confirmed
۵٬۸۸۴
ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش |
بدون خلاصۀ ویرایش |
||
خط ۲: | خط ۲: | ||
== شرح حال == | == شرح حال == | ||
حسن صباح در شهر [[قم]] که پایگاه [[شیعیان]] اثنیعشری بود، به دنیا آمد. پدرش [[مذهب اثنیعشریه|اثنی عشری]] | حسن صباح در شهر [[قم]] که پایگاه [[شیعیان]] اثنیعشری بود، به دنیا آمد. پدرش بر [[مذهب اثنیعشریه|اثنی عشری]] بود و از شهر [[کوفه]] به قم آمد. گفته میشود که اصالت آنها به [[یمن]] باز میگردد. وی به دعوت امیر ضرّاب به مذهب [[اسماعیلیه|مذهب اسماعیلی]] متمایل گشت. معلّم دیگرش شخصی به نام عبدالملک عطّاش از داعیان آن فرقه بود که او نیز بر مذهب اسماعیلی گام بر میداشت. عبدالملک شخصا به ری آمد و با حسن ملاقات کرد و به او دستور داد که نزد [[فاطمیون|خلیفه فاطمی]] در [[مصر]] برود. | ||
حسن در مصر به دستور بدرالجمالی وزیر خلیفه و مخالف نزار به زندان افتاد و در آن زمان هنوز اختلاف در جانشینی نزار و مستعلی صورت نگرفته بود. وی پس از بازگشت به ایران و تسلط بر الموت، | حسن در مصر به دستور بدرالجمالی وزیر خلیفه و مخالف نزار به زندان افتاد و در آن زمان هنوز اختلاف در جانشینی نزار و مستعلی صورت نگرفته بود. وی پس از بازگشت به ایران و تسلط بر الموت، مردم را به امامت نزار دعوت میکرد. مدت اقامت وی در قلعه الموت حدود سی و پنج سال یعنی بین سالهای 483 قمری تا ششم ربیعالثانی 518 هجری قمری که به مرگ وی انجامید، طول کشید. به قول جوینی، حسن صباح در آن مدت سی و پنج سال هییچگاه از قلعه خارج نشد، بلکه از سرایی که مقامگاه او به حساب می آمد، فقط دو بار خارج شد و بر بام قلعه پا نهاد. بنابراین، حسن صباح تمام اوقات خود را در آن قلعه و در حال اعتکاف بسر برد و به مطالعه کتب و تقریر سخن بدعت خویش و تدبیر امور مملکت مشغول بود و با ارسال نامههای کوتاه با مریدان خود ارتباط داشت. | ||
== تاریخچه == | == تاریخچه == | ||
موسس این فرقه در زمان خلافت مستنصر | موسس این فرقه در زمان خلافت مستنصر فاطمی، از ری به اصفهان و از آن جا به آذربایجان و شام سفر کرد و در سال 471 هجری قمری، به مصر رسید و یک سال و نیم در آنجا ماند و در زمره کسانی درآمد که طرفدار خلافت نزار و مخالف خلافت برادرش مستعلی بودند. عطاملک جوینی در «تاریخ جهان گشا» مینویسد: حسن برای ترویج مذهب نزاری به ایران آمد و به قزوین رفت و داعی به قلعهالموت فرستاد. مردی علوی به نام مهدی از طرف ملکشاه سلجوقی در آنجا حکومت میکرد. عدهای در الموت دعوت حسن را پذیرفتند. حسن در الموت خود را «شیخ الجبل» و پیر کوهستان میخواند و مأموران فدایی را از قلعه به اطراف میفرستاد و البته قبلا آنان را با خوراندن حشیش مست میکرد و چون در همان وضعیت از ماموریت بازمیگشتند، خیالات خود را واقعیات میپنداشتند و در راه اجرای امر او از مرگ نمیترسیدند. از این جهت آنان را «فدایی» میخواندند. ابنجوزی بغدادی در کتاب «تلبیس ابلیس» مینویسد که حاکم قلعه الموت شخصی به نام قماج از سرهنگهای ملکشاه سلجوقی بود که به طور مخفیانه پیرو مذهب اسماعیلیه شد. وی در ازای دریافت هزار و دویست دینار، قلعه را تسلیم حسن کرد. | ||
== عقاید == | == عقاید == | ||
حسن صباح چون بر الموت مستقر شد، دعوت کنندگانی را به اطراف فرستاد و اساس مذهب خود را بر «تأویل تنزیل» خصوصا آیات «متشابه» نهاد و میگفت: هر تنزیلی را تأویلی باشد و هر ظاهری را «باطنی» و میگفت با عقل و نظر نمیتوان خدا را شناخت، بلکه میگفت که شناخت خدا منوط به تعلیم امام است. زیرا اگر قرار بود با عقل خدا را شناخت و فهم عقلی کفایت میکرد، بنابراین هیچ مذهبی تشکیل نمیشد و اگر هم تشکیل | حسن صباح چون بر الموت مستقر شد، دعوت کنندگانی را به اطراف فرستاد و اساس مذهب خود را بر «تأویل تنزیل» خصوصا آیات «متشابه» نهاد و میگفت: هر تنزیلی را تأویلی باشد و هر ظاهری را «باطنی» و میگفت با عقل و نظر نمیتوان خدا را شناخت، بلکه میگفت که شناخت خدا منوط به تعلیم امام است. زیرا اگر قرار بود با عقل خدا را شناخت و فهم عقلی کفایت میکرد، بنابراین هیچ مذهبی تشکیل نمیشد و اگر هم تشکیل میشد، اهل هیچ مذهبی بر مذهب دیگر اعتراضی نداشتند، چون فهمعقلی برای همگان فهمی مساوی ایجاد میکرد. اما چون راه اعتراض و انکار باز و تقلید برای بعضی از افراد لازم است، این نشان میدهد که پس فهمعقلی به تنهایی کفایت کننده نیست و اساس مذهب بر تعلیم آن استوار است. در نتیجه مردم محتاج حضور امامی هستند که احکام دین را به آنها یاد دهد. شهرستانی مینویسد: حسن مردم را به تعیین امام دعوت میکرد و میگفت امام صادق،- امام راستگو در هر زمان- همان امام قائم است و فرقه ناجیه مذهب اوست و راه نجات، پیروی از ایشان است. | ||
== سر انجام == | == سر انجام == | ||
حسن صباح در سال 518 هجری قمری از دنیا میرود و پس از مرگ وی، یکی از شاگردانش به نام | حسن صباح در سال 518 هجری قمری از دنیا میرود و پس از مرگ وی، یکی از شاگردانش به نام کیابزرگ امید رودباری به جای وی مینشیند و بعد از او پسرش محمد بن بزرگ امید رودباری در سال 532 هجری قمری به جای وی امام میشود و سپس فرزندش حسن ملقب به علی ذکره السلام دعوی امامت میکند و در 561 هجری قمری کشته میشود. از نوادگان او جلالالدین حسن معروف به نو مسلمان بود که با خلیفه عباسی الناصر لدین اللّه رابطه دوستی برقرار میکند. پسر وی علاءالدین محمد بن حسن بود که در سال 618 هجری قمری خود را امام میخواند، ولی بیشتر اوقات خویش را به کار خلاف و مستی می گذراند تا اینکه در سال 653 هجری قمری به مرگ ناگهانی از دنیا میرود. پس از او رکنالدین خورشاه در سال 653 هجری قمری جانشین وی میشود و در زمان امامت او هلاکوی مغول الموت را ویران میکند و خاندان اسماعیلیه نزاریه را در 654 هجری قمری از بین میبرد. <ref>مشکور محمد جواد، فرهنگ فرق اسلامی، مشهد، نشر آستان قدس رضوی، سال 1372 شمسی، چاپ دوم، ص 298 با ویرایش و اصلاحات و نیز جابجایی گسترده عبارات. | ||
</ref> <ref>جوینی عطاء الدین عطا، تاریخ جهانگشا، تصحیح و تحقیق محمد قزوینی، لیدن، سال 1355 هجری قمری، ص 186-278</ref><ref>ابن جوزی بغدادی ابو الفرج، تلبیس الابلیس، مصر، سال 1928 میلادی، ص 110- 111.</ref> <ref>برنارد لوئیس، فدائیان اسماعیلی، ترجمه فریدون | </ref> <ref>جوینی عطاء الدین عطا، تاریخ جهانگشا، تصحیح و تحقیق محمد قزوینی، لیدن، سال 1355 هجری قمری، ص 186-278</ref><ref>ابن جوزی بغدادی ابو الفرج، تلبیس الابلیس، مصر، سال 1928 میلادی، ص 110- 111.</ref> <ref>برنارد لوئیس، فدائیان اسماعیلی، ترجمه فریدون بدرهای، نشر بنیاد فرهنگ ایران، سال 1348 شمسی، ص 49- 55.</ref> <ref>همدانی خواجه رشید الدین فضل الله، جامع التواریخ، قسمت اسماعیلیان، به اهتمام محمد تقی دانش پژوه و محمد مدرسی زنجانی، تهران، سال 1338 شمسی، ص 97- 137.</ref> | ||
== پانویس == | == پانویس == |