۱٬۰۰۷
ویرایش
M.r.nastooh (بحث | مشارکتها) بدون خلاصۀ ویرایش |
M.r.nastooh (بحث | مشارکتها) بدون خلاصۀ ویرایش |
||
خط ۳۸: | خط ۳۸: | ||
=حمله گروه های نژاد پرست= | =حمله گروه های نژاد پرست= | ||
او پیوسته مورد حمله و کینهٔ گروههای نژادپرست از جمله کوکلاکس کلانها بود. مالکوم یکی از این حملات را اینطور توصیف میکند: «کابوسی که هرگز در ذهنم نمیمیرد. شبی از شبهای سال ۱۹۲۹ بود. کوچکترین خواهرم ایوون تازه به دنیا آمده بود. ما همه خواب بودیم. از خاطرم نمیرود که ناگهان چیزی مرا به بالا پرتاب کرد. چشم که باز کردم، خودم را دنیایی از آتش و دود دیدم. صدای تپانچهها با فریاد آدمها در هم آمیخته بود. هرج و مرج عجیبی بود، شعلههای آتش همه جا زبانه میکشید. سفیدها خانهٔ ما را به آتش کشیده بودند. پدرم، دشنام گویان، با تپانچهٔ خود آنها را هدف قرار داد. برای فرار از آن جهنم یکدیگر را به زمین میانداختیم و از روی هم میگذشتیم. مادرم در حالیکه نوزاد خود را در آغوش داشت، با آنکه شعلهها همه جا زبانه میکشید و جرقههای آتش به هر سو پراکنده میشد، از میان شعلهها گذشت تا قبل از فرود آمدن سقف فرزندش را نجات دهد. فراموش نمیکنم، ما تمام آن شب را، عریان و بیپناه زیر طاق آسمان، گریان و وحشتزده سرکردیم. مأموران آتشنشانی و پلیسهای سفید نیز آمدند، اما ایستادند که تماشا کنند خانه تا کف میسوزد و تلی از خاکستر میشود». این رخداد باعث شد تا ارل لیتل به همراه خانوادهاش به حومهٔ شرقی لانسینگ نقل مکان کنند. <br> | او پیوسته مورد حمله و کینهٔ گروههای نژادپرست از جمله [[کوکلاکس کلانها]] بود. مالکوم یکی از این حملات را اینطور توصیف میکند: «کابوسی که هرگز در ذهنم نمیمیرد. شبی از شبهای سال ۱۹۲۹ بود. کوچکترین خواهرم ایوون تازه به دنیا آمده بود. ما همه خواب بودیم. از خاطرم نمیرود که ناگهان چیزی مرا به بالا پرتاب کرد. چشم که باز کردم، خودم را دنیایی از آتش و دود دیدم. صدای تپانچهها با فریاد آدمها در هم آمیخته بود. هرج و مرج عجیبی بود، شعلههای آتش همه جا زبانه میکشید. سفیدها خانهٔ ما را به آتش کشیده بودند. پدرم، دشنام گویان، با تپانچهٔ خود آنها را هدف قرار داد. برای فرار از آن جهنم یکدیگر را به زمین میانداختیم و از روی هم میگذشتیم. مادرم در حالیکه نوزاد خود را در آغوش داشت، با آنکه شعلهها همه جا زبانه میکشید و جرقههای آتش به هر سو پراکنده میشد، از میان شعلهها گذشت تا قبل از فرود آمدن سقف فرزندش را نجات دهد. فراموش نمیکنم، ما تمام آن شب را، عریان و بیپناه زیر طاق آسمان، گریان و وحشتزده سرکردیم. مأموران آتشنشانی و پلیسهای سفید نیز آمدند، اما ایستادند که تماشا کنند خانه تا کف میسوزد و تلی از خاکستر میشود». این رخداد باعث شد تا ارل لیتل به همراه خانوادهاش به حومهٔ شرقی لانسینگ نقل مکان کنند. <br> | ||
<br> | <br> | ||
آنها در این ایام بیش از پیش طعم فقر و تنگدستی را میچشیدند و درآمد اصلی خانواده تنها از طریق فعالیتها مذهبی پدر بود. مالکوم از پنج سالگی به مدرسهای به نام بیشهٔ زیبا رفت. او و برادرانش از معدود سیاهپوستان آن مدرسه بودند. | آنها در این ایام بیش از پیش طعم فقر و تنگدستی را میچشیدند و درآمد اصلی خانواده تنها از طریق فعالیتها مذهبی پدر بود. مالکوم از پنج سالگی به مدرسهای به نام بیشهٔ زیبا رفت. او و برادرانش از معدود سیاهپوستان آن مدرسه بودند. | ||
«آنها آنقدر ما را کاکاسیاه، دودی و موشی صدا کرده بودند که دیگر برای خود ما هم این القاب عادی شده طبیعی و عادی شده بود». | «آنها آنقدر ما را کاکاسیاه، دودی و موشی صدا کرده بودند که دیگر برای خود ما هم این القاب عادی شده طبیعی و عادی شده بود». | ||
سال ۱۹۳۱ وقتی مالکوم شش ساله بود، ارل لیتل بعد از یک مشاجرهٔ خانوادگی با لوییز با عصبانیت از خانه بیرون رفت و این آخرین باری بود که خانوادهاش او را میدیدند. افرادی به ارل حمله کردند و بعد از قتل او جمجمهاش را زیر چرخهای اتومبیل له کردند. بیمه از تأمین هزینههای کفن و دفن ارل و هچنین مخارج زندگی خانوادهٔ لیتل سر باز زد و اعلام کرد که او خودکشی کردهاست. مادر خانواده، لوییز، بعد از این مجبور شد با سختی و دست یازیدن به سوی کارهای مختلف و طاقتفرسا و عموماً از طریق کار در خانهٔ سفیدپوستان هزینههای زندگی را تأمین کند. بعد از آن که مردم متوجه شدند او بیوهٔ ارل لیتل است، از حضور او در خانههایشان خودداری کردند. | |||
=فوت پدر= | |||
سال ۱۹۳۱ وقتی مالکوم شش ساله بود، ارل لیتل بعد از یک مشاجرهٔ خانوادگی با لوییز با عصبانیت از خانه بیرون رفت و این آخرین باری بود که خانوادهاش او را میدیدند. افرادی به ارل حمله کردند و بعد از قتل او جمجمهاش را زیر چرخهای اتومبیل له کردند. بیمه از تأمین هزینههای کفن و دفن ارل و هچنین مخارج زندگی خانوادهٔ لیتل سر باز زد و اعلام کرد که او خودکشی کردهاست. مادر خانواده، لوییز، بعد از این مجبور شد با سختی و دست یازیدن به سوی کارهای مختلف و طاقتفرسا و عموماً از طریق کار در خانهٔ سفیدپوستان هزینههای زندگی را تأمین کند. بعد از آن که مردم متوجه شدند او بیوهٔ ارل لیتل است، از حضور او در خانههایشان خودداری کردند. | |||
=رفتار های زننده ماموران دولتی= | |||
او همچنین از سازمان رفاه اجتماعی حقوق میگرفت. همین موضوع پای مأموران این سازمان را به خانوادهٔ آنها باز کرد. مالکوم حضور مأموران در جمع خودشان را اینگونه توصیف میکند: | او همچنین از سازمان رفاه اجتماعی حقوق میگرفت. همین موضوع پای مأموران این سازمان را به خانوادهٔ آنها باز کرد. مالکوم حضور مأموران در جمع خودشان را اینگونه توصیف میکند: | ||
«اما کمک ماهانه جواز حضور آنها بود. رفتارشان با ما مانند رفتار با بردهها بود. گویی ما دارایی شخصی آنها بودیم. با تمام تلاشی که مادرم میکرد، موفق نمیشد تا آنها را از دخالت در زندگیمان بازدارد. خشم او هنگامی به اوج میرسید که میدید آنها با اصرار یکی از ما را به گوشهای خارج از اتاق، در حیاط یا جای دیگر میبرند و به نوبت هربار یکی از ما را با طرح پرسشها و بیان کلمات فریبنده در مقابل هم و رویاروی مادرم قرار میدهند».<br> | «اما کمک ماهانه جواز حضور آنها بود. رفتارشان با ما مانند رفتار با بردهها بود. گویی ما دارایی شخصی آنها بودیم. با تمام تلاشی که مادرم میکرد، موفق نمیشد تا آنها را از دخالت در زندگیمان بازدارد. خشم او هنگامی به اوج میرسید که میدید آنها با اصرار یکی از ما را به گوشهای خارج از اتاق، در حیاط یا جای دیگر میبرند و به نوبت هربار یکی از ما را با طرح پرسشها و بیان کلمات فریبنده در مقابل هم و رویاروی مادرم قرار میدهند».<br> | ||
تحت حمایت خانم سورلین، مالکوم روانهٔ دبیرستان میسون شد. ضمن تحصیل به کار در رستوران مشغول شد. عملکرد خوبی در مدرسه داشت و در کلاس هفتم، نیمهٔ دوم سال به عنوان ارشد کلاس انتخاب شد. او در این ایام چهارده سال داشت که با الا خواهر بزرگ خانواده که اولین فرزند ارل لیتل از اولین ازدواجش بود، ملاقات کرد. الا در بوستون زندگی میکرد. مالکوم در تابستان ۱۹۴۰ برای دیدار با الا و تماشای بوستون به این شهر رفت. در این سفر، نخستین بار از محیط کوچک و نسبتاً روستایی محل زندگیاش، قدم فراتر نهاد و زندگی سیاهپوستان در شهر بوستون را دید. آن دنیای پر زرق و برق، کلوپهای شبانه، سالنهای رقص و دستههای نوازندگان او را تحت تأثیر قرار داد. بعد از برگشت به میسون تغییراتی زیادی کرد. «برای اولین بار از معاشرت با سفیدها ناراحت میشدم. بیقفه فکرم در اطراف بوستون و مشاهدات و برداشتم از آنجا دور میزد». | تحت حمایت خانم سورلین، مالکوم روانهٔ دبیرستان میسون شد. ضمن تحصیل به کار در رستوران مشغول شد. عملکرد خوبی در مدرسه داشت و در کلاس هفتم، نیمهٔ دوم سال به عنوان ارشد کلاس انتخاب شد. او در این ایام چهارده سال داشت که با الا خواهر بزرگ خانواده که اولین فرزند ارل لیتل از اولین ازدواجش بود، ملاقات کرد. الا در بوستون زندگی میکرد. مالکوم در تابستان ۱۹۴۰ برای دیدار با الا و تماشای بوستون به این شهر رفت. در این سفر، نخستین بار از محیط کوچک و نسبتاً روستایی محل زندگیاش، قدم فراتر نهاد و زندگی سیاهپوستان در شهر بوستون را دید. آن دنیای پر زرق و برق، کلوپهای شبانه، سالنهای رقص و دستههای نوازندگان او را تحت تأثیر قرار داد. بعد از برگشت به میسون تغییراتی زیادی کرد. «برای اولین بار از معاشرت با سفیدها ناراحت میشدم. بیقفه فکرم در اطراف بوستون و مشاهدات و برداشتم از آنجا دور میزد». | ||
خط ۷۲: | خط ۶۳: | ||
==گروه امت اسلام== | ==گروه امت اسلام== | ||
هفت سال از | بعد از گذشت هفت سال از محکومیت واتمام دوره ، این بار مالکوم ایکس درنگ نکرد و بلافاصله پس از آزادی، به عضویت گروه [[ملت مسلمان]] درآمد. او سیر مطالعاتی و تحقیقاتی خویش را ادامه داد و تا جایی پیش رفت که به عنوان سخنگوی این جمعیت برگزیده شد. تبلیغات مذهبی و اعتقادی او در آمریکا، باعث شد تعداد زیادی از سیاهپوستان با اسلام آشنا شوند و در مدت کوتاهی به عضویت گروه «ملت مسلمان» درآیند. | ||
مالکوم به سیاهان میگفت: «زیستن در آمریکا، شما را آمریکایی نمیکند. شما باید یاد بگیرید از میوههای آمریکاییها لذت ببرید. اما شما از این میوهها لذت نبردهاید. شما تنها از خارها و سختیها لذت بردهاید برای اینکه شما باید سختتر کار میکردید تا به میوهها دست یابید». | مالکوم به سیاهان میگفت: «زیستن در آمریکا، شما را آمریکایی نمیکند. شما باید یاد بگیرید از میوههای آمریکاییها لذت ببرید. اما شما از این میوهها لذت نبردهاید. شما تنها از خارها و سختیها لذت بردهاید برای اینکه شما باید سختتر کار میکردید تا به میوهها دست یابید». | ||
بِتی، پرستار سیاهپوستی بود که در یکی از بیمارستانهای آمریکا مالکوم را شناخت و پیشنهاد زندگی مشترک با او را پذیرفت. | بِتی، پرستار سیاهپوستی بود که در یکی از بیمارستانهای آمریکا مالکوم را شناخت و پیشنهاد زندگی مشترک با او را پذیرفت. | ||
مالکوم ایکس به چند کشور آسیایی و آفریقایی سفر کرد. | مالکوم ایکس به چند کشور [[آسیایی]] و [[آفریقایی]] سفر کرد. | ||
مالکوم ایکس بعدها از این جریان جدا شد و خود فرقهای را تحت عنوان جماعت اهل سنت پایهگذاری کرد. | مالکوم ایکس بعدها از این جریان جدا شد و خود فرقهای را تحت عنوان [[جماعت اهل سنت]] پایهگذاری کرد. | ||
==ترور== | ==ترور== |
ویرایش