۸۷٬۸۳۶
ویرایش
جز (جایگزینی متن - ' جمع آوری' به ' جمعآوری') |
جز (جایگزینی متن - ' آنها ' به ' آنها ') |
||
خط ۵۶: | خط ۵۶: | ||
کشتۀ نینوایی که گرفتار پیمان شکنی و خیانت مردم فرو مایه و پست نهاد شد. | کشتۀ نینوایی که گرفتار پیمان شکنی و خیانت مردم فرو مایه و پست نهاد شد. | ||
«ابوجعفر» گریست و سپس فرمود: اگر مالی داشتیم به تو میدادیم، اما پاداش تو همان باشد که پیغمبر خدا به «حسّان بن ثابت» فرمود: لا زلت مؤیدا بروح القدس ما ذبیت عنّا اهل البیت: یعنی؛ «تا از ما خاندان (پیغمبر) دفاع میکنی هماره به روح القدس مؤید باشی». | «ابوجعفر» گریست و سپس فرمود: اگر مالی داشتیم به تو میدادیم، اما پاداش تو همان باشد که پیغمبر خدا به «حسّان بن ثابت» فرمود: لا زلت مؤیدا بروح القدس ما ذبیت عنّا اهل البیت: یعنی؛ «تا از ما خاندان (پیغمبر) دفاع میکنی هماره به روح القدس مؤید باشی». | ||
کمیت از خدمت امام مرخص شد و به نزد «عبدالله بن حسن بن علی» آمد و به انشاد پرداخت، عبداللّه قباله کشتزاری به ارزش چهار هزار درهم را به او بخشید. ولی کمیت با گفتن این جمله که: پدر و مادرم به قربانت. درست است که من در شعری که برای دیگران سرودهام در اندیشۀ دنیا بودهام اما بخدا سوگند، در مورد شما جز برای خدا شعری نگفتهام و من به پاداش شعری که برای خدا گفتهام مزد و بهایی نمیگیرم، از گرفتن آن امتناع کرد. عبدالله با پافشاری آن را به کمیت داد و پس از چند روز کمیت از او درخواست کرد که روستا را پس بگیرد. عبداللّه پذیرفت. در این هنگام عبدالله بن معاویة بن عبداللّه بن جعفر بن ابیطالب برخاست و کیسهای چرمی برداشت و آن را به چهار تن از غلامان خود داد و به خانههای بنی هاشم آمد و | کمیت از خدمت امام مرخص شد و به نزد «عبدالله بن حسن بن علی» آمد و به انشاد پرداخت، عبداللّه قباله کشتزاری به ارزش چهار هزار درهم را به او بخشید. ولی کمیت با گفتن این جمله که: پدر و مادرم به قربانت. درست است که من در شعری که برای دیگران سرودهام در اندیشۀ دنیا بودهام اما بخدا سوگند، در مورد شما جز برای خدا شعری نگفتهام و من به پاداش شعری که برای خدا گفتهام مزد و بهایی نمیگیرم، از گرفتن آن امتناع کرد. عبدالله با پافشاری آن را به کمیت داد و پس از چند روز کمیت از او درخواست کرد که روستا را پس بگیرد. عبداللّه پذیرفت. در این هنگام عبدالله بن معاویة بن عبداللّه بن جعفر بن ابیطالب برخاست و کیسهای چرمی برداشت و آن را به چهار تن از غلامان خود داد و به خانههای بنی هاشم آمد و آنها به پاس حمایت کمیت از بنی هاشم، پول و حتی برخی زنان، جواهرات زینتی خود را در آن ریختند و ارزش آن به ۱۰۰ هزار درهم و دینار رسید. عبدالله، کیسهها را جلو کمیت گذاشت ولی او گفت: پدر و مادرم بقربانت، چه مال فراوانی و چه کار شایانی! امّا من در ستایش شما جز به خدا و پیغمبر نظری نداشتهام و از شما مزد و پاداش دنیوی نمیگیرم. اینها را به صاحبانش برگردانید. | ||
«محمّد بن کناسه» میگوید: وقتی شعر؛ | «محمّد بن کناسه» میگوید: وقتی شعر؛ | ||
به دوستی آنان (خاندان پیغمبر) با بیگانگان، خویشاوند و پسرعمو شدم و از نزدیکانی که هرچه بیشتر آنها را متهم میدانستم، دوری گزیدم | به دوستی آنان (خاندان پیغمبر) با بیگانگان، خویشاوند و پسرعمو شدم و از نزدیکانی که هرچه بیشتر آنها را متهم میدانستم، دوری گزیدم | ||
خط ۱۵۵: | خط ۱۵۵: | ||
|الا حییت عنا یا مدینا || و هل ناس تقول مسلمینا | |الا حییت عنا یا مدینا || و هل ناس تقول مسلمینا | ||
|} | |} | ||
تصمیم به انتقام از او گرفت. او هاشمیات را به سی کنیز آموخت و به سوی هشام بن عبدالملک فرستاد. هشام، از | تصمیم به انتقام از او گرفت. او هاشمیات را به سی کنیز آموخت و به سوی هشام بن عبدالملک فرستاد. هشام، از آنها خواست تا [[قرآن]] بخوانند و شعر بسرایند. آنها هاشمیات کمیت را، خواندند. او با شنیدن این اشعار برآشفت و به خالد که عامل او در عراق بود نامه نوشت که: سر کمیت را برایش بفرستد. | ||
ابان بن ولید عامل واسط، که با کمیت دوست بود. غلامی را بر استری نشاند و او را به شرط رساندن نامهاش به کمیت آزاد کرد. ابان در نامه از کمیت خواست با حیله جایش را در زندان با «حبی» همسر و دخترعمویش، عوض کند. کمیت این کار را کرده و از زندان گریخت و بنی اسد، طایفه «حبی»، هم مانع این شدند که خالد بن عبدالله آسیبی به او برساند. | ابان بن ولید عامل واسط، که با کمیت دوست بود. غلامی را بر استری نشاند و او را به شرط رساندن نامهاش به کمیت آزاد کرد. ابان در نامه از کمیت خواست با حیله جایش را در زندان با «حبی» همسر و دخترعمویش، عوض کند. کمیت این کار را کرده و از زندان گریخت و بنی اسد، طایفه «حبی»، هم مانع این شدند که خالد بن عبدالله آسیبی به او برساند. | ||
کمیت روزگاری را به تواری گذراند. تا آنکه به عنبسة بن سعید بن عاص روی آورد و از او درخواست شفاعت پیش هشام کرد. او به کمیت پیشنهاد داد به گور معاویه پسر هشام در دیر حنیناء پناهنده شود. عنبسه به دیدار مسلمة بن هشام آمد و به او گفت: کمیت شما را عموما و تو را به خصوص چنان مدح کرده است که مانند آن مسموع نیفتاده است. مسلمه با شنیدن این کلمات عهده دار شفاعت کمیت پیش پدرش شد. به دستور هشام مجلسی برپا کردند تا کمیت اشعارش را در مدح بنی امیه بخواند. ابرش کلبی نیز در این مجلس حضور داشت. کمیت در این مجلس هشام را به قصیدۀ راییۀ خود ستود. او در این قصیده میگوید: | کمیت روزگاری را به تواری گذراند. تا آنکه به عنبسة بن سعید بن عاص روی آورد و از او درخواست شفاعت پیش هشام کرد. او به کمیت پیشنهاد داد به گور معاویه پسر هشام در دیر حنیناء پناهنده شود. عنبسه به دیدار مسلمة بن هشام آمد و به او گفت: کمیت شما را عموما و تو را به خصوص چنان مدح کرده است که مانند آن مسموع نیفتاده است. مسلمه با شنیدن این کلمات عهده دار شفاعت کمیت پیش پدرش شد. به دستور هشام مجلسی برپا کردند تا کمیت اشعارش را در مدح بنی امیه بخواند. ابرش کلبی نیز در این مجلس حضور داشت. کمیت در این مجلس هشام را به قصیدۀ راییۀ خود ستود. او در این قصیده میگوید: |