confirmed، مدیران
۳۷٬۲۲۸
ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش |
بدون خلاصۀ ویرایش |
||
خط ۳۱: | خط ۳۱: | ||
# زهیر در گفتار و عمل، در راه و کربلا در مواقع مختلف، این ویژگی را بخوبی به نمایش گذارد. گفتارش در شب عاشورا و عملش در روز عاشورا بهترین گواه بر درستی این سخن است. | # زهیر در گفتار و عمل، در راه و کربلا در مواقع مختلف، این ویژگی را بخوبی به نمایش گذارد. گفتارش در شب عاشورا و عملش در روز عاشورا بهترین گواه بر درستی این سخن است. | ||
او در شب عاشورا، هنگامی که امام حسین(علیه السلام) اجازه رفتن به ویداد، اظهار داشت: «لا و الله لا یکون ذلک ابدا ا اترک ابن رسولالله( | او در شب عاشورا، هنگامی که امام حسین(علیه السلام) اجازه رفتن به ویداد، اظهار داشت: «لا و الله لا یکون ذلک ابدا ا اترک ابن رسولالله(صلی الله علیه) اسیرا فی ید الاعداء و انجو انا؟! لا ارانی الله ذلکالیوم<ref>معجم رجال الحدیث، ج7، ص297.</ref>.» نه به خدا سوگند، هرگز چنین نخواهد بود. آیا فرزند رسول خدا را در دست دشمنان اسیر بگذارم و خود را نجات دهم؟! خدای آن روز را به من نشان ندهد. | ||
زهیر در راه [[مکه]] تا [[کوفه]]، هنگامی از خدمت امام حسین(علیه السلام) بازگشت، همسر و یارانش را مخاطب قرار داد و گفت: | زهیر در راه [[مکه]] تا [[کوفه]]، هنگامی از خدمت امام حسین(علیه السلام) بازگشت، همسر و یارانش را مخاطب قرار داد و گفت: | ||
من تصمیم گرفتهام همراه حسین باشم تا جانم را فدایش سازم و...<ref>بحار الانوار، ج 44، ص 372.</ref>. | من تصمیم گرفتهام همراه حسین باشم تا جانم را فدایش سازم و...<ref>بحار الانوار، ج 44، ص 372.</ref>. | ||
خط ۴۲: | خط ۴۲: | ||
[[ابا عبد الله(علیه السلام)]] تو را میخواند. | [[ابا عبد الله(علیه السلام)]] تو را میخواند. | ||
ما از نهایت حیرت لقمههایی که در دست داشتیم، افکندیم و لحظهای ساکت و بیحرکت ماندیم، گویا پرندهای بر سر ما نشسته است. | ما از نهایت حیرت لقمههایی که در دست داشتیم، افکندیم و لحظهای ساکت و بیحرکت ماندیم، گویا پرندهای بر سر ما نشسته است. | ||
همسر زهیر، که دلهم نامیده میشد، به زهیر گفت: سبحان الله، فرزند [[پیامبر( | همسر زهیر، که دلهم نامیده میشد، به زهیر گفت: سبحان الله، فرزند [[پیامبر(صلی الله علیه)]] تو را میطلبد و تو در رفتن درنگ میکنی... برخیز و نزدش شتاب، ببین چه میفرماید. | ||
زهیر برخاسته، خدمت حضرت رفت و زمانی نگذشت که شاد و خرم، باچهره برافروخته، نزد همسر و یارانش بازگشت. بیدرنگ دستور داد خیمهاش را برکنند و نزدیک سراپردههای آن حضرت برپاسازند. آنگاه به همسرش گفت: تو از قید زوجیت من رهایی، به اهل خود بپیوند; زیرا نمیخواهم که از سوی من زیانی به تو رسد<ref>منتهی الآمال، ج 1، ص 325.</ref>. | زهیر برخاسته، خدمت حضرت رفت و زمانی نگذشت که شاد و خرم، باچهره برافروخته، نزد همسر و یارانش بازگشت. بیدرنگ دستور داد خیمهاش را برکنند و نزدیک سراپردههای آن حضرت برپاسازند. آنگاه به همسرش گفت: تو از قید زوجیت من رهایی، به اهل خود بپیوند; زیرا نمیخواهم که از سوی من زیانی به تو رسد<ref>منتهی الآمال، ج 1، ص 325.</ref>. | ||
خط ۷۶: | خط ۷۶: | ||
گفتند: درنگ کنید تا آنچه میگویید به ابیعبدالله(علیه السلام) برسانیم. | گفتند: درنگ کنید تا آنچه میگویید به ابیعبدالله(علیه السلام) برسانیم. | ||
یزیدیان گفتند: او را دیدار کن و خبر بیاور. | یزیدیان گفتند: او را دیدار کن و خبر بیاور. | ||
عباس باز گشت تا به حسین خبر دهد. یارانش ماندند تا با | عباس باز گشت تا به حسین خبر دهد. یارانش ماندند تا با آنها گفتگو کنند. حبیب بن مظاهر به زهیر گفت: اگر مایلی، با این قوم سخن بگو و اگر میخواهی، من سخن بگویم. | ||
زهیر گفت: تو پیشنهاد سخن دادی و خود نیز بدین امر بپرداز. | زهیر گفت: تو پیشنهاد سخن دادی و خود نیز بدین امر بپرداز. | ||
حبیب به آنها گفت: به خدا، فردای قیامت پیش خدا بد مردمیاند، کسانی که نزد او روند و فرزند پیامبر خود، خاندان و عبادت کنندگان این شهر را که [[نماز شب]] میگزارند، کشته باشند... . | حبیب به آنها گفت: به خدا، فردای قیامت پیش خدا بد مردمیاند، کسانی که نزد او روند و فرزند پیامبر خود، خاندان و عبادت کنندگان این شهر را که [[نماز شب]] میگزارند، کشته باشند... . | ||
خط ۱۰۱: | خط ۱۰۱: | ||
'''سخنان زهیر در روز عاشورا''' | '''سخنان زهیر در روز عاشورا''' | ||
کثیر بن عبد الله شعبی گوید: چون بر حسین یورش بردیم، زهیر بن قین سوار بر اسب دم بلند خود سلاح پوشیده در برابر ما آمد وگفت: هشیار باشید، شما را از عذاب خدا بیم میدهم; بر مسلمان لازم است برادر مسلمانش را اندرز دهد. ما تا اکنون برادر وهم دین بودیم; تا شمشیر میان ما جدایی نیفکنده هم کیش هستیم واندرز شما بر ما لازم است. چون کار به شمشیسر افتد، رشته برادری میگسلد; ما امتی باشیم و شما امت دیگر. خدا ما و شمارا به فرزندان پیامبر خود [[محمد( | کثیر بن عبد الله شعبی گوید: چون بر حسین یورش بردیم، زهیر بن قین سوار بر اسب دم بلند خود سلاح پوشیده در برابر ما آمد وگفت: هشیار باشید، شما را از عذاب خدا بیم میدهم; بر مسلمان لازم است برادر مسلمانش را اندرز دهد. ما تا اکنون برادر وهم دین بودیم; تا شمشیر میان ما جدایی نیفکنده هم کیش هستیم واندرز شما بر ما لازم است. چون کار به شمشیسر افتد، رشته برادری میگسلد; ما امتی باشیم و شما امت دیگر. خدا ما و شمارا به فرزندان پیامبر خود [[محمد(صلی الله علیه)]] آزمود تا بنگرد چه کارهایم. | ||
ما شما را به یاری او و کنارهگیری از سرکش فرزند سرکش [[عبید الله بن زیاد]] میخوانیم، زیرا جز بدی از آنها ندیده ونبینند; چشمان شما را میل میکشند، دست و پای شما را میبرند، شما را بر دار میآویزند، گوش و بینی میبرند و نیکان ودانشمندان شما چون [[حجر بن عدی]] و اصحابش وها[[هانی بن عروه|نی بن عروه]] ومانند وی را میکشند. | ما شما را به یاری او و کنارهگیری از سرکش فرزند سرکش [[عبید الله بن زیاد]] میخوانیم، زیرا جز بدی از آنها ندیده ونبینند; چشمان شما را میل میکشند، دست و پای شما را میبرند، شما را بر دار میآویزند، گوش و بینی میبرند و نیکان ودانشمندان شما چون [[حجر بن عدی]] و اصحابش وها[[هانی بن عروه|نی بن عروه]] ومانند وی را میکشند. | ||
در پاسخ، او را دشنام دادند، ابن زیاد را ستودند و گفتند: به خدا بازنمیگردیم تا آقایت و همراهانش را بکشیم یا نزد امیرعبید الله ببریم. | در پاسخ، او را دشنام دادند، ابن زیاد را ستودند و گفتند: به خدا بازنمیگردیم تا آقایت و همراهانش را بکشیم یا نزد امیرعبید الله ببریم. | ||
خط ۱۱۲: | خط ۱۱۲: | ||
شمر گفت: خدا یک ساعت دیگر خودت و آقایت را خواهد کشت. | شمر گفت: خدا یک ساعت دیگر خودت و آقایت را خواهد کشت. | ||
زهیر گفت: مرا از [[مرگ]] میترسانی؟! به خدا، مرگ با حسین نزد من بهتر است از آنگونه با شما جاویدان بمانم. | زهیر گفت: مرا از [[مرگ]] میترسانی؟! به خدا، مرگ با حسین نزد من بهتر است از آنگونه با شما جاویدان بمانم. | ||
سپس خطاب به مردم گفت: ای بندگان خدا، این پست جفاجو وهمگنانش شما را از دینتان نفریبند; به خدا، [[شفاعت]] محمد( | سپس خطاب به مردم گفت: ای بندگان خدا، این پست جفاجو وهمگنانش شما را از دینتان نفریبند; به خدا، [[شفاعت]] محمد(صلی الله علیه) به مردمی که خون فرزندان و خاندان او را میریزند و کسانی که آنهارا در این ستم یاری میکنند و مدافعان آنان را میکشند، نمیرسد. | ||
مردی او را ندا داد که، ابی عبد الله میگوید: بیا به جان خودم، اگر مؤمن آل فرعون قوم خود را نصیحت کرد و دعوت را به آنها ابلاغ کرد، تو نیز اینان را اندرز دادی و دعوت را بدانها ابلاغ کردی<ref> رموز الشهاده، ص 108.</ref>. | مردی او را ندا داد که، ابی عبد الله میگوید: بیا به جان خودم، اگر مؤمن آل فرعون قوم خود را نصیحت کرد و دعوت را به آنها ابلاغ کرد، تو نیز اینان را اندرز دادی و دعوت را بدانها ابلاغ کردی<ref> رموز الشهاده، ص 108.</ref>. | ||