پرش به محتوا

محبت در قرآن (مقاله): تفاوت میان نسخه‌ها

۲۲٬۵۹۴ بایت اضافه‌شده ،  ‏۲۱ ژوئن ۲۰۲۱
بدون خلاصۀ ویرایش
(صفحه‌ای تازه حاوی «<div class="wikiInfo"> بندانگشتی {| class="wikitable aboutAuthorTable" style="text-align:Right" |+...» ایجاد کرد)
 
بدون خلاصۀ ویرایش
خط ۱۱۵: خط ۱۱۵:
بنابراین شناخت و معرفت، محبت حقیقی می‏آورد و غفلت، محبت کاذب.  
بنابراین شناخت و معرفت، محبت حقیقی می‏آورد و غفلت، محبت کاذب.  


شدت و ضعف محبت


يکي از تقسيمات محبت، تقسيم آن بر اساس شدت و ضعف است. اين حالت را همه ما تجربه کرده‌ايم که برخي چيزها را دوست ‌داريم، اما اين دوست‌داشتن چنان نيست که قلب ما را اشغال کند و هميشه در فکر آن‌ها باشيم. همين اندازه که آن‌ها را ببينيم، خوشمان مي‌آيد، از آن‌ها نفرت نداريم و دوست داريم با آن‌ها انس بگيريم. ولي گاهي محبت به اندازه‌اي شديد مي‌شود که تمام قلب انسان را اشغال مي‌کند و انسان به چيز ديگري جز متعلق محبت فکر نمي‌کند.
قرآن کريم در وصف مؤمنان مي‌فرمايد؛ «الَّذِينَ آمَنُواْ أَشَدُّ حُبًّا لِّلّهِ 1؛ محبت مؤمنان نسبت به خدا شديدتر است». شدت در مقابل ضعف است و وقتي کساني محبت ‌شان به خدا شديدتر است، محبت ‌شان به چيزهاي ديگر ضعيف‌تر مي‌شود.
اگر در يک ليوان آب باشد، ديگر جاي چيز ديگري در آن نيست و چنان‌چه چيز ديگري روي آن بريزند و مثلا سنگين‌تر باشد، آبِ ليوان  بيرون مي‌ريزد؛ ما جَعَلَ اللَّهُ لِرَجُلٍ مِّن قَلْبَيْنِ فِي جَوْفِهِ 2. انسان يک دل دارد. اگر محبتي کل دل را اشغال کرد، ديگر جايي براي چيز ديگر نمي‌ماند. اگر دو چيز در دل جا بگيرد، هر کدام بيشتر باشد، جاي بيشتري مي‌گيرد، و وقتي يکي شدت پيدا ‌کند ديگري ضعيف‌تر مي‌شود.
عوامل شدت محبت
حال اين پرسش مطرح مي‌شود که چگونه محبت نسبت به چيزي شديد و نسبت به چيز ديگري ضعيف‌ مي‌شود؟ چرا ‌دو نفر نسبت به شخص سوم دو نوع محبت دارند و حتى ممکن است يکي محبت و ديگري بغض داشته باشد؟ به عنوان مثال، برادر تني حضرت يوسف که با او از يک مادر بود،  نسبت به او مقداري محبت داشت، ولي برادران ديگر از روي حسد به او محبتي نداشتند و حتي حاضر شدند او را نابود کنند. علت حسدشان نيز اين بود که گفتند: لَيُوسُفُ وَأَخُوهُ أَحَبُّ إِلَى أَبِينَا مِنَّا؛ چون پدر ما يوسف و برادرش را بيشتر از ما دوست مي‌دارد، بايد نابودش کنيم! براي يافتن علت اين‌گونه تفاوت‌ها بايد ببينيم محبت چگونه شکل مي‌گيرد و چه چيزهايي در پيدايش آن دخالت دارد.
گفتيم براي پيدايش محبت، بايد فرد در محبوب امتياز يا کمالي درک کند؛ بنابراين بايد در متعلق محبت کمالي وجود داشته باشد، ولي ممکن است کسي کمالي داشته باشد، اما ديگران از آن بي‌خبر باشند، پس بايد طرف مقابل نيز اين کمال را در او درک کند.
روشن است که شناخت در پيدايش محبت تأثير دارد و هرچه شناخت قوي‌تر باشد، محبت نيز قوي‌تر خواهد بود. هم‌چنين هر چه  کمال شدت بيشتري داشته باشد، محبت بيشتري را جذب مي‌کند. بنابراين يکي از عواملي که موجب اختلاف مراتب محبت مي‌شود، اختلاف مرتبه کمالي است که در محبوب وجود دارد، و دومين عامل، اختلاف شناخت محب نسبت به کمال محبوب است. البته علاوه بر شناخت، بايد اين صفت را کمال بداند، وگرنه اگر اين صفت را امتياز نداند، به صاحب اين صفت علاقه‌مند نمي‌شود. افراد متدين از آن‌جهت که تقوا را موجب امتياز مي‌دانند، انسان باتقوا را دوست دارند، ولي فاسقاني که تقوا را فضيلت نمي‌دانند عملکرد انسان باتقوا را نفهمي و جهالت مي‌دانند. بعد از همه اين‌ها بايد تمرکز نيز پيدا کند و هر قدر انسان در کمال چيزي بيشتر تمرکز پيدا کند، محبتش به آن بيشتر مي‌شود. نور خورشيد به‌طور طبيعي کاغذ را نمي‌سوزاند، اما وقتي به‌وسيله ذره‌بين متمرکز شود حرارت ايجاد مي‌کند و موجب سوختن مي‌شود. وقتي روح هم کاملا در فضيلتي متمرکز شود، محبت شدت پيدا مي‌کند و کار به شيفتگي، مراتب بالاي عشق و... مي‌کشد.
انتخاب در هنگام تزاحم؛ نشانه شدت حب
از آن‌چه گفتيم روشن مي‌شود که هر کدام از اين عوامل شدت يا  ضعف پيدا کنند، محبت نيز شدت يا ضعف پيدا مي‌کند. يکي از جاهايي که به سادگي مي‌توان ميزان محبت نسبت به مسائل مختلف را اندازه‌گيري کرد، هنگام تزاحم لوازم محبت است. اگر دو دوست هم‌زمان از فردي دعوت ‌کنند و او بلافاصله يکي را ترجيح ‌دهد، معلوم مي‌شود که او را بيشتر دوست دارد. حتي کودکان نيز از رفتار پدر و مادر مي‌فهمند که آنها کدام فرزند را بيشتر دوست دارند؛ از اين‌رو پدر و مادر بايد خودشان را کنترل کنند که فرزندان احساس تبعيض نکنند وگرنه مقدمات حسد، آزار و اذيت فراهم مي‌شود.
خداوند در آيه 24 سوره توبه مي‌فرمايد: قُلْ إِن كَانَ آبَاؤُكُمْ وَأَبْنَآؤُكُمْ وَإِخْوَانُكُمْ وَأَزْوَاجُكُمْ وَعَشِيرَتُكُمْ وَأَمْوَالٌ اقْتَرَفْتُمُوهَا وَتِجَارَةٌ تَخْشَوْنَ كَسَادَهَا وَمَسَاكِنُ تَرْضَوْنَهَا أَحَبَّ إِلَيْكُم مِّنَ اللّهِ وَرَسُولِهِ وَجِهَادٍ فِي سَبِيلِهِ فَتَرَبَّصُواْ حَتَّى يَأْتِيَ اللّهُ بِأَمْرِهِ. در اين آيه، پدر، مادر، فرزندان، خواهرها، برادرها، خويشان، کاخ‌ها، تجارت‌خانه‌ها و مال‌التجاره‌ها در يک کفه است، و خداوند و جهاد در کفه ديگر. خداوند مي‌فرمايد کدام يک را دوست‌تر ‌داريد؟ بسياري از ما مي‌گوييم خدا را بيشتر دوست داريم، اما هنگامي که انسان سر دو راهي قرار بگيرد، معلوم مي‌شود که کدام را بيشتر دوست مي‌دارد. اکنون که جنگ و جبهه‌اي در کار نيست، همه ما مي‌توانيم ادعا کنيم که البته ما خدا و جهاد را از همه چيز دوست‌تر مي‌داريم، اما در شرايط جنگ است که صدق اين گفته آشکار مي‌شود. اگر به جهاد رفتم معلوم مي‌شود خدا را بيشتر دوست دارم، اما اگر عذر آوردم معلوم مي‌شود که چيزهاي ديگر را بيشتر دوست دارم.
بنابراين يکي از نشانه‌هاي شدت دوستي اين است که براي آن مايه بگذاريم همان‌گونه که در زيارت‌نامه‌ها مي‌خوانيم: بابي انتم وامي ونفسي واهلي ومالي وولدي، مي‌گوييم همه چيزمان فداي شما، اما چقدر باورمان است و حاضريم که در عمل نشان دهيم خدا و اولياي او را از مال و جان‌مان بيشتر دوست داريم؟!
رابطه ياد خدا با محبت او
گفتيم بايد توجه‌ را منعطف به محبوب کرد تا اين حالت به صورت يک محبت ثابت درآيد. وگرنه لذت زودگذري است که پس از مدتي به فراموشي سپرده مي‌شود. محبت ثابت بدون فراموشي  بسته به مقدار توجه‌ انسان به محبوب است و توجه و ياد بيشتر موجب محبت بيشتر مي‌شود. رابطه بين ياد و محبت نيز رابطه‌اي زيگزاگي است. ابتدا محبت باعث ياد مي‌شود، اگر انسان اختيارا ياد را ادامه داد، محبت بيشتر مي‌شود و  محبت بيشتر موجب ياد بيشتر مي‌شود، همان‌طور که ممکن است انسان خودش را از ياد محبوب منصرف کند و کم‌کم از فروغ محبت بکاهد. از همين جا دليل تأکيد قرآن و روايات بر ياد خدا روشن مي‌شود؛ وَاذْكُرُواْ اللّهَ كَثِيرًا لَّعَلَّكُمْ تُفْلَحُونَ3. اين تأکيد‌ها بي‌‌جهت نيست. هر گفتني، تأثيري روي قلب مي‌گذارد و توجه را بيشتر به خداوند معطوف مي‌کند. هر بار تکرار ـ قوي يا ضعيف ـ توجه ديگري به دنبال دارد، و اگر انسان موفق شود که هميشه ياد ثابتي نسبت به خداي متعال داشته باشد، محبتش دوام بيشتري پيدا مي‌کند.
کمال بيشتر؛ مقتضي محبت‌بيشتر
اين مکانيسم پيدايش و رشد محبت و يا برعکس ضعيف شدن و بي‌اثر شدن محبت است. خوب است مقداري در خودمان کاوش کنيم ببينيم چقدر خدا را دوست مي‌داريم و چه نوع محبتي به او داريم؟ آیا خدا را دوست‌تر داريم يا ديگري را؟ آيا دوست‌تر داشتن چیزهای دیگر ملاک صحيحي دارد يا از ناداني‌ ماست؟ اندیشیدن درباره این مسایل  به ما کمک مي‌کند تا بتوانيم محبت‌مان به خدا را اندازه‌گیری کنیم. حقيقت اين است که ما در انتخاب محبوب‌هايمان خيلي اشتباه مي‌کنيم. اگر درست فکر کنيم و راه صحيحي را بپيماييم، بايد خدا را بیشتر از همه دوست بداريم.
گفتيم يکي از چيزهايي که موجب زیاد شدن محبت می‌شود، توجه به بيشتر بودن کمال محبوب است. در عالم چه  چيزي می‌توانیم پيدا کنيم که کمالش بيش از خدا باشد؟! همه مي‌دانيم که آن‌چه در عالم وجود دارد با يک امر خدا به‌وجود آمده است؛ إِنَّمَا قَوْلُنَا لِشَيْءٍ إِذَا أَرَدْنَاهُ أَن نَّقُولَ لَهُ كُن فَيَكُونُ.4 از آن منبع بي‌نهايت پرتوي تابيده و همه اين عالم پيدا شده است؛ وَمَا أَمْرُنَا إِلَّا وَاحِدَةٌ كَلَمْحٍ بِالْبَصَرِ5. وگرنه همه زيبايي‌هاي این عالم، با زيبايي‌ خداوند متعال طرف نسبت نیست.
کمک رياضيات به فهم مسائل نامحسوس
رياضي‌دانان در این‌باره بحث کرده‌اند که آیا ما می‌توانیم بگوییم بی‌نهایت به‌ توان بی‌نهایت؟ ابتدا از ضرب شروع می‌کنیم. ضرب بي‌نهايت در بي‌نهايت فرض رياضي دارد.  فرض کنید یک خط نامتناهي (طول)، يک عرض بي‌نهايت نیز پيدا کند. فرمول اين فرض را به صورت بي‌نهايت ضرب در بي‌نهايت مي‌نويسيم.  حال اگر بخواهيم حجم آن را نيز نشان بدهيم بايد باز آن را در بي‌نهايت ضرب کنيم؛ بي‌نهايت ضرب در بي‌نهايت ضرب در بي‌نهايت.  در اين فرض ما سه ضريب داريم، اما آيا مي‌توان ضريب را نيز بي‌نهايت فرض کرد؟ اين يک فرض است، و اگرچه دور از واقعيت است و مثال آن را  نمي‌توان در عالم نشان داد ولي براي نزديک شدن به فهم برخي از مسائل عقلي کمک بسياري مي‌کند. چند سال پيش، در سفري به خارج از کشور، روزي ميهمان يک نابغه ايراني که در دانشگاه آکسفورد انگلستان رياضيات عالي مي‌خواند، بوديم. به او گفتم ما تاکنون براي عالم سه بُعد طول، عرض و ارتفاع را فرض مي‌کرديم. سپس در نسبيت انيشتين زمان به عنوان بُعد چهارم عالم اثبات شد كه به يک معنا لازمه حرکت جوهريه‌ ملاصدرا هم هست. آيا مي‌شود ابعاد بيشتري براي عالم فرض کرد؟ بنابر اين‌که عالم چهاربعدي باشد، در نقطه مرکزي چهار خط تلاقي مي‌کنند، آيا مي‌توان خط پنجمي فرض کرد ؟ اگر جواب مثبت است اين ابعاد تا کجا ادامه پيدا مي‌کند؟ مگر بي‌نهايت خط در يک نقطه قابل تلاقي نيستند؛ پس چرا نگوييم عالم ابعادي دارد که ما عقل‌مان به آن‌ها نمي‌رسد؟ ايشان در پاسخ گفت: اتفاقا اين مطلب را بحث کرده‌اند و تا به حال به عنوان يک فرضيه مقبول، کساني تا هفت يا حتي دوازده بُعد ممکن را فرض کرده‌اند، اما هيچ دليلي براي اين‌که بيشتر از اين نشود، وجود ندارد.
اگرچه تصور اين مسائل کمي مشکل است، ولي برخي از مسائل رياضي فهم بسياري از مطالب عقلي و ديني را آسان مي‌کند. همه متدينان عالم قبول دارند که زندگي دنيا متناهي و زندگي آخرت نامتناهي است. وقتی می‌خواهيم دنیا را با آخرت مقايسه کنيم، خيلي همت‌مان را بلند کنيم می‌گوییم آخرت هزار برابر دنيا مي‌ارزد. اما نسبت بین یک و هزار، نسبت بين دو متناهي است و اگر آخرت نامتناهي است، هيچ نسبتي بين عمر دنيا و عمر آخرت وجود ندارد. اين مسأله‌اي است که با يک فرمول ساده رياضي که متناهي با نامتناهي نسبتي ندارد، خيلي خوب قابل فهم است.
گفتيم اگر کمال چيزي بيشتر باشد، به همان اندازه اقتضاي تعلق محبت بيشتر را دارد. اگر دو چيز داشته باشيم که اولي داراي يک واحد کمال و دومي داراي دو واحد کمال است، محبتي که به دومي تعلق مي‌گيرد نيز بايد دو برابر اولي بشود. حال اگر اين کمال صد برابر يا هزار برابر شد چطور؟ اگر ضريب آن کمال بي‌نهايت شد چقدر بايد آن را دوست داشت؟ اما اين دوست داشتن يک شرط دارد و آن اين است که آن کمال را درک کنیم و بدانيم او دارای آن کمال است. مثلا کودک اسباب‌بازي‌هايش را خيلي دوست دارد، اما به بسياري از کمالات ديگر و حتي جواهر قيمتي اهميتي نمي‌دهد. روشن است که کودک چشم دارد و زيبايي‌ دانه الماس را مي‌بيند، ولي از مهره‌اي که در بازي از آن استفاده مي‌کند، لذتي مي‌برد که از آن الماس قيمتي نمي‌برد. اين است که به آن الماس اهميتي نمي‌دهد و حاضر است آن را با چند دانه خرمهر‌ه‌ عوض کند. به عبارت ديگر کودک، کمال الماس را درک نمي‌کند. اگر اين امتيازات را درک مي‌کرد، آن را نيز دوست مي‌داشت، ولي اکنون چيزي که درک مي‌کند، مهره‌هايي است که با آن‌ها بازي مي‌کند.
مشکل ما این است که نمی‌توانیم خدا را درک کنيم. ما بیشتر با درک‌های حسی مأنوس هستيم. خيلي هنر کنيم قوه خيال را نیز به آن ضميمه کنيم و با آن‌ها برخی چيزهاي ديگر را درک کنيم. مثلا کودک مي‌فهمد که مادر دوستش دارد و به همين دليل خودش را لوس مي‌کند و به آغوش مادر مي‌رود. اين محبت را به‌وسيله قوه واهمه 6 درک مي‌کند. ذات الهي و حتى صفات و کمالات او قابل درک و مشاهده نيست، اما عقل بعد از زحمات چند ده ساله و تمرکز در مسائل عقلاني و صفات الهي مي‌تواند، چيزهايي در اين‌باره توهم کند؛ كلّما ميّزتموه‏ بأوهامكم في أدقّ معانيه مصنوع مثلكم مردود إليكم.7 فهم ما بسيار قاصر است، اما نسبت به آن‌هايي که اصلا درک نمي‌کنند، گنج شاياني است. به هر حال علت اين‌که ما ـ آن طوري که بايد ـ خدا را دوست نمي‌داريم اين است که کمالاتش را درک نمي‌کنيم. حتى کمالات اولياي خدا، پيغمبر اکرم، اميرمؤمنان و ساير ائمه اطهار صلوات‌الله‌عليهم‌اجمعين و امام‌زادگان را نمي‌شناسيم و گاهي متأسفانه آن قدر دور مي‌مانيم که مثلا براي بعضي‌ سؤال مي‌شود که العياذبالله مثلا فلان عالم يا مجتهد يا فيلسوف، خدا را بهتر مي‌شناخت يا حضرت معصومه سلام‌الله‌عليها.
راهي ساده براي کسب محبت خدا
راه ‌ساده ‌تر کسب محبت خدا اين است که محبت با واسطه کسب کنيم و آن راهي است که در روايات بسياري ذکر شده است که همه به دو حديث قدسي منتهي مي‌شوند؛ أَوْحَى اللَّهُ تَعَالَى إِلَى مُوسَى عليه‌السلام أَحْبِبْنِي‏ وَ حَبِّبْنِي إِلَى خَلْقِي8 خداي متعال به حضرت موسي وحي کرد که يا موسى مرا دوست بدار و کاري کن که مردم نيز مرا دوست بدارند! حضرت موسي عرض کرد: خدايا تو مي‌داني که من هيچ کس را همانند تو دوست نمي‌دارم. تو محبوب‌ترين موجود نزد من هستي، اما دل‌هاي مردم که دست من نيست. چگونه آن‌ها را محب تو قرار بدهم؟ فَأَوْحَى اللَّهُ إِلَيْهِ: فَذَكِّرْهُمْ نِعْمَتِي وَ آلَائِي؛ خداوند فرمود: نعمت‌هاي من را به يادشان بياور. آن‌ها به‌گونه‌اي خلق شده‌اند که وقتي بدانند کسي به آن‌ها محبت کرده، دوستش مي‌دارند.
محبت بلاواسطه‌ به خدا در همان حدي که براي مخلوق ممکن است، معرفت شهودي شخص پيغمبر اکرم صلی‌الله‌عليه‌وآله و ائمه معصومين به خداوند است. امکان اين معرفت را مي‌فهميم و مي‌دانيم بالاترين مرتبه معرفت 9 را اين‌ها داشتند. انتظار اين‌که ما چنين محبتي پيدا کنيم، انتظار به‌جايي نيست. اين خلعت بر اندام ما راست نمي‌آيد و خيلي فاصله داريم، اما دست‌کم وجدان انسان به‌گونه‌اي است که نسبت به کسي که به او خدمتي کرده، احساس محبت دارد. هرگاه او را مي‌بيند مي‌خواهد قدرداني کند. به‌ خصوص اگر اين خدمت در هنگام گرفتاري باشد، تا انسان زنده است فراموشش نمي‌کند. اين فطري انسان است و خداوند درون‌مايه آن را در همه انسان‌ها قرار داده است که اگر بدانند کسي صادقانه به آن‌ها محبت مي‌کند و توقع عوضي از آن‌‌ها ندارد، دوستش مي‌دارند. خدا به حضرت موسى مي‌فرمايد: نعمت‌‌هاي من را به ياد مردم بياور! علت اين‌که مردم آن اندازه‌اي که مي‌دانند و مي‌توانند مرا دوست نمي‌دارند، اين است ‌که به نعمت‌هاي من توجه ندارند. گفتيم شرط آخر پيدايش محبت اين است که توجه داشته باشيم. هر قدر در شناختن نعمت‌هاي خدا بيشتر بکوشيم، ارزش آن‌ها را بهتر درک کنيم و بفهميم اين نعمت‌ها را خدا مجاني از سر لطف، کرم و محبتش به ما داده، محبت‌مان نسبت به او بيشتر مي‌شود.