پرش به محتوا

واقفیه در تاریخ اسلام: تفاوت میان نسخه‌ها

خط ۹۰: خط ۹۰:
در رأس این عوامل باید از انگیزه‌های مالی نام برد. مال دوستی و ثروت طلبی در همه ادوار تاریخ نقش بزرگی در به‌وجودآمدن تفرقه و مفاسد اجتماعی و سیاسی و حتی مذهبی داشته است همچنان که می‌توان از آن در جهت پیشبرد اهداف سودمند و مثبت بهره برد. در تاریخ اسلام هم جریان‌هایی وجود دارند که به سبب حبّ مال و ثروت پدید آمده‌اند و چه‌بسا شخصیت‌های بزرگ و نامداری را به دنبال خود کشیده‌اند. احادیث و روایات بسیاری که در مذمت دنیا و مال دنیا آمده همگی ناظر به همین جنبه و بعد منفی و فساد انگیز ثروت است. واقفیه هم یکی از جریان‌هایی است که تحت‌تأثیر همین انگیزه شکل گرفت و سران آن به ترویج و اشاعه عقاید خود که مبتنی بر انگیزه‌های مادی نیز بود، پرداختند. اخبار و نصوص متعددی وجود دارند که تأکید می‌کنند علت توقف این افراد در امامت موسی بن جعفر علیه‌السلام فریفته شدن به اموال و ثروت‌های فراوانی بود که در نزد آنان جمع شده بود. شیخ طوسی ضمن اشاره به این نکته نام اولین کسانی را که چنین ادعایی را مطرح کردند، ذکر می‌کند او می‌گوید:
در رأس این عوامل باید از انگیزه‌های مالی نام برد. مال دوستی و ثروت طلبی در همه ادوار تاریخ نقش بزرگی در به‌وجودآمدن تفرقه و مفاسد اجتماعی و سیاسی و حتی مذهبی داشته است همچنان که می‌توان از آن در جهت پیشبرد اهداف سودمند و مثبت بهره برد. در تاریخ اسلام هم جریان‌هایی وجود دارند که به سبب حبّ مال و ثروت پدید آمده‌اند و چه‌بسا شخصیت‌های بزرگ و نامداری را به دنبال خود کشیده‌اند. احادیث و روایات بسیاری که در مذمت دنیا و مال دنیا آمده همگی ناظر به همین جنبه و بعد منفی و فساد انگیز ثروت است. واقفیه هم یکی از جریان‌هایی است که تحت‌تأثیر همین انگیزه شکل گرفت و سران آن به ترویج و اشاعه عقاید خود که مبتنی بر انگیزه‌های مادی نیز بود، پرداختند. اخبار و نصوص متعددی وجود دارند که تأکید می‌کنند علت توقف این افراد در امامت موسی بن جعفر علیه‌السلام فریفته شدن به اموال و ثروت‌های فراوانی بود که در نزد آنان جمع شده بود. شیخ طوسی ضمن اشاره به این نکته نام اولین کسانی را که چنین ادعایی را مطرح کردند، ذکر می‌کند او می‌گوید:
«منابع مورداعتماد خبر داده‌اند که اولین کسانی که این اعتقاد - توقف بر امامت موسی بن جعفر - را آشکار ساختند علی بن ابی حمزه بطائنی و زیاد بن مروان قندی و عثمان بن عیسی رواسی بودند که در مال دنیا طمع کردند و به حطام آن دل بستند...». <ref>محمد بن حسن طوسی، الغیبة، پیشین، ص 42.</ref>
«منابع مورداعتماد خبر داده‌اند که اولین کسانی که این اعتقاد - توقف بر امامت موسی بن جعفر - را آشکار ساختند علی بن ابی حمزه بطائنی و زیاد بن مروان قندی و عثمان بن عیسی رواسی بودند که در مال دنیا طمع کردند و به حطام آن دل بستند...». <ref>محمد بن حسن طوسی، الغیبة، پیشین، ص 42.</ref>
این اشخاص که پایه‌گذاران واقفیه بودند همگی از وکیلان امام هفتم علیه‌السلام بودند که شیعیان باتوجه‌به اعتمادی که به آنها داشتند اموال بسیاری را به ایشان سپرده بودند تا به دست امام علیه‌السلام برسانند؛ اما با درگذشت امام علیه‌السلام آنها در این اموال خیانت کرده و نزد خود نگه داشتند و از تحویل آن به جانشین امام علیه‌السلام خودداری کردند. یونس بن عبدالرحمن در روایتی در این باره می‌گوید: «وقتی ابوالحسن - امام کاظم علیه‌السلام - درگذشت کسی از وکیلان او نبود مگر این که اموال بسیاری نزدش بود و همین سبب توقف آنها - در امامت - و انکار درگذشت ابوالحسن علیه‌السلام شد. در نزد زیاد بن مروان قندی هشتاد هزار دینار و نزد علی بن ابی حمزه بطائنی سی هزار دینار موجود بود...». <ref>محمد بن علی بن بابویه الصدوق، علل الشرایع، (نجف، مکتبة الحیدریه، بی تا)، ص 235.</ref> این دو نفر از وکیلان امام هفتم در عراق بودند. عثمان بن عیسی رواسی نیز وکیل امام در مصر بود که به گفته احمد بن حمّاد اموال فراوانی نزد او بود. <ref>محمد بن علی بن بابویه الصدوق، علل الشرایع، (نجف، مکتبة الحیدریه، بی تا)، ص 236.</ref> اینها اموالی بودند که در طی مدت طولانی زندانی بودن امام هفتم و عدم دسترسی وکیلان به ایشان، در نزد آنها جمع شده بود <ref>فضل بن حسن طبرسی، اعلام الوری، (قم، مؤسسه آل البیت، 1417)، ص 303.</ref> و نتوانسته بودند آنها را به امام علیه‌السلام تحویل دهند. اینک که امام علیه‌السلام درگذشته بود دلبستگی به این اموال موجب شد وفات وی را انکار کنند و ادعا کنند که او زنده است تا بدین طریق امامت جانشین او - یعنی امام رضا علیه‌السلام را ردّ کرده و نصوص بر امامت وی را انکار نمایند و بتوانند اموالی را که در اختیارشان بود و می‌بایست به جانشین آن حضرت تحویل دهند برای خود نگه دارند. <ref>فضل بن حسن طبرسی، اعلام الوری، (قم، مؤسسه آل البیت، 1417)، ص 303.</ref>  کشی در شرح‌حال منصور بن یونس یکی دیگر از وکیلان امام علیه‌السلام می‌گوید: «منصور بن یونس بزرج نصّ بر امامت رضا علیه‌السلام را انکار کرد به سبب اموالی که در نزد او بود». <ref>طوسی، اختیار معرفة الرجال، پیشین، ص 768.</ref>
 
باتوجه‌به برخی شواهد پیداست که این افراد به آن چه خود ادعا می‌کردند اعتقاد حقیقی نداشتند؛ بلکه صرفاً با طرح ادعای خویش قصد داشتند به هدف خود یعنی دست‌یافتن به اموال مذکور نایل شوند، چنان‌که این امر در مناظره یکی از این وکیلان با امام رضا علیه‌السلام و مجاب شدن او توسط ایشان به‌وضوح دیده می‌شود، به‌طوری‌که او حتی پس از باطل شدن ادعایش توسط امام علیه‌السلام از تحویل اموال سرباز می‌زند. احمد بن حمّاد این قضیه را چنین نقل می‌کند: «یکی از وکیلان، عثمان بن عیسی رواسی بود که در مصر به سر می‌برد و نزد او اموال بسیار و شش کنیز بودند. ابوالحسن - امام رضا علیه‌السلام - درباره [فرستادن ] این اموال و کنیزان به او پیغام دادند؛ اما او در نامه‌ای خطاب به وی نوشت: «پدر تو نمرده است» امام در جواب او نوشت: «پدرم به‌طورقطع درگذشت و ما میراث او را هم تقسیم کردیم و خبر درگذشت او درست است» و در این باره با او استدلال کرد؛ اما عثمان در نامه‌ای چنین نوشت: «اگر پدرت نمرده است از این اموال چیزی نصیب تو نمی‌شود و اگر هم چنان که می‌گویی درگذشته است، به من دستور نداده که مالی را به تو بدهم...». <ref>محمد بن علی بن بابویه، صدوق، پیشین، ص 236.</ref>
این اشخاص که پایه‌گذاران واقفیه بودند همگی از وکیلان امام هفتم علیه‌السلام بودند که شیعیان باتوجه‌به اعتمادی که به آنها داشتند اموال بسیاری را به ایشان سپرده بودند تا به دست امام علیه‌السلام برسانند؛ اما با درگذشت امام علیه‌السلام آنها در این اموال خیانت کرده و نزد خود نگه داشتند و از تحویل آن به جانشین امام علیه‌السلام خودداری کردند. یونس بن عبدالرحمن در روایتی در این باره می‌گوید: «وقتی ابوالحسن - امام کاظم علیه‌السلام - درگذشت کسی از وکیلان او نبود مگر این که اموال بسیاری نزدش بود و همین سبب توقف آنها - در امامت - و انکار درگذشت ابوالحسن علیه‌السلام شد. در نزد زیاد بن مروان قندی هشتاد هزار دینار و نزد علی بن ابی حمزه بطائنی سی هزار دینار موجود بود...». <ref>محمد بن علی بن بابویه الصدوق، علل الشرایع، (نجف، مکتبة الحیدریه، بی تا)، ص 235.</ref> این دو نفر از وکیلان امام هفتم در عراق بودند. عثمان بن عیسی رواسی نیز وکیل امام در مصر بود که به گفته احمد بن حمّاد اموال فراوانی نزد او بود. <ref>محمد بن علی بن بابویه الصدوق، علل الشرایع، (نجف، مکتبة الحیدریه، بی تا)، ص 236.</ref> اینها اموالی بودند که در طی مدت طولانی زندانی بودن امام هفتم و عدم دسترسی وکیلان به ایشان، در نزد آنها جمع شده بود <ref>فضل بن حسن طبرسی، اعلام الوری، (قم، مؤسسه آل البیت، 1417)، ص 303.</ref> و نتوانسته بودند آنها را به امام علیه‌السلام تحویل دهند.
 
اینک که امام علیه‌السلام درگذشته بود دلبستگی به این اموال موجب شد وفات وی را انکار کنند و ادعا کنند که او زنده است تا بدین طریق امامت جانشین او - یعنی امام رضا علیه‌السلام را ردّ کرده و نصوص بر امامت وی را انکار نمایند و بتوانند اموالی را که در اختیارشان بود و می‌بایست به جانشین آن حضرت تحویل دهند برای خود نگه دارند. <ref>فضل بن حسن طبرسی، اعلام الوری، (قم، مؤسسه آل البیت، 1417)، ص 303.</ref>   
 
کشی در شرح‌حال منصور بن یونس یکی دیگر از وکیلان امام علیه‌السلام می‌گوید: «منصور بن یونس بزرج نصّ بر امامت رضا علیه‌السلام را انکار کرد به سبب اموالی که در نزد او بود». <ref>طوسی، اختیار معرفة الرجال، پیشین، ص 768.</ref>
باتوجه‌به برخی شواهد پیداست که این افراد به آن چه خود ادعا می‌کردند اعتقاد حقیقی نداشتند؛ بلکه صرفاً با طرح ادعای خویش قصد داشتند به هدف خود یعنی دست‌یافتن به اموال مذکور نایل شوند، چنان‌که این امر در مناظره یکی از این وکیلان با امام رضا علیه‌السلام و مجاب شدن او توسط ایشان به‌وضوح دیده می‌شود، به‌طوری‌که او حتی پس از باطل شدن ادعایش توسط امام علیه‌السلام از تحویل اموال سرباز می‌زند.  
 
احمد بن حمّاد این قضیه را چنین نقل می‌کند: «یکی از وکیلان، عثمان بن عیسی رواسی بود که در مصر به سر می‌برد و نزد او اموال بسیار و شش کنیز بودند. ابوالحسن - امام رضا علیه‌السلام - درباره [فرستادن ] این اموال و کنیزان به او پیغام دادند؛ اما او در نامه‌ای خطاب به وی نوشت: «پدر تو نمرده است» امام در جواب او نوشت: «پدرم به‌طورقطع درگذشت و ما میراث او را هم تقسیم کردیم و خبر درگذشت او درست است» و در این باره با او استدلال کرد؛ اما عثمان در نامه‌ای چنین نوشت: «اگر پدرت نمرده است از این اموال چیزی نصیب تو نمی‌شود و اگر هم چنان که می‌گویی درگذشته است، به من دستور نداده که مالی را به تو بدهم...». <ref>محمد بن علی بن بابویه، صدوق، پیشین، ص 236.</ref>
 
بدین ترتیب این افراد با طرح ادعای خود درباره زنده‌بودن امام هفتم علیه‌السلام و توقف بر امامت وی اموال بسیاری به چنگ آوردند و برای این که اهداف و انگیزه‌های اصلی آنان - یعنی تصرف اموال - برای مردم آشکار نشود به کمک همین اموال به ترویج عقاید بدعت‌آمیز خود دست زدند و کوشیدند تا از این طریق عده‌ای از شیعیان و بزرگان اصحاب امام علیه‌السلام را با خود هم داستان کنند. یونس بن عبدالرحمن در این باره می‌گوید: «چون ابوالحسن - امام هفتم علیه‌السلام - درگذشت کسی از وکیلان او نبود مگر که اموال بسیاری نزدش موجود بود و همین سبب توقف آنها و انکار وفات ابوالحسن علیه‌السلام شد.... وقتی که این را مشاهده کردم و حق برایم آشکار شد و امامت ابوالحسن - امام رضا علیه‌السلام - را دانستم زبان به سخن گشوده و مردم را به امامت وی دعوت کردم؛ اما آن دو - زیاد بن مروان قندی و علی بن ابی حمزه بطائنی - برایم پیغام فرستادند و گفتند چه چیز تو را به این کار وا داشته؟ اگر ثروت می‌خواهی ما تو را بی‌نیاز می‌کنیم و ده‌هزار دینار برایم ضمانت کردند و خواستند از کارم دست بردارم؛ اما من امتناع کردم و گفتم: ما از صادقین علیهماالسلام روایت می‌کنیم که گفته‌اند: هر گاه بدعت‌ها آشکار شدند عالم باید دانش خود را آشکار سازد و اگر نکند نور ایمان از او گرفته خواهد شد و من از جهاد در راه امر خدا در هر حالی فروگذار نمی‌کنم. ازاین‌پس آن دو با من دشمنی کردند و کینه‌ام را به دل گرفتند». <ref>محمد بن علی بن بابویه، صدوق، پیشین، ص 235.</ref>
بدین ترتیب این افراد با طرح ادعای خود درباره زنده‌بودن امام هفتم علیه‌السلام و توقف بر امامت وی اموال بسیاری به چنگ آوردند و برای این که اهداف و انگیزه‌های اصلی آنان - یعنی تصرف اموال - برای مردم آشکار نشود به کمک همین اموال به ترویج عقاید بدعت‌آمیز خود دست زدند و کوشیدند تا از این طریق عده‌ای از شیعیان و بزرگان اصحاب امام علیه‌السلام را با خود هم داستان کنند. یونس بن عبدالرحمن در این باره می‌گوید: «چون ابوالحسن - امام هفتم علیه‌السلام - درگذشت کسی از وکیلان او نبود مگر که اموال بسیاری نزدش موجود بود و همین سبب توقف آنها و انکار وفات ابوالحسن علیه‌السلام شد.... وقتی که این را مشاهده کردم و حق برایم آشکار شد و امامت ابوالحسن - امام رضا علیه‌السلام - را دانستم زبان به سخن گشوده و مردم را به امامت وی دعوت کردم؛ اما آن دو - زیاد بن مروان قندی و علی بن ابی حمزه بطائنی - برایم پیغام فرستادند و گفتند چه چیز تو را به این کار وا داشته؟ اگر ثروت می‌خواهی ما تو را بی‌نیاز می‌کنیم و ده‌هزار دینار برایم ضمانت کردند و خواستند از کارم دست بردارم؛ اما من امتناع کردم و گفتم: ما از صادقین علیهماالسلام روایت می‌کنیم که گفته‌اند: هر گاه بدعت‌ها آشکار شدند عالم باید دانش خود را آشکار سازد و اگر نکند نور ایمان از او گرفته خواهد شد و من از جهاد در راه امر خدا در هر حالی فروگذار نمی‌کنم. ازاین‌پس آن دو با من دشمنی کردند و کینه‌ام را به دل گرفتند». <ref>محمد بن علی بن بابویه، صدوق، پیشین، ص 235.</ref>
بااین‌حال سران واقفیه در تطمیع گروهی از شیعیان موفق شدند چنان که شیخ طوسی می‌گوید: «آنها مردم را به‌سوی خود جلب کردند و از اموالی که در آنها خیانت کرده بودند به آنان دادند؛ مانند حمزة بن بزیع و ابن المکاری و کرام الخثعمی و امثال اینها».<ref>محمد بن حسن طوسی، الغیبه، پیشین، ص 42.</ref>
بااین‌حال سران واقفیه در تطمیع گروهی از شیعیان موفق شدند چنان که شیخ طوسی می‌گوید: «آنها مردم را به‌سوی خود جلب کردند و از اموالی که در آنها خیانت کرده بودند به آنان دادند؛ مانند حمزة بن بزیع و ابن المکاری و کرام الخثعمی و امثال اینها».<ref>محمد بن حسن طوسی، الغیبه، پیشین، ص 42.</ref>
کشی در جایی دیگر ضمن اشاره به نکات فوق تأکید می‌کند که انگیزه اصلی کسانی که در امامت موسی بن جعفر علیه‌السلام توقف کردند آزمندی و حرص مال و ثروت بود. او در این باره به داستان دو تن دیگر از وکیلان امام هفتم علیه‌السلام اشاره می‌کند که نام یکی از آنها حیان سراج بود و می‌گوید:
کشی در جایی دیگر ضمن اشاره به نکات فوق تأکید می‌کند که انگیزه اصلی کسانی که در امامت موسی بن جعفر علیه‌السلام توقف کردند آزمندی و حرص مال و ثروت بود. او در این باره به داستان دو تن دیگر از وکیلان امام هفتم علیه‌السلام اشاره می‌کند که نام یکی از آنها حیان سراج بود و می‌گوید:
«پیدایش واقفیه این گونه بود که سی هزار دینار در نزد اشعث‌ها جمع شده بود که از زکات اموال و صدقات واجبشان بود. این اموال را نزد دو وکیل از وکلای موسی بن جعفر در کوفه بردند که نام یکی حیان سراج بود و دیگری هم با او بود، در این زمان امام علیه‌السلام در زندان بود و آن دو وکیل با این اموال زمین و املاکی فراهم کردند و محصولش را فروختند؛ اما چون موسی بن جعفر علیه‌السلام درگذشت و خبرش به آنها رسید وفات او را انکار کردند و در میان شیعیان شایع کردند که او نمرده است و او همان قائم آل محمد است. گروهی از شیعیان بر آنها اعتماد کردند و سخنان آنها در میان شیعیان پخش شد، تا وقتی که مرگشان فرا رسید آن گاه وصیت کردند که این اموال را به وارثان موسی بن جعفر تحویل دهند. در این زمان بود که برای شیعیان آشکار شد آن دو این سخنان را به جهت آزمندی و حرص مال گفته بودند».<ref>همان، ص 286.</ref>
«پیدایش واقفیه این گونه بود که سی هزار دینار در نزد اشعث‌ها جمع شده بود که از زکات اموال و صدقات واجبشان بود. این اموال را نزد دو وکیل از وکلای موسی بن جعفر در کوفه بردند که نام یکی حیان سراج بود و دیگری هم با او بود، در این زمان امام علیه‌السلام در زندان بود و آن دو وکیل با این اموال زمین و املاکی فراهم کردند و محصولش را فروختند؛ اما چون موسی بن جعفر علیه‌السلام درگذشت و خبرش به آنها رسید وفات او را انکار کردند و در میان شیعیان شایع کردند که او نمرده است و او همان قائم آل محمد است. گروهی از شیعیان بر آنها اعتماد کردند و سخنان آنها در میان شیعیان پخش شد، تا وقتی که مرگشان فرا رسید آن گاه وصیت کردند که این اموال را به وارثان موسی بن جعفر تحویل دهند. در این زمان بود که برای شیعیان آشکار شد آن دو این سخنان را به جهت آزمندی و حرص مال گفته بودند».<ref>همان، ص 286.</ref>
confirmed
۲٬۲۰۰

ویرایش