۸۷٬۷۸۰
ویرایش
M.r.nastooh (بحث | مشارکتها) بدون خلاصۀ ویرایش |
بدون خلاصۀ ویرایش |
||
خط ۲۰: | خط ۲۰: | ||
</div> | </div> | ||
'''مالکوم ایکس''' ، مبارز مسلمان و سیاهپوستی بود که سال ۱۹۲۵ در ایالت اوهامای [[آمریکا]] به دنیا آمد. او هفتمین فرزند خانواده بود. پدرش کشیش مذهبی و از جمله افرادی بود که برای حقوق مدنی سیاهپوستان فعالیت می کرد.<br> | '''مالکوم ایکس''' ، مبارز مسلمان و سیاهپوستی بود که سال ۱۹۲۵ در ایالت اوهامای [[آمریکا]] به دنیا آمد. او هفتمین فرزند خانواده بود. پدرش کشیش مذهبی و از جمله افرادی بود که برای حقوق مدنی سیاهپوستان فعالیت می کرد.<br> | ||
=مالکوم کیست؟= | |||
= مالکوم کیست؟ = | |||
'''مالکوم ایکس''' (به انگلیسی: Malcolm X)(زاده ۱۹ مه ۱۹۲۵ در نبراسکا - درگذشته ۲۱ فوریه ۱۹۶۵ در نیویورک) فعال سیاهپوست و مسلمان حقوق انسانی و مدافع حقوق آفریقایی آمریکاییهابود. | '''مالکوم ایکس''' (به انگلیسی: Malcolm X)(زاده ۱۹ مه ۱۹۲۵ در نبراسکا - درگذشته ۲۱ فوریه ۱۹۶۵ در نیویورک) فعال سیاهپوست و مسلمان حقوق انسانی و مدافع حقوق آفریقایی آمریکاییهابود. | ||
نام خانوادگی وی لیتل بود. در اظهار عمومی این اسم متعلق به سیاه پوستان بود و ترجمه آن در فرهنگ لغت به معنای "کوچک و حقیر" است. او به دلیل مبارزات شجاعانه علیه تبعیض نژادی و همچنین زندگی پر فراز و نشیبش مشهور است. <br> | نام خانوادگی وی لیتل بود. در اظهار عمومی این اسم متعلق به سیاه پوستان بود و ترجمه آن در فرهنگ لغت به معنای "کوچک و حقیر" است. او به دلیل مبارزات شجاعانه علیه تبعیض نژادی و همچنین زندگی پر فراز و نشیبش مشهور است. <br> | ||
=مالکوم و جنبش امت اسلام = | =مالکوم و جنبش امت اسلام= | ||
مالکوم ابتدا تحت تأثیر اندیشههای [[الیجا محمد]] رهبر [[گروه امت اسلام آمریکا|گروه ملت اسلام]]، به ضدیت کامل با سفیدپوستان دست زد. اما بعد از سفر [[حج]] تغییر عقیده داد و به | مالکوم ابتدا تحت تأثیر اندیشههای [[الیجا محمد]] رهبر [[گروه امت اسلام آمریکا|گروه ملت اسلام]]، به ضدیت کامل با سفیدپوستان دست زد. اما بعد از سفر [[حج]] تغییر عقیده داد و به برابری کامل انسانها معتقد شد. وی در پی بیدار کردن غرور خفتهٔ نژاد سیاهپوستان ساکن آمریکا از طریق فعالیتهای مدنی و اجتماعی بود. مالکوم همچنین باوری به اندیشه مبارزهٔ عاری از خشونت نداشت و معتقد بود اگر دولت قادر به تأمین [[عدالت]] و [[امنیت]] برای سیاهپوستان نیست، آنها میتوانند با اعمال خشونت از خود محافظت کنند. پدر مالکوم ایکس توسط افراد گروه [[کوکلوس کلان]] کشته شد.<br> | ||
=زندگی مالکوم= | =زندگی مالکوم= | ||
مالکوم در سال ۱۹۲۵ میلادی در شهر | مالکوم در سال ۱۹۲۵ میلادی در شهر اوماها واقع در ایالت نبراسکای آمریکا به دنیا آمد. پدرش ریورند ارل لیتل، سیاهپوستی بود ،او کشیشی طرفدار اندیشهها مارکوس گاروی بود و اعتقاد به بازگشت نژاد سیاه به موطن اصلی خود، یعنی [[قارهٔ آفریقا]] داشت. ارل موسس [[انجمن عمومی پیشرفت سیاهان]] بود. <br>ارل لوییز همسر دومش در فیلادلفیا آشنا شد. لوییز مادر مالکوم است. وی رنگ پوست روشنی داشت چرا که پدرش سفیدپوست بود. زنی تحصیل کرده بود و عقاید خاصی داشت و از خوردن برخی غذاها پرهیز میکرد. بعدها به گروه [[ادونیتست]] ها پیوست. آنها دستورهای غذایی [[تورات ]] را دنبال میکردند و از خوردن گوشت خوک و خرگوش خودداری میکردند. <br> | ||
ارل لوییز همسر دومش در | |||
=ولادت= | =ولادت= | ||
خط ۳۹: | خط ۳۵: | ||
=حمله گروه های نژاد پرست= | =حمله گروه های نژاد پرست= | ||
او پیوسته مورد حمله و کینهٔ گروههای نژادپرست از جمله | او پیوسته مورد حمله و کینهٔ گروههای نژادپرست از جمله کوکلاکس کلانها بود. مالکوم یکی از این حملات را اینطور توصیف میکند: «کابوسی که هرگز در ذهنم نمیمیرد. شبی از شبهای سال ۱۹۲۹ بود. کوچکترین خواهرم ایوون تازه به دنیا آمده بود. ما همه خواب بودیم. از خاطرم نمیرود که ناگهان چیزی مرا به بالا پرتاب کرد. چشم که باز کردم، خودم را دنیایی از آتش و دود دیدم. صدای تپانچهها با فریاد آدمها در هم آمیخته بود. هرج و مرج عجیبی بود، شعلههای آتش همه جا زبانه میکشید. سفیدها خانهٔ ما را به آتش کشیده بودند. پدرم، دشنام گویان، با تپانچهٔ خود آنها را هدف قرار داد. برای فرار از آن جهنم یکدیگر را به زمین میانداختیم و از روی هم میگذشتیم. مادرم در حالیکه نوزاد خود را در آغوش داشت، با آنکه شعلهها همه جا زبانه میکشید و جرقههای آتش به هر سو پراکنده میشد، از میان شعلهها گذشت تا قبل از فرود آمدن سقف فرزندش را نجات دهد. فراموش نمیکنم، ما تمام آن شب را، عریان و بیپناه زیر طاق آسمان، گریان و وحشتزده سرکردیم. مأموران آتشنشانی و پلیسهای سفید نیز آمدند، اما ایستادند که تماشا کنند خانه تا کف میسوزد و تلی از خاکستر میشود». این رخداد باعث شد تا ارل لیتل به همراه خانوادهاش به حومهٔ شرقی لانسینگ نقل مکان کنند. <br> | ||
<br> | <br> | ||
آنها در این ایام بیش از پیش طعم فقر و تنگدستی را میچشیدند و درآمد اصلی خانواده تنها از طریق فعالیتها مذهبی پدر بود. مالکوم از پنج سالگی به مدرسهای به نام بیشهٔ زیبا رفت. او و برادرانش از معدود سیاهپوستان آن مدرسه بودند. | آنها در این ایام بیش از پیش طعم فقر و تنگدستی را میچشیدند و درآمد اصلی خانواده تنها از طریق فعالیتها مذهبی پدر بود. مالکوم از پنج سالگی به مدرسهای به نام بیشهٔ زیبا رفت. او و برادرانش از معدود سیاهپوستان آن مدرسه بودند. | ||
«آنها آنقدر ما را کاکاسیاه، دودی و موشی صدا کرده بودند که دیگر برای خود ما هم این القاب عادی شده طبیعی و عادی شده بود». | «آنها آنقدر ما را کاکاسیاه، دودی و موشی صدا کرده بودند که دیگر برای خود ما هم این القاب عادی شده طبیعی و عادی شده بود». | ||
=فوت پدر= | =فوت پدر= | ||
خط ۵۱: | خط ۴۶: | ||
او همچنین از سازمان رفاه اجتماعی حقوق میگرفت. همین موضوع پای مأموران این سازمان را به خانوادهٔ آنها باز کرد. مالکوم حضور مأموران در جمع خودشان را اینگونه توصیف میکند: | او همچنین از سازمان رفاه اجتماعی حقوق میگرفت. همین موضوع پای مأموران این سازمان را به خانوادهٔ آنها باز کرد. مالکوم حضور مأموران در جمع خودشان را اینگونه توصیف میکند: | ||
«اما کمک ماهانه جواز حضور آنها بود. رفتارشان با ما مانند رفتار با بردهها بود. گویی ما دارایی شخصی آنها بودیم. با تمام تلاشی که مادرم میکرد، موفق نمیشد تا آنها را از دخالت در زندگیمان بازدارد. خشم او هنگامی به اوج میرسید که میدید آنها با اصرار یکی از ما را به گوشهای خارج از اتاق، در حیاط یا جای دیگر میبرند و به نوبت هربار یکی از ما را با طرح پرسشها و بیان کلمات فریبنده در مقابل هم و رویاروی مادرم قرار میدهند».<br> | «اما کمک ماهانه جواز حضور آنها بود. رفتارشان با ما مانند رفتار با بردهها بود. گویی ما دارایی شخصی آنها بودیم. با تمام تلاشی که مادرم میکرد، موفق نمیشد تا آنها را از دخالت در زندگیمان بازدارد. خشم او هنگامی به اوج میرسید که میدید آنها با اصرار یکی از ما را به گوشهای خارج از اتاق، در حیاط یا جای دیگر میبرند و به نوبت هربار یکی از ما را با طرح پرسشها و بیان کلمات فریبنده در مقابل هم و رویاروی مادرم قرار میدهند».<br> | ||
تحت حمایت خانم سورلین، مالکوم روانهٔ دبیرستان میسون شد. ضمن تحصیل به کار در رستوران مشغول شد. عملکرد خوبی در مدرسه داشت و در کلاس هفتم، نیمهٔ دوم سال به عنوان ارشد کلاس انتخاب شد. او در این ایام چهارده سال داشت که با الا خواهر بزرگ خانواده که اولین فرزند ارل لیتل از اولین ازدواجش بود، ملاقات کرد. الا در بوستون زندگی میکرد. مالکوم در تابستان ۱۹۴۰ برای دیدار با الا و تماشای بوستون به این شهر رفت. در این سفر، نخستین بار از محیط کوچک و نسبتاً روستایی محل زندگیاش، قدم فراتر نهاد و زندگی سیاهپوستان در شهر بوستون را دید. آن دنیای پر زرق و برق، کلوپهای شبانه، سالنهای رقص و دستههای نوازندگان او را تحت تأثیر قرار داد. بعد از برگشت به میسون تغییراتی زیادی کرد. «برای اولین بار از معاشرت با سفیدها ناراحت میشدم. بیقفه فکرم در اطراف بوستون و مشاهدات و برداشتم از آنجا دور میزد». | تحت حمایت خانم سورلین، مالکوم روانهٔ دبیرستان میسون شد. ضمن تحصیل به کار در رستوران مشغول شد. عملکرد خوبی در مدرسه داشت و در کلاس هفتم، نیمهٔ دوم سال به عنوان ارشد کلاس انتخاب شد. او در این ایام چهارده سال داشت که با الا خواهر بزرگ خانواده که اولین فرزند ارل لیتل از اولین ازدواجش بود، ملاقات کرد. الا در بوستون زندگی میکرد. مالکوم در تابستان ۱۹۴۰ برای دیدار با الا و تماشای بوستون به این شهر رفت. در این سفر، نخستین بار از محیط کوچک و نسبتاً روستایی محل زندگیاش، قدم فراتر نهاد و زندگی سیاهپوستان در شهر بوستون را دید. آن دنیای پر زرق و برق، کلوپهای شبانه، سالنهای رقص و دستههای نوازندگان او را تحت تأثیر قرار داد. بعد از برگشت به میسون تغییراتی زیادی کرد. «برای اولین بار از معاشرت با سفیدها ناراحت میشدم. بیقفه فکرم در اطراف بوستون و مشاهدات و برداشتم از آنجا دور میزد». | ||
خط ۵۸: | خط ۵۱: | ||
این گفتگو افکار مالکوم را دستخوش آشفتگی کرد و حس خشم را در وجودش بیدار ساخت. به دلیل تغییر رفتار وی، خانم سورلین او را از مدرسه اخراج کرد و سرپرستی وی به خانوادهٔ لیونز سپرده شد. او به خواهرش الا نامه فرستاد و ابراز علاقه کرد که میخواهد در بوستون زندگی کند. الا مقدمات حضور او را فراهم کرد. به این ترتیب رهسپار بوستون شد. | این گفتگو افکار مالکوم را دستخوش آشفتگی کرد و حس خشم را در وجودش بیدار ساخت. به دلیل تغییر رفتار وی، خانم سورلین او را از مدرسه اخراج کرد و سرپرستی وی به خانوادهٔ لیونز سپرده شد. او به خواهرش الا نامه فرستاد و ابراز علاقه کرد که میخواهد در بوستون زندگی کند. الا مقدمات حضور او را فراهم کرد. به این ترتیب رهسپار بوستون شد. | ||
==زندان == | ==زندان== | ||
مالکوم ایکس، درس و مدرسه را رها کرد. او سرانجام هنگامی که برای فروختن یک ساعت دزدی به جواهرفروشی رفت، به دام پلیس گرفتار شد و به ده سال حبس محکوم شد. وی در زندان چنان چهره ضد دینی پیدا کرده بود که زندانیان به او لقب شیطان را داده بودند. او با برنامهریزی برای اوقات فراغت خود در زندان، به مطالعات مذهبی پرداخت. او به تدریج با سیاهپوستان مسلمانی آشنا شد که هم بندش بودند؛ افرادی از گروه «ملت مسلمان». آنان از اسلام گفتند. | مالکوم ایکس، درس و مدرسه را رها کرد. او سرانجام هنگامی که برای فروختن یک ساعت دزدی به جواهرفروشی رفت، به دام پلیس گرفتار شد و به ده سال حبس محکوم شد. وی در زندان چنان چهره ضد دینی پیدا کرده بود که زندانیان به او لقب شیطان را داده بودند. او با برنامهریزی برای اوقات فراغت خود در زندان، به مطالعات مذهبی پرداخت. او به تدریج با سیاهپوستان مسلمانی آشنا شد که هم بندش بودند؛ افرادی از گروه «ملت مسلمان». آنان از اسلام گفتند. | ||
خط ۶۴: | خط ۵۷: | ||
==گروه امت اسلام== | ==گروه امت اسلام== | ||
بعد از گذشت هفت سال از محکومیت واتمام دوره ، این بار مالکوم ایکس درنگ نکرد و بلافاصله پس از | بعد از گذشت هفت سال از محکومیت واتمام دوره ، این بار مالکوم ایکس درنگ نکرد و بلافاصله پس از آزادی به عضویت گروه [[ملت مسلمان]] درآمد. او سیر مطالعاتی و تحقیقاتی خویش را ادامه داد و تا جایی پیش رفت که به عنوان سخنگوی این جمعیت برگزیده شد. تبلیغات مذهبی و اعتقادی او در آمریکا، باعث شد تعداد زیادی از سیاهپوستان با اسلام آشنا شوند و در مدت کوتاهی به عضویت گروه «ملت مسلمان» درآیند. | ||
مالکوم به سیاهان میگفت: «زیستن در آمریکا، شما را آمریکایی نمیکند. شما باید یاد بگیرید از میوههای آمریکاییها لذت ببرید. اما شما از این میوهها لذت نبردهاید. شما تنها از خارها و سختیها لذت بردهاید برای اینکه شما باید سختتر کار میکردید تا به میوهها دست یابید». | مالکوم به سیاهان میگفت: «زیستن در آمریکا، شما را آمریکایی نمیکند. شما باید یاد بگیرید از میوههای آمریکاییها لذت ببرید. اما شما از این میوهها لذت نبردهاید. شما تنها از خارها و سختیها لذت بردهاید برای اینکه شما باید سختتر کار میکردید تا به میوهها دست یابید». | ||