۸۸٬۰۰۹
ویرایش
جز (جایگزینی متن - ' افریقا' به ' آفریقا') |
جز (جایگزینی متن - 'محلها' به 'محلها') |
||
خط ۴۶۴: | خط ۴۶۴: | ||
چنانکه دیدیم، ابن عربی انگیزه آفرینش را از سوی خدا این میداند که خدا «دوست داشت» که شناخته شود. از این رو بدیهی است که دو مقوله مهم «نَفَس رحمانی» و «عماء» نیز باید در پیوند با محبت و دوست داشتن دو سویه آفریننده و آفریدگان، توضیح داده شود. وی در این باره میگوید که چون نفس ناطقه زکیه از این سخن خدا آگاه شد که گفته است: «گنجی بودم ناشناخته...»، حق را هنگامی که در صورتی طبیعی بر او تجلی کرده بود، شناخت و دانست که حق به سبب چنین صورتی که در آن آشکار شده است، شایسته نام ظاهر و باطن است و عشقی که حق به آن دوست داشت که شناخته شود، در باطنِ منسوب به اوست. از سوی دیگر شأن عاشق، چون به صورتی درآید، این است که تنفس کند، چون در این تنفس، لذتی از مطلوب یافت میشود. پس آن نَفَس الهی، بیرون شده از اصل محبتی بود که حق به خلق داشت و میخواست خود را به آن بشناساند. آن نَفَس همان عماء بود که حقِ مخلوقٌ بِه نامیده میشوند. این عماء، جوهرِ جهان بود و همه صورتهای جهان و ارواح و طبایع آن را پذیرا شد و هم اکنون نیز همچنان پذیراست. این چنین بود آغاز حُبّ خدا به ما، اما حب ما به او، از راه دیدن نبود، بلکه از راه شنیدن بود. چنانکه پیش از این دیدیم، ابن عربی، نخستین استعداد اعیان ثابته را «شنوایی» آنها میشمارد، زیرا سخن خدا یا کلمه «کنْ» را شنیدند و به هستی آمدند. در اینجا نیز به همان معنا اشاره میشود که ما نیز، در حالی که در جوهر عماء بودیم، کلمه «کنْ» را شنیدیم. پس عماء از تنفس حق است و همه صورتهایی که ما مجموع آنها را جهان مینامیم، از کلمه «کنْ» پدید آمده است و ما همه کلمات پایان ناپذیر خداییم. بدین سان، هنگامی که ثابت در جوهر عماء بودیم و سخن خدا را شنیدیم، نتوانستیم از هستی سرباز زنیم. ما صورتهایی بودیم در جوهر عماء و خدا با ظهور ما در عماء، به آن هستی بخشید و پس از آنکه عماء وجودی معقول داشت، دارای وجود عینی شد. این سببِ آغاز عشق ما به خدا بود <ref>همان، 2/331</ref>. پیوند میان «محبت» از سوی خدا، نَفَس رحمانی و عماء را به شکلی روشنتر در جایی مییابیم که میگوید: در هستی امری هست که دانسته یا شناخته نمیشود و آن خداست، به ویژه برای ممکنات از آن حیث که دارای اعیان ثابته ناموجودند که در ازل همگام واجب الوجودند. ما نیز در برابر خطاب حق، تعلق سمعی ثبوتی داریم، نه وجودی. از سوی دیگر خدا متصف به محبت برای ماست و محبت حکمی است که موصوف به آن موجب رحمت به خودش میشود و از این روست که متنفّس در تنفس خود راحتی مییابد. بدین سان ظهور نَفَس از متنفّس، عین رحمت او به خودش است. بنابراین از خدا چیزی جز رحمت بیرون نشده است، رحمتی که همه چیز را فراگرفته و بر همه جهان، از بوده و نابوده، گسترده شده است. نخستین صورتی که نَفَس رحمان آن را پذیرفت، صورتِ عماء بود که همانا بُخاری رحمانی است و رحمت در آن است، بلکه آن عینِ رحمت است و آن نخستین ظرفی بود که وجود خدا آن را پذیرفت. خدا برای عماء مانند قلب برای انسان است <ref>همان، 3/429-430، قس: 3/420</ref>. | چنانکه دیدیم، ابن عربی انگیزه آفرینش را از سوی خدا این میداند که خدا «دوست داشت» که شناخته شود. از این رو بدیهی است که دو مقوله مهم «نَفَس رحمانی» و «عماء» نیز باید در پیوند با محبت و دوست داشتن دو سویه آفریننده و آفریدگان، توضیح داده شود. وی در این باره میگوید که چون نفس ناطقه زکیه از این سخن خدا آگاه شد که گفته است: «گنجی بودم ناشناخته...»، حق را هنگامی که در صورتی طبیعی بر او تجلی کرده بود، شناخت و دانست که حق به سبب چنین صورتی که در آن آشکار شده است، شایسته نام ظاهر و باطن است و عشقی که حق به آن دوست داشت که شناخته شود، در باطنِ منسوب به اوست. از سوی دیگر شأن عاشق، چون به صورتی درآید، این است که تنفس کند، چون در این تنفس، لذتی از مطلوب یافت میشود. پس آن نَفَس الهی، بیرون شده از اصل محبتی بود که حق به خلق داشت و میخواست خود را به آن بشناساند. آن نَفَس همان عماء بود که حقِ مخلوقٌ بِه نامیده میشوند. این عماء، جوهرِ جهان بود و همه صورتهای جهان و ارواح و طبایع آن را پذیرا شد و هم اکنون نیز همچنان پذیراست. این چنین بود آغاز حُبّ خدا به ما، اما حب ما به او، از راه دیدن نبود، بلکه از راه شنیدن بود. چنانکه پیش از این دیدیم، ابن عربی، نخستین استعداد اعیان ثابته را «شنوایی» آنها میشمارد، زیرا سخن خدا یا کلمه «کنْ» را شنیدند و به هستی آمدند. در اینجا نیز به همان معنا اشاره میشود که ما نیز، در حالی که در جوهر عماء بودیم، کلمه «کنْ» را شنیدیم. پس عماء از تنفس حق است و همه صورتهایی که ما مجموع آنها را جهان مینامیم، از کلمه «کنْ» پدید آمده است و ما همه کلمات پایان ناپذیر خداییم. بدین سان، هنگامی که ثابت در جوهر عماء بودیم و سخن خدا را شنیدیم، نتوانستیم از هستی سرباز زنیم. ما صورتهایی بودیم در جوهر عماء و خدا با ظهور ما در عماء، به آن هستی بخشید و پس از آنکه عماء وجودی معقول داشت، دارای وجود عینی شد. این سببِ آغاز عشق ما به خدا بود <ref>همان، 2/331</ref>. پیوند میان «محبت» از سوی خدا، نَفَس رحمانی و عماء را به شکلی روشنتر در جایی مییابیم که میگوید: در هستی امری هست که دانسته یا شناخته نمیشود و آن خداست، به ویژه برای ممکنات از آن حیث که دارای اعیان ثابته ناموجودند که در ازل همگام واجب الوجودند. ما نیز در برابر خطاب حق، تعلق سمعی ثبوتی داریم، نه وجودی. از سوی دیگر خدا متصف به محبت برای ماست و محبت حکمی است که موصوف به آن موجب رحمت به خودش میشود و از این روست که متنفّس در تنفس خود راحتی مییابد. بدین سان ظهور نَفَس از متنفّس، عین رحمت او به خودش است. بنابراین از خدا چیزی جز رحمت بیرون نشده است، رحمتی که همه چیز را فراگرفته و بر همه جهان، از بوده و نابوده، گسترده شده است. نخستین صورتی که نَفَس رحمان آن را پذیرفت، صورتِ عماء بود که همانا بُخاری رحمانی است و رحمت در آن است، بلکه آن عینِ رحمت است و آن نخستین ظرفی بود که وجود خدا آن را پذیرفت. خدا برای عماء مانند قلب برای انسان است <ref>همان، 3/429-430، قس: 3/420</ref>. | ||
سرانجام شایسته است که به تعبیر ظریف دیگر ابن عربی از «عماء» اشاره کنیم. وی میگوید: عماء نخستینِ «اَینیات» (کجاییها) است و از آن ظروف مکانیات و مراتب - در آنچه مکان نمیپذیرد، ولی مکانت میپذیرد - پدیدار شده است و نیز | سرانجام شایسته است که به تعبیر ظریف دیگر ابن عربی از «عماء» اشاره کنیم. وی میگوید: عماء نخستینِ «اَینیات» (کجاییها) است و از آن ظروف مکانیات و مراتب - در آنچه مکان نمیپذیرد، ولی مکانت میپذیرد - پدیدار شده است و نیز محلهای پذیرایی معانی جسمانی - حساً و خیالاً - از آن پدید آمدهاند. عماء موجودی است شریف که حق، معنای آن است. او حقی است که هر موجودی جز خدا، بدان آفریده شده است. او معنایی است که اعیان ممکنات در آن ثابت و مستقر شدهاند و پذیرایی حقیقتِ «اَین» و گنجایی مکان و رتبه مکانت و نام محل است <ref>همان، 2/238</ref>. | ||
خیال: چنانکه اشاره شد، ابن عربی مقوله «عماء» را با مقوله «خیال» پیوند میدهد. «خیال» در نظام اندیشهای ابن عربی دارای اهمیت ویژهای است و شایسته است که به اختصار به آن بپردازیم. اهمیت خیال را نزد وی نخست از این بیت از او میتوان یافت که میگوید: اگر خیال نمیبود، ما امروز در عدم میبودیم و هیچ یک از اغراض و نیازهای ما برآورده نمیشد <ref>همان، 1/304</ref>. | خیال: چنانکه اشاره شد، ابن عربی مقوله «عماء» را با مقوله «خیال» پیوند میدهد. «خیال» در نظام اندیشهای ابن عربی دارای اهمیت ویژهای است و شایسته است که به اختصار به آن بپردازیم. اهمیت خیال را نزد وی نخست از این بیت از او میتوان یافت که میگوید: اگر خیال نمیبود، ما امروز در عدم میبودیم و هیچ یک از اغراض و نیازهای ما برآورده نمیشد <ref>همان، 1/304</ref>. |