پرش به محتوا

امام صادق پایه‌گذار علوم و حوزه‌های اسلامی (مقاله): تفاوت میان نسخه‌ها

جز
جایگزینی متن - 'ي' به 'ی'
بدون خلاصۀ ویرایش
جز (جایگزینی متن - 'ي' به 'ی')
خط ۲۱: خط ۲۱:




در اواخر دوره بنى اميه كه منجر به سقوط آنها شد، و در زمان بنى العباس عموماً- بالخصوص در ابتداى آن- اوضاع طور ديگرى شد  به گونه‏اى كه اولًا حريت فكرى در ميان مردم پيدا شد.  
در اواخر دوره بنى امیه كه منجر به سقوط آنها شد، و در زمان بنى العباس عموماً- بالخصوص در ابتداى آن- اوضاع طور دیگرى شد  به گونه‏اى كه اولًا حریت فكرى در میان مردم پیدا شد.  




و ثانياً شور و نشاط علمى در ميان مردم پديد آمد، يك شور و نشاط علمى‏اى كه در تاريخ بشر كم سابقه است كه ملتى با اين شور و نشاط به سوى علوم روى آورد، اعم از علوم اسلامى (يعنى علومى كه مستقيماً مربوط به اسلام است، مثل علم قرائت، علم تفسير، علم حديث، علم فقه، مسائل مربوط به كلام و قسمتهاى مختلف ادبيات) و يا علومى كه مربوط به اسلام نيست، به اصطلاح علوم بشرى است، يعنى علوم كلى انسانى است، مثل طب، فلسفه، نجوم و رياضيات.
و ثانیاً شور و نشاط علمى در میان مردم پدید آمد، یك شور و نشاط علمى‏اى كه در تاریخ بشر كم سابقه است كه ملتى با این شور و نشاط به سوى علوم روى آورد، اعم از علوم اسلامى (یعنى علومى كه مستقیماً مربوط به اسلام است، مثل علم قرائت، علم تفسیر، علم حدیث، علم فقه، مسائل مربوط به كلام و قسمتهاى مختلف ادبیات) و یا علومى كه مربوط به اسلام نیست، به اصطلاح علوم بشرى است، یعنى علوم كلى انسانى است، مثل طب، فلسفه، نجوم و ریاضیات.




اين را در كتب تاريخ نوشته‏ اند كه ناگهان يك حركت و يك جنبش علمى‏ فوق‏ العاده‏اى پيدا مى‏شود و زمينه براى اينكه اگر كسى متاع فكرى دارد عرضه بدارد، فوق‏ العاده آماده مى‏گردد؛  
این را در كتب تاریخ نوشته‏ اند كه ناگهان یك حركت و یك جنبش علمى‏ فوق‏ العاده‏اى پیدا مى‏شود و زمینه براى اینكه اگر كسى متاع فكرى دارد عرضه بدارد، فوق‏ العاده آماده مى‏گردد؛  


يعنى همان زمينه ‏اى كه در زمانهاى سابق، تا قبل از اواخر زمان امام باقر و دوره امام صادق اصلًا وجود نداشت، يك‏دفعه فراهم شد كه هر كس مرد ميدان علم و فكر و سخن است بيايد حرف خودش را بگويد.
یعنى همان زمینه ‏اى كه در زمانهاى سابق، تا قبل از اواخر زمان امام باقر و دوره امام صادق اصلًا وجود نداشت، یك‏دفعه فراهم شد كه هر كس مرد میدان علم و فكر و سخن است بیاید حرف خودش را بگوید.




البته در اين امر عوامل زيادى دخالت داشت كه اگر بنى العباس هم مى‏خواستند جلويش را بگيرند امكان نداشت زيرا نژادهاى ديگر- غير از نژاد عرب- وارد دنياى اسلام شده بودند كه از همه آن نژادها پرشورتر همين نژاد ايرانى بود. از جمله آن نژادها مصرى بود. از همه‏شان قوى‏تر و نيرومندتر و دانشمندتر بين النهرينى‏ها و سوريه‏اى‏ها بودند كه اين مناطق يكى از مراكز تمدن آن عصر بود.
البته در این امر عوامل زیادى دخالت داشت كه اگر بنى العباس هم مى‏خواستند جلویش را بگیرند امكان نداشت زیرا نژادهاى دیگر- غیر از نژاد عرب- وارد دنیاى اسلام شده بودند كه از همه آن نژادها پرشورتر همین نژاد ایرانى بود. از جمله آن نژادها مصرى بود. از همه‏شان قوى‏تر و نیرومندتر و دانشمندتر بین النهرینى‏ها و سوریه‏اى‏ها بودند كه این مناطق یكى از مراكز تمدن آن عصر بود.




اين ملل مختلف كه آمدند، خود به خود اختلاف ملل و اختلاف نژادها زمينه را براى اينكه افكار تبادل شود فراهم كرد؛ و اينها هم كه مسلمان شده بودند مى‏خواستند بيشتر از ماهيت اسلام سر درآورند؛ اعراب آن قدرها تعمق و تدبر و كاوش در قرآن نمى‏كردند، ولى ملتهاى ديگر آن‏چنان در اطراف قرآن و مسائل مربوط به آن كاوش مى‏كردند كه حد نداشت، روى كلمه به كلمه قرآن فكر و حساب مى‏كردند.
این ملل مختلف كه آمدند، خود به خود اختلاف ملل و اختلاف نژادها زمینه را براى اینكه افكار تبادل شود فراهم كرد؛ و اینها هم كه مسلمان شده بودند مى‏خواستند بیشتر از ماهیت اسلام سر درآورند؛ اعراب آن قدرها تعمق و تدبر و كاوش در قرآن نمى‏كردند، ولى ملتهاى دیگر آن‏چنان در اطراف قرآن و مسائل مربوط به آن كاوش مى‏كردند كه حد نداشت، روى كلمه به كلمه قرآن فكر و حساب مى‏كردند.




== جنگ عقايد ==
== جنگ عقاید ==


در اين زمان، ما مى‏بينيم كه يك مرتبه بازار جنگ عقايد داغ مى‏شود و چگونه داغ مى‏شود! اولًا در زمينه خود تفسير قرآن و قرائت آيات قرآنى بحثهايى شروع مى‏شود.
در این زمان، ما مى‏بینیم كه یك مرتبه بازار جنگ عقاید داغ مى‏شود و چگونه داغ مى‏شود! اولًا در زمینه خود تفسیر قرآن و قرائت آیات قرآنى بحثهایى شروع مى‏شود.




طبقه‏ اى به وجود آمد به نام «قُرّاء» يعنى كسانى كه قرآن را قرائت مى‏كردند و كلمات قرآن را به طرز صحيحى به مردم مى‏آموختند. (مثل امروز نبوده كه قرآن به اين شكل چاپ شده باشد.) يكى مى‏گفت من قرائت مى‏كنم و قرائت خودم را روايت مى‏كنم از فلان كس از فلان كس از فلان صحابى پيغمبر، كه اغلب اينها به حضرت امير مى‏رسند.
طبقه‏ اى به وجود آمد به نام «قُرّاء» یعنى كسانى كه قرآن را قرائت مى‏كردند و كلمات قرآن را به طرز صحیحى به مردم مى‏آموختند. (مثل امروز نبوده كه قرآن به این شكل چاپ شده باشد.) یكى مى‏گفت من قرائت مى‏كنم و قرائت خودم را روایت مى‏كنم از فلان كس از فلان كس از فلان صحابى پیغمبر، كه اغلب اینها به حضرت امیر مى‏رسند.




ديگرى مى‏گفت من [قرائت خودم را روايت مى‏كنم‏] از فلان كس از فلان كس از فلان كس. مى‏آمدند در مساجد مى‏نشستند و به ديگران تعليم قرائت مى‏دادند، و غير عربها بيشتر در حلقات اين مساجد شركت مى‏كردند، چون غير عربها بودند كه با زبان عربى آشنايى درستى نداشتند و علاقه وافرى به ياد گرفتن قرآن داشتند. يك استاد قرائت مى‏آمد در مسجد مى‏نشست و عده زيادى جمع مى‏شدند كه از او قرائت بياموزند.
دیگرى مى‏گفت من [قرائت خودم را روایت مى‏كنم‏] از فلان كس از فلان كس از فلان كس. مى‏آمدند در مساجد مى‏نشستند و به دیگران تعلیم قرائت مى‏دادند، و غیر عربها بیشتر در حلقات این مساجد شركت مى‏كردند، چون غیر عربها بودند كه با زبان عربى آشنایى درستى نداشتند و علاقه وافرى به یاد گرفتن قرآن داشتند. یك استاد قرائت مى‏آمد در مسجد مى‏نشست و عده زیادى جمع مى‏شدند كه از او قرائت بیاموزند.
احياناً اختلاف قرائتى هم پيدا مى‏شد.
احیاناً اختلاف قرائتى هم پیدا مى‏شد.


از آن بالاتر در تفسير و بيان معانى قرآن بود كه آيا معنى اين آيه اين است يا آن؟
از آن بالاتر در تفسیر و بیان معانى قرآن بود كه آیا معنى این آیه این است یا آن؟


بازار مباحثه داغ بود، آن مى‏گفت معنى آيه اين است، و اين مى‏گفت معنى آيه آن است.
بازار مباحثه داغ بود، آن مى‏گفت معنى آیه این است، و این مى‏گفت معنى آیه آن است.


و همين‏طور بود در حديث و رواياتى كه از پيغمبر رسيده بود. چه افتخار بزرگى بود براى كسى كه حافظ احاديث بود؛ مى‏نشست و مى‏گفت كه من اين حديث را از كى از كى از پيغمبر روايت مى‏كنم. آيا اين حديث درست است؟ و آيا مثلًا به اين عبارت است؟.
و همین‏طور بود در حدیث و روایاتى كه از پیغمبر رسیده بود. چه افتخار بزرگى بود براى كسى كه حافظ احادیث بود؛ مى‏نشست و مى‏گفت كه من این حدیث را از كى از كى از پیغمبر روایت مى‏كنم. آیا این حدیث درست است؟ و آیا مثلًا به این عبارت است؟.




از اينها بالاتر نحله ‏هاى فقهى بود. مردم مى‏آمدند مسأله مى‏پرسيدند، همين‏طور كه الآن مى‏آيند مسأله مى‏پرسند. طبقاتى به وجود آمده بودند- در مراكز مختلف- به نام «فقها» كه بايد جواب مسائل مردم را مى‏دادند: اين حلال است، آن حرام است، اين پاك است، آن نجس است، اين معامله صحيح است، آن معامله باطل است.  
از اینها بالاتر نحله ‏هاى فقهى بود. مردم مى‏آمدند مسأله مى‏پرسیدند، همین‏طور كه الآن مى‏آیند مسأله مى‏پرسند. طبقاتى به وجود آمده بودند- در مراكز مختلف- به نام «فقها» كه باید جواب مسائل مردم را مى‏دادند: این حلال است، آن حرام است، این پاك است، آن نجس است، این معامله صحیح است، آن معامله باطل است.  


مدينه خودش يكى از مراكز بود، كوفه يكى از مراكز بود كه ابو حنيفه در كوفه بود. بصره مركز ديگرى بود. بعدها كه در همان زمانِ امام صادق اندلس فتح شد يك مراكزى هم به تدريج در آن نواحى تشكيل شد، و هر شهرى از شهرهاى اسلامى خودش مركزى بود.
مدینه خودش یكى از مراكز بود، كوفه یكى از مراكز بود كه ابو حنیفه در كوفه بود. بصره مركز دیگرى بود. بعدها كه در همان زمانِ امام صادق اندلس فتح شد یك مراكزى هم به تدریج در آن نواحى تشكیل شد، و هر شهرى از شهرهاى اسلامى خودش مركزى بود.




مى‏گفتند فلان فقيه نظرش اين است، فلان فقيه ديگر نظرش آن است. اينها شاگرد اين مكتب بودند، آنها شاگرد آن مكتب؛ و يك جنگ عقايدى هم در زمينه مسائل فقهى پيدا شده بود.
مى‏گفتند فلان فقیه نظرش این است، فلان فقیه دیگر نظرش آن است. اینها شاگرد این مكتب بودند، آنها شاگرد آن مكتب؛ و یك جنگ عقایدى هم در زمینه مسائل فقهى پیدا شده بود.




از همه اينها داغ‏تر- نه مهم‏تر- بحثهاى كلامى بود. از همان قرن اول طبقه‏اى به نام «متكلّم» پيدا شدند، كه اين تعبيرات را در كلمات امام صادق مى‏بينيم و حتى به بعضى از شاگردانشان مى‏فرمايند: «اين متكلمين را بگوييد بيايندمتكلمين در اصول عقايد و مسائل اصولى بحث مى‏كردند: درباره خدا، درباره صفات خدا، درباره آياتى از قرآن كه مربوط به خداست؛ آيا فلان صفت خدا عين ذات اوست يا غير ذات اوست؟
از همه اینها داغ‏تر- نه مهم‏تر- بحثهاى كلامى بود. از همان قرن اول طبقه‏اى به نام «متكلّم» پیدا شدند، كه این تعبیرات را در كلمات امام صادق مى‏بینیم و حتى به بعضى از شاگردانشان مى‏فرمایند: «این متكلمین را بگویید بیایندمتكلمین در اصول عقاید و مسائل اصولى بحث مى‏كردند: درباره خدا، درباره صفات خدا، درباره آیاتى از قرآن كه مربوط به خداست؛ آیا فلان صفت خدا عین ذات اوست یا غیر ذات اوست؟




آيا حادث است يا قديم؟ درباره نبوت و حقيقت وحى بحث مى‏كردند، درباره شيطان بحث مى‏كردند، درباره توحيد و ثنويّت بحث مى‏كردند، درباره اينكه آيا عمل ركن ايمان است كه اگر عمل نبود ايمانى نيست، يا اينكه عمل در ايمان دخالتى ندارد بحث مى‏كردند، درباره قضا و قدر بحث مى‏كردند، درباره جبر و اختيار بحث مى‏كردند. يك بازار فوق‏العاده داغى متكلمين به وجود آورده بودند.
آیا حادث است یا قدیم؟ درباره نبوت و حقیقت وحى بحث مى‏كردند، درباره شیطان بحث مى‏كردند، درباره توحید و ثنویّت بحث مى‏كردند، درباره اینكه آیا عمل ركن ایمان است كه اگر عمل نبود ایمانى نیست، یا اینكه عمل در ایمان دخالتى ندارد بحث مى‏كردند، درباره قضا و قدر بحث مى‏كردند، درباره جبر و اختیار بحث مى‏كردند. یك بازار فوق‏العاده داغى متكلمین به وجود آورده بودند.




از همه اينها خطرناك‏تر- نمى‏گويم داغ‏تر، و نمى‏گويم مهم‏تر- پيدايش طبقه‏اى بود به نام «زنادقه». زنادقه از اساس منكر خدا و اديان بودند، و اين طبقه- حال روى هرحسابى بود- آزادى داشتند. حتى در حرمين، يعنى مكه و مدينه، و حتى در خود مسجد الحرام و در خود مسجد النبى مى‏نشستند و حرفهايشان را مى‏زدند، البته به عنوان اينكه بالاخره فكرى است، شبهه‏اى است براى ما پيدا شده و بايد بگوييم‏ زنادقه، طبقه متجدد و تحصيل كرده آن عصر بودند، طبقه‏ اى بودند كه با زبانهاى زنده آن روز دنيا آشنا بودند، زبان سُريانى را كه در آن زمان بيشتر زبان علمى بود مى‏دانستند، بسيارى از آنها زبان يونانى مى‏دانستند، بسيارى‏شان ايرانى بودند و زبان فارسى مى‏دانستند، بعضى زبان هندى مى‏دانستند و زندقه را از هند آورده بودند، كه اين هم يك بحثى است كه اصلًا ريشه زندقه در دنياى اسلام از كجا پيدا شد؟ و بيشتر معتقدند كه ريشه زندقه از مانويهاست.
از همه اینها خطرناك‏تر- نمى‏گویم داغ‏تر، و نمى‏گویم مهم‏تر- پیدایش طبقه‏اى بود به نام «زنادقه». زنادقه از اساس منكر خدا و ادیان بودند، و این طبقه- حال روى هرحسابى بود- آزادى داشتند. حتى در حرمین، یعنى مكه و مدینه، و حتى در خود مسجد الحرام و در خود مسجد النبى مى‏نشستند و حرفهایشان را مى‏زدند، البته به عنوان اینكه بالاخره فكرى است، شبهه‏اى است براى ما پیدا شده و باید بگوییم‏ زنادقه، طبقه متجدد و تحصیل كرده آن عصر بودند، طبقه‏ اى بودند كه با زبانهاى زنده آن روز دنیا آشنا بودند، زبان سُریانى را كه در آن زمان بیشتر زبان علمى بود مى‏دانستند، بسیارى از آنها زبان یونانى مى‏دانستند، بسیارى‏شان ایرانى بودند و زبان فارسى مى‏دانستند، بعضى زبان هندى مى‏دانستند و زندقه را از هند آورده بودند، كه این هم یك بحثى است كه اصلًا ریشه زندقه در دنیاى اسلام از كجا پیدا شد؟ و بیشتر معتقدند كه ریشه زندقه از مانویهاست.




جريان ديگرى كه مربوط به اين زمان است (همه، جريانهاى افراط و تفريطى است) جريان خشكه‏مقدسى متصوفه است. متصوفه هم در زمان امام صادق طلوع كردند، يعنى ما طلوع متصوفه را به طورى كه اينها يك طبقه‏اى را به وجود آوردند و طرفداران زيادى پيدا كردند و در كمال آزادى حرفهاى خودشان را مى‏گفتند در زمان امام صادق مى‏بينيم. اينها باز از آن طرفِ خشكه‏مقدسى افتاده بودند. اينها به عنوان نحله‏اى در مقابل اسلام سخن نمى‏گفتند، بلكه اصلًا مى‏گفتند حقيقت اسلام آن است كه ما مى‏گوييم.
جریان دیگرى كه مربوط به این زمان است (همه، جریانهاى افراط و تفریطى است) جریان خشكه‏مقدسى متصوفه است. متصوفه هم در زمان امام صادق طلوع كردند، یعنى ما طلوع متصوفه را به طورى كه اینها یك طبقه‏اى را به وجود آوردند و طرفداران زیادى پیدا كردند و در كمال آزادى حرفهاى خودشان را مى‏گفتند در زمان امام صادق مى‏بینیم. اینها باز از آن طرفِ خشكه‏مقدسى افتاده بودند. اینها به عنوان نحله‏اى در مقابل اسلام سخن نمى‏گفتند، بلكه اصلًا مى‏گفتند حقیقت اسلام آن است كه ما مى‏گوییم.




اينها يك روش خشكه‏مقدسى عجيبى پيشنهاد مى‏كردند و مى‏گفتند اسلام نيز همين را مى‏گويد و همين، يك زاهدمآبى غير قابل تحملى!.
اینها یك روش خشكه‏مقدسى عجیبى پیشنهاد مى‏كردند و مى‏گفتند اسلام نیز همین را مى‏گوید و همین، یك زاهدمآبى غیر قابل تحملى!.


خوارج و مُرجئه نيز هر يك نحله‏ اى بودند.
خوارج و مُرجئه نیز هر یك نحله‏ اى بودند.


== برخورد امام صادق با جريانهاى فكرى مختلف‏ ==
== برخورد امام صادق با جریانهاى فكرى مختلف‏ ==




ما مى‏بينيم كه امام صادق با همه اينها مواجه است و با همه اينها برخورد كرده است.
ما مى‏بینیم كه امام صادق با همه اینها مواجه است و با همه اینها برخورد كرده است.
از نظر قرائت و تفسير، يك عده شاگردان امام هستند، و امام با ديگران درباره قرائت آيات قرآن و تفسيرهاى قرآن مباحثه كرده، داد كشيده، فرياد كشيده كه آنها چرااين‏جور غلط مى‏گويند، اينها چرا چنين مى‏گويند، آيات را اين‏طور بايد تفسير كرد.
از نظر قرائت و تفسیر، یك عده شاگردان امام هستند، و امام با دیگران درباره قرائت آیات قرآن و تفسیرهاى قرآن مباحثه كرده، داد كشیده، فریاد كشیده كه آنها چرااین‏جور غلط مى‏گویند، اینها چرا چنین مى‏گویند، آیات را این‏طور باید تفسیر كرد.




در باب احاديث هم كه خيلى واضح است، مى‏فرمود: سخنان اينها اساس ندارد، احاديث صحيح آن است كه ما از پدرانمان از پيغمبر روايت مى‏كنيم.  
در باب احادیث هم كه خیلى واضح است، مى‏فرمود: سخنان اینها اساس ندارد، احادیث صحیح آن است كه ما از پدرانمان از پیغمبر روایت مى‏كنیم.  


در باب نحله فقهى هم كه مكتب امام صادق قوى‏ترين و نيرومندترين مكتبهاى فقهى آن زمان بوده به طورى كه اهل تسنن هم قبول دارند.
در باب نحله فقهى هم كه مكتب امام صادق قوى‏ترین و نیرومندترین مكتبهاى فقهى آن زمان بوده به طورى كه اهل تسنن هم قبول دارند.




تمام امامهاى اهل تسنن يا بلاواسطه و يا مع الواسطه شاگرد امام بوده و نزد امام شاگردى كرده‏ اند.  
تمام امامهاى اهل تسنن یا بلاواسطه و یا مع الواسطه شاگرد امام بوده و نزد امام شاگردى كرده‏ اند.  


در رأس ائمه اهل تسنن ابو حنيفه است، و نوشته ‏اند ابو حنيفه دو سال شاگرد امام بوده، و اين جمله را ما در كتابهاى خود آنها مى‏خوانيم كه گفته‏ اند او گفت: «لَوْ لَا السَّنَتانِ لَهَلَكَ نُعْمانُ» اگر آن دو سال نبود نعمان از بين رفته بود.
در رأس ائمه اهل تسنن ابو حنیفه است، و نوشته ‏اند ابو حنیفه دو سال شاگرد امام بوده، و این جمله را ما در كتابهاى خود آنها مى‏خوانیم كه گفته‏ اند او گفت: «لَوْ لَا السَّنَتانِ لَهَلَكَ نُعْمانُ» اگر آن دو سال نبود نعمان از بین رفته بود.


(نعمان اسم ابو حنيفه است. اسمش «نعمان بن ثابت بن زوطىّ بن مرزبان» است؛ اجدادش ايرانى هستند.)  
(نعمان اسم ابو حنیفه است. اسمش «نعمان بن ثابت بن زوطىّ بن مرزبان» است؛ اجدادش ایرانى هستند.)  




مالك بن انس كه امام ديگر اهل تسنن است نيز معاصر امام صادق است. او هم نزد امام مى‏آمد و به شاگردى امام افتخار مى‏كرد.  
مالك بن انس كه امام دیگر اهل تسنن است نیز معاصر امام صادق است. او هم نزد امام مى‏آمد و به شاگردى امام افتخار مى‏كرد.  


شافعى در دوره بعد بوده ولى او شاگردى كرده شاگردان ابو حنيفه را و خود مالك بن انس را. احمد حنبل نيز سلسله نسبش در شاگردى در يك جهت به امام مى‏رسد. و همين‏طور ديگران.
شافعى در دوره بعد بوده ولى او شاگردى كرده شاگردان ابو حنیفه را و خود مالك بن انس را. احمد حنبل نیز سلسله نسبش در شاگردى در یك جهت به امام مى‏رسد. و همین‏طور دیگران.




حوزه درس فقهى امام صادق از حوزه درس تمام فقهاى ديگر بارونق‏تر بوده است كه حال من شهادت بعضى از علماى اهل تسنن در اين جهت را عرض مى‏كنم.
حوزه درس فقهى امام صادق از حوزه درس تمام فقهاى دیگر بارونق‏تر بوده است كه حال من شهادت بعضى از علماى اهل تسنن در این جهت را عرض مى‏كنم.


== سخنان برخی از دانشمندان اهل سنت در باره امام صادق علیه السلام ==
== سخنان برخی از دانشمندان اهل سنت در باره امام صادق علیه السلام ==
خط ۱۱۲: خط ۱۱۲:




مالك بن انس كه در مدينه بود، نسبتا آدم خوش نفسى بوده است. مى‏گويد: من مى‏رفتم نزد جعفر بن محمد «وَ كانَ كثيرَ التبسُّمِ» و خيلى زياد تبسم داشت، يعنى به اصطلاح خوش‏رو بود و عبوس نبود و بيشتر متبسم بود؛ و از آدابش اين بود كه وقتى اسم پيغمبر را در حضورش مى‏برديم رنگش تغيير مى‏كرد (يعنى آن‏چنان نام پيغمبر به هيجانش مى‏آورد كه رنگش تغيير مى‏كرد). من زمانى با او آمد و شد داشتم.
مالك بن انس كه در مدینه بود، نسبتا آدم خوش نفسى بوده است. مى‏گوید: من مى‏رفتم نزد جعفر بن محمد «وَ كانَ كثیرَ التبسُّمِ» و خیلى زیاد تبسم داشت، یعنى به اصطلاح خوش‏رو بود و عبوس نبود و بیشتر متبسم بود؛ و از آدابش این بود كه وقتى اسم پیغمبر را در حضورش مى‏بردیم رنگش تغییر مى‏كرد (یعنى آن‏چنان نام پیغمبر به هیجانش مى‏آورد كه رنگش تغییر مى‏كرد). من زمانى با او آمد و شد داشتم.




بعد، از عبادت امام صادق نقل مى‏كند كه چقدر اين مرد عبادت مى‏كرد و عابد و متقى بود. آن داستان معروف را همين مالك نقل كرده كه مى‏گويد در يك سفر با امام با هم به مكه مشرف مى‏شديم، از مدينه خارج شديم و به مسجد الشجره رسيديم، لباس احرام پوشيده بوديم و مى‏خواستيم لبّيك بگوييم و رسماً مُحرم شويم.
بعد، از عبادت امام صادق نقل مى‏كند كه چقدر این مرد عبادت مى‏كرد و عابد و متقى بود. آن داستان معروف را همین مالك نقل كرده كه مى‏گوید در یك سفر با امام با هم به مكه مشرف مى‏شدیم، از مدینه خارج شدیم و به مسجد الشجره رسیدیم، لباس احرام پوشیده بودیم و مى‏خواستیم لبّیك بگوییم و رسماً مُحرم شویم.




همان‏طور سواره داشتيم محرم مى‏شديم، ما همه لبّيك گفتيم، من نگاه كردم ديدم امام مى‏خواهد لبّيك بگويد امّا چنان رنگش متغير شده و آن‏چنان مى‏لرزد كه نزديك است از روى مركبش‏ به روى زمين بيفتد، از خوف خدا. من نزديك شدم و عرض كردم: يا ابْنَ رسولِ اللَّه! بالاخره بفرماييد، چاره‏اى نيست، بايد گفت. به من گفت: من چه بگويم؟! به كى بگويم لبّيك؟! اگر در جواب من گفته شود: «لا لبّيك» آن وقت من چه كنم؟!.
همان‏طور سواره داشتیم محرم مى‏شدیم، ما همه لبّیك گفتیم، من نگاه كردم دیدم امام مى‏خواهد لبّیك بگوید امّا چنان رنگش متغیر شده و آن‏چنان مى‏لرزد كه نزدیك است از روى مركبش‏ به روى زمین بیفتد، از خوف خدا. من نزدیك شدم و عرض كردم: یا ابْنَ رسولِ اللَّه! بالاخره بفرمایید، چاره‏اى نیست، باید گفت. به من گفت: من چه بگویم؟! به كى بگویم لبّیك؟! اگر در جواب من گفته شود: «لا لبّیك» آن وقت من چه كنم؟!.




اين روايتى است كه مرحوم آقا شيخ عباس قمى و ديگران در كتابهايشان نقل مى‏كنند، و همه نقل كرده‏ اند. راوى اين روايت چنانكه گفتيم مالك بن انس امام اهل تسنن است.
این روایتى است كه مرحوم آقا شیخ عباس قمى و دیگران در كتابهایشان نقل مى‏كنند، و همه نقل كرده‏ اند. راوى این روایت چنانكه گفتیم مالك بن انس امام اهل تسنن است.




همين مالك مى‏گويد: «ما رَأَتْ عَيْنٌ وَ لا سَمِعَتْ اذُنٌ وَ لا خَطَرَ عَلى قَلْبِ بَشَرٍ افْضَلُ مِنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ» چشمى نديده و گوشى نشنيده و به قلب بشر خطور نكرده مردى بافضيلت‏تر از جعفر بن محمد.
همین مالك مى‏گوید: «ما رَأَتْ عَیْنٌ وَ لا سَمِعَتْ اذُنٌ وَ لا خَطَرَ عَلى قَلْبِ بَشَرٍ افْضَلُ مِنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ» چشمى ندیده و گوشى نشنیده و به قلب بشر خطور نكرده مردى بافضیلت‏تر از جعفر بن محمد.




محمد شهرستانى صاحب كتاب الملل و النّحل و از فلاسفه و متكلمين بسيار زبردست قرن پنجم هجرى و مرد بسيار دانشمندى است. او در اين كتاب، رشته‏ هاى دينى و مذهبى و از جمله رشته ‏هاى فلسفى در همه دنيا را تشريح كرده است.  
محمد شهرستانى صاحب كتاب الملل و النّحل و از فلاسفه و متكلمین بسیار زبردست قرن پنجم هجرى و مرد بسیار دانشمندى است. او در این كتاب، رشته‏ هاى دینى و مذهبى و از جمله رشته ‏هاى فلسفى در همه دنیا را تشریح كرده است.  




در يك جا كه از امام صادق نام مى‏برد مى‏گويد: «هُوَ ذو عِلْمٍ غَريرٍ» علمى جوشان داشت «وَ ادَبٍ كامِلٍ فِى الْحِكْمَةِ» و در حكمت، ادب كاملى داشت، «وَ زُهْدٍ فِى الدُّنْيا وَ وَرَعٍ تامٍّ عَنِ الشَّهَواتِ» فوق‏العاده مرد زاهد و باتقوايى بود و از شهوات پرهيز داشت. و در مدينه اقامت كرد و بر دوستان خود اسرار علوم را افاضه مى‏كرد: وَ يُفيضُ عَلَى الْمَوالى لَهُ اسْرارَ الْعُلومِ. «ثُمَّ دَخَلَ الْعِراقَ» مدتى هم به عراق آمد. بعد اشاره به كناره‏گيرى امام از سياست مى‏كند و مى‏گويد: «وَ لا نازَعَ فِى الْخِلافَةِ احَداً» (با احدى در مسأله خلافت به نزاع برنخاست.)  
در یك جا كه از امام صادق نام مى‏برد مى‏گوید: «هُوَ ذو عِلْمٍ غَریرٍ» علمى جوشان داشت «وَ ادَبٍ كامِلٍ فِى الْحِكْمَةِ» و در حكمت، ادب كاملى داشت، «وَ زُهْدٍ فِى الدُّنْیا وَ وَرَعٍ تامٍّ عَنِ الشَّهَواتِ» فوق‏العاده مرد زاهد و باتقوایى بود و از شهوات پرهیز داشت. و در مدینه اقامت كرد و بر دوستان خود اسرار علوم را افاضه مى‏كرد: وَ یُفیضُ عَلَى الْمَوالى لَهُ اسْرارَ الْعُلومِ. «ثُمَّ دَخَلَ الْعِراقَ» مدتى هم به عراق آمد. بعد اشاره به كناره‏گیرى امام از سیاست مى‏كند و مى‏گوید: «وَ لا نازَعَ فِى الْخِلافَةِ احَداً» (با احدى در مسأله خلافت به نزاع برنخاست.)  




او اين كناره‏گيرى را اين‏طور تأويل مى‏كند، مى‏گويد: «امام آن‏چنان غرق در بحر معرفت و علوم بود كه اعتنايى به اين مسائل نداشت.» من نمى‏خواهم توجيه او را صحيح بدانم، مقصودم اقرار اوست كه امام تا چه حد در درياى معرفت غرق بود. مى‏گويد: «وَ مَنْ غَرِقَ فى بَحْر المَعْرِفَةِ لَمْ يَقَعْ فى شطٍّ» آن كه در درياى معرفت غرق باشد خودش را در شط نمى‏اندازد (مى‏خواهد بگويد اين‏جور چيزها شطّ است) «وَ مَنْ تَعَلّى‏ الى‏ ذِرْوَةِ الْحَقيقَةِ لَمْ يَخَفْ مِنْ حَطٍّ» آن كه بر قله حقيقت بالا رفته است از پايين افتادن نمى‏ترسد.
او این كناره‏گیرى را این‏طور تأویل مى‏كند، مى‏گوید: «امام آن‏چنان غرق در بحر معرفت و علوم بود كه اعتنایى به این مسائل نداشت.» من نمى‏خواهم توجیه او را صحیح بدانم، مقصودم اقرار اوست كه امام تا چه حد در دریاى معرفت غرق بود. مى‏گوید: «وَ مَنْ غَرِقَ فى بَحْر المَعْرِفَةِ لَمْ یَقَعْ فى شطٍّ» آن كه در دریاى معرفت غرق باشد خودش را در شط نمى‏اندازد (مى‏خواهد بگوید این‏جور چیزها شطّ است) «وَ مَنْ تَعَلّى‏ الى‏ ذِرْوَةِ الْحَقیقَةِ لَمْ یَخَفْ مِنْ حَطٍّ» آن كه بر قله حقیقت بالا رفته است از پایین افتادن نمى‏ترسد.




همين شهرستانى كه اين سخن را درباره امام صادق مى‏گويد، خودش دشمن شيعه است؛ در كتاب الملل و النّحل آن‏چنان شيعه را مى‏كوبد كه حد ندارد، ولى براى امام صادق تا اين مقدار احترام قائل است، و اين يك حسابى است.  
همین شهرستانى كه این سخن را درباره امام صادق مى‏گوید، خودش دشمن شیعه است؛ در كتاب الملل و النّحل آن‏چنان شیعه را مى‏كوبد كه حد ندارد، ولى براى امام صادق تا این مقدار احترام قائل است، و این یك حسابى است.  




امروز خيلى از علما در دنيا هستند كه با اينكه با مذهب تشيع فوق‏ العاده دشمن و مخالفند ولى براى شخص‏ امام صادق كه اين مذهب به او منتسب است احترام قائل‏اند. لا بد پيش خودشان اين‏طور توجيه مى‏كنند كه آن چيزهايى كه مخالف نظر آنهاست از امام صادق نيست؟
امروز خیلى از علما در دنیا هستند كه با اینكه با مذهب تشیع فوق‏ العاده دشمن و مخالفند ولى براى شخص‏ امام صادق كه این مذهب به او منتسب است احترام قائل‏اند. لا بد پیش خودشان این‏طور توجیه مى‏كنند كه آن چیزهایى كه مخالف نظر آنهاست از امام صادق نیست؟


ولى به هر حال براى شخص امام صادق احترام فوق‏العاده‏اى قائل هستند.
ولى به هر حال براى شخص امام صادق احترام فوق‏العاده‏اى قائل هستند.


=== حمد امين‏ ===
=== حمد امین‏ ===


از معاصرين خودمان احمد امين مصرى صاحب كتاب فجر الاسلام و ضُحَى الاسلام و ظُهر الاسلام و يوم الاسلام كه از كتابهاى فوق‏العاده مهم اجتماعى قرن اخير است، به اين بيمارى ضد تشيع گرفتار است و گويا اطلاعاتى در زمينه تشيع نداشته است. با شيعه خيلى دشمن است و در عين حال نسبت به امام صادق يك احترامى قائل است كه من كه همه كتابهاى او را خوانده‏ام [مى‏دانم‏] هرگز چنين احترامى براى امامهاى اهل تسنن قائل نيست. كلماتى در حكمت از امام نقل مى‏كند كه فوق‏العاده است و من نديده‏ام كه يك عالم شيعى اين كلمات را نقل كرده باشد.
از معاصرین خودمان احمد امین مصرى صاحب كتاب فجر الاسلام و ضُحَى الاسلام و ظُهر الاسلام و یوم الاسلام كه از كتابهاى فوق‏العاده مهم اجتماعى قرن اخیر است، به این بیمارى ضد تشیع گرفتار است و گویا اطلاعاتى در زمینه تشیع نداشته است. با شیعه خیلى دشمن است و در عین حال نسبت به امام صادق یك احترامى قائل است كه من كه همه كتابهاى او را خوانده‏ام [مى‏دانم‏] هرگز چنین احترامى براى امامهاى اهل تسنن قائل نیست. كلماتى در حكمت از امام نقل مى‏كند كه فوق‏العاده است و من ندیده‏ام كه یك عالم شیعى این كلمات را نقل كرده باشد.




===  جاحظ ===
===  جاحظ ===


به نظر من اعتراف جاحظ از همه اينها بالاتر است. جاحظ يك ملّاى واقعاً ملّا در اواخر قرن دوم و اوايل قرن سوم است. او يك اديب فوق‏العاده اديبى است، و تنها اديب نيست، تقريباً مى‏شود گفت يك جامعه ‏شناس عصر خودش و يك مورخ هم هست.
به نظر من اعتراف جاحظ از همه اینها بالاتر است. جاحظ یك ملّاى واقعاً ملّا در اواخر قرن دوم و اوایل قرن سوم است. او یك ادیب فوق‏العاده ادیبى است، و تنها ادیب نیست، تقریباً مى‏شود گفت یك جامعه ‏شناس عصر خودش و یك مورخ هم هست.




كتابى نوشته به نام كتاب الحيوان كه حيوان‏شناسى است و امروز نيز مورد توجه علماى اروپايى است و حتى چيزهايى در كتاب الحيوان جاحظ در شناختن حيوانات پيدا كرده‏اند كه مى‏گويند در دنياى آن روز- در دنياى يونان و غير يونان- سابقه ندارد، با اينكه در آن زمان هنوز علوم يونان وارد دنياى اسلام نشده بود. براى اولين بار اين نظريات در كتاب الحيوان جاحظ پيدا شده است.
كتابى نوشته به نام كتاب الحیوان كه حیوان‏شناسى است و امروز نیز مورد توجه علماى اروپایى است و حتى چیزهایى در كتاب الحیوان جاحظ در شناختن حیوانات پیدا كرده‏اند كه مى‏گویند در دنیاى آن روز- در دنیاى یونان و غیر یونان- سابقه ندارد، با اینكه در آن زمان هنوز علوم یونان وارد دنیاى اسلام نشده بود. براى اولین بار این نظریات در كتاب الحیوان جاحظ پیدا شده است.




جاحظ نيز يك سنى متعصب است. او مباحثاتى دارد با بعضى از شيعيان كه برخى او را به خاطر همين مباحثاتش ناصبى دانسته‏اند، كه البته من نمى‏توانم بگويم او ناصبى است (در مباحثاتش يك حرفهايى مطرح كرده). زمانش با زمان امام صادق تقريباً يكى است. شايد اواخر عمر حضرت صادق را درك كرده باشد در حالى كه كودك بوده؛ و يا حضرت صادق يك نسل قبل از اوست. غرض اين است كه زمانش نزديك به زمان امام صادق است.
جاحظ نیز یك سنى متعصب است. او مباحثاتى دارد با بعضى از شیعیان كه برخى او را به خاطر همین مباحثاتش ناصبى دانسته‏اند، كه البته من نمى‏توانم بگویم او ناصبى است (در مباحثاتش یك حرفهایى مطرح كرده). زمانش با زمان امام صادق تقریباً یكى است. شاید اواخر عمر حضرت صادق را درك كرده باشد در حالى كه كودك بوده؛ و یا حضرت صادق یك نسل قبل از اوست. غرض این است كه زمانش نزدیك به زمان امام صادق است.




تعبيرش راجع به امام صادق چنين است: «جَعْفَرُ بْنُ‏ مُحَمَّدٍ الَّذى مَلَأَ الدُّنْيا عِلْمُهُ وَ فِقْهُهُ» جعفر بن محمد كه دنيا را علم و فقاهت او پر كرد «وَ يُقالُ انَّ ابا حَنيفَةَ مِنْ تَلامِذَتِهِ وَ كَذلِكَ سُفْيانُ الثُّورىُّ» و گفته مى‏شود ابو حنيفه و سفيان ثورى- كه يكى از فقها و متصوفه بزرگ آن عصر بوده- از شاگردان او بوده‏اند.
تعبیرش راجع به امام صادق چنین است: «جَعْفَرُ بْنُ‏ مُحَمَّدٍ الَّذى مَلَأَ الدُّنْیا عِلْمُهُ وَ فِقْهُهُ» جعفر بن محمد كه دنیا را علم و فقاهت او پر كرد «وَ یُقالُ انَّ ابا حَنیفَةَ مِنْ تَلامِذَتِهِ وَ كَذلِكَ سُفْیانُ الثُّورىُّ» و گفته مى‏شود ابو حنیفه و سفیان ثورى- كه یكى از فقها و متصوفه بزرگ آن عصر بوده- از شاگردان او بوده‏اند.




=== مير على هندى‏ ===
=== میر على هندى‏ ===


مير على هندى از معاصرين خودمان كه او نيز سنى است، درباره عصر امام صادق اين‏طور اظهار نظر مى‏كند، مى‏گويد: «لا مُشاحَّةَ انَّ انْتِشارَ الْعِلْمِ فى ذلِكَ الْحينِ قَدْ ساعَدَ عَلى فَكِّ الْفِكْرِ مِنْ عِقالِهِ» انتشار علوم در آن زمان كمك كرد كه فكرها آزاد شدند و پابندها از فكرها گرفته شد. «فَاصْبَحَتِ الْمُناقَشاتُ الْفَلْسَفِيَّةُ عامَّةً فى كُلِّ حاضِرَةٍ مِنْ حَواضِرِ الْعالَمِ الْاسْلامىِّ» مناقشات فلسفى و عقلى‏  در تمام جوامع اسلامى عموميت پيدا كرد.
میر على هندى از معاصرین خودمان كه او نیز سنى است، درباره عصر امام صادق این‏طور اظهار نظر مى‏كند، مى‏گوید: «لا مُشاحَّةَ انَّ انْتِشارَ الْعِلْمِ فى ذلِكَ الْحینِ قَدْ ساعَدَ عَلى فَكِّ الْفِكْرِ مِنْ عِقالِهِ» انتشار علوم در آن زمان كمك كرد كه فكرها آزاد شدند و پابندها از فكرها گرفته شد. «فَاصْبَحَتِ الْمُناقَشاتُ الْفَلْسَفِیَّةُ عامَّةً فى كُلِّ حاضِرَةٍ مِنْ حَواضِرِ الْعالَمِ الْاسْلامىِّ» مناقشات فلسفى و عقلى‏  در تمام جوامع اسلامى عمومیت پیدا كرد.




بعد اين‏طور مى‏گويد: «وَ لا يَفوتُنا انْ نُشيرَ الى‏ انَّ الَّذى تَزَعَّمَ تِلْكَ الْحَرَكَةَ هُوَ حَفيدُ عَلِىِّ بْنِ ابى طالِبٍ الْمُسَمّى بِالْامامِ الصّادِق.» مى‏گويد: ما نبايد فراموش كنيم كه آن كسى كه اين حركت فكرى را در دنياى اسلام رهبرى كرد نواده علىّ بن ابى طالب است، همان كه به نام امام صادق معروف است «وَ هُوَ رَجُلٌ رَحْبُ افُقِ التَّفْكيرِ» و او مردى بود كه افق فكرش بسيار باز بود «بَعيدُ اغْوار الْعَقْلِ» عقل و فكرش بسيار عميق و دور بود «مُلِمٌّ كُلَّ الْمامٍ بِعُلومِ عَصْرِهِ» فوق‏العاده به علوم زمان خودش المام و توجه داشت.
بعد این‏طور مى‏گوید: «وَ لا یَفوتُنا انْ نُشیرَ الى‏ انَّ الَّذى تَزَعَّمَ تِلْكَ الْحَرَكَةَ هُوَ حَفیدُ عَلِىِّ بْنِ ابى طالِبٍ الْمُسَمّى بِالْامامِ الصّادِق.» مى‏گوید: ما نباید فراموش كنیم كه آن كسى كه این حركت فكرى را در دنیاى اسلام رهبرى كرد نواده علىّ بن ابى طالب است، همان كه به نام امام صادق معروف است «وَ هُوَ رَجُلٌ رَحْبُ افُقِ التَّفْكیرِ» و او مردى بود كه افق فكرش بسیار باز بود «بَعیدُ اغْوار الْعَقْلِ» عقل و فكرش بسیار عمیق و دور بود «مُلِمٌّ كُلَّ الْمامٍ بِعُلومِ عَصْرِهِ» فوق‏العاده به علوم زمان خودش المام و توجه داشت.




بعد مى‏گويد: «وَ يُعْتَبَرُ فِى الْواقِعِ هُوَ اوَّلُ مَنْ اسَّسَ الْمَدارِسَ الْفَلْسَفِيَّةَ الْمَشْهورَةَ فِى الْاسْلامِ» و در حقيقت اول كسى كه مدارس عقلى‏  را در دنياى اسلام تأسيس كرد او بود. «وَ لَمْ يَكُنْ يَحْضُرُ حَلْقَتَهُ الْعِلْمِيَّةَ أُولئِكَ الَّذينَ اصْبَحوا مُؤَسِّسِى الْمَذاهِبِ الْفِقْهِيَّةِ فَحَسْبُ بَلْ كانَ يَحْضُرُها طُلّابُ الْفَلْسَفَةِ وَ المُتَفَلْسِفونَ مِنْ انْحاءِ الْواسِعَة.» مى‏گويد: شاگردانش تنها فقهاى بزرگ مثل ابو حنيفه نبودند، طلاب علوم عقلى هم بودند.
بعد مى‏گوید: «وَ یُعْتَبَرُ فِى الْواقِعِ هُوَ اوَّلُ مَنْ اسَّسَ الْمَدارِسَ الْفَلْسَفِیَّةَ الْمَشْهورَةَ فِى الْاسْلامِ» و در حقیقت اول كسى كه مدارس عقلى‏  را در دنیاى اسلام تأسیس كرد او بود. «وَ لَمْ یَكُنْ یَحْضُرُ حَلْقَتَهُ الْعِلْمِیَّةَ أُولئِكَ الَّذینَ اصْبَحوا مُؤَسِّسِى الْمَذاهِبِ الْفِقْهِیَّةِ فَحَسْبُ بَلْ كانَ یَحْضُرُها طُلّابُ الْفَلْسَفَةِ وَ المُتَفَلْسِفونَ مِنْ انْحاءِ الْواسِعَة.» مى‏گوید: شاگردانش تنها فقهاى بزرگ مثل ابو حنیفه نبودند، طلاب علوم عقلى هم بودند.




خط ۱۷۶: خط ۱۷۶:




در كتاب الامام الصادق آقاى مظفر، از احمد زكى صالح- كه از معاصرين است- در مجله «الرسالة المصرية» نقل مى‏كند كه نشاط علمى شيعه از تمام فرقه ‏هاى اسلامى بيشتر بود. (مى‏خواهم بگويم كه معاصرين هم تا چه حد اعتراف مى‏كنند.) اين خودش يك مسأله‏اى است.
در كتاب الامام الصادق آقاى مظفر، از احمد زكى صالح- كه از معاصرین است- در مجله «الرسالة المصریة» نقل مى‏كند كه نشاط علمى شیعه از تمام فرقه ‏هاى اسلامى بیشتر بود. (مى‏خواهم بگویم كه معاصرین هم تا چه حد اعتراف مى‏كنند.) این خودش یك مسأله‏اى است.


ايرانيها اين را به حساب خودشان مى‏گذارند، مى‏گويند اين نشاط ايرانى بود، در صورتى كه نشاط مربوط به شيعه بود و اكثريت شيعه هم آن وقت ايرانى نبودند و غير ايرانى بودند، كه اكنون وارد اين بحث نمى‏شويم.  
ایرانیها این را به حساب خودشان مى‏گذارند، مى‏گویند این نشاط ایرانى بود، در صورتى كه نشاط مربوط به شیعه بود و اكثریت شیعه هم آن وقت ایرانى نبودند و غیر ایرانى بودند، كه اكنون وارد این بحث نمى‏شویم.  




اين مصرى مى‏گويد: «وَ مِنَ الْجَلِىِّ الْواضِحِ لَدَى كُلِّ مَنْ دَرَسَ عِلْمَ الْكَلامِ انَّ فِرَقَ الشِّيعَةِ كانَتْ انْشَطَ الْفِرَقِ الْاسْلامِيَّةِ حَرَكَةً» مى‏گويد هر كسى كه وارد باشد مى‏داند كه نشاط فرقه‏هاى شيعه از همه بيشتر بود. «وَ كانَتْ اولى‏ مَنْ اسَّسَ الْمَذاهِبَ الدِّينيَّةَ عَلى اسُسٍ فَلْسَفِيَّةٍ حَتّى انَّ الْبَعْضَ يَنْسُبُ الْفَلْسَفَةَ خاصَّةً لِعَلىِّ بْنِ ابى طالِبٍ» (و شيعه اولين مذهب اسلامى بود كه مسائل دينى را بر اساس فكرى و عقلى نهاد) و شيعه يعنى امام صادق.
این مصرى مى‏گوید: «وَ مِنَ الْجَلِىِّ الْواضِحِ لَدَى كُلِّ مَنْ دَرَسَ عِلْمَ الْكَلامِ انَّ فِرَقَ الشِّیعَةِ كانَتْ انْشَطَ الْفِرَقِ الْاسْلامِیَّةِ حَرَكَةً» مى‏گوید هر كسى كه وارد باشد مى‏داند كه نشاط فرقه‏هاى شیعه از همه بیشتر بود. «وَ كانَتْ اولى‏ مَنْ اسَّسَ الْمَذاهِبَ الدِّینیَّةَ عَلى اسُسٍ فَلْسَفِیَّةٍ حَتّى انَّ الْبَعْضَ یَنْسُبُ الْفَلْسَفَةَ خاصَّةً لِعَلىِّ بْنِ ابى طالِبٍ» (و شیعه اولین مذهب اسلامى بود كه مسائل دینى را بر اساس فكرى و عقلى نهاد) و شیعه یعنى امام صادق.




بهترين دليل [بر اينكه در زمان امام صادق عليه السلام علوم عقلى نيز نضج گرفت‏] اين است كه در تمام كتب حديث اهل تسنن: صحيح بخارى، صحيح مسلم، جامع ترمذى، سنن ابى داوود و صحيح نَسائى، جز مسائل فرعى چيز ديگرى نيست: احكام وضو اين است، احكام نماز اين است، احكام روزه اين است، احكام حج اين است، احكام جهاد اين است؛ و يا سيره است، مثلًا پيغمبر در فلان سفر اين‏طور عمل كردند.
بهترین دلیل [بر اینكه در زمان امام صادق علیه السلام علوم عقلى نیز نضج گرفت‏] این است كه در تمام كتب حدیث اهل تسنن: صحیح بخارى، صحیح مسلم، جامع ترمذى، سنن ابى داوود و صحیح نَسائى، جز مسائل فرعى چیز دیگرى نیست: احكام وضو این است، احكام نماز این است، احكام روزه این است، احكام حج این است، احكام جهاد این است؛ و یا سیره است، مثلًا پیغمبر در فلان سفر این‏طور عمل كردند.




ولى شما به كتابهاى حديث شيعه كه وارد مى‏شويد مى‏بينيد اولين مبحث و اولين كتابش «كتاب العقل و الجهل» است. اصلًا اين‏جور مسائل در كتب اهل تسنن مطرح نبوده. البته نمى‏خواهم بگويم منشأ همه اينها امام صادق بود؛ ريشه‏ اش امير المؤمنين است و ريشه ريشه‏ اش خود پيغمبر است، ولى اينها اين مسير را ادامه دادند.  
ولى شما به كتابهاى حدیث شیعه كه وارد مى‏شوید مى‏بینید اولین مبحث و اولین كتابش «كتاب العقل و الجهل» است. اصلًا این‏جور مسائل در كتب اهل تسنن مطرح نبوده. البته نمى‏خواهم بگویم منشأ همه اینها امام صادق بود؛ ریشه‏ اش امیر المؤمنین است و ریشه ریشه‏ اش خود پیغمبر است، ولى اینها این مسیر را ادامه دادند.  




امام صادق بود كه چون در زمان خودش اين فرصت را پيدا كرد مواريث اجداد خودش را حفظ كرد و بر آن مواريث افزود. بعد از «كتاب العقل و الجهل» وارد «كتاب التوحيد» مى‏شويم.  
امام صادق بود كه چون در زمان خودش این فرصت را پیدا كرد مواریث اجداد خودش را حفظ كرد و بر آن مواریث افزود. بعد از «كتاب العقل و الجهل» وارد «كتاب التوحید» مى‏شویم.  




ما مى‏بينيم صدها و بلكه هزارها بحث در باب توحيد و صفات خداوند و مسائل مربوط به شئون الهى و قضا و قدر الهى و جبر و اختيار و مسائل تعقلى در كتب حديث شيعه طرح است كه در كتب ديگر طرح نيست. اينها سبب شده كه گفته ‏اند اولين كسى كه مدارس فلسفى را  (مدارس عقلى را) در دنياى اسلام تأسيس كرد امام جعفر صادق بود.
ما مى‏بینیم صدها و بلكه هزارها بحث در باب توحید و صفات خداوند و مسائل مربوط به شئون الهى و قضا و قدر الهى و جبر و اختیار و مسائل تعقلى در كتب حدیث شیعه طرح است كه در كتب دیگر طرح نیست. اینها سبب شده كه گفته ‏اند اولین كسى كه مدارس فلسفى را  (مدارس عقلى را) در دنیاى اسلام تأسیس كرد امام جعفر صادق بود.




=== جابر بن حيّان‏ ===
=== جابر بن حیّان‏ ===




مسأله‏اى است كه اخيراً كشف شده و آن اين است: مردى است در تاريخ اسلام به نام «جابر بن حيّان» كه احياناً به او «جابر بن حيّان صوفى» مى‏گويند؛ او هم يكى از عجايب است.  
مسأله‏اى است كه اخیراً كشف شده و آن این است: مردى است در تاریخ اسلام به نام «جابر بن حیّان» كه احیاناً به او «جابر بن حیّان صوفى» مى‏گویند؛ او هم یكى از عجایب است.  




ابن النديم در الفهرست‏ <ref>الفهرست ابن النديم در فن خودش- كه كتابى است در كتابشناسى- از معتبرترين كتب دنيا شمرده مى‏شود. آن‏چنان محققانه در مورد كتابشناسى بحث كرده است كه امروز اروپايى‏ها براى اين كتاب فوق‏العاده ارزش قائل هستند. ابن النديم در قرن چهارم هجرى مى‏زيسته است. او در اين كتاب، كتابهاى دوره اسلامى و بعضى كتابهاى غير دوره اسلامى را( كتابهايى كه در زمان خودش وجود داشته) معرفى مى‏كند. اصلًا يك نابغه‏اى بوده. يك ورّاق و يك كتابفروش بوده ولى آن قدر فاضل و دانشمند بوده كه انسان وقتى كتابش را مى‏خواند حيرت مى‏كند. من تمام اين كتاب را از اول تا آخر خوانده‏ام. انواع خطوطى را كه در زمان خودش رايج بوده، انواع زبانهاى زمان خودش و نيز ريشه‏هاى زبانها را نشان مى‏دهد.</ref> جابر بن حيّان را ياد كرده و در حدود صد و پنجاه كتاب به او نسبت مى‏دهد كه بيشتر این كتابها در علوم عقلى است، و به قول آن روز در كيمياست (در شيمى است)، در صنعت است، در خواص طبايع اشياء است، و امروز او را پدر شيمى دنيا مى‏نامند. ظاهراً ابن النّديم مى‏گويد او از شاگردان امام جعفر صادق است.
ابن الندیم در الفهرست‏ <ref>الفهرست ابن الندیم در فن خودش- كه كتابى است در كتابشناسى- از معتبرترین كتب دنیا شمرده مى‏شود. آن‏چنان محققانه در مورد كتابشناسى بحث كرده است كه امروز اروپایى‏ها براى این كتاب فوق‏العاده ارزش قائل هستند. ابن الندیم در قرن چهارم هجرى مى‏زیسته است. او در این كتاب، كتابهاى دوره اسلامى و بعضى كتابهاى غیر دوره اسلامى را( كتابهایى كه در زمان خودش وجود داشته) معرفى مى‏كند. اصلًا یك نابغه‏اى بوده. یك ورّاق و یك كتابفروش بوده ولى آن قدر فاضل و دانشمند بوده كه انسان وقتى كتابش را مى‏خواند حیرت مى‏كند. من تمام این كتاب را از اول تا آخر خوانده‏ام. انواع خطوطى را كه در زمان خودش رایج بوده، انواع زبانهاى زمان خودش و نیز ریشه‏هاى زبانها را نشان مى‏دهد.</ref> جابر بن حیّان را یاد كرده و در حدود صد و پنجاه كتاب به او نسبت مى‏دهد كه بیشتر این كتابها در علوم عقلى است، و به قول آن روز در كیمیاست (در شیمى است)، در صنعت است، در خواص طبایع اشیاء است، و امروز او را پدر شیمى دنیا مى‏نامند. ظاهراً ابن النّدیم مى‏گوید او از شاگردان امام جعفر صادق است.




ابن خلّكان <ref>‏قاضى ابن خلّكان در قرن ششم مى‏زيسته است.</ref>  نيز كه او هم سنى است از جابر بن حيّان نام مى‏برد و مى‏گويد:
ابن خلّكان <ref>‏قاضى ابن خلّكان در قرن ششم مى‏زیسته است.</ref>  نیز كه او هم سنى است از جابر بن حیّان نام مى‏برد و مى‏گوید:
كيمياوى و شيميدان و شاگرد امام صادق بود. و ديگران نيز همين‏طور نقل كرده‏اند. و اين علوم قبل از جابر بن حيّان هيچ سابقه‏اى در دنياى اسلام نداشته، يك‏دفعه مردى به نام «جابر بن حيّان» شاگرد امام صادق پيدا مى‏شود و اين‏همه رساله در اين موضوعات مختلف مى‏نويسد كه بسيارى از آنها امروز ارزش علمى دارد.  
كیمیاوى و شیمیدان و شاگرد امام صادق بود. و دیگران نیز همین‏طور نقل كرده‏اند. و این علوم قبل از جابر بن حیّان هیچ سابقه‏اى در دنیاى اسلام نداشته، یك‏دفعه مردى به نام «جابر بن حیّان» شاگرد امام صادق پیدا مى‏شود و این‏همه رساله در این موضوعات مختلف مى‏نویسد كه بسیارى از آنها امروز ارزش علمى دارد.  




راجع به جابر بن حيّان خيلى بحث كرده‏اند، مستشرقين معاصر خيلى بحث كرده ‏اند، همين تقى‏زاده نيز خيلى بحث كرده است. البته هنوز خيلى مجهولات راجع به جابر بن حيّان هست كه كشف نشده است. حال، آنچه كه عجيب است اين است كه در كتب خود شيعه اسمى از اين آدم نيامده، يعنى در كتب رجال شيعه (ابن النّديم شايد شيعه باشد)، در كتب فقها و محدثين شيعه اسمى از اين آدم نيست. يك چنين شاگرد مبرّزى امام صادق داشته كه احدى نداشته است.
راجع به جابر بن حیّان خیلى بحث كرده‏اند، مستشرقین معاصر خیلى بحث كرده ‏اند، همین تقى‏زاده نیز خیلى بحث كرده است. البته هنوز خیلى مجهولات راجع به جابر بن حیّان هست كه كشف نشده است. حال، آنچه كه عجیب است این است كه در كتب خود شیعه اسمى از این آدم نیامده، یعنى در كتب رجال شیعه (ابن النّدیم شاید شیعه باشد)، در كتب فقها و محدثین شیعه اسمى از این آدم نیست. یك چنین شاگرد مبرّزى امام صادق داشته كه احدى نداشته است.




=== هشام بن الحكم‏ ===
=== هشام بن الحكم‏ ===


شاگرد ديگر امام هشام بن الحكم است. هشام بن الحكم يك اعجوبه است و بر تمام متكلمين زمان خودش برترى داشته و بر همه آنها پيروز بوده است. (من اينها را به شهادت كتب اهل تسنن عرض مى‏كنم). أبو الهذيل علّاف يك متكلم ايرانى فوق‏العاده قويّى است.  
شاگرد دیگر امام هشام بن الحكم است. هشام بن الحكم یك اعجوبه است و بر تمام متكلمین زمان خودش برترى داشته و بر همه آنها پیروز بوده است. (من اینها را به شهادت كتب اهل تسنن عرض مى‏كنم). أبو الهذیل علّاف یك متكلم ایرانى فوق‏العاده قویّى است.  




شبلى نعمان در تاريخ علم كلام مى‏نويسد احدى نمى‏توانست با أبو الهذيل مباحثه كند و او از تنها كسى كه مى‏ترسيد هشام بن الحكم بود. نَظّام كه او را از نوابغ روزگار شمرده‏اند و نظرياتى داشته كه امروز با نظريات جديد منطبق است (مثلًا در باب رنگ و بو معتقد است كه رنگ و بو از جسم مستقل است، يعنى رنگ و بو آن‏طور كه خيال مى‏كردند عرضى است براى جسم، عرضى براى جسم نيست؛ مخصوصاً در باب بو معتقد است كه بو يك چيزى است كه در فضا پخش مى‏شود) شاگرد هشام بوده (و نوشته‏اند كه اين رأى را از هشام بن الحكم گرفت) و هشام بن الحكم خودش شاگردى از شاگردان امام صادق است.
شبلى نعمان در تاریخ علم كلام مى‏نویسد احدى نمى‏توانست با أبو الهذیل مباحثه كند و او از تنها كسى كه مى‏ترسید هشام بن الحكم بود. نَظّام كه او را از نوابغ روزگار شمرده‏اند و نظریاتى داشته كه امروز با نظریات جدید منطبق است (مثلًا در باب رنگ و بو معتقد است كه رنگ و بو از جسم مستقل است، یعنى رنگ و بو آن‏طور كه خیال مى‏كردند عرضى است براى جسم، عرضى براى جسم نیست؛ مخصوصاً در باب بو معتقد است كه بو یك چیزى است كه در فضا پخش مى‏شود) شاگرد هشام بوده (و نوشته‏اند كه این رأى را از هشام بن الحكم گرفت) و هشام بن الحكم خودش شاگردى از شاگردان امام صادق است.




حال، شما از مجموع اينها ببينيد چه زمينه‏اى از نظر فرهنگى براى امام صادق فراهم بود و امام استفاده كرد، زمينه‏اى كه نه قبلش براى هيچ امامى فراهم بود و نه بعدش به آن اندازه فراهم شد. به مقدار كمى براى حضرت رضا فراهم بود. براى حضرت موسى بن جعفر كه دوباره وضع خيلى بد شد و مسأله زندان و غيره پيش آمد.
حال، شما از مجموع اینها ببینید چه زمینه‏اى از نظر فرهنگى براى امام صادق فراهم بود و امام استفاده كرد، زمینه‏اى كه نه قبلش براى هیچ امامى فراهم بود و نه بعدش به آن اندازه فراهم شد. به مقدار كمى براى حضرت رضا فراهم بود. براى حضرت موسى بن جعفر كه دوباره وضع خیلى بد شد و مسأله زندان و غیره پیش آمد.




ائمه ديگر نيز همه به همان جوانى جوانمرگ مى‏شدند؛ مسموم مى‏شدند و از دنيا مى‏رفتند. نمى‏گذاشتند اينها زنده بمانند و الّا وضع محيط به گونه‏اى بود كه تا حدى مساعد بود. ولى براى امام صادق هر دو جهت حاصل شد، هم عمر حضرت طولانى شد (در حدود هفتاد سال) و هم محيط و زمان مساعد بود.
ائمه دیگر نیز همه به همان جوانى جوانمرگ مى‏شدند؛ مسموم مى‏شدند و از دنیا مى‏رفتند. نمى‏گذاشتند اینها زنده بمانند و الّا وضع محیط به گونه‏اى بود كه تا حدى مساعد بود. ولى براى امام صادق هر دو جهت حاصل شد، هم عمر حضرت طولانى شد (در حدود هفتاد سال) و هم محیط و زمان مساعد بود.




حال آيا اين امر چقدر ثابت مى‏كند تفاوت زمان امام صادق را با زمان سيد الشهداء؟ يعنى چه زمينه ‏هايى براى امام صادق فراهم بود كه براى سيد الشهداء فراهم نبود؟ سيد الشهداء يا بايد تا آخر عمر در خانه بنشيند آب و نانى بخورد و براى خدا عبادت كند و در واقع زندانى باشد، و يا كشته شود؛ ولى براى امام صادق اين‏جور نبود كه يا بايد كشته شود و يا در حال انزوا باشد، بلكه اين‏طور بود كه يا بايد كشته شود و يا از شرايط مساعد محيط حد اكثر بهره‏بردارى را بكند.
حال آیا این امر چقدر ثابت مى‏كند تفاوت زمان امام صادق را با زمان سید الشهداء؟ یعنى چه زمینه ‏هایى براى امام صادق فراهم بود كه براى سید الشهداء فراهم نبود؟ سید الشهداء یا باید تا آخر عمر در خانه بنشیند آب و نانى بخورد و براى خدا عبادت كند و در واقع زندانى باشد، و یا كشته شود؛ ولى براى امام صادق این‏جور نبود كه یا باید كشته شود و یا در حال انزوا باشد، بلكه این‏طور بود كه یا باید كشته شود و یا از شرایط مساعد محیط حد اكثر بهره‏بردارى را بكند.




ما اين مطلب را كه ائمه بعد آمدند و ارزش قيام امام حسين را ثابت و روشن كردند درك نمى‏كنيم.  
ما این مطلب را كه ائمه بعد آمدند و ارزش قیام امام حسین را ثابت و روشن كردند درك نمى‏كنیم.  


اگر امام صادق نبود امام حسين نبود (همچنان كه اگر امام حسين نبود امام صادق نبود) يعنى اگر امام‏ صادق نبود ارزش نهضت امام حسين هم روشن و ثابت نمى‏شد.  
اگر امام صادق نبود امام حسین نبود (همچنان كه اگر امام حسین نبود امام صادق نبود) یعنى اگر امام‏ صادق نبود ارزش نهضت امام حسین هم روشن و ثابت نمى‏شد.  




در عين حال امام صادق متعرض امر حكومت و خلافت نشد ولى همه مى‏دانند كه امام صادق با خلفا كنار هم نيامد، مبارزه مخفى مى‏كرد، نوعى جنگ سرد در ميان بود، معايب و مثالب و مظالم خلفا، همه به وسيله امام صادق در دنيا پخش شد،
در عین حال امام صادق متعرض امر حكومت و خلافت نشد ولى همه مى‏دانند كه امام صادق با خلفا كنار هم نیامد، مبارزه مخفى مى‏كرد، نوعى جنگ سرد در میان بود، معایب و مثالب و مظالم خلفا، همه به وسیله امام صادق در دنیا پخش شد،




و لهذا منصور تعبير عجيبى درباره ايشان دارد . <ref>منصور با امام صادق به يك وضع عجيبى رفتار مى‏كرد و ريشه‏اش هم خود امام صادق بود. گاهى بر حضرت سخت مى‏گرفت و گاهى آسان. البته ظاهراً هيچ وقت حضرت را زندان نبرده باشد ولى خيلى اوقات، ايشان را تحت نظر قرار مى‏داد و يك‏دفعه ظاهراً دو سال حضرت را در كوفه تحت نظر قرار داد، يعنى منزلى را به امام اختصاص داده بودند و مأمورينى آنجا بودند كه رفت و آمدهاى منزل امام را كنترل مى‏كردند. چندين بار خودش امام را احضار كرد و فحّاشى و هتّاكى نمود كه مى‏كشمت، گردنت را مى‏زنم، تو عليه من تبليغ مى‏كنى، مردم را بر من مى‏شورانى، چنين مى‏كنى، چنان مى‏كنى، و امام خيلى با نرمش جواب مى‏داد.</ref>  مى‏گويد: «هذَا الشَّجى‏ مُعْتَرِضٌ فِى الْحَلْقِ ...» جعفر بن محمد مثل يك استخوان است در گلوى من، نه مى‏توانم بيرونش بياورم و نه مى‏توانم فرويش ببرم؛ نه مى‏توانم يك مدركى از او به دست آورم كلكش را بكنم و نه مى‏توانم تحملش كنم،
و لهذا منصور تعبیر عجیبى درباره ایشان دارد . <ref>منصور با امام صادق به یك وضع عجیبى رفتار مى‏كرد و ریشه‏اش هم خود امام صادق بود. گاهى بر حضرت سخت مى‏گرفت و گاهى آسان. البته ظاهراً هیچ وقت حضرت را زندان نبرده باشد ولى خیلى اوقات، ایشان را تحت نظر قرار مى‏داد و یك‏دفعه ظاهراً دو سال حضرت را در كوفه تحت نظر قرار داد، یعنى منزلى را به امام اختصاص داده بودند و مأمورینى آنجا بودند كه رفت و آمدهاى منزل امام را كنترل مى‏كردند. چندین بار خودش امام را احضار كرد و فحّاشى و هتّاكى نمود كه مى‏كشمت، گردنت را مى‏زنم، تو علیه من تبلیغ مى‏كنى، مردم را بر من مى‏شورانى، چنین مى‏كنى، چنان مى‏كنى، و امام خیلى با نرمش جواب مى‏داد.</ref>  مى‏گوید: «هذَا الشَّجى‏ مُعْتَرِضٌ فِى الْحَلْقِ ...» جعفر بن محمد مثل یك استخوان است در گلوى من، نه مى‏توانم بیرونش بیاورم و نه مى‏توانم فرویش ببرم؛ نه مى‏توانم یك مدركى از او به دست آورم كلكش را بكنم و نه مى‏توانم تحملش كنم،




چون واقعاً اطلاع دارم كه اين مكتب بى‏طرفى كه او انتخاب كرده عليه ماست، زيرا كسانى كه از اين مكتب به وجود مى‏آيند همه‏شان عليه ما هستند، ولى مدركى هم از او به دست نمى‏آورم. آرى، اين تعبير از منصور است: استخوانِ گير كرده در گلو، نه مى‏توانم بيرونش بياورم و نه مى‏توانم فرويش ببرم.
چون واقعاً اطلاع دارم كه این مكتب بى‏طرفى كه او انتخاب كرده علیه ماست، زیرا كسانى كه از این مكتب به وجود مى‏آیند همه‏شان علیه ما هستند، ولى مدركى هم از او به دست نمى‏آورم. آرى، این تعبیر از منصور است: استخوانِ گیر كرده در گلو، نه مى‏توانم بیرونش بیاورم و نه مى‏توانم فرویش ببرم.




== عوامل مؤثر در نشاط علمى زمان امام صادق عليه السلام‏ ==
== عوامل مؤثر در نشاط علمى زمان امام صادق علیه السلام‏ ==




عرض كرديم در زمان امام صادق نشاط علمى فوق‏العاده‏اى پيدا شد و همان نشاط علمى منشأ شد كه جنگ عقايد داغ گرديد و براى هر مسلمان پاك‏ نهادى لازم بود كه در اين جنگ عقايد به سود اسلام وارد شود و از اسلام دفاع كند. چه عواملى در اين نشاط علمى تأثير داشت؟
عرض كردیم در زمان امام صادق نشاط علمى فوق‏العاده‏اى پیدا شد و همان نشاط علمى منشأ شد كه جنگ عقاید داغ گردید و براى هر مسلمان پاك‏ نهادى لازم بود كه در این جنگ عقاید به سود اسلام وارد شود و از اسلام دفاع كند. چه عواملى در این نشاط علمى تأثیر داشت؟




سه عامل مؤثر بود: عامل اول اين بود كه محيط آن روز اسلامى يك محيط صددرصد مذهبى بود و مردم تحت انگيزه‏هاى مذهبى بودند.
سه عامل مؤثر بود: عامل اول این بود كه محیط آن روز اسلامى یك محیط صددرصد مذهبى بود و مردم تحت انگیزه‏هاى مذهبى بودند.




تشويقهاى پيغمبر اكرم به علم، و تشويقها و دعوتهاى قرآن به علم و تعلم و تفكر و تعقل، عامل اساسى اين نهضت و شور و نشاط بود.
تشویقهاى پیغمبر اكرم به علم، و تشویقها و دعوتهاى قرآن به علم و تعلم و تفكر و تعقل، عامل اساسى این نهضت و شور و نشاط بود.




عامل دوم اين بود كه نژادهاى مختلف وارد دنياى اسلام شده بودند كه اينها سابقه فكرى و علمى داشتند.  
عامل دوم این بود كه نژادهاى مختلف وارد دنیاى اسلام شده بودند كه اینها سابقه فكرى و علمى داشتند.  




عامل سوم كه زمينه را مساعد مى‏كرد جهان‏ وطنى اسلامى بود، يعنى اينكه اسلام با وطنهاى آب و خاكى مبارزه كرده بود و وطن را وطن اسلامى تعبير مى‏كرد كه هرجا اسلام هست آنجا وطن است و در نتيجه تعصبات نژادى تا حدود بسيار زيادى از ميان رفته بود به طورى كه نژادهاى مختلف با يكديگر همزيستى داشتند و احساس اخوّت و برادرى مى‏كردند.  
عامل سوم كه زمینه را مساعد مى‏كرد جهان‏ وطنى اسلامى بود، یعنى اینكه اسلام با وطنهاى آب و خاكى مبارزه كرده بود و وطن را وطن اسلامى تعبیر مى‏كرد كه هرجا اسلام هست آنجا وطن است و در نتیجه تعصبات نژادى تا حدود بسیار زیادى از میان رفته بود به طورى كه نژادهاى مختلف با یكدیگر همزیستى داشتند و احساس اخوّت و برادرى مى‏كردند.  


مثلًا شاگرد، خراسانى بود و استاد مصرى، يا شاگرد مصرى بود و استاد خراسانى. حوزه درس تشكيل داده مى‏شد، آن كه به عنوان استاد نشسته بود مثلًا يك غلام بربرى بود مثل «نافع» يا «عِكرِمه» غلام عبد اللَّه بن عباس؛ يك غلام بربرى مى‏آمد مى‏نشست، بعد مى‏ديد عراقى، سوريه‏اى، حجازى، مصرى، ايرانى و هندى پاى درس او شركت كرده‏اند. اين يك عامل بسيار بزرگى بوده براى اينكه زمينه اين جهش و جنبش را فراهم كند.
مثلًا شاگرد، خراسانى بود و استاد مصرى، یا شاگرد مصرى بود و استاد خراسانى. حوزه درس تشكیل داده مى‏شد، آن كه به عنوان استاد نشسته بود مثلًا یك غلام بربرى بود مثل «نافع» یا «عِكرِمه» غلام عبد اللَّه بن عباس؛ یك غلام بربرى مى‏آمد مى‏نشست، بعد مى‏دید عراقى، سوریه‏اى، حجازى، مصرى، ایرانى و هندى پاى درس او شركت كرده‏اند. این یك عامل بسیار بزرگى بوده براى اینكه زمینه این جهش و جنبش را فراهم كند.




و از اين شايد بالاتر آن چيزى است كه امروز اسمش را «تسامح و تساهل دينى» اصطلاح كرده‏اند و مقصود همزيستى با غير مسلمانان است، مخصوصاً همزيستى با اهل كتاب؛ يعنى مسلمانان اهل كتاب را براى اينكه با آنها همزيستى كنند تحمل مى‏كردند و اين را بر خلاف اصول دينى خودشان نمى‏دانستند. و در آن زمان اهل كتاب اهل علم بودند.  
و از این شاید بالاتر آن چیزى است كه امروز اسمش را «تسامح و تساهل دینى» اصطلاح كرده‏اند و مقصود همزیستى با غیر مسلمانان است، مخصوصاً همزیستى با اهل كتاب؛ یعنى مسلمانان اهل كتاب را براى اینكه با آنها همزیستى كنند تحمل مى‏كردند و این را بر خلاف اصول دینى خودشان نمى‏دانستند. و در آن زمان اهل كتاب اهل علم بودند.  




اينها وارد جامعه اسلامى شدند و مسلمين مقدم اينها را گرامى شمردند و در همان عصر اول، معلومات اينها را از ايشان گرفتند و در عصر دوم، ديگر در رأس جامعه علمى، خود مسلمين قرار گرفتند. مسأله تسامح و تساهل با اهل كتاب نيز يك عامل فوق‏العاده مهمى بوده است. البته خود اين هم ريشه حديثى دارد. ما احاديث زيادى در اين زمينه داريم.  
اینها وارد جامعه اسلامى شدند و مسلمین مقدم اینها را گرامى شمردند و در همان عصر اول، معلومات اینها را از ایشان گرفتند و در عصر دوم، دیگر در رأس جامعه علمى، خود مسلمین قرار گرفتند. مسأله تسامح و تساهل با اهل كتاب نیز یك عامل فوق‏العاده مهمى بوده است. البته خود این هم ریشه حدیثى دارد. ما احادیث زیادى در این زمینه داریم.  




حتى مرحوم مجلسى در بحار نقل مى‏كند- و در نهج البلاغه نيز هست- كه پيغمبر فرمود: «خُذُوا الْحِكْمَةَ وَ لَوْ مِنْ مُشْرِكٍ» (حكمت يعنى سخن علمى صحيح) سخن علمى صحيح را فراگيريد و لو از مشرك. اين جمله معروف: «الْحِكْمَةُ ضالَّةُ الْمُؤْمِنِ يَأْخُذُها ايْنَما وَجَدَها» مضمونش همين است (در بعضى تعبيرها هست: وَ لَوْ مِنْ يَدِ مُشْرِكٍ) يعنى حكمت- كه قرآن مى‏گويد: «يُؤْتِي الْحِكْمَةَ مَنْ يَشاءُ وَ مَنْ يُؤْتَ الْحِكْمَةَ فَقَدْ أُوتِيَ خَيْراً كَثِيراً»<ref>بقره/ 269.</ref>  
حتى مرحوم مجلسى در بحار نقل مى‏كند- و در نهج البلاغه نیز هست- كه پیغمبر فرمود: «خُذُوا الْحِكْمَةَ وَ لَوْ مِنْ مُشْرِكٍ» (حكمت یعنى سخن علمى صحیح) سخن علمى صحیح را فراگیرید و لو از مشرك. این جمله معروف: «الْحِكْمَةُ ضالَّةُ الْمُؤْمِنِ یَأْخُذُها ایْنَما وَجَدَها» مضمونش همین است (در بعضى تعبیرها هست: وَ لَوْ مِنْ یَدِ مُشْرِكٍ) یعنى حكمت- كه قرآن مى‏گوید: «یُؤْتِی الْحِكْمَةَ مَنْ یَشاءُ وَ مَنْ یُؤْتَ الْحِكْمَةَ فَقَدْ أُوتِیَ خَیْراً كَثِیراً»<ref>بقره/ 269.</ref>  




و به معنى سخن علمى محكم، پابرجا، صحيح، معتبر و حرف درست است- گمشده مؤمن است. خيلى تعبير عالى‏اى است: «گمشده». اگر انسان چيزى داشته باشد كه مال خودش باشد و آن را گم كرده باشد چگونه هرجا مى‏رود دنبالش مى‏گردد؟! اگر شما يك انگشتر قيمتى داشته باشيد كه مورد علاقه‏تان باشد و گم شده‏ باشد، هرجا كه احتمال مى‏دهيد مى‏رويد و تمام حواستان به اين است كه گوشه و كنار را نگاه كنيد ببينيد آيا مى‏توانيد گمشده‏تان را پيدا كنيد.  
و به معنى سخن علمى محكم، پابرجا، صحیح، معتبر و حرف درست است- گمشده مؤمن است. خیلى تعبیر عالى‏اى است: «گمشده». اگر انسان چیزى داشته باشد كه مال خودش باشد و آن را گم كرده باشد چگونه هرجا مى‏رود دنبالش مى‏گردد؟! اگر شما یك انگشتر قیمتى داشته باشید كه مورد علاقه‏تان باشد و گم شده‏ باشد، هرجا كه احتمال مى‏دهید مى‏روید و تمام حواستان به این است كه گوشه و كنار را نگاه كنید ببینید آیا مى‏توانید گمشده‏تان را پیدا كنید.  




از بهترين و افتخارآميزترين تعبيرات اسلامى يكى همين است: حكمت گمشده مؤمن است، هرجا كه پيدايش كند مى‏گيرد و لو از دست يك مشرك؛ يعنى تو اگر مالت را، گمشده‏ات را در دست يك مشرك ببينى آيا مى‏گويى من كارى به آن ندارم، يا مى‏گويى اين مال من است؟ امير المؤمنين مى‏فرمايد: مؤمن علم را در دست مشرك عاريتى مى‏بيند و خودش را مالك اصلى، و مى‏گويد او شايسته آن نيست، آن كه شايسته آن است من هستم.
از بهترین و افتخارآمیزترین تعبیرات اسلامى یكى همین است: حكمت گمشده مؤمن است، هرجا كه پیدایش كند مى‏گیرد و لو از دست یك مشرك؛ یعنى تو اگر مالت را، گمشده‏ات را در دست یك مشرك ببینى آیا مى‏گویى من كارى به آن ندارم، یا مى‏گویى این مال من است؟ امیر المؤمنین مى‏فرماید: مؤمن علم را در دست مشرك عاریتى مى‏بیند و خودش را مالك اصلى، و مى‏گوید او شایسته آن نیست، آن كه شایسته آن است من هستم.




برخى مسأله تسامح و تساهل نسبت به اهل كتاب را به حساب خلفا گذاشته‏ اند كه «سعه صدر خلفا ايجاب مى‏كرد كه در دربار آنها مسلمان و مسيحى و يهودى و مجوسى و غيره با همديگر بجوشند و از يكديگر استفاده كنند» ولى اين سعه صدر خلفا نبود، دستور خود پيغمبر بود.  
برخى مسأله تسامح و تساهل نسبت به اهل كتاب را به حساب خلفا گذاشته‏ اند كه «سعه صدر خلفا ایجاب مى‏كرد كه در دربار آنها مسلمان و مسیحى و یهودى و مجوسى و غیره با همدیگر بجوشند و از یكدیگر استفاده كنند» ولى این سعه صدر خلفا نبود، دستور خود پیغمبر بود.  




حتى جرجى زيدان اين مسأله را به حساب سعه صدر خلفا مى‏گذارد. داستان سيد رضى را نقل مى‏كند كه سيد رضى- كه مردى است در رديف مراجع تقليد و مرد فوق‏العاده‏اى است و برادر سيد مرتضى است- وقتى كه دانشمند معاصرش «ابو اسحاق صابى»  <ref>ابو اسحاق صابى مسلمان نبود، صابئى بود( درباره مذهب صابئين خيلى حرف است. برخى گفته‏اند مذهب صابئى ريشه مجوسى داشته ولى يك نحله مسيحى است. امروز راجع به اين مذهب خيلى بحثهاست كه ريشه آن چيست) و بسيار دانشمند و مرد مؤدبى بود، و چون اديب بود خيلى علاقه‏مند به ادبيّت قرآن بود و خيلى هم به آيات قرآن استشهاد مى‏كرد. ماه رمضان چيزى نمى‏خورد. مى‏گفتند تو كه مسلمان نيستى چرا چيزى نمى‏خورى؟ مى‏گفت: ادب اقتضا مى‏كند كه من با مردم زمان خودم هماهنگى داشته باشم.</ref>  وفات يافت قصيده‏اى در مدح او گفت‏ :
حتى جرجى زیدان این مسأله را به حساب سعه صدر خلفا مى‏گذارد. داستان سید رضى را نقل مى‏كند كه سید رضى- كه مردى است در ردیف مراجع تقلید و مرد فوق‏العاده‏اى است و برادر سید مرتضى است- وقتى كه دانشمند معاصرش «ابو اسحاق صابى»  <ref>ابو اسحاق صابى مسلمان نبود، صابئى بود( درباره مذهب صابئین خیلى حرف است. برخى گفته‏اند مذهب صابئى ریشه مجوسى داشته ولى یك نحله مسیحى است. امروز راجع به این مذهب خیلى بحثهاست كه ریشه آن چیست) و بسیار دانشمند و مرد مؤدبى بود، و چون ادیب بود خیلى علاقه‏مند به ادبیّت قرآن بود و خیلى هم به آیات قرآن استشهاد مى‏كرد. ماه رمضان چیزى نمى‏خورد. مى‏گفتند تو كه مسلمان نیستى چرا چیزى نمى‏خورى؟ مى‏گفت: ادب اقتضا مى‏كند كه من با مردم زمان خودم هماهنگى داشته باشم.</ref>  وفات یافت قصیده‏اى در مدح او گفت‏ :
أَ رَأَيْتَ مَنْ حَمَلوا عَلَى الأَعْوادِ أَ رَأَيْتَ كَيْفَ خَبا ضِياءُ النّادى‏
أَ رَأَیْتَ مَنْ حَمَلوا عَلَى الأَعْوادِ أَ رَأَیْتَ كَیْفَ خَبا ضِیاءُ النّادى‏


«ديدى اين چه كسى بود كه روى اين چوبهاى تابوت حملش كردند؟! آيا فهميدى كه چراغ محفل ما خاموش شد؟! اين يك كوه بود كه فرو ريخت ...» برخى آمدند به او عيب گرفتند كه آيا يك سيد، اولاد پيغمبر، يك عالم بزرگ اسلامى، يك مرد كافر را اين‏طور مدح مى‏كند؟!
«دیدى این چه كسى بود كه روى این چوبهاى تابوت حملش كردند؟! آیا فهمیدى كه چراغ محفل ما خاموش شد؟! این یك كوه بود كه فرو ریخت ...» برخى آمدند به او عیب گرفتند كه آیا یك سید، اولاد پیغمبر، یك عالم بزرگ اسلامى، یك مرد كافر را این‏طور مدح مى‏كند؟!


گفت: بله، «انَّما رَثَيْتُ عِلْمَهُ» من علمش را مرثيه گفتم، مرد عالمى بود، من او را به خاطر علمش مرثيه گفتم. (در اين زمان اگر كسى چنين كارى كند از شهر بيرونش مى‏كنند.)
گفت: بله، «انَّما رَثَیْتُ عِلْمَهُ» من علمش را مرثیه گفتم، مرد عالمى بود، من او را به خاطر علمش مرثیه گفتم. (در این زمان اگر كسى چنین كارى كند از شهر بیرونش مى‏كنند.)




جرجى زيدان بعد از آنكه اين داستان را نقل مى‏كند مى‏گويد:
جرجى زیدان بعد از آنكه این داستان را نقل مى‏كند مى‏گوید:
ببينيد سعه صدر را، يك سيد اولاد پيغمبر مثل سيد رضى با اين‏همه عظمت روحى و اين‏ مقام شامخ سيادت و علمى [يك كافر را چنين مدح مى‏كند.] بعد مى‏گويد «همه اينها ريشه‏اش از دربار خلفا بود كه اينها مردمانى واسع الصدر بودند.» اين به دربار خلفا مربوط نيست.
ببینید سعه صدر را، یك سید اولاد پیغمبر مثل سید رضى با این‏همه عظمت روحى و این‏ مقام شامخ سیادت و علمى [یك كافر را چنین مدح مى‏كند.] بعد مى‏گوید «همه اینها ریشه‏اش از دربار خلفا بود كه اینها مردمانى واسع الصدر بودند.» این به دربار خلفا مربوط نیست.


سيد رضى شاگرد على بن ابى طالب است كه نهج البلاغه را جمع كرده. او از همه مردم به دستور جدش پيغمبر و على بن ابى طالب آشناتر است كه مى‏گويد حكمت و علم در هر جا كه باشد محترم است.
سید رضى شاگرد على بن ابى طالب است كه نهج البلاغه را جمع كرده. او از همه مردم به دستور جدش پیغمبر و على بن ابى طالب آشناتر است كه مى‏گوید حكمت و علم در هر جا كه باشد محترم است.




اينها عواملى بود كه اين شور و نشاط علمى را به وجود آورد و قهراً اين زمينه را براى امام صادق فراهم كرد.
اینها عواملى بود كه این شور و نشاط علمى را به وجود آورد و قهراً این زمینه را براى امام صادق فراهم كرد.




پس در واقع بحث ما اين شد كه براى امام صادق اگر چه زمينه براى زعامت فراهم نشد و اگر فراهم مى‏شد مسلّم آن زمينه از همه زمينه‏ ها بهتر بود، ولى يك زمينه ديگرى فراهم بود و حضرت از آن زمينه استفاده كرد به طورى كه تحقيقاً مى‏توان گفت حركتهاى علمى دنياى اسلام اعمّ از شيعه و سنى مربوط به امام صادق است.
پس در واقع بحث ما این شد كه براى امام صادق اگر چه زمینه براى زعامت فراهم نشد و اگر فراهم مى‏شد مسلّم آن زمینه از همه زمینه‏ ها بهتر بود، ولى یك زمینه دیگرى فراهم بود و حضرت از آن زمینه استفاده كرد به طورى كه تحقیقاً مى‏توان گفت حركتهاى علمى دنیاى اسلام اعمّ از شیعه و سنى مربوط به امام صادق است.




حوزه‏ هاى شيعه كه خيلى واضح است، حوزه ‏هاى سنى هم مولود امام صادق است، به جهت اينكه رأس و رئيس حوزه‏هاى سنى «جامع ازهر» است كه از هزار سال پيش تشكيل شده و جامع ازهر را هم شيعيان فاطمى تشكيل دادند، و تمام حوزه‏هاى ديگر اهل تسنن منشعب از جامع ازهر است، و همه اينها مولود همين استفاده‏اى است كه امام صادق از وضع زمان خودش كرده است.
حوزه‏ هاى شیعه كه خیلى واضح است، حوزه ‏هاى سنى هم مولود امام صادق است، به جهت اینكه رأس و رئیس حوزه‏هاى سنى «جامع ازهر» است كه از هزار سال پیش تشكیل شده و جامع ازهر را هم شیعیان فاطمى تشكیل دادند، و تمام حوزه‏هاى دیگر اهل تسنن منشعب از جامع ازهر است، و همه اینها مولود همین استفاده‏اى است كه امام صادق از وضع زمان خودش كرده است.




اين مطلب لااقل به صورت يك مسأله مطرح است كه آيا براى امام صادق بهتر بود اين زمينه را از دست بدهد و برود بجنگد و در راه مبارزه با ظلم كشته شود؟ يا اينكه از اين زمينه عالى استفاده كند؟ اسلام كه تنها مبارزه با ظلم نيست، اسلام چيزهاى ديگر هم هست.
این مطلب لااقل به صورت یك مسأله مطرح است كه آیا براى امام صادق بهتر بود این زمینه را از دست بدهد و برود بجنگد و در راه مبارزه با ظلم كشته شود؟ یا اینكه از این زمینه عالى استفاده كند؟ اسلام كه تنها مبارزه با ظلم نیست، اسلام چیزهاى دیگر هم هست.




بنابراين من اين مطلب را فقط به عنوان يك زمينه و يك تفاوت عصر امام صادق با عصرهاى ديگر عرض كردم كه اگر امام صادق از اين زمينه استفاده نمى‏كرد جاى اين سؤال بود كه اگر ائمه حكومت و خلافت مى‏خواستند مگر جز براى اين مى‏خواستند كه اسلام را نشر دهند؟ چرا از اين زمينه مساعد استفاده نكردند و باز خودشان را به كشتن دادند؟  
بنابراین من این مطلب را فقط به عنوان یك زمینه و یك تفاوت عصر امام صادق با عصرهاى دیگر عرض كردم كه اگر امام صادق از این زمینه استفاده نمى‏كرد جاى این سؤال بود كه اگر ائمه حكومت و خلافت مى‏خواستند مگر جز براى این مى‏خواستند كه اسلام را نشر دهند؟ چرا از این زمینه مساعد استفاده نكردند و باز خودشان را به كشتن دادند؟  




جوابش اين است كه در وقتى كه زمينه، مساعد بود چنين نبود كه زمينه مساعد را از دست بدهند. براى حضرت رضا هم يك فرصت مناسب همين بود كه در مجلس مأمون راه يافت و از آن مجلس صداى خودش را بلند كرد. شايد حضرت رضا دو سال بيشتر نزد مأمون نبود، ولى آنچه كه از حضرت رضا از همان دوره بودنش با مأمون نقل شده از بقيه مدت عمر حضرت نقل نشده است.
جوابش این است كه در وقتى كه زمینه، مساعد بود چنین نبود كه زمینه مساعد را از دست بدهند. براى حضرت رضا هم یك فرصت مناسب همین بود كه در مجلس مأمون راه یافت و از آن مجلس صداى خودش را بلند كرد. شاید حضرت رضا دو سال بیشتر نزد مأمون نبود، ولى آنچه كه از حضرت رضا از همان دوره بودنش با مأمون نقل شده از بقیه مدت عمر حضرت نقل نشده است.
و صلّى اللَّه على محمد و آله الطاهري
و صلّى اللَّه على محمد و آله الطاهری




== منبع ==  
== منبع ==  
مجموعه آثار استاد شهيد مطهرى ؛ ج‏18 ؛ ص69-83-با تلخیص و ویرایش جزئی -
مجموعه آثار استاد شهید مطهرى ؛ ج‏18 ؛ ص69-83-با تلخیص و ویرایش جزئی -


[[پانویس ]]
[[پانویس ]]
Writers، confirmed، مدیران
۸۷٬۷۸۰

ویرایش