۸۷٬۲۲۶
ویرایش
جز (جایگزینی متن - 'چپ گرا' به 'چپگرا') |
جز (جایگزینی متن - ' آنها' به ' آنها') |
||
خط ۳۷: | خط ۳۷: | ||
* 1ـ هیچ اصلى نفرت آورتر و نامشروعتر از آن نیست که قبول کنیم اکثریت در جامعه آمریکا به سبب حاکمیتى که دارد، حق دارد هر آن چه را بخواهد انجام دهد؟ در پاسخ به این سؤال باید بگویم که در دنیا، قانون کلى و ثابتى وجود دارد که تصویب آن از طرف یک ملت خاص و معینى صورت نگرفته است، بلکه اکثریت انسانها در ازمنه و در محلهاى مختلف آن را وضع و یا مورد قبول قرار دادهاند. این قانون ثابت و لایتغیر، عدالت است.<br> | * 1ـ هیچ اصلى نفرت آورتر و نامشروعتر از آن نیست که قبول کنیم اکثریت در جامعه آمریکا به سبب حاکمیتى که دارد، حق دارد هر آن چه را بخواهد انجام دهد؟ در پاسخ به این سؤال باید بگویم که در دنیا، قانون کلى و ثابتى وجود دارد که تصویب آن از طرف یک ملت خاص و معینى صورت نگرفته است، بلکه اکثریت انسانها در ازمنه و در محلهاى مختلف آن را وضع و یا مورد قبول قرار دادهاند. این قانون ثابت و لایتغیر، عدالت است.<br> | ||
بدین ترتیب، در نزد ملتها پایه و اساس حق را عدالت تشکیل مىدهد، ملتها در حکم هیئت منصفه هستند، و همان طور که هیئت منصفه در محاکم معرف روح جامعه است، ملتها نیز باید مظهر عدالت، یا همان روح اجتماعى انسانهاى زمان خود قرار گیرند. پس ملت آمریکا قادر نیست علیه روحیه جامعه بشریت، یعنى عدالت، قدمى بردارند. بدین ترتیب، وقتى در حقانیت قانونى که اکثریت برخلاف عدالت وضع کرده است، تردید و استنکاف مىکنم، مفهوم تردید و استنکاف من انکار حاکمیت اکثریت ملت نیست، بلکه من نظر خود را به جاى حاکمیت ملت به حاکمیت بشریت که مافوق آن است، معطوف مىنمایم.<br> | بدین ترتیب، در نزد ملتها پایه و اساس حق را عدالت تشکیل مىدهد، ملتها در حکم هیئت منصفه هستند، و همان طور که هیئت منصفه در محاکم معرف روح جامعه است، ملتها نیز باید مظهر عدالت، یا همان روح اجتماعى انسانهاى زمان خود قرار گیرند. پس ملت آمریکا قادر نیست علیه روحیه جامعه بشریت، یعنى عدالت، قدمى بردارند. بدین ترتیب، وقتى در حقانیت قانونى که اکثریت برخلاف عدالت وضع کرده است، تردید و استنکاف مىکنم، مفهوم تردید و استنکاف من انکار حاکمیت اکثریت ملت نیست، بلکه من نظر خود را به جاى حاکمیت ملت به حاکمیت بشریت که مافوق آن است، معطوف مىنمایم.<br> | ||
کسانى هستند که بى پروا مىگویند از آن جا که هرگز ملتها در مسایلى که منحصراً مربوط به | کسانى هستند که بى پروا مىگویند از آن جا که هرگز ملتها در مسایلى که منحصراً مربوط به آنهاست از حدود عدالت و منطق خارج نمىشوند، پس نباید از واگذارى حاکمیت به اکثریت که مظهر اراده ملت است، بیمناک بود، ولى این سخنان خاص غلامان و بردگان است که در دموکراسى آمریکا تبلور یافته است. <br> | ||
* 2ـ آنها که معتقد هستند اگر به یک فرد قدرت مطلقه واگذار شود، ممکن است از آن قدرت به زیان رقیب خود استفاده نماید، چرا در مورد اکثریت این حقیقت را قبول نمىکنند؟ آیا گمان مىکنند افراد در نتیجه اجتماع، خوى و خصلت خود را تغییر مىدهند؟ و آیا تصور مىنمایند وقتى قدرت آنها فزونى یافت در برداشتن موانعى که بر سر راه | * 2ـ آنها که معتقد هستند اگر به یک فرد قدرت مطلقه واگذار شود، ممکن است از آن قدرت به زیان رقیب خود استفاده نماید، چرا در مورد اکثریت این حقیقت را قبول نمىکنند؟ آیا گمان مىکنند افراد در نتیجه اجتماع، خوى و خصلت خود را تغییر مىدهند؟ و آیا تصور مىنمایند وقتى قدرت آنها فزونى یافت در برداشتن موانعى که بر سر راه آنهاست تعمق و تحمل بیشترى از خود نشان خواهند داد؟ من شخصاً هرگز چنین گمانى را ندارم. چرا باید آن اختیار مطلقه اى را که حاضر نیستیم به یکى از هم نوعان خود واگذار کنیم حاضر مىشویم آن را به اکثریت که جمعى از افراد است، واگذار کنیم؟ | ||
به عقیده من، حکومتهاى اکثریتى همیشه مایه فلاکت بودهاند و حکومت آمریکا نمونه یک حکومت اکثریت است. در حقیقت، وقتى در یک جامعه کار به جایى مىرسد که ناگریز از تشکیل یک حکومت اکثریت مىشوند، حکومت به طرف انقلاب و یا انقراض پیش مىرود. <br> | به عقیده من، حکومتهاى اکثریتى همیشه مایه فلاکت بودهاند و حکومت آمریکا نمونه یک حکومت اکثریت است. در حقیقت، وقتى در یک جامعه کار به جایى مىرسد که ناگریز از تشکیل یک حکومت اکثریت مىشوند، حکومت به طرف انقلاب و یا انقراض پیش مىرود. <br> | ||
* 3ـ عقیده من آن است که در هر جامعهاى باید همواره یک قدرت اجتماعى عالیه حاکم بر کلیه قوا وجود داشته باشد، ولى در عین حال، معتقدم که در مقابل چنین قدرتى، قوه قانونى باید وجود داشته باشد که بتواند او را در صورت لزوم متوجه معایب کار خود ساخته و به او فرصت تعدیل نظریاتش را بدهد. اگر جز این باشد، امکان وقوع اشتباهات زیادى خواهد بود.<br> | * 3ـ عقیده من آن است که در هر جامعهاى باید همواره یک قدرت اجتماعى عالیه حاکم بر کلیه قوا وجود داشته باشد، ولى در عین حال، معتقدم که در مقابل چنین قدرتى، قوه قانونى باید وجود داشته باشد که بتواند او را در صورت لزوم متوجه معایب کار خود ساخته و به او فرصت تعدیل نظریاتش را بدهد. اگر جز این باشد، امکان وقوع اشتباهات زیادى خواهد بود.<br> | ||
خط ۶۰: | خط ۶۰: | ||
با پیروزى اولین انقلاب پرولترى، حزب کمونیست زمام امور را به دست گرفت. در نتیجه، حکومت شوروى، یک گام از مفهوم دموکراسى مارکسیستى، فاصله گرفت، چون این حکومت به جاى آن که با دموکراسى طبقاتى آغاز کند. حکومت را با یک دموکراسى حزبى آغاز کرد، آیا مىتوان دولتهاى برآمده از کمونیسم را واقعاً دموکراتیک دانست؟ در پاسخ باید گفت که، اگر دموکراسى را در معناى دقیق آن، یعنى نظامى که حاکمان آن از سوى مردم انتخاب مىشوند، در نظر بگیریم، آنگاه یک دولت حزبى، دموکراتیک نخواهد بود. این دولت، شاید براى مردم خدمت کند، ولى به دست مردم و بر اساس انتخاب مردم، برگزیده نشده است. اصولا دولت تک حزبى که حتى امکان نظارت از پایین به بالا، یا درون حزبى را فراهم نمىآورد، نمىتواند دموکراتیک باشد.<br> | با پیروزى اولین انقلاب پرولترى، حزب کمونیست زمام امور را به دست گرفت. در نتیجه، حکومت شوروى، یک گام از مفهوم دموکراسى مارکسیستى، فاصله گرفت، چون این حکومت به جاى آن که با دموکراسى طبقاتى آغاز کند. حکومت را با یک دموکراسى حزبى آغاز کرد، آیا مىتوان دولتهاى برآمده از کمونیسم را واقعاً دموکراتیک دانست؟ در پاسخ باید گفت که، اگر دموکراسى را در معناى دقیق آن، یعنى نظامى که حاکمان آن از سوى مردم انتخاب مىشوند، در نظر بگیریم، آنگاه یک دولت حزبى، دموکراتیک نخواهد بود. این دولت، شاید براى مردم خدمت کند، ولى به دست مردم و بر اساس انتخاب مردم، برگزیده نشده است. اصولا دولت تک حزبى که حتى امکان نظارت از پایین به بالا، یا درون حزبى را فراهم نمىآورد، نمىتواند دموکراتیک باشد.<br> | ||
آزادى عضویت نیز، در احزاب کمونیستى وجود ندارد. دولت تک حزبى فقط براى کسانى حق رأى قائل است که به اندازه کافى، در درون حزب به فعالیت سیاسى اشتغال داشته باشند، در حالى که همه مردم این کشورها امکان فعالیت سیاسى در درون حزب را ندارند. <br> | آزادى عضویت نیز، در احزاب کمونیستى وجود ندارد. دولت تک حزبى فقط براى کسانى حق رأى قائل است که به اندازه کافى، در درون حزب به فعالیت سیاسى اشتغال داشته باشند، در حالى که همه مردم این کشورها امکان فعالیت سیاسى در درون حزب را ندارند. <br> | ||
* 3 ـ '''ملتهاى جهان سوم،''' طى چند دهه گذشته، از انقیاد دولتهاى استعمارگر، خارج شدهاند و به استقلال رسیدهاند، برخى از راه انقلاب، و برخى دیگر، به شیوهاى مسالمتآمیزو تدریجى. از میان | * 3 ـ '''ملتهاى جهان سوم،''' طى چند دهه گذشته، از انقیاد دولتهاى استعمارگر، خارج شدهاند و به استقلال رسیدهاند، برخى از راه انقلاب، و برخى دیگر، به شیوهاى مسالمتآمیزو تدریجى. از میان آنها، بعضى مدعى برقرار کردن دموکراسى در کشورهایشان هستند. قدر مسلّم این دموکراسى، ریشه در دموکراسى از نوع غربى و دموکراسى مورد نظر مارکس ولنین دارد.<br> | ||
در دموکراسى جهان سومى، ثروت اندوزى، ارزشى ذاتى نیست، در پى نفع فردى بودن، ناپسند تلقى مىشود، برابرى و وحدت، بیش از آزادى اهمیت دارد، رقابت سیاسى در آن، همانند رقابت اقتصادى، مردود است، گاه در آن تشکیل احزاب سیاسى مخالف، تحمل نمىشود، و اعتقاد به نظامى مرکب از احزاب ملى، به عنوان نظامى راهگشا، مقتدر و کارآمد، در میان این کشورها، نگرشى بیگانه و خارجى تلقى مىگردد. پس، ملل در حال توسعه، مدعى نوعى دموکراسى هستند که غیرلیبرال است، و البته، تنها اشتراک آن با دموکراسى لیبرال، آرمان آزادى و منزلت انسانى براى یکایک اعضاى جامعه است. <br> | در دموکراسى جهان سومى، ثروت اندوزى، ارزشى ذاتى نیست، در پى نفع فردى بودن، ناپسند تلقى مىشود، برابرى و وحدت، بیش از آزادى اهمیت دارد، رقابت سیاسى در آن، همانند رقابت اقتصادى، مردود است، گاه در آن تشکیل احزاب سیاسى مخالف، تحمل نمىشود، و اعتقاد به نظامى مرکب از احزاب ملى، به عنوان نظامى راهگشا، مقتدر و کارآمد، در میان این کشورها، نگرشى بیگانه و خارجى تلقى مىگردد. پس، ملل در حال توسعه، مدعى نوعى دموکراسى هستند که غیرلیبرال است، و البته، تنها اشتراک آن با دموکراسى لیبرال، آرمان آزادى و منزلت انسانى براى یکایک اعضاى جامعه است. <br> | ||
* 4 ـ '''دموکراسىهاى غربى،''' دیگر نمىتوانند مدعى رهبرى یا انحصار رهبرى جهان باشند. به دیگر بیان، وجود دو دموکراسى دیگر که دو سوم جهان را در برگرفته است، مانع اساسى در هژمونى رهبرى جهانى دموکراسى غربى است. به آن جهت که دو مفهوم دموکراسى دیگر ارایه شده، بر این باورند که جامعه مبتنى بر بازار نمىتواند حقوق انسان و آزادى فردى که مستلزم برابرى است، را تأمین کند، و از این رو، در دموکراسى کمونیستى و جهان سومى، دورشدن از بازار در دستور کار قرار دارد.<br> | * 4 ـ '''دموکراسىهاى غربى،''' دیگر نمىتوانند مدعى رهبرى یا انحصار رهبرى جهان باشند. به دیگر بیان، وجود دو دموکراسى دیگر که دو سوم جهان را در برگرفته است، مانع اساسى در هژمونى رهبرى جهانى دموکراسى غربى است. به آن جهت که دو مفهوم دموکراسى دیگر ارایه شده، بر این باورند که جامعه مبتنى بر بازار نمىتواند حقوق انسان و آزادى فردى که مستلزم برابرى است، را تأمین کند، و از این رو، در دموکراسى کمونیستى و جهان سومى، دورشدن از بازار در دستور کار قرار دارد.<br> |