۸۸٬۱۲۶
ویرایش
جز (جایگزینی متن - 'مانده اند' به 'ماندهاند') |
جز (جایگزینی متن - 'می گیرد' به 'میگیرد') |
||
خط ۱۷۱: | خط ۱۷۱: | ||
واژة «کسب» و «اکتساب» در معنی فعل ارادی انسان، پیش از اشعری نیز سابقه داشته است <ref>نک: اشعری، مقالات، 199، 542، 549؛ بغدادی، الفرق 107؛ شهرستانی، الملل، 1/47؛ نیز نک: ولفسن،.(665-666</ref>. اما کاربرد خاص آن ناظر به وضع دوگانه فعل ارادی است، بدین معنی که با تأکید بر مخلوق بودن فعل از سوی خداوند، «کسب» برای دلالت بر سهم انسان در افعال خویش وضع شده است. کاربرد کسب را به معنایی مشابه این، به دو شخصیت معتزلی مقدم بر اشعری به نامهای ضِرار و نجّار نیز نسبت دادهاند که البته رأی آنان دراین خصوص از موارد اختلافشان با معتزله بوده است <ref>نک: اشعری، همان، 281، 408، 566؛ شهرستانی، همان، 1/89، 91</ref>. با اینهمه، به جهت سهم شایانی که اشعری در تبیین و تثبیت این مفهوم داشته است، نظریه کسب را باید از دستاوردهای او به شمار آورد. پیروان برجستة او، قاضی ابوبکر باقلانی و ابوالمعالی جوینی صورتهای دیگری به مفهوم کسب بخشیده اند <ref>درباره بسط این نظریه، نک: ه د، اشاعره، نیز کسب؛ در مورد انتقادهایی بر آن، نک: قاضی عبدالجبار، المغنی، 8/83 -96؛ یحیی بن عدی، 303-313</ref>. | واژة «کسب» و «اکتساب» در معنی فعل ارادی انسان، پیش از اشعری نیز سابقه داشته است <ref>نک: اشعری، مقالات، 199، 542، 549؛ بغدادی، الفرق 107؛ شهرستانی، الملل، 1/47؛ نیز نک: ولفسن،.(665-666</ref>. اما کاربرد خاص آن ناظر به وضع دوگانه فعل ارادی است، بدین معنی که با تأکید بر مخلوق بودن فعل از سوی خداوند، «کسب» برای دلالت بر سهم انسان در افعال خویش وضع شده است. کاربرد کسب را به معنایی مشابه این، به دو شخصیت معتزلی مقدم بر اشعری به نامهای ضِرار و نجّار نیز نسبت دادهاند که البته رأی آنان دراین خصوص از موارد اختلافشان با معتزله بوده است <ref>نک: اشعری، همان، 281، 408، 566؛ شهرستانی، همان، 1/89، 91</ref>. با اینهمه، به جهت سهم شایانی که اشعری در تبیین و تثبیت این مفهوم داشته است، نظریه کسب را باید از دستاوردهای او به شمار آورد. پیروان برجستة او، قاضی ابوبکر باقلانی و ابوالمعالی جوینی صورتهای دیگری به مفهوم کسب بخشیده اند <ref>درباره بسط این نظریه، نک: ه د، اشاعره، نیز کسب؛ در مورد انتقادهایی بر آن، نک: قاضی عبدالجبار، المغنی، 8/83 -96؛ یحیی بن عدی، 303-313</ref>. | ||
به عقیده اشعری قضا و قدر هر امری را | به عقیده اشعری قضا و قدر هر امری را فرامیگیرد و افعال کسبی را نیز خداوند آفریده، و از آنها خبر داده است <ref> اللمع، 45</ref>. بنابراین، قضای الهی اگر به معنی آفرینش نیز به کار رود، هم شامل طاعات بندگان است و هم شامل معاصی ایشان. اما خلق گناه و بدی، نقصی برای ذات او نیست، زیرا به بیان اشعری خداوند همچنانکه فاعل اراده و شهوت و حرکت در مخلوق است و خود هرگز به آن حالات موصوف نمیگردد، خالق و فاعل ظلم و به طور کلی شر است «برای مخلوق، نه برای خویش» <ref>همان، 40، 44-47، 52؛ ابن فورک، 97، 143، 148</ref>. از این رو اشعری این تفسیر را نمیپذیرد که قضا و قدر در مورد افعال اختیاری تنها به معنی امر و تشریع بوده است <ref>همان، 45</ref>. بنابراین مسألة وصف خدا به قادر بودن بر ظلم که میان متکلمان محل بحث بوده است، نزد وی صورت دیگری مییابد. به نظر او اگر مقصود از ظلم، فعلی باشد که خداوند با صورت بخشیدن به آن، ظالم شود، قدرت او بر ظلم محال است، اما او را میتوان قادر بر ظلم دانست، به این معنی که ستمهای بندگان به قدرت او پدید میآیند، و چون او ستم را برای غیر میآفریند، خود هرگز به آن موصوف نمیگردد <ref>ابن فورک، 148- 149؛ نسفی، 1/89</ref>. | ||
بر پایه تصور اشعری از استطاعت، نسبت دادن «تکلیف ما لایطاق» به خداوند جایز است، از آن رو که او کافران را تکلیف به ایمان کرده است، اما اگر ایشان برای ایمان استطاعت داشتند، لازمة استطاعتشان ایمان بود. با اینهمه، اگر مراد از مالایطاق، کاری باشد که شخص از انجام دادن آن عاجز است، تکلیف به آن از سوی خداوند ممکن نیست. اشعری توضیح میدهد که مفهوم مقابل استطاعت، عجز نیست. کسی که کاری را ترک میگوید و به ضدش میپردازد، به تحلیل وی استطاعت آن فعل را ندارد، و در عین حال نمیتوان گفت که نسبت به آن عاجز است <ref>اشعری، همان، 58 -60، الابانة، 55؛ ابن فورک، 111، 125، 230-236؛ نسفی، 2/586</ref>. | بر پایه تصور اشعری از استطاعت، نسبت دادن «تکلیف ما لایطاق» به خداوند جایز است، از آن رو که او کافران را تکلیف به ایمان کرده است، اما اگر ایشان برای ایمان استطاعت داشتند، لازمة استطاعتشان ایمان بود. با اینهمه، اگر مراد از مالایطاق، کاری باشد که شخص از انجام دادن آن عاجز است، تکلیف به آن از سوی خداوند ممکن نیست. اشعری توضیح میدهد که مفهوم مقابل استطاعت، عجز نیست. کسی که کاری را ترک میگوید و به ضدش میپردازد، به تحلیل وی استطاعت آن فعل را ندارد، و در عین حال نمیتوان گفت که نسبت به آن عاجز است <ref>اشعری، همان، 58 -60، الابانة، 55؛ ابن فورک، 111، 125، 230-236؛ نسفی، 2/586</ref>. |