۸۸٬۱۲۶
ویرایش
جز (جایگزینی متن - 'اشاره ای' به 'اشارهای') |
جز (جایگزینی متن - 'بی تردید' به 'بیتردید') |
||
خط ۶۲: | خط ۶۲: | ||
با این رؤیا اندیشه هجرت از ذهن استاد مجتهدان حوزههای علمی [[تشیع]] بیرون رفت و بر آن شد پیوسته در آن شهر آسمانی اقامت کند. فقیه بزرگ بهبهان به پیشنهاد جمعی از دین باوران محله زندگی خویش اداره مسجدی را به عهده گرفت و به اقامه نماز و ارشاد مردم پرداخت. | با این رؤیا اندیشه هجرت از ذهن استاد مجتهدان حوزههای علمی [[تشیع]] بیرون رفت و بر آن شد پیوسته در آن شهر آسمانی اقامت کند. فقیه بزرگ بهبهان به پیشنهاد جمعی از دین باوران محله زندگی خویش اداره مسجدی را به عهده گرفت و به اقامه نماز و ارشاد مردم پرداخت. | ||
بیتردید محقق بزرگی چون وی هرگز نمیتوانست در برابر انحرافهای رایج دیده برهم نهد و آسوده بنشیند. ولی از کجا و چگونه باید آغاز میکرد؟ | |||
آنچه وحید روزگار برگزید بهترین پاسخ این پرسش به شمار میآمد. او چنان میاندیشید که باید کار را از بالا آغاز کند و به مناظره و گفتگو با استاد بزرگ شیخ یوسف بحرانی روی آورد. این عزم با یک رؤیای صادق تقویت شد و بدین ترتیب زمان رویارویی اندیشهها فرا رسید. نبرد علمی سرنوشتساز با مراجعه سید به خانه استاد حوزه کربلا آغاز شد. هنگامی که آن بزرگمرد به خانه شیخ وارسته حضرت یوسف بحرانی رسید، گفت: امشب حضرت [[سیدالشهداء]] را در خواب دید. آن جناب به من فرمود: ناخن خود را بگیر! | آنچه وحید روزگار برگزید بهترین پاسخ این پرسش به شمار میآمد. او چنان میاندیشید که باید کار را از بالا آغاز کند و به مناظره و گفتگو با استاد بزرگ شیخ یوسف بحرانی روی آورد. این عزم با یک رؤیای صادق تقویت شد و بدین ترتیب زمان رویارویی اندیشهها فرا رسید. نبرد علمی سرنوشتساز با مراجعه سید به خانه استاد حوزه کربلا آغاز شد. هنگامی که آن بزرگمرد به خانه شیخ وارسته حضرت یوسف بحرانی رسید، گفت: امشب حضرت [[سیدالشهداء]] را در خواب دید. آن جناب به من فرمود: ناخن خود را بگیر! |