۸۸٬۰۰۹
ویرایش
جز (جایگزینی متن - 'کرده ام' به 'کردهام') |
جز (جایگزینی متن - 'می کنم' به 'میکنم') |
||
خط ۲۵۹: | خط ۲۵۹: | ||
معاصران جلیل و شاگردان و علما و گردآورندگان بعد از آنان متفق القول به وصف جلال متقی و متقی بودند، بلکه با تمسک به حلال و دوری از حرام و دوری از شبهات در اعمال و کردار خود بسیار پرهیزگار بود. ، در مناصب و مناصب او و در کسب و معیشت و انفاق و در عبادات و معاملاتش. آنچه دلالت بر تقوا و زهد او دارد این است که از دنیا اندکی جمع کرده و اگر به او عرضه شود از آن روی برگرداند و داستانهایش در آن بسیار است. از جمله: چون مصیبت او با ملک الاشراف در دمشق تمام شد و شاه به عقیده جلال یقین یافت، خواست از او دلجویی کند و با وصلت و پول جبران کند و گفت: به خدا قسم او را میسازم. ثروتمندترین عالمان.» بلکه از ملاقات با او برای امور شخصی یا ادب رسمی امتناع ورزید و از ملاقات با مالک کمیل نیز که به دمشق آمد و از او درخواست کرد عذرخواهی کرد. | معاصران جلیل و شاگردان و علما و گردآورندگان بعد از آنان متفق القول به وصف جلال متقی و متقی بودند، بلکه با تمسک به حلال و دوری از حرام و دوری از شبهات در اعمال و کردار خود بسیار پرهیزگار بود. ، در مناصب و مناصب او و در کسب و معیشت و انفاق و در عبادات و معاملاتش. آنچه دلالت بر تقوا و زهد او دارد این است که از دنیا اندکی جمع کرده و اگر به او عرضه شود از آن روی برگرداند و داستانهایش در آن بسیار است. از جمله: چون مصیبت او با ملک الاشراف در دمشق تمام شد و شاه به عقیده جلال یقین یافت، خواست از او دلجویی کند و با وصلت و پول جبران کند و گفت: به خدا قسم او را میسازم. ثروتمندترین عالمان.» بلکه از ملاقات با او برای امور شخصی یا ادب رسمی امتناع ورزید و از ملاقات با مالک کمیل نیز که به دمشق آمد و از او درخواست کرد عذرخواهی کرد. | ||
و چون ملک الاشراف مریض شد و با جلّه ملاقات خواست تا او را دعا کند و نصیحت کند، جلالی آن را هدیهای به خداوند متعال دانست و گفت: آری این عبادت از بهترین عبادات است. به سبب منفعت متجاوزانهای که در آن است، خدای تعالی.» او رفت و سلطان را دعا کرد: «آنچه در صلاح اوست از صلاح مسلمین و اسلام است.» و او را به زدودن منکرات امر کرد و پادشاه درخواست کرد. او را عفو کند و آنچه را که در مصیبت رخ داده است ببخشد و بگوید: ای عزت دین، مرا حلال کن و آن بزرگوار فرمود: حلال تو هر شب مردم را مجبور میکنم و میمانم و ندارم. در پایان جلسه سلطان هزار دینار مصری از او آزاد کرد و آن را به او برگرداند و گفت: این ملاقات خداست. من آن را با هیچ چیز در جهان تحقیر | و چون ملک الاشراف مریض شد و با جلّه ملاقات خواست تا او را دعا کند و نصیحت کند، جلالی آن را هدیهای به خداوند متعال دانست و گفت: آری این عبادت از بهترین عبادات است. به سبب منفعت متجاوزانهای که در آن است، خدای تعالی.» او رفت و سلطان را دعا کرد: «آنچه در صلاح اوست از صلاح مسلمین و اسلام است.» و او را به زدودن منکرات امر کرد و پادشاه درخواست کرد. او را عفو کند و آنچه را که در مصیبت رخ داده است ببخشد و بگوید: ای عزت دین، مرا حلال کن و آن بزرگوار فرمود: حلال تو هر شب مردم را مجبور میکنم و میمانم و ندارم. در پایان جلسه سلطان هزار دینار مصری از او آزاد کرد و آن را به او برگرداند و گفت: این ملاقات خداست. من آن را با هیچ چیز در جهان تحقیر نمیکنم. و چون جلال در شصت سالگی از دمشق هجرت کرد، هیچ مال و پولی با خود نداشت. و هنگامی که العز به هنگام فتوای فروش شاهزادگان از قضاوت استعفا داد، قاهره را ترک کرد و تمام وسایل زندگی خود را با خانواده خود یک الاغ حمل کرد که اندکی حاکی از محکومیت او و زهد او است. | ||
زمانی که العز مریض شد و مرگ را احساس کرد، مالک الظاهر بایبارس او را فرستاد تا فرزندانش را به مناصب خود منصوب کند و پسرش عبداللطیف را به تدریس در مدرسه صالحیه بگمارد. فرمود: «از جانب الله تعالی.» به او گفت: «مزدی به او بدهیم؟» گفت: این برای توست. حقیقت این است که عبداللطیف بن عز، عالم و فقیه و شایستگی برای تدریس بود، اما تقوا و زهد او مانع از آن شد که منصب تدریس را به ارث فرزندانش ببخشد. الداودی گفت: همه زهد و علم را سرمشق قرار میدادند. | زمانی که العز مریض شد و مرگ را احساس کرد، مالک الظاهر بایبارس او را فرستاد تا فرزندانش را به مناصب خود منصوب کند و پسرش عبداللطیف را به تدریس در مدرسه صالحیه بگمارد. فرمود: «از جانب الله تعالی.» به او گفت: «مزدی به او بدهیم؟» گفت: این برای توست. حقیقت این است که عبداللطیف بن عز، عالم و فقیه و شایستگی برای تدریس بود، اما تقوا و زهد او مانع از آن شد که منصب تدریس را به ارث فرزندانش ببخشد. الداودی گفت: همه زهد و علم را سرمشق قرار میدادند. |