confirmed، مدیران
۳۷٬۴۴۵
ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش |
بدون خلاصۀ ویرایش |
||
خط ۲۴: | خط ۲۴: | ||
== زید بن حارثه سومین مسلمان == | == زید بن حارثه سومین مسلمان == | ||
زیدبن حارثه بن شرحبیل کلبی، از صحابه پیامبر خدا(صلی الله علیه) و دومین مردی است که پس از [[امام علی|امام علی بن ابی طالب(علیه السلام)]] اسلام آورد. او از بردگانی بود که به دست [[رسول خدا(صلی الله علیه)]] آزاد شد. [[پیامبر خدا]] او را بسیار دوست داشت و به پسر خواندگی خویش برگزیده بود. وی در بیشتر جنگهای زمان پیامبر خدا(صلی الله علیه) شرکت داشت. بنابر قولی، در نه [[غزوه]] حاضر بوده است و گاه، او مسئولیت فرماندهی لشکر [[اسلام]] را بر دوش داشت. او به سبب علاقه بسیار به پیامبر، همواره در کنار آن حضرت بود و از وجود مبارک رسول خدا(صلی الله علیه) مراقبت میکرد. آوردهاند هنگام مسافرت [[پیامبر اکرم(صلی الله علیه)]] به طایف، وقتی که به تحریک بزرگان طایف، جوانان و اراذل و اوباش به حضرت سنگ میزدند، زید از آن حضرت دفاع میکرد. او خود را سپر پیامبر کرده بود و سنگها به بدن وی میخورد. به این ترتیب، نمیگذاشت آسیب جدی بر بدن حضرت وارد شود<ref> محمدبن سعد، طبقات الکبری، ج1، ص212.</ref>. او تنها صحابه [[رسول اکرم(صلی الله علیه)]] به شمار میآید که نامش در [[قرآن کریم]] آمده است<ref>احزاب (35)، 37.</ref>. | زیدبن حارثه بن شرحبیل کلبی، از صحابه پیامبر خدا(صلی الله علیه) و دومین مردی است که پس از [[امام علی|امام علی بن ابی طالب(علیه السلام)]] اسلام آورد. او از بردگانی بود که به دست [[حضرت محمد (ص)|رسول خدا(صلی الله علیه)]] آزاد شد. [[پیامبر خدا]] او را بسیار دوست داشت و به پسر خواندگی خویش برگزیده بود. وی در بیشتر جنگهای زمان پیامبر خدا(صلی الله علیه) شرکت داشت. بنابر قولی، در نه [[غزوه]] حاضر بوده است و گاه، او مسئولیت فرماندهی لشکر [[اسلام]] را بر دوش داشت. او به سبب علاقه بسیار به پیامبر، همواره در کنار آن حضرت بود و از وجود مبارک رسول خدا(صلی الله علیه) مراقبت میکرد. آوردهاند هنگام مسافرت [[حضرت محمد (ص)|پیامبر اکرم(صلی الله علیه)]] به طایف، وقتی که به تحریک بزرگان طایف، جوانان و اراذل و اوباش به حضرت سنگ میزدند، زید از آن حضرت دفاع میکرد. او خود را سپر پیامبر کرده بود و سنگها به بدن وی میخورد. به این ترتیب، نمیگذاشت آسیب جدی بر بدن حضرت وارد شود<ref> محمدبن سعد، طبقات الکبری، ج1، ص212.</ref>. او تنها صحابه [[حضرت محمد (ص)|رسول اکرم(صلی الله علیه)]] به شمار میآید که نامش در [[قرآن کریم]] آمده است<ref>احزاب (35)، 37.</ref>. | ||
== اسارت و بردگی زید == | == اسارت و بردگی زید == | ||
در دوران [[جاهلیت]]، در جنگ میان دو کشور یا دو قبیله، قوم پیروز، افزون بر آنکه همه اموال به دست آمده را غارت میکرد، همه افراد دستگیر شده را با نام بَرده به کار میگرفت. همچنین اگر صلاح میدید، آنان را میفروخت. زیدبن حارثه، در کودکی همراه با مادرش به دیدن بستگانشان رفت. در آن زمان، طایفه «بنیقین» که با خویشاوندان مادری زید دشمنی داشتند به آنان حمله کردند. در این ماجرا، زید اسیر شد و غارتگران، او را برای فروش به بازار عکاظ آوردند. [[حکیم بن حزام]]، برادرزاده حضرت خدیجه(علیه السلام) که از سفر [[شام]] باز میگشت، او را برای عمهاش خدیجه(علیه السلام) خرید و با خود به [[مکه]] آورد. وقتی خدیجه(علیه السلام) به دیدن حکیم رفت، وی گفت: «عمه جان، دو غلام خریده ام. هر یک را میپسندی برای خود بردار». حضرت خدیجه(علیه السلام) نیز زید را برگزید و با خود به خانه آورد. در همان برخورد نخست، رسول خدا(صلی الله علیه) از این کودک خوشش آمد. وقتی [[خدیجه(علیه | در دوران [[جاهلیت]]، در جنگ میان دو کشور یا دو قبیله، قوم پیروز، افزون بر آنکه همه اموال به دست آمده را غارت میکرد، همه افراد دستگیر شده را با نام بَرده به کار میگرفت. همچنین اگر صلاح میدید، آنان را میفروخت. زیدبن حارثه، در کودکی همراه با مادرش به دیدن بستگانشان رفت. در آن زمان، طایفه «بنیقین» که با خویشاوندان مادری زید دشمنی داشتند به آنان حمله کردند. در این ماجرا، زید اسیر شد و غارتگران، او را برای فروش به بازار عکاظ آوردند. [[حکیم بن حزام]]، برادرزاده حضرت خدیجه(علیه السلام) که از سفر [[شام]] باز میگشت، او را برای عمهاش خدیجه(علیه السلام) خرید و با خود به [[مکه]] آورد. وقتی خدیجه(علیه السلام) به دیدن حکیم رفت، وی گفت: «عمه جان، دو غلام خریده ام. هر یک را میپسندی برای خود بردار». حضرت خدیجه(علیه السلام) نیز زید را برگزید و با خود به خانه آورد. در همان برخورد نخست، رسول خدا(صلی الله علیه) از این کودک خوشش آمد. وقتی [[خدیجه دختر خویلد|خدیجه(سلام الله علیه)]] موضوع را دریافت، او را به رسول خدا(صلی الله علیه) بخشید. | ||
== پسرخوانده پیامبر خدا(صلی الله علیه) == | == پسرخوانده پیامبر خدا(صلی الله علیه) == | ||
می گویند وقتی پدر زید دریافت که افراد قبیله بنیقین فرزندش را به حکیم بن حزام فروختهاند، از شنیدن این خبر بسیار اندوهگین شد و از دوری او، اشعاری را زمزمه میکرد؛ به گونهای که همه با دیدن آن منظره بسیار غمگین میشدند. تا اینکه روزی باخبر شد فرزندش را در [[مکه]] به غلامی فروختهاند. بی درنگ همراه با برادرش به مکه آمد و نزد بزرگ [[بنی هاشم]]، [[حضرت ابوطالب]] رفت و به او گفت: «فرزند من، نزد برادرزاده تو [[محمد(صلی الله علیه)]] است. به او بگو یا او را به ما بفروشد یا آزاد سازد». پیامبر (صلی الله علیه) وقتی این پیام را شنید، فرمود: «زید آزاد است هر جا که میخواهد برود». | می گویند وقتی پدر زید دریافت که افراد قبیله بنیقین فرزندش را به حکیم بن حزام فروختهاند، از شنیدن این خبر بسیار اندوهگین شد و از دوری او، اشعاری را زمزمه میکرد؛ به گونهای که همه با دیدن آن منظره بسیار غمگین میشدند. تا اینکه روزی باخبر شد فرزندش را در [[مکه]] به غلامی فروختهاند. بی درنگ همراه با برادرش به مکه آمد و نزد بزرگ [[بنی هاشم]]، [[حضرت ابوطالب]] رفت و به او گفت: «فرزند من، نزد برادرزاده تو [[حضرت محمد (ص)|محمد(صلی الله علیه)]] است. به او بگو یا او را به ما بفروشد یا آزاد سازد». پیامبر (صلی الله علیه) وقتی این پیام را شنید، فرمود: «زید آزاد است هر جا که میخواهد برود». | ||
وقتی پدر زید نزد حضرت محمد(صلی الله علیه) رفت، پیامبر به او فرمود: «بگویید بیاید، اگر شما را برگزید، بدون هیچ بهایی از آنِ شما باشد، ولی اگر نخواست ما را ترک کند، کسی حق ندارد او را به زور ببرد». چهره حارثه از شنیدن این سخن، روشن شد؛ چون تاکنون چنین بزرگواری ای را از کسی ندیده بود. با شگفتی به پیامبر (صلی الله علیه) گفت: «با انصاف سخن گفتی و جوانمردی را به نهایت رساندی. این شرط شما هیچ ایرادی ندارد». | وقتی پدر زید نزد حضرت محمد(صلی الله علیه) رفت، پیامبر به او فرمود: «بگویید بیاید، اگر شما را برگزید، بدون هیچ بهایی از آنِ شما باشد، ولی اگر نخواست ما را ترک کند، کسی حق ندارد او را به زور ببرد». چهره حارثه از شنیدن این سخن، روشن شد؛ چون تاکنون چنین بزرگواری ای را از کسی ندیده بود. با شگفتی به پیامبر (صلی الله علیه) گفت: «با انصاف سخن گفتی و جوانمردی را به نهایت رساندی. این شرط شما هیچ ایرادی ندارد». | ||
خط ۳۶: | خط ۳۶: | ||
پیامبر فرمود: «مرا نیز میشناسی. اکنون به میل خودت، میتوانی با پدرت نزد خانواده و خویشاوندانت باز گردی یا پیش ما بمانی». | پیامبر فرمود: «مرا نیز میشناسی. اکنون به میل خودت، میتوانی با پدرت نزد خانواده و خویشاوندانت باز گردی یا پیش ما بمانی». | ||
زید گفت: «من از محمد(صلی الله علیه) جدا نمیشوم و هیچ کس را بر او مقدم نمیدارم». حارثه لحظهای از شگفتی سخن نگفت. سپس به زید روی کرد و گفت: «وای بر تو! یعنی بردگی و بندگی دیگران را به خانواده ات و زندگی آزاد ترجیح میدهی؟» زید گفت: «آری! به سبب اخلاق نیک و رفتارهای بزرگوارانه محمد(صلی الله علیه)، او را بر همه، حتی پدر و مادرم ترجیح میدهم». آوردهاند که پدر زید، این بار از راه تهدید وارد شد تا شاید او را از تصمیم خود منصرف سازد. پس به او گفت: «بنابراین من تو را طرد خواهم کرد و از تو بیزاری خواهم جست. میدانی که این کار چه معنایی دارد. پس بهتر است که از دشمنی دست برداری و با من به سوی خانه بیایی». ولی زید همچنان بر گفته خود پای میفشرد و میگفت: «من از محمد لحظهای جدا نخواهم شد». در این هنگام، حارثه به اطرافیان و سران عرب گفت: «ای مردم [[قریش]]، شاهد باشید که از این پس او فرزند من نیست». رسول خدا(صلی الله علیه) پس از آن زید را همراه خود کنار [[کعبه]] برد و در جمع بزرگان قریش و دیگر مردم حاضر، با صدای بلند فرمود: «ای مردم! شاهد باشید که از این پس زید پسر خوانده من است». گفتهاند وقتی حارثه این موضوع را شنید، به موطن خود بازگشت<ref> شهاب الدین احمد بن علی بن حجر عسقلانی، الاصابه فی تمییز الصحابه، ج1، ص563؛ عزالدین ابوالحسن علی بن محمد بن الاثیر، اسدالغابه فی معرفه الصحابه، ج2، ص225.</ref>. از آن پس زید را پسر خوانده محمد نامیدند تا اینکه چنین [[نازل]] شد: | زید گفت: «من از محمد(صلی الله علیه) جدا نمیشوم و هیچ کس را بر او مقدم نمیدارم». حارثه لحظهای از شگفتی سخن نگفت. سپس به زید روی کرد و گفت: «وای بر تو! یعنی بردگی و بندگی دیگران را به خانواده ات و زندگی آزاد ترجیح میدهی؟» زید گفت: «آری! به سبب اخلاق نیک و رفتارهای بزرگوارانه محمد(صلی الله علیه)، او را بر همه، حتی پدر و مادرم ترجیح میدهم». آوردهاند که پدر زید، این بار از راه تهدید وارد شد تا شاید او را از تصمیم خود منصرف سازد. پس به او گفت: «بنابراین من تو را طرد خواهم کرد و از تو بیزاری خواهم جست. میدانی که این کار چه معنایی دارد. پس بهتر است که از دشمنی دست برداری و با من به سوی خانه بیایی». ولی زید همچنان بر گفته خود پای میفشرد و میگفت: «من از محمد لحظهای جدا نخواهم شد». در این هنگام، حارثه به اطرافیان و سران عرب گفت: «ای مردم [[قریش]]، شاهد باشید که از این پس او فرزند من نیست». رسول خدا(صلی الله علیه) پس از آن زید را همراه خود کنار [[کعبه]] برد و در جمع بزرگان قریش و دیگر مردم حاضر، با صدای بلند فرمود: «ای مردم! شاهد باشید که از این پس زید پسر خوانده من است». گفتهاند وقتی حارثه این موضوع را شنید، به موطن خود بازگشت<ref> شهاب الدین احمد بن علی بن حجر عسقلانی، الاصابه فی تمییز الصحابه، ج1، ص563؛ عزالدین ابوالحسن علی بن محمد بن الاثیر، اسدالغابه فی معرفه الصحابه، ج2، ص225.</ref>. از آن پس زید را پسر خوانده محمد نامیدند تا اینکه چنین [[نزول قرآن|نازل]] شد: | ||
خداوند پسر خواندگان شما را پسران حقیقیتان قرار نداده است. این سخنی است که شما تنها به زبان میگویید، اما خداوند حق میگوید و اوست که به راه راست هدایت میکند. آنان (پسرخواندگان) را به نام پدرانشان بخوانید که این کار نزد خدا عادلانهتر است و اگر پدرانشان را نمیشناسید، برادران دینی و آزادشدگان شما هستند. در خطاهایی که از شما سر میزند (بدون توجه، آنان را به نام دیگران صدا میکنید) باکی بر شما نیست، ولی درباره آنچه از روی عمد میگویید، بازخواست خواهید شد، و خداوند آمرزنده و مهربان است<ref> احزاب (33)، 50.</ref>. | خداوند پسر خواندگان شما را پسران حقیقیتان قرار نداده است. این سخنی است که شما تنها به زبان میگویید، اما خداوند حق میگوید و اوست که به راه راست هدایت میکند. آنان (پسرخواندگان) را به نام پدرانشان بخوانید که این کار نزد خدا عادلانهتر است و اگر پدرانشان را نمیشناسید، برادران دینی و آزادشدگان شما هستند. در خطاهایی که از شما سر میزند (بدون توجه، آنان را به نام دیگران صدا میکنید) باکی بر شما نیست، ولی درباره آنچه از روی عمد میگویید، بازخواست خواهید شد، و خداوند آمرزنده و مهربان است<ref> احزاب (33)، 50.</ref>. | ||
پیامبر اسلام(صلی الله علیه) پس از نزول این آیهها به زید فرمود: «تو زیدبن حارثه هستی». از آن پس، او را آزاد شده پیامبر (مولی رسول الله) خواندند و این رسم لغو شد. | پیامبر اسلام(صلی الله علیه) پس از نزول این آیهها به زید فرمود: «تو زیدبن حارثه هستی». از آن پس، او را آزاد شده پیامبر (مولی رسول الله) خواندند و این رسم لغو شد. | ||
== زید در کنار رسول خدا(صلی الله علیه) == | == زید در کنار رسول خدا(صلی الله علیه) == | ||
زمانی که زید به خانه رسول خدا(صلی الله علیه) وارد شد، از آن حضرت جز نیکی ندید، و به این دلیل، شیفته اخلاق و برخوردهای بزرگوارانه پیامبر خدا(صلی الله علیه) شد. او هرگز احساس بردگی نکرد. زید نیز مانند یکی از اعضای خانواده پیامبر بود و بلکه بیشتر از آنان، به وی احترام میگذاشتند. از [[امام صادق(علیه السلام)]] روایت شده است: «پیامبر خدا بهاندازهای زید را دوست میداشت که او را '''زید الحب''' لقب داده بود»<ref>محدث نوری، مستدرک الوسائل، ج3، ص 804.</ref>. | زمانی که زید به خانه رسول خدا(صلی الله علیه) وارد شد، از آن حضرت جز نیکی ندید، و به این دلیل، شیفته اخلاق و برخوردهای بزرگوارانه پیامبر خدا(صلی الله علیه) شد. او هرگز احساس بردگی نکرد. زید نیز مانند یکی از اعضای خانواده پیامبر بود و بلکه بیشتر از آنان، به وی احترام میگذاشتند. از [[امام جعفر صادق|امام صادق(علیه السلام)]] روایت شده است: «پیامبر خدا بهاندازهای زید را دوست میداشت که او را '''زید الحب''' لقب داده بود»<ref>محدث نوری، مستدرک الوسائل، ج3، ص 804.</ref>. | ||
در برخی تاریخها آوردهاند که رسول خدا(صلی الله علیه)، زید را همچون خویشان نزدیکش دوست میداشت. چنان که وقتی مسئله پیمان برادری را میان مسلمانان اجرا میکرد، زید و عموی بزرگوارش، [[حمزه سیدالشهدا]] را برادر قرار داد. | در برخی تاریخها آوردهاند که رسول خدا(صلی الله علیه)، زید را همچون خویشان نزدیکش دوست میداشت. چنان که وقتی مسئله پیمان برادری را میان مسلمانان اجرا میکرد، زید و عموی بزرگوارش، [[حمزه سیدالشهدا]] را برادر قرار داد. | ||
== اسلام زیدبن حارثه == | == اسلام زیدبن حارثه == | ||
بنابر برخی سندهای تاریخی، حضرت خدیجه(علیه السلام) زید را وقتی که هشت ساله بود، به پیامبر اکرم(صلی الله علیه) بخشید. زیدبن حارثه بیست سال از پیامبر اکرم(صلی الله علیه) کوچکتر بود. بنابراین در 28 سالگی آن حضرت، یعنی سه سال پس از ازدواج با خدیجه(علیه السلام) و دوازده سال پیش از، [[بعثت]] رسول اکرم(صلی الله علیه) به خانهی رسول خدا(صلی الله علیه) وارد شد. از آن پس، همواره از آموزشهای پیامبر بهره میبرد. شخصیت زید در سایه رسیدگیهای حضرت خدیجه(علیه السلام) و رفت و آمد با [[امیرمؤمنان]]، [[علی(علیه السلام)]] شکل گرفت. بنابراین، وقتی آن حضرت به پیامبری برگزیده شد، پس از حضرت خدیجه(علیه السلام) و امام علی(علیه السلام)، زید سومین فردی بود که به اسلام ایمان آورد<ref>عزالدین ابوالحسن علی بن محمد بن الاثیر، اسدالغابه فی معرفه الصحابه، ج2، ص226. | بنابر برخی سندهای تاریخی، حضرت خدیجه(علیه السلام) زید را وقتی که هشت ساله بود، به پیامبر اکرم(صلی الله علیه) بخشید. زیدبن حارثه بیست سال از پیامبر اکرم(صلی الله علیه) کوچکتر بود. بنابراین در 28 سالگی آن حضرت، یعنی سه سال پس از ازدواج با خدیجه(علیه السلام) و دوازده سال پیش از، [[بعثت]] رسول اکرم(صلی الله علیه) به خانهی رسول خدا(صلی الله علیه) وارد شد. از آن پس، همواره از آموزشهای پیامبر بهره میبرد. شخصیت زید در سایه رسیدگیهای حضرت خدیجه(علیه السلام) و رفت و آمد با [[امیرمؤمنان]]، [[علی بن ابی طالب|علی(علیه السلام)]] شکل گرفت. بنابراین، وقتی آن حضرت به پیامبری برگزیده شد، پس از حضرت خدیجه(علیه السلام) و امام علی(علیه السلام)، زید سومین فردی بود که به اسلام ایمان آورد<ref>عزالدین ابوالحسن علی بن محمد بن الاثیر، اسدالغابه فی معرفه الصحابه، ج2، ص226. | ||
7- احزاب (33)، 36.</ref> و پشت سر آن حضرت به [[نماز]] ایستاد. وی از همان روزهای نخست دعوت به اسلام، کنار این سه تن قرار گرفت و در همه سختیها و مشکلات سالهای آغازین بعثت، یار و یاور رسول خدا(صلی الله علیه) بود. لحظهای پیامبر را در مقابل [[مشرکان]] تنها نگذاشت و تهدیدهای دشمنان، هیچ گونه تردیدی بر [[ایمان]] و اعتقادش به وجود نیاورد. زید تا پایان، پایداری کرد. بارها در دفاع از وجود مبارک پیامبر خدا(صلی الله علیه) کتک خورد و حتی چندین بار سرش شکست، ولی استوارانه در کنار پیامبر خدا(صلی الله علیه) باقی ماند. | 7- احزاب (33)، 36.</ref> و پشت سر آن حضرت به [[نماز]] ایستاد. وی از همان روزهای نخست دعوت به اسلام، کنار این سه تن قرار گرفت و در همه سختیها و مشکلات سالهای آغازین بعثت، یار و یاور رسول خدا(صلی الله علیه) بود. لحظهای پیامبر را در مقابل [[مشرکان]] تنها نگذاشت و تهدیدهای دشمنان، هیچ گونه تردیدی بر [[ایمان]] و اعتقادش به وجود نیاورد. زید تا پایان، پایداری کرد. بارها در دفاع از وجود مبارک پیامبر خدا(صلی الله علیه) کتک خورد و حتی چندین بار سرش شکست، ولی استوارانه در کنار پیامبر خدا(صلی الله علیه) باقی ماند. | ||
خط ۵۹: | خط ۵۹: | ||
پیامبر اسلام(صلی الله علیه) از ام ایمن مهربانی و محبت بسیار دید. او پیوسته میفرمود: «پس از آمنه، ام ایمن مادر من است». | پیامبر اسلام(صلی الله علیه) از ام ایمن مهربانی و محبت بسیار دید. او پیوسته میفرمود: «پس از آمنه، ام ایمن مادر من است». | ||
از این روی همواره پس از بعثت به یاد ام ایمن بود و به خانه او رفته، به امورات زندگی اش رسیدگی میکرد. | از این روی همواره پس از بعثت به یاد ام ایمن بود و به خانه او رفته، به امورات زندگی اش رسیدگی میکرد. | ||
پیامبر همیشه با ام ایمن مهربان بود و به وی احترام میگذاشت. وقتی که حضرت رسول(صلی الله علیه) با [[خدیجه | پیامبر همیشه با ام ایمن مهربان بود و به وی احترام میگذاشت. وقتی که حضرت رسول(صلی الله علیه) با [[خدیجه دختر خویلد|خدیجه کبری(علیه السلام)]] ازدواج کرد، او را آزاد ساخت و پس از مدتی وی را به همسری «عبیده» درآورد. خداوند به آن دو، پسری عنایت کرد که نامش را «ایمن» گذاشتند. از این روی او را ام ایمن میخواندند. ولی طول نکشید که عبیده درگذشت و ام ایمن بیوه شد. رسول خدا(صلی الله علیه) که همواره در فکر مادر خواندهاش بود. او را به همسری زیدبن حارثه درآورد. حاصل این پیوند، «اسامه بن زید» بود. او پنج سال پس از بعثت، در سرزمین مکه و در خانوادهای پاک، دیده به جهان گشود. اسامه نیز مانند پدرش، کانون علاقه و توجه ویژه پیامبر(صلی الله علیه) بود. روزی آن حضرت از [[جنگ بدر]] باز میگشت. در یکی از کوچههای مدینه اسامه را با گروهی از کودکان سرگرم بازی دید. پیامبر او را در آغوش کشید و بوسید. آنگاه فرمود: «آفرین بر دوستم و فرزند دوستم». | ||
این ابراز علاقه پیامبر(صلی الله علیه) به اسامه، زبانزد مسلمانان بود و چندین بار، در موارد گوناگون تکرار شد؛ به گونهای که در مدینه به عنوان «دوست و زاده دوست پیامبر» شهرت یافت<ref>سید علی خان مدنی، الدرجات الرفیعه، ص 440؛ عزالدین ابوالحسن علی بن محمد بن الاثیر، اسدالغابه فی معرفه الصحابه، ج1، ص 641؛ یوسف بن عبدالله بن محمد بن عبدالبر القرطبی المالکی، الاستیعاب فی الاسماء الاصحاب، ج1، ص34.</ref>. | این ابراز علاقه پیامبر(صلی الله علیه) به اسامه، زبانزد مسلمانان بود و چندین بار، در موارد گوناگون تکرار شد؛ به گونهای که در مدینه به عنوان «دوست و زاده دوست پیامبر» شهرت یافت<ref>سید علی خان مدنی، الدرجات الرفیعه، ص 440؛ عزالدین ابوالحسن علی بن محمد بن الاثیر، اسدالغابه فی معرفه الصحابه، ج1، ص 641؛ یوسف بن عبدالله بن محمد بن عبدالبر القرطبی المالکی، الاستیعاب فی الاسماء الاصحاب، ج1، ص34.</ref>. | ||
== جنگ موته == | == جنگ موته == | ||
[[جنگ موته]] در [[جمادیالاولی]] سال هشتم [[هجرت]] به وقوع پيوست. در اين نبرد فرماندهی لشكر اسلام به سه نفر به ترتيب «زيد بن حارثه»، [[جعفر بن ابیطالب]] و «عبد الله بن رواحه» داده شد كه در صورت [[شهادت]] هر كدام، فرماندهی به ديگری منتقل شود؛ محققان [[شيعه]] معتقدند كه حضرت جعفر فرمانده كل بود و زيد و عبدالله معاونان او بودند. | [[جنگ موته]] در [[جمادی الاول|جمادیالاولی]] سال هشتم [[هجرت]] به وقوع پيوست. در اين نبرد فرماندهی لشكر اسلام به سه نفر به ترتيب «زيد بن حارثه»، [[جعفر بن ابیطالب]] و «عبد الله بن رواحه» داده شد كه در صورت [[شهادت]] هر كدام، فرماندهی به ديگری منتقل شود؛ محققان [[شيعه]] معتقدند كه حضرت جعفر فرمانده كل بود و زيد و عبدالله معاونان او بودند. | ||
هنگامی كه رزمندگان اسلام به وادی «معان» رسيدند، با خبر شدند كه «هرقل فرمانده ارتش روم» به همراهی صد هزار نفر از روميان و صد هزار نفر از اعراب آماده جنگ با لشكر اسلام شدهاند، سپاه اسلام كه نيروهای رزمندهاش از سه هزار نفر تجاور نمیكرد، مدت دو شب در «معان» ماندند تا تصميم بگيرند به پيشروی ادامه دهند و با روميان بجنگندند و يا از پيامبر(صلی الله علیه) دستور مجددی دريافت كنند. در اين موقعيت «عبد الله رواحه» اين افسر فداكار و با فضيلت از جای برخاست و با سخنان آتشين تمام نيروهای تحت فرماندهی را آماده مبارزه كرد. | هنگامی كه رزمندگان اسلام به وادی «معان» رسيدند، با خبر شدند كه «هرقل فرمانده ارتش روم» به همراهی صد هزار نفر از روميان و صد هزار نفر از اعراب آماده جنگ با لشكر اسلام شدهاند، سپاه اسلام كه نيروهای رزمندهاش از سه هزار نفر تجاور نمیكرد، مدت دو شب در «معان» ماندند تا تصميم بگيرند به پيشروی ادامه دهند و با روميان بجنگندند و يا از پيامبر(صلی الله علیه) دستور مجددی دريافت كنند. در اين موقعيت «عبد الله رواحه» اين افسر فداكار و با فضيلت از جای برخاست و با سخنان آتشين تمام نيروهای تحت فرماندهی را آماده مبارزه كرد. | ||