعب شد و آیههای قرآن بر دلش اثر گذاشت؛ به گونهای که همان جا اسلام آورد. سپس نزد قبیلهاش بازگشت و به آنان گفت: «ای فرزندان عبدالأشهل! عقیده شما درباره من چیست؟» آنان در پاسخ وی گفتند: «تو بزرگ ما هستی. تدبیر و دانشت از همه بیشتر و نیکوتر است». سعد گفت: «پس بدانید، تا هنگامی که همه شما زنان و مردان مسلمان نشده اید، حق سخن گفتن با مرا ندارید». هنوز روز به پایان نرسیده بود که همه مردان و زنان قبیله بنی عبدالأشهل مسلمان شدند. به تدریج، افراد برجسته و بزرگ [[قبیلهی خزرج|قبیله خزرج]] نیز مسلمان شدند<ref>همان، ص 103.</ref>. | ||
خط ۸۰: | خط ۸۰: | ||
== بازگشت مصعب به مکه == | == بازگشت مصعب به مکه == | ||
سرانجام مصعب بن عمیر پس از یک سال اقامت در یثرب، در موسم [[حج]]، با گروهی از قبایل اوس که حدود هفتاد تن بودند، به قصد حج و دیدار با رسول خدا(صلی الله علیه) به مکه بازگشت. چون امکان دیدار دسته جمعی و آزادانه با پیامبر خدا نبود، بر آن شدند در اواسط [[ایام تشریق]] (یازدهم، دوازدهم و سیزدهم [[ذی الحجه]]) و در کنار [[جمرهی عقبه|جمره عقبه]]، دور از [[ | سرانجام مصعب بن عمیر پس از یک سال اقامت در یثرب، در موسم [[حج]]، با گروهی از قبایل اوس که حدود هفتاد تن بودند، به قصد حج و دیدار با رسول خدا(صلی الله علیه) به مکه بازگشت. چون امکان دیدار دسته جمعی و آزادانه با پیامبر خدا نبود، بر آن شدند در اواسط [[ایام تشریق]] (یازدهم، دوازدهم و سیزدهم [[ذی الحجه]]) و در کنار [[جمرهی عقبه|جمره عقبه]]، دور از چشم [[شرک|مشرکان]] نزد رسول خدا (صلی الله علیه) بروند. این دیدار در وقت مقرر انجام شد و آنان با پیامبر اکرم (صلی الله علیه) [[بیعت]] کردند. | ||
این بیعت مفادی در برداشت که عبارت اند از: | این بیعت مفادی در برداشت که عبارت اند از: | ||
خط ۸۹: | خط ۸۹: | ||
# در راه خدا از سرزنش هیچ سرزنش کنندهای هراس به دل راه ندهند. | # در راه خدا از سرزنش هیچ سرزنش کنندهای هراس به دل راه ندهند. | ||
اوضاع یثرب و پیشرفت اسلام را در آنجا به رسول خدا(صلی الله علیه) گزارش کرد. پیامبر از شنیدن موفقیتهای مصعب در دعوت مردم به اسلام خشنود شد. مصعب ماه ذی | اوضاع یثرب و پیشرفت اسلام را در آنجا به رسول خدا(صلی الله علیه) گزارش کرد. پیامبر از شنیدن موفقیتهای مصعب در دعوت مردم به اسلام خشنود شد. مصعب [[ذی الحجه|ماه ذی حجه]]، [[ماه محرم الحرام|ماه محرم]] و [[ماه صفر]] را در مکه ماند و در نخستین روز از [[ماه ربیع الاول]]، دوازده روز پیش از پیامبر، به مدینه هجرت کرد<ref>همان، ص 83.</ref>. | ||
== دیدار دوباره مصعب با مادر == | == دیدار دوباره مصعب با مادر == | ||
خط ۹۷: | خط ۹۷: | ||
== نخستین مهاجر یثرب == | == نخستین مهاجر یثرب == | ||
پس از ماجرای بیعت [[عقبهی دوم|عقبه دوم]]، مصعب بن عمیر مدتی در مکه ماند. کم کم زمینه مهاجرت پیامبر و مسلمانان به یثرب فراهم میشد. مصعب در فراهم شدن این فرصت، نقش بسیار مهمی داشت. میگویند او پیش از آنکه پیامبر از مکه خارج شود، به همراه دوازده نفر به سوی یثرب حرکت کرد. از «براء بن عازب» در این باره نقل کردهاند: نخستین کسی که از مهاجران بر ما وارد شد، مصعب بن عمیر بود. از او پرسیدیم: «رسول خدا(صلی الله علیه) را چه کردید؟ چرا او را با خود نیاوردید؟» وی گفت: «آن حضرت و اصحابش از پی من میآیند». مردم یثرب آماده شدند تا از رسول خدا (صلی الله علیه) و مهاجران مکه استقبال کنند. | پس از ماجرای [[بیعت]] [[عقبهی دوم|عقبه دوم]]، مصعب بن عمیر مدتی در مکه ماند. کم کم زمینه مهاجرت پیامبر و مسلمانان به یثرب فراهم میشد. مصعب در فراهم شدن این فرصت، نقش بسیار مهمی داشت. میگویند او پیش از آنکه پیامبر از مکه خارج شود، به همراه دوازده نفر به سوی یثرب حرکت کرد. از «براء بن عازب» در این باره نقل کردهاند: نخستین کسی که از مهاجران بر ما وارد شد، مصعب بن عمیر بود. از او پرسیدیم: «رسول خدا(صلی الله علیه) را چه کردید؟ چرا او را با خود نیاوردید؟» وی گفت: «آن حضرت و اصحابش از پی من میآیند». مردم یثرب آماده شدند تا از رسول خدا (صلی الله علیه) و مهاجران مکه استقبال کنند. | ||
می گویند وقتی پیامبر اکرم(صلی الله علیه) به ثرب وارد شد، مردم دسته دسته به دیدن پیامبر آمدند و سورههایی از قرآن را که در سایه آموزشهای مصعب آموخته بودند، با لحنی جذاب برای آن حضرت میخواندند. پیامبر نیز آنان را میستود. مصعب بن عمیر مانند گذشته به ترویج معارف دینی و آموزش [[قرآن کریم]] به مردم یثرب پرداخت و این کار را تا نزول تکلیف [[جهاد]] با مشرکان ادامه داد. پس از آن، وی نیز همانند دیگر مسلمانان لباس رزم پوشید و در میدان جهاد حضور یافت. | می گویند وقتی پیامبر اکرم(صلی الله علیه) به ثرب وارد شد، مردم دسته دسته به دیدن پیامبر آمدند و سورههایی از قرآن را که در سایه آموزشهای مصعب آموخته بودند، با لحنی جذاب برای آن حضرت میخواندند. پیامبر نیز آنان را میستود. مصعب بن عمیر مانند گذشته به ترویج معارف دینی و آموزش [[قرآن کریم]] به مردم یثرب پرداخت و این کار را تا نزول تکلیف [[جهاد]] با مشرکان ادامه داد. پس از آن، وی نیز همانند دیگر مسلمانان لباس رزم پوشید و در میدان جهاد حضور یافت. | ||