۸۷٬۷۷۵
ویرایش
جز (جایگزینی متن - ' می باشد' به ' میباشد') |
جز (جایگزینی متن - ' کرده اند ' به ' کردهاند ') |
||
خط ۴۸: | خط ۴۸: | ||
و نه صرف این است که عنایت و لطف کمتر یا بیشتر است، یعنی واقعا انسان در اثر عبادت به سوی خدا بالا میرود و نزدیک میشود و اصلا خود نزدیک شدن یک حقیقت است و هر درجه انسان نزدیک شود وجودش حقانی تر میشود و به هر نسبت وجودش حقانی تر بشود بیشتر تغییر می کند، وضعش، شکلش، معنویتش و همه چیزش عوض میشود. حتی ما در اعمال خودمان داریم که: «الیه یصعد الکلم الطیب و العمل الصالح یرفعه» سخن طیب (منظور اعتقاد پاک) بالا میرود به سوی او و عمل صالح است که اعتقاد پاک را بالا می برد، یا کلمه طیب است که عمل صالح را بالا می برد. پس عمل صالح بالا میرود و در عالم غیب واقعیتهایی است غیر از واقعیتهای محسوس. این که در قرآن از «اعلی علیین» یعنی بالاترین علوها و «اسفل سافلین» یعنی پایینترین سفلها نام برده میشود این ها اشاره به واقعیتهایی است. | و نه صرف این است که عنایت و لطف کمتر یا بیشتر است، یعنی واقعا انسان در اثر عبادت به سوی خدا بالا میرود و نزدیک میشود و اصلا خود نزدیک شدن یک حقیقت است و هر درجه انسان نزدیک شود وجودش حقانی تر میشود و به هر نسبت وجودش حقانی تر بشود بیشتر تغییر می کند، وضعش، شکلش، معنویتش و همه چیزش عوض میشود. حتی ما در اعمال خودمان داریم که: «الیه یصعد الکلم الطیب و العمل الصالح یرفعه» سخن طیب (منظور اعتقاد پاک) بالا میرود به سوی او و عمل صالح است که اعتقاد پاک را بالا می برد، یا کلمه طیب است که عمل صالح را بالا می برد. پس عمل صالح بالا میرود و در عالم غیب واقعیتهایی است غیر از واقعیتهای محسوس. این که در قرآن از «اعلی علیین» یعنی بالاترین علوها و «اسفل سافلین» یعنی پایینترین سفلها نام برده میشود این ها اشاره به واقعیتهایی است. | ||
میفرماید: «من الله ذی المعارج...». خدایی که در نزد خود مقامات و درجات دارد و هر کس و هر چیز از فرشتگان، حیوانات، موجودات و انسانها در یک مقام خاصی قرار گرفته اند. یک حدیث معروف و مسلمی است که اهل تشیع و تسنن هر دو آن را قبول دارند و در کتب معتبر خود آن را روایت | میفرماید: «من الله ذی المعارج...». خدایی که در نزد خود مقامات و درجات دارد و هر کس و هر چیز از فرشتگان، حیوانات، موجودات و انسانها در یک مقام خاصی قرار گرفته اند. یک حدیث معروف و مسلمی است که اهل تشیع و تسنن هر دو آن را قبول دارند و در کتب معتبر خود آن را روایت کردهاند و در معتبرترین کتاب ما یعنی اصول کافی ذکر شده است، این حدیث خیلی پرمعناست و یک دنیا معنا دارد. امام میفرماید: خدای متعال فرموده است (حدیث قدسی است): «لایزال العبد یتقرب الیه بالنوافل» بندگان خدا دائما بوسیله نوافل به سوی او بالا می روند. لایزال العبد یتقرب الیه بالنوافل - نفرمود بالفرائض. | ||
بنده من دائما و استمرارا بوسیله نوافل به من نزدیک و نزدیکتر میشود حتی میرسد به مرحله ای که مشمول محبت من واقع میگردد البته مقصود این نیست که بقیه بندگان مورد محبت خدا نیستند بلکه ما یک رحمت رحمانیه داریم که شامل حال همه ی انسانها میشود و یک رحمت رحیمیه، که بندگان خاصی را در برنمیگیرد. مقصود از رحمت رحیمیه این است که انسان به یک مرحله ای میرسد (مثلا فرض کنید مثل کسیکه میخواهد به یک مرکزی نزدیک شود.) تا به یک مرز مشخص نرسیده با قدم خودش جلو میرود ولی به آن مرز مشخص که رسید جاذبه خود مرکز او را نمیگیرد. میرسد به مرحلهای که محبت الهی او را جذب می کند و او را فرانمیگیرد و دست محبت الهی او را به سوی خود می کشد. «حتی احبه». که او را من دوست می دارم - «فاذا احبته». همانقدر که من او را دوست داشتم از منیت و هویت او چیزی نمی ماند و همه چیز او من می شوم - «فاذا احبته کنت سمعه الذی یسمع به» - گوشی که می شنود منم - «و بصره الذی یبصر به» - چشمی که میبیند منم - «و یده الذی...». - دستی که آن دست را حرکت میدهد منم. به این ترتیب او همه چیزش را واگذار و تفویض کرده و چیزی برایش باقی نمانده، «فاذا احبته کنت سمعه الذی یسمع بها - و بصره الذی یبصربها - و یده الذی...». | بنده من دائما و استمرارا بوسیله نوافل به من نزدیک و نزدیکتر میشود حتی میرسد به مرحله ای که مشمول محبت من واقع میگردد البته مقصود این نیست که بقیه بندگان مورد محبت خدا نیستند بلکه ما یک رحمت رحمانیه داریم که شامل حال همه ی انسانها میشود و یک رحمت رحیمیه، که بندگان خاصی را در برنمیگیرد. مقصود از رحمت رحیمیه این است که انسان به یک مرحله ای میرسد (مثلا فرض کنید مثل کسیکه میخواهد به یک مرکزی نزدیک شود.) تا به یک مرز مشخص نرسیده با قدم خودش جلو میرود ولی به آن مرز مشخص که رسید جاذبه خود مرکز او را نمیگیرد. میرسد به مرحلهای که محبت الهی او را جذب می کند و او را فرانمیگیرد و دست محبت الهی او را به سوی خود می کشد. «حتی احبه». که او را من دوست می دارم - «فاذا احبته». همانقدر که من او را دوست داشتم از منیت و هویت او چیزی نمی ماند و همه چیز او من می شوم - «فاذا احبته کنت سمعه الذی یسمع به» - گوشی که می شنود منم - «و بصره الذی یبصر به» - چشمی که میبیند منم - «و یده الذی...». - دستی که آن دست را حرکت میدهد منم. به این ترتیب او همه چیزش را واگذار و تفویض کرده و چیزی برایش باقی نمانده، «فاذا احبته کنت سمعه الذی یسمع بها - و بصره الذی یبصربها - و یده الذی...». |