confirmed، مدیران
۳۷٬۵۱۸
ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش |
بدون خلاصۀ ویرایش |
||
خط ۹۰: | خط ۹۰: | ||
وی به كنیه ابوهریره شهرت داشت. بر پایه گزارش خودش، از آنجا كه در جوانی گربهای را نگاه میداشت، <ref>الطبقات، ابن سعد، ج4، ص245؛ اسد الغابه، ج5، ص320</ref> این كنیه را پدرش به او داد. <ref>تاريخ دمشق، ج67، ص298؛ البداية و النهايه، ج8، ص103</ref> برخی بر آنند كه [[رسول خدا]] این كنیه را به او داده است. <ref>الاستيعاب، ج4، ص1770؛ البداية و النهايه، ج8، ص103</ref> این سخن پذیرفتنی نیست؛ زیرا رسول خدا بر كسی لقب زشت نمی نهاد، بلكه لقب ها و نام های ناروا را تغییر میداد. از او با لقب <big>شیخ المَضِیره</big> نیز یاد شده؛ زیرا بر سفره مضیره (غذای مخصوص و لذیذ معاویه) حضور مییافت.<ref>ربيع الابرار، ج3، ص227؛ الكني و الالقاب، ج1، ص181</ref> او را فردی شوخ طبع، گندمگون، چهارشانه، دارای موی بلند، گشاده دندان، با ریش بلند خضاب شده به رنگ زرد، و دارای سبیل تراشیده وصف كردهاند. <ref>المعارف، ص278؛ سير اعلام النبلاء، ج2، ص586</ref> | وی به كنیه ابوهریره شهرت داشت. بر پایه گزارش خودش، از آنجا كه در جوانی گربهای را نگاه میداشت، <ref>الطبقات، ابن سعد، ج4، ص245؛ اسد الغابه، ج5، ص320</ref> این كنیه را پدرش به او داد. <ref>تاريخ دمشق، ج67، ص298؛ البداية و النهايه، ج8، ص103</ref> برخی بر آنند كه [[رسول خدا]] این كنیه را به او داده است. <ref>الاستيعاب، ج4، ص1770؛ البداية و النهايه، ج8، ص103</ref> این سخن پذیرفتنی نیست؛ زیرا رسول خدا بر كسی لقب زشت نمی نهاد، بلكه لقب ها و نام های ناروا را تغییر میداد. از او با لقب <big>شیخ المَضِیره</big> نیز یاد شده؛ زیرا بر سفره مضیره (غذای مخصوص و لذیذ معاویه) حضور مییافت.<ref>ربيع الابرار، ج3، ص227؛ الكني و الالقاب، ج1، ص181</ref> او را فردی شوخ طبع، گندمگون، چهارشانه، دارای موی بلند، گشاده دندان، با ریش بلند خضاب شده به رنگ زرد، و دارای سبیل تراشیده وصف كردهاند. <ref>المعارف، ص278؛ سير اعلام النبلاء، ج2، ص586</ref> | ||
=ابوهریره از اصحاب صفه= | |||
ابوهریره جزء اصحاب صفه بود، چنانچه ابو نعیم اصفهانی تصریح کرده است که ابوهریره شناختهترین فرد اهل صفه بوده و در طول عمر پیامبر(ص) از آنجا منتقل نشده و همه اهل صفّه را به خوبی میشناخت.[۵] | |||
ابوهریره در روایتی درباره خود چنین میگوید: از اهل صفه بودم و [[روزه]] دار. شب که فرا رسید از درد شکم به قصد قضای حاجت بیرون رفتم و هنگامی که برگشتم غذا تمام شده بود. گفتم حال که غذا تمام شده پیش چه کسی بروم؟ کسی گفت: برو پیش [[عمربن خطاب]] وقتی پیش عمر رفتم که او تسبیح پس از [[نماز]] میگفت وقتی فارغ گشت به او گفتم برایم [[قران]] بخوان در حالیکه چیزی جز غذا نمیخواستم آنگاه چند آیه از [[سوره آل عمران]] را خواند وقتی به خانه رسید مرا کنار در رها کرد و خود به درون رفت ولی دیر کرد با خود گفتم شاید لباسش را سبک میکند بعد فرمان میدهد که برایم غذا بیاورند ولی چیزی ندیدم بعد از معطلی زیاد برخاستم و راه افتادم و به [[رسول خدا(ص)]] برخوردم با او به راه افتادم تا به خانه رسید کنیزکی سیاه را که داشت فرا خواند و فرمود: آن ظرف را بیاور، او نیز ظرفی را که اندک غذایی در آن بود آورد گویا غذای جو بود که پس از خورده شدن اندکی در کنارههای ظرف مانده بود آنقدر از آن خوردم که سیر شوم. <ref>حلیه الاولیاء، ج۱، ص۳۷۸، ابو نعیم اصفهانی، دارالکتب العلمیه بیروت، ط اول، ۱۴۰۹ هـ، متوفای ۴۳۰</ref> | |||
=پانویس= | =پانویس= |