پرش به محتوا

ابومحمد مرتعش: تفاوت میان نسخه‌ها

جز
جایگزینی متن - '[[علی بن ابی‌طالب' به '[[علی بن ابی طالب'
جز (جایگزینی متن - '[[علی (ع)' به '[[علی بن ابی طالب')
جز (جایگزینی متن - '[[علی بن ابی‌طالب' به '[[علی بن ابی طالب')
 
خط ۱۶: خط ۱۶:
=داستان توبه و رفتار او در قبال تصوف=
=داستان توبه و رفتار او در قبال تصوف=


در داستان [[توبه]] او و دلیل در پیش گرفتن راه [[تصوف]] آمده است که وی درباره خود گفته است: «من دهقان زاده بودم و در حالی که در نیشابور درب منزل خود نشسته بودم، جوانی با تکه و یک پارچه روی سرش آمد و نکته لطیفی به من گفت بنابراین با خودم گفتم: "مرد جوان لاغر اندام از این کار چرا بیزار نیست!" من به او چیزی نگفتم ناگهان او با گریه ای که مرا ترساند فریاد کشید و من سخنان او را بسیار ترسناک دیدم. سپس گفت: "من از آنچه در پنهان شماست به خدا پناه می‌برم و سینه شما از آن متلاطم می‌شود."بنابراین من بیهوش شدم و با صورت روی زمین افتادم افراد زیادی دور من جمع شدند و من بعد از مدتی بیدار شدم و مرد جوان از آنجا رفته بود و من او را دیگر ندیدم. بنابراین برای او متاسف شدم و از آنچه کرده بودم پشیمان شدم. بنابراین من با غمی فراوان شب خوابیدم در خواب [[علی بن ابی‌طالب]] (ع) را با آن جوان دیدم و [[علی بن ابی طالب]] به من اشاره کرد و مرا سرزنش نمود و گفت: "خدا به سوالی که مانع از جویندگانش شود پاسخ نمی‌دهد."بنابراین من از خواب بیدار شدم و آنچه را که داشتم گذاشتم و برای و عازم سفر شدم تا آنکه خبر مرگ پدرم را پس از پانزده سال شنیدم بنابراین برگشتم. من از خداوند متعال خواستم که به من کمک کند تا از آنچه به ارث برده ام خلاص شوم و خداوند متعال به من کمک کرد. "
در داستان [[توبه]] او و دلیل در پیش گرفتن راه [[تصوف]] آمده است که وی درباره خود گفته است: «من دهقان زاده بودم و در حالی که در نیشابور درب منزل خود نشسته بودم، جوانی با تکه و یک پارچه روی سرش آمد و نکته لطیفی به من گفت بنابراین با خودم گفتم: "مرد جوان لاغر اندام از این کار چرا بیزار نیست!" من به او چیزی نگفتم ناگهان او با گریه ای که مرا ترساند فریاد کشید و من سخنان او را بسیار ترسناک دیدم. سپس گفت: "من از آنچه در پنهان شماست به خدا پناه می‌برم و سینه شما از آن متلاطم می‌شود."بنابراین من بیهوش شدم و با صورت روی زمین افتادم افراد زیادی دور من جمع شدند و من بعد از مدتی بیدار شدم و مرد جوان از آنجا رفته بود و من او را دیگر ندیدم. بنابراین برای او متاسف شدم و از آنچه کرده بودم پشیمان شدم. بنابراین من با غمی فراوان شب خوابیدم در خواب [[علی بن ابی طالب]] (ع) را با آن جوان دیدم و [[علی بن ابی طالب]] به من اشاره کرد و مرا سرزنش نمود و گفت: "خدا به سوالی که مانع از جویندگانش شود پاسخ نمی‌دهد."بنابراین من از خواب بیدار شدم و آنچه را که داشتم گذاشتم و برای و عازم سفر شدم تا آنکه خبر مرگ پدرم را پس از پانزده سال شنیدم بنابراین برگشتم. من از خداوند متعال خواستم که به من کمک کند تا از آنچه به ارث برده ام خلاص شوم و خداوند متعال به من کمک کرد. "


=گفتار=
=گفتار=
Writers، confirmed، مدیران
۸۷٬۸۱۰

ویرایش