۸٬۲۰۰
ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش |
بدون خلاصۀ ویرایش |
||
خط ۶۵: | خط ۶۵: | ||
دسته دوم نقد, توفیق فرض تناسخ در توجیه شرور را به زیر سؤال مى برد. به رغم سخن ماکس وبر که تناسخ را منسجم ترین نظریه عدل الاهى در سراسر تاریخ بشر خوانده است<ref>نک: دایرةالمعارف دین, ذیل Transmigration</ref>, مفهوم تناسخ با مشکلات بنیادینى در توجیه شرور رو به روست. تناسخ ـ در ظاهر ـ توضیح مى دهد که چرا مثلاً فرد (الف) در خانواده اى فقیر و با شرایط جسمانى نامطلوب به دنیا آمده است, اما نمى تواند به طور کلى اصل وجود شر را توجیه کند. علاوه بر این, همان طور که نینیان اسمارت (دایرةالمعارف فلسفه, ذیل Reincarnation) بیان مى کند, صرف این نکته که مفهوم تناسخ بتواند شرور را تبیین کند, هرچند امتیازى براى آن محسوب مى شود نمى تواند دلیل پذیرفتن آن باشد, چرا که اصولاً نمى توان فرضیه اى را تنها به صرف نتایج مثبت مترتب بر آن و بدون داشتن دلایل متقن در اثبات آن پذیرفت. | دسته دوم نقد, توفیق فرض تناسخ در توجیه شرور را به زیر سؤال مى برد. به رغم سخن ماکس وبر که تناسخ را منسجم ترین نظریه عدل الاهى در سراسر تاریخ بشر خوانده است<ref>نک: دایرةالمعارف دین, ذیل Transmigration</ref>, مفهوم تناسخ با مشکلات بنیادینى در توجیه شرور رو به روست. تناسخ ـ در ظاهر ـ توضیح مى دهد که چرا مثلاً فرد (الف) در خانواده اى فقیر و با شرایط جسمانى نامطلوب به دنیا آمده است, اما نمى تواند به طور کلى اصل وجود شر را توجیه کند. علاوه بر این, همان طور که نینیان اسمارت (دایرةالمعارف فلسفه, ذیل Reincarnation) بیان مى کند, صرف این نکته که مفهوم تناسخ بتواند شرور را تبیین کند, هرچند امتیازى براى آن محسوب مى شود نمى تواند دلیل پذیرفتن آن باشد, چرا که اصولاً نمى توان فرضیه اى را تنها به صرف نتایج مثبت مترتب بر آن و بدون داشتن دلایل متقن در اثبات آن پذیرفت. | ||
از سوى دیگر, هم چنان که جان هیک, فیلسوف معاصر, اشاره کرده است (335ـ336) مفهوم تناسخ نابرابرى هاى انسان ها در هنگام تولد را توضیح نمى دهد بلکه آن را تا ابد به تأخیر مى اندازد, زیرا شرایط کنونى را براساس یک زندگى سابق توجیه مى کند و شرایط آن زندگى سابق را نیز براساس زندگى قبل تر و همین طور تا بى نهایت. این امر شاید در جهت تأیید قِدَم نفس به کار بیاید, اما درباره مسئله شر به نتیجه اى نمى انجامد. صورت این استدلال به استدلالى که متکلمان اسلامى در ردّ تناسخ آورده اند شبیه است. متکلمان مسلمان نیز به مبدأ فرایند تناسخ توجه کرده اند و براى آن علتى خواسته اند. تناسخیان ـ از جمله دو فرقه نصیریه و دروزیه که امروزه نیز حضور دارند | ===وجود دور در تناسخ بر مبنای شرور=== | ||
از سوى دیگر, هم چنان که جان هیک, فیلسوف معاصر, اشاره کرده است (335ـ336) مفهوم تناسخ نابرابرى هاى انسان ها در هنگام تولد را توضیح نمى دهد بلکه آن را تا ابد به تأخیر مى اندازد, زیرا شرایط کنونى را براساس یک زندگى سابق توجیه مى کند و شرایط آن زندگى سابق را نیز براساس زندگى قبل تر و همین طور تا بى نهایت. این امر شاید در جهت تأیید قِدَم نفس به کار بیاید, اما درباره مسئله شر به نتیجه اى نمى انجامد. صورت این استدلال به استدلالى که متکلمان اسلامى در ردّ تناسخ آورده اند شبیه است. متکلمان مسلمان نیز به مبدأ فرایند تناسخ توجه کرده اند و براى آن علتى خواسته اند. تناسخیان ـ از جمله دو فرقه نصیریه و دروزیه که امروزه نیز حضور دارند<ref>نک: ابوعزالدین, 146ـ147; الهفت الشریف, 49ـ51</ref> عموماً عصیان و گناه در زندگى پیشین را سبب تناسخ معرفى مى کردند. متکلمان در مقابل چنین استدلال مى کردند که اگر هر رنجى حفظ کیفر گناه باشد, آن امرى که سبب گناه شده است, یعنى نخستین تکلیفى که گناه کاران با تن زدن از آن دچار معصیت شده اند, توجیه ناپذیر خواهد بود, زیرا تکلیف در هر حال همراه با رنج و مشقت است و این مسئله به دور منتهى خواهد شد<ref>قاضى عبدالجبار, 13/419; همو, 2/488; جوینى, 280ـ281; شهرستانى, 2/395</ref>. | |||
=قدمت روح منافی با تناسخ= | |||
قدیم بودن روح, یا به تعبیر فلسفى نفس, به نظر بسیارى از متکلمان و بعضى فیلسوفان اسلامى مقدمه نظریه تناسخ است. از همین رو, یکى از استدلال هاى آنان در برابر این نظریه, نفى قِدَم و اثبات یا مفروض گرفتن حدوث نفس بوده است. یکى از استدلال هاى مهم ابن سینا از همین نوع است. به زعم او وقتى بدن کاملاً آماده شده باشد نفس بالضروره حادث مى شود. این امر هرگز بر سبیل بخت و اتفاق نیست; یعنى همواره به محض حدوث مزاج, استعداد دریافت نفس در بدن پدید مى آید. حال اگر تناسخ را بپذیریم, لازم مى آید که یک بدن داراى دو نفس باشد; یکى نفسى که به سبب استعداد بدن و به محض حدوث مزاج از جانب عقل فعال به آن افاضه شده است, دیگرى نفسى که از راه تناسخ وارد آن شده است. چنین وضعى مردود است زیرا هر موجود زنده اى نفس خود را واحد احساس مى کند. هم چنین نمى توان فرض کرد که نفس دومى در کار باشد که موجود زنده نسبت به آن آگاهى نداشته باشد و خود آن نفس هم به خود آگاه نباشد و اشتغالى به بدن نداشته باشد, زیرا پیوند نفس و بدن فقط به صورت علاقه اشتغالى ممکن است; یعنى نوع پیوند و علاقه نفس با بدن به نحوى است که نفس در بدن تصرف و آن را تدبیر مى کند و بدن از نفس اثر مى پذیرد, بنابراین موجود زنده همواره به نفس مدبّر و متصرف خودآگاه است (ابن سینا, 3/386ـ387; 4/108ـ109; 2/,3/356; 1/318ـ320). | قدیم بودن روح, یا به تعبیر فلسفى نفس, به نظر بسیارى از متکلمان و بعضى فیلسوفان اسلامى مقدمه نظریه تناسخ است. از همین رو, یکى از استدلال هاى آنان در برابر این نظریه, نفى قِدَم و اثبات یا مفروض گرفتن حدوث نفس بوده است. یکى از استدلال هاى مهم ابن سینا از همین نوع است. به زعم او وقتى بدن کاملاً آماده شده باشد نفس بالضروره حادث مى شود. این امر هرگز بر سبیل بخت و اتفاق نیست; یعنى همواره به محض حدوث مزاج, استعداد دریافت نفس در بدن پدید مى آید. حال اگر تناسخ را بپذیریم, لازم مى آید که یک بدن داراى دو نفس باشد; یکى نفسى که به سبب استعداد بدن و به محض حدوث مزاج از جانب عقل فعال به آن افاضه شده است, دیگرى نفسى که از راه تناسخ وارد آن شده است. چنین وضعى مردود است زیرا هر موجود زنده اى نفس خود را واحد احساس مى کند. هم چنین نمى توان فرض کرد که نفس دومى در کار باشد که موجود زنده نسبت به آن آگاهى نداشته باشد و خود آن نفس هم به خود آگاه نباشد و اشتغالى به بدن نداشته باشد, زیرا پیوند نفس و بدن فقط به صورت علاقه اشتغالى ممکن است; یعنى نوع پیوند و علاقه نفس با بدن به نحوى است که نفس در بدن تصرف و آن را تدبیر مى کند و بدن از نفس اثر مى پذیرد, بنابراین موجود زنده همواره به نفس مدبّر و متصرف خودآگاه است (ابن سینا, 3/386ـ387; 4/108ـ109; 2/,3/356; 1/318ـ320). | ||
مشائیان عموماً این دلیل را پذیرفته و آن را در ردّ تناسخ تکرار کرده اند. این دلیل در میان متکلمان نیز رواج داشته است | مشائیان عموماً این دلیل را پذیرفته و آن را در ردّ تناسخ تکرار کرده اند. این دلیل در میان متکلمان نیز رواج داشته است<ref>براى نمونه, نک: شهرستانى, 2/396; حلى, 203</ref>. | ||
با این حال ضعف استدلال ابن سینا را بسیارى از متکلمان و فیلسوفان دریافته اند. فخر رازى آن را دور صریح مى خواند, چرا که حدوث نفس را براساس لزوم تناسخ و بطلان تناسخ را با مسلّم گرفتن حدوث نفس تبیین مى کند. ابن سینا براى اثبات این که تناسخ محال است, استدلال مى کند که نفس حادث است نه قدیم, در حالى که تناسخ ـ البته به زعم ابن سینا ـ مستلزم قِدَم نفس است; اما از طرف دیگر خود وى براى اثبات حدوث نفس استدلال مى کند که اگر نفس قدیم باشد تناسخ لازم مى آید (نک: فخر رازى, 2,7/202ـ 208; نیز ایجى, 261; کاتبى قزوینى, 376). | با این حال ضعف استدلال ابن سینا را بسیارى از متکلمان و فیلسوفان دریافته اند. فخر رازى آن را دور صریح مى خواند, چرا که حدوث نفس را براساس لزوم تناسخ و بطلان تناسخ را با مسلّم گرفتن حدوث نفس تبیین مى کند. ابن سینا براى اثبات این که تناسخ محال است, استدلال مى کند که نفس حادث است نه قدیم, در حالى که تناسخ ـ البته به زعم ابن سینا ـ مستلزم قِدَم نفس است; اما از طرف دیگر خود وى براى اثبات حدوث نفس استدلال مى کند که اگر نفس قدیم باشد تناسخ لازم مى آید (نک: فخر رازى, 2,7/202ـ 208; نیز ایجى, 261; کاتبى قزوینى, 376). | ||
نقد ملاصدرا از تناسخ نمونه دیگرى از نقد براساس مبانى خاص فلسفى است. ملاصدرا, بر مبناى نظریه حرکت جوهرى, نحوه ایجاد و بقاى نفس را به گونه اى تعریف مى کند که تناسخ مطلقاً ناممکن مى شود. طبق این نظریه نفس و بدن در ابتداى حدوث خود امورى بالقوه و داراى حرکت جوهرى ذاتى هستند. میان نفس و بدن یک ترکیب اتحادى طبیعى وجود دارد که موجب مى شود هر دو با هم از قوه به فعل برسند. نفوس, جملگى در مدت حیات جسمانى خود از قوه به فعل مى رسند و بر حسب اعمال نیک یا بد خود نوعى تحصل و فعلیت مى یابند, چه این تحصل و فعلیت در سعادت باشد چه در شقاوت. بنابراین, وقتى نفس بالفعل شد محال است که بار دیگر در حد قوه محض شود, هم چنان که محال است حیوان پس از بلوغ به مرحله نطفه باز گردد. حرکت جوهرى به قسر یا به طبع, به اراده و یا به اتفاق, بازگشت پذیر نیست. حال اگر نفس تناسخ یافته اى به بدنى تعلق بگیرد, چه آن بدن در حالت جنینى باشد چه غیر آن, لازم مى آید که نفس بالفعل و بدن بالقوه باشد که این امر محال است (ملاصدرا, 1,9/2ـ3). به نظر ملاصدرا این برهان عامى است که همه اقسام تناسخ را از جهت نزول یا صعود باطل مى کند (براى تقریر همین استدلال با بیان فلسفه مشاء, نک: همان, 9/3). | نقد ملاصدرا از تناسخ نمونه دیگرى از نقد براساس مبانى خاص فلسفى است. ملاصدرا, بر مبناى نظریه حرکت جوهرى, نحوه ایجاد و بقاى نفس را به گونه اى تعریف مى کند که تناسخ مطلقاً ناممکن مى شود. طبق این نظریه نفس و بدن در ابتداى حدوث خود امورى بالقوه و داراى حرکت جوهرى ذاتى هستند. میان نفس و بدن یک ترکیب اتحادى طبیعى وجود دارد که موجب مى شود هر دو با هم از قوه به فعل برسند. نفوس, جملگى در مدت حیات جسمانى خود از قوه به فعل مى رسند و بر حسب اعمال نیک یا بد خود نوعى تحصل و فعلیت مى یابند, چه این تحصل و فعلیت در سعادت باشد چه در شقاوت. بنابراین, وقتى نفس بالفعل شد محال است که بار دیگر در حد قوه محض شود, هم چنان که محال است حیوان پس از بلوغ به مرحله نطفه باز گردد. حرکت جوهرى به قسر یا به طبع, به اراده و یا به اتفاق, بازگشت پذیر نیست. حال اگر نفس تناسخ یافته اى به بدنى تعلق بگیرد, چه آن بدن در حالت جنینى باشد چه غیر آن, لازم مى آید که نفس بالفعل و بدن بالقوه باشد که این امر محال است (ملاصدرا, 1,9/2ـ3). به نظر ملاصدرا این برهان عامى است که همه اقسام تناسخ را از جهت نزول یا صعود باطل مى کند (براى تقریر همین استدلال با بیان فلسفه مشاء, نک: همان, 9/3). |