پرش به محتوا

معصومه کرباسی: تفاوت میان نسخه‌ها

بدون خلاصۀ ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش
خط ۳۶: خط ۳۶:
'''نرجس عباس‌آبادی ''' یکی از دوستان شهیده کرباسی گفت: سال ۲۰۰۶ م، که جنگ در [[لبنان]] شروع شد معصومه تازه‌ به لبنان آمده بود آرزوی او شهادت بود. گاه‌گاهی هم این آرزوی شیرین را به زبان می‌آورد، مثلاً سال ۲۰۰۶ م، در برابر اصرارهای خانواده و اطرافیان که از او می‌خواستند به [[جمهوری اسلامی ایران|ایران]] برود، می‌گفت: همین‌جا می‌مانم، کنار مردم لبنان مقاومت می‌کنم و اگر قسمتم بود [[شهید]] می‌شوم. پای حرفش هم ماند و تا روز آخر جنگ در لبنان بود و ترجیح داد آوارگی را به جان بخرد اما کنار مردم باشد. علاوه بر خودش و همسرش باکی نداشت اگر پنج فرزندش هم در این مسیر مقدس فدایی شوند. همیشه می‌گفت: فرزندانم تقدیم به [[سید علی حسینی خامنه‌ای|مقام معظم رهبری]] هستند.  بسیار مؤمن و ولایتی بودو هر جا حرفی از کار فرهنگی می‌شد معصومه اولین نفر آنجا حاضر می‌شد. زیاد می‌شنیدم که لبنانی‌ها را تشویق به یادگیری [[زبان فارسی]] می‌کرد و می‌گفت: زبان فارسی‌، زبان انقلاب و [[جمهوری اسلامی]] است.
'''نرجس عباس‌آبادی ''' یکی از دوستان شهیده کرباسی گفت: سال ۲۰۰۶ م، که جنگ در [[لبنان]] شروع شد معصومه تازه‌ به لبنان آمده بود آرزوی او شهادت بود. گاه‌گاهی هم این آرزوی شیرین را به زبان می‌آورد، مثلاً سال ۲۰۰۶ م، در برابر اصرارهای خانواده و اطرافیان که از او می‌خواستند به [[جمهوری اسلامی ایران|ایران]] برود، می‌گفت: همین‌جا می‌مانم، کنار مردم لبنان مقاومت می‌کنم و اگر قسمتم بود [[شهید]] می‌شوم. پای حرفش هم ماند و تا روز آخر جنگ در لبنان بود و ترجیح داد آوارگی را به جان بخرد اما کنار مردم باشد. علاوه بر خودش و همسرش باکی نداشت اگر پنج فرزندش هم در این مسیر مقدس فدایی شوند. همیشه می‌گفت: فرزندانم تقدیم به [[سید علی حسینی خامنه‌ای|مقام معظم رهبری]] هستند.  بسیار مؤمن و ولایتی بودو هر جا حرفی از کار فرهنگی می‌شد معصومه اولین نفر آنجا حاضر می‌شد. زیاد می‌شنیدم که لبنانی‌ها را تشویق به یادگیری [[زبان فارسی]] می‌کرد و می‌گفت: زبان فارسی‌، زبان انقلاب و [[جمهوری اسلامی]] است.
وی افزود: هر هفته معصومه را در مراسم‌ دعای کمیل می دیدم. آخرین بار این مراسم‌ قبل از شهادت [[ابراهیم عقیل]] و حمله به ضاحیه برپا شد. آن روز معصومه مثل همیشه سر حال نبود، صورت مهربان و پر انرژی‌اش رنگ دلهره داشت و نگران مردم لبنان بود. می‌گفت «حالا مردم لبنان باید دوباره خانه‌هایشان را رها کنند و آواره شوند. خانه‌هایی که ۱۸ سال برایش زحمت کشیده‌اند، اما می‌دانم آن‌قدر قوی هستند که هر چه که بشود می‌گویند فدای سر [[سید حسن نصرالله]] که [[شهید]] شد.
وی افزود: هر هفته معصومه را در مراسم‌ دعای کمیل می دیدم. آخرین بار این مراسم‌ قبل از شهادت [[ابراهیم عقیل]] و حمله به ضاحیه برپا شد. آن روز معصومه مثل همیشه سر حال نبود، صورت مهربان و پر انرژی‌اش رنگ دلهره داشت و نگران مردم لبنان بود. می‌گفت «حالا مردم لبنان باید دوباره خانه‌هایشان را رها کنند و آواره شوند. خانه‌هایی که ۱۸ سال برایش زحمت کشیده‌اند، اما می‌دانم آن‌قدر قوی هستند که هر چه که بشود می‌گویند فدای سر [[سید حسن نصرالله]] که [[شهید]] شد.
[[پرونده:شهید کرباسی و همسرش.jpg|بی‌قاب|چپ|]]
'''حسین کرباسی'''  پدر شهیده گفت: بازگشت همه به سوی خداست. اما اینکه چگونه و با چه توشه‌ای به سوی خدا پرواز کنیم، مهم است. خدا را شاکر هستم که این توفیق را به من داد تا امانتی را که نزد من داشت آن‌گونه که مورد قبول درگاه الهی است به سویش بازگردانم. دخترم معصومه و داماد عزیزم هر دو هدیه ناقابل را تقدیم به امام زمان و حضرت زهرا و سایر ائمه اطهار کردیم و امیدواریم این هدیه قابل پذیرش باشد.
'''حسین کرباسی'''  پدر شهیده گفت: بازگشت همه به سوی خداست. اما اینکه چگونه و با چه توشه‌ای به سوی خدا پرواز کنیم، مهم است. خدا را شاکر هستم که این توفیق را به من داد تا امانتی را که نزد من داشت آن‌گونه که مورد قبول درگاه الهی است به سویش بازگردانم. دخترم معصومه و داماد عزیزم هر دو هدیه ناقابل را تقدیم به امام زمان و حضرت زهرا و سایر ائمه اطهار کردیم و امیدواریم این هدیه قابل پذیرش باشد.
وی افزود: دخترم از کودکی علاقه به عرفان داشت و فرد بسیار مذهبی بود. زمانی که درباره ازدواجش با من صحبت کرد، گفت می خواهد با کسی ازدواج کند که باعث رشد  او شود. از موقعیت سیاسی لبنان با خبر بودم به او هشدار دادم که لبنان مرتب زیر موشک است اما او گفت «می خواهم با رضا ازدواج کنم.»
وی افزود: دخترم از کودکی علاقه به عرفان داشت و فرد بسیار مذهبی بود. زمانی که درباره ازدواجش با من صحبت کرد، گفت می خواهد با کسی ازدواج کند که باعث رشد  او شود. از موقعیت سیاسی لبنان با خبر بودم به او هشدار دادم که لبنان مرتب زیر موشک است اما او گفت «می خواهم با رضا ازدواج کنم.»