پرش به محتوا

تأملی در ناهمسازگاری‌ها و پیشینه تلاش‌های همسازگرایانه در جهان اسلام (از آغاز اسلام تا پایان عصر عباسی) (مقاله): تفاوت میان نسخه‌ها

بدون خلاصۀ ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش
خط ۳۹: خط ۳۹:
موضوع وحدت اسلامى يا به تعبيرى همسازگرى مسلمانان که مانند همزادِ آن، يعنى ناهمسازگرى مسلمانان، بيش از هر چيز در قالب اختلاف هاى مذهبى نمود يافته‌است، از مؤلّفه‌هاى مهم و داراى قدمتى به فراخناى تاريخ با عظمت اسلام است. سرزمين حجاز، که به سان برزخى ميان عربستان صحرايى و [[عربستان سعودی|عربستان]] خوشبخت <ref>ر.ک.: على اكبر فياض، تاريخ اسلام، (تهران، انتشارات دانشگاه تهران، 1374)، ج 6، ص 4.</ref> فاصله شده، ديارى آکنده از اقسام ستيزه جويى‌ها و منازعه طلبى‌ها بوده‌است و فقط نياز به تداوم بقا مى‌توانست به عنوان تنها عامل همساز‌گرا در اين منطقه، اين ستيزهاى مستمر را تعديل کند.<ref>همان، ص7.</ref> اين ستيزهاى متمادى که دست مايه حکايات «ايّام العرب» نيز گرديده‌است <ref>ر.ک.: برتولد اشپولر، جهان اسلام (دوران خلافت)، ترجمه قمر آريان (تهران، انتشارات اميركبير، 1354)، ص 20.</ref>،  غالباً آبشخورى معيشتى داشته و به تدريج پيرايه‌هاى قومى و قبيله‌اى به خود گرفته‌است. مى‌توان از حروب فجار به عنوان يکى از منازعه‌هاى مشهورى نام برد که ميان قريش و بنى اسد بن خزيمه از سويى و بنى قيس بن عيلان از سوى ديگر به وقوع پيوسته و [[پیامبر اکرم(ص)|پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله)]]نيز آن را درک نموده‌است.<ref>ابن واضح يعقوبى، تاريخ يعقوبى، ترجمه محمد ابراهيم آيتى، 2 جلد (چاپ هشتم: تهران)، ج 1، ص 370ـ371.</ref><br>
موضوع وحدت اسلامى يا به تعبيرى همسازگرى مسلمانان که مانند همزادِ آن، يعنى ناهمسازگرى مسلمانان، بيش از هر چيز در قالب اختلاف هاى مذهبى نمود يافته‌است، از مؤلّفه‌هاى مهم و داراى قدمتى به فراخناى تاريخ با عظمت اسلام است. سرزمين حجاز، که به سان برزخى ميان عربستان صحرايى و [[عربستان سعودی|عربستان]] خوشبخت <ref>ر.ک.: على اكبر فياض، تاريخ اسلام، (تهران، انتشارات دانشگاه تهران، 1374)، ج 6، ص 4.</ref> فاصله شده، ديارى آکنده از اقسام ستيزه جويى‌ها و منازعه طلبى‌ها بوده‌است و فقط نياز به تداوم بقا مى‌توانست به عنوان تنها عامل همساز‌گرا در اين منطقه، اين ستيزهاى مستمر را تعديل کند.<ref>همان، ص7.</ref> اين ستيزهاى متمادى که دست مايه حکايات «ايّام العرب» نيز گرديده‌است <ref>ر.ک.: برتولد اشپولر، جهان اسلام (دوران خلافت)، ترجمه قمر آريان (تهران، انتشارات اميركبير، 1354)، ص 20.</ref>،  غالباً آبشخورى معيشتى داشته و به تدريج پيرايه‌هاى قومى و قبيله‌اى به خود گرفته‌است. مى‌توان از حروب فجار به عنوان يکى از منازعه‌هاى مشهورى نام برد که ميان قريش و بنى اسد بن خزيمه از سويى و بنى قيس بن عيلان از سوى ديگر به وقوع پيوسته و [[پیامبر اکرم(ص)|پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله)]]نيز آن را درک نموده‌است.<ref>ابن واضح يعقوبى، تاريخ يعقوبى، ترجمه محمد ابراهيم آيتى، 2 جلد (چاپ هشتم: تهران)، ج 1، ص 370ـ371.</ref><br>


از دلايل عمده گرايش يثربيان به آموزه‌هاى پيامبر اکرم(صلى الله عليه وآله)، به تنگ آمدن آنها از ستيزه‌هاى بى پايان داخلى بود.<ref>اسحق بن محمد همدانى، سيرت رسول الله (تهران، نشر مركز، 1373)، ص 212؛ ابن واضح يعقوبى، همان، ص 396 و محمد حسنين هيكل، زندگانى محمد، ترجمه ابوالقاسم پاينده (تهران، انتشارات سوره، 1375)، ص 281 ـ 282.</ref> دامنه اين ناهمسازگرى‌ها از رقابت موجود ميان دو بطن، مانند بنى‌هاشم و بنى امّيه تا ستيزه‌هاى ميان دو شعب (مجموعه چند قبيله)، مانند بنى عدنان و بنى قحطان متغيّر بوده‌است.<ref>در مورد اصطلاح شعب، قبيله وغيره ر.ک.: محمد ابراهيم آيتى، تاريخ پيامبر اسلام، با تجديد نظر و اضافات ابوالقاسم گرجى، (چاپ ششم: تهران، انتشارات دانشگاه تهران، 1376)، ص 20.</ref> علاوه بر آموزه‌هاى قرآن کريم و سنت که با اشاره به ناهمسازگرى‌هاى اعرابِ جاهلى، مؤمنان را مکّرر از دامن زدن به ستيزه‌جويى و تفرقه پرهيز داده‌اند،<ref>انفال / 63 و آل عمران / 103.</ref> پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) نيز با تشبيه روابط اعضاى جامعه مؤمنان به مسئوليت اعضاى يک پيکر نسبت به يک ديگر، جماعت و وحدت را مايه رحمت و وحدت ستيزى را مُرادف با کُفر دانسته و همواره بر لزوم همراهى با توده‌ امّت تأکيد داشته‌اند.<ref>صحيح بخارى، ص 37 و صحيح مسلم، ص 66 به نقل از: كتاب وحدت، گردآورى و تنظيم اداره پژوهش و نگارش، (تهران، وزارت ارشاد اسلامى، 1362)، ص 146.</ref> ايشان هم چنين برترى جويى‌هاى قومى و قبيله‌اى را که در واقع منشأ ناهمسازگرى‌هاست، باطل اعلام کرده، رسوبات ذهنى تفکرات دوران جاهليّت را ملغا مى‌نمايد. <br>
از دلايل عمده گرايش يثربيان به آموزه‌هاى [[پیامبر اکرم(ص)|پيامبر اکرم(صلى الله عليه وآله)]]، به تنگ آمدن آنها از ستيزه‌هاى بى پايان داخلى بود.<ref>اسحق بن محمد همدانى، سيرت رسول الله (تهران، نشر مركز، 1373)، ص 212؛ ابن واضح يعقوبى، همان، ص 396 و محمد حسنين هيكل، زندگانى محمد، ترجمه ابوالقاسم پاينده (تهران، انتشارات سوره، 1375)، ص 281 ـ 282.</ref> دامنه اين ناهمسازگرى‌ها از رقابت موجود ميان دو بطن، مانند بنى‌هاشم و بنى امّيه تا ستيزه‌هاى ميان دو شعب (مجموعه چند قبيله)، مانند بنى عدنان و بنى قحطان متغيّر بوده‌است.<ref>در مورد اصطلاح شعب، قبيله وغيره ر.ک.: محمد ابراهيم آيتى، تاريخ پيامبر اسلام، با تجديد نظر و اضافات ابوالقاسم گرجى، (چاپ ششم: تهران، انتشارات دانشگاه تهران، 1376)، ص 20.</ref> علاوه بر آموزه‌هاى قرآن کريم و سنت که با اشاره به ناهمسازگرى‌هاى اعرابِ جاهلى، مؤمنان را مکّرر از دامن زدن به ستيزه‌جويى و تفرقه پرهيز داده‌اند،<ref>انفال / 63 و آل عمران / 103.</ref> پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) نيز با تشبيه روابط اعضاى جامعه مؤمنان به مسئوليت اعضاى يک پيکر نسبت به يک ديگر، جماعت و وحدت را مايه رحمت و وحدت ستيزى را مُرادف با کُفر دانسته و همواره بر لزوم همراهى با توده‌ امّت تأکيد داشته‌اند.<ref>صحيح بخارى، ص 37 و صحيح مسلم، ص 66 به نقل از: كتاب وحدت، گردآورى و تنظيم اداره پژوهش و نگارش، (تهران، وزارت ارشاد اسلامى، 1362)، ص 146.</ref> ايشان هم چنين برترى جويى‌هاى قومى و قبيله‌اى را که در واقع منشأ ناهمسازگرى‌هاست، باطل اعلام کرده، رسوبات ذهنى تفکرات دوران جاهليّت را ملغا مى‌نمايد. <br>


امّا، همان‌گونه که خودِ پيامبر(صلى الله عليه وآله) نيز پيش بينى مى‌نمود، پس از وفات ايشان نه تنها آموزه‌هاى‌همسازگرايانه به کنارى نهاده شد، بلکه احاديثى در اصالت تبعيض هاى قومى و قبيله‌اى جعل گرديد و عوامل وحدت گريز و وحدت ستيز طبقاتى و قومى عصر جاهليّت از اغمايى که هيمنه حضور پيامبر(صلى الله عليه وآله)بر آن تحميل کرده بود، درآمد و مجدّداً در شريان هاى روابط اجتماعى عربستان دويد.<ref>عبدالهادى حائرى، «ديباچه اى بر پيشينه تاريخى جنبش هاى پان اسلاميسم»، مجله دانشكده ادبيات و علوم انسانى دانشگاه مشهد، سال 14، شماره 4، ص 725.</ref> اين ناهمسازگرى‌ها که از نخستين نيم سده ترويج اسلام در جامعه اسلامى روى نموده‌است، انديشوران جهان اسلام را به انديشه درباره منشأ و عوامل تحقّقِ آنها وا داشته‌است.<ref>همان، ص 13.</ref>   
امّا، همان‌گونه که خودِ پيامبر(صلى الله عليه وآله) نيز پيش بينى مى‌نمود، پس از وفات ايشان نه تنها آموزه‌هاى‌همسازگرايانه به کنارى نهاده شد، بلکه احاديثى در اصالت تبعيض‌هاى قومى و قبيله‌اى جعل گرديد و عوامل وحدت گريز و وحدت ستيز طبقاتى و قومى عصر جاهليّت از اغمايى که هيمنه حضور پيامبر(صلى الله عليه وآله)بر آن تحميل کرده بود، درآمد و مجدّداً در شريان هاى روابط اجتماعى عربستان دويد.<ref>عبدالهادى حائرى، «ديباچه اى بر پيشينه تاريخى جنبش هاى پان اسلاميسم»، مجله دانشكده ادبيات و علوم انسانى دانشگاه مشهد، سال 14، شماره 4، ص 725.</ref> اين ناهمسازگرى‌ها که از نخستين نيم سده ترويج اسلام در جامعه اسلامى روى نموده‌است، انديشوران جهان اسلام را به انديشه درباره منشأ و عوامل تحقّقِ آنها وا داشته‌است.<ref>همان، ص 13.</ref>   


=ب ـ عصر خلفاى راشدين=
=ب ـ عصر خلفاى راشدين=
خط ۵۹: خط ۵۹:


=ج ـ عصر اموى=
=ج ـ عصر اموى=
پس از به قتل رسيدن على(عليه‌السلام) در سال چهلم هجرى به وسيله [[خوارج]]، کوفيان با [[امام حسن مجتبی|حسن بن على]](عليهما السلام)بيعت مى‌کنند، در حالى که [[معاویة بن ابی سفیان|معاوية بن ابوسفيان]] در [[شام]]، مسند امارت را به خلافت تبديل مى‌نمايد. در واقع سال هاى 40 و 41 هجرى را مى‌توان آغاز مقطعى ديگر از تاريخ اسلام، که کاملا مغاير با دوران قبل از آن است، برشمرد. اين دوره، پايان دوران خلافت و آغاز دوران ملوکيّت و سلطنت مآبى است.<ref>ر.ک.: حاتم قادرى، تحول مبانى مشروعيت خلافت از آغاز تا فروپاشى عباسيان، (انتشارات بنيان)، ص81و98.</ref> اين تفکيک ماهوى نه تنها منحصر به فِرَق شيعه و خوارج نيست، بلکه در کلام پيامبر اکرم(صلى الله عليه وآله) نيز به وضوح مشاهده مى‌گردد. ايشان مى‌فرمايند: «خلافت پس از من سى سال است و بعد از آن سلطنت خواهد بود». <ref>مسعودى، همان، ج 2، ص 3.</ref> <br>
پس از به شهادت رسيدن [[امام علی بن ابی‌طالب (ع)|امام على(عليه‌السلام)]] در سال چهلم هجرى به وسيله [[خوارج]]، کوفيان با [[امام حسن مجتبی|حسن بن على]](عليهما السلام)بيعت مى‌کنند، در حالى که [[معاویة بن ابی سفیان|معاوية بن ابوسفيان]] در [[شام]]، مسند امارت را به خلافت تبديل مى‌نمايد. در واقع سال هاى 40 و 41 هجرى را مى‌توان آغاز مقطعى ديگر از تاريخ اسلام، که کاملا مغاير با دوران قبل از آن است، برشمرد. اين دوره، پايان دوران خلافت و آغاز دوران ملوکيّت و سلطنت مآبى است.<ref>ر.ک.: حاتم قادرى، تحول مبانى مشروعيت خلافت از آغاز تا فروپاشى عباسيان، (انتشارات بنيان)، ص81و98.</ref> اين تفکيک ماهوى نه تنها منحصر به فِرَق شيعه و خوارج نيست، بلکه در کلام پيامبر اکرم(صلى الله عليه وآله) نيز به وضوح مشاهده مى‌گردد. ايشان مى‌فرمايند: «خلافت پس از من سى سال است و بعد از آن سلطنت خواهد بود». <ref>مسعودى، همان، ج 2، ص 3.</ref> <br>
در برخى از روايات نيز اين سلطنت به دوران گزندگى توصيف شده‌است.<ref>راضى آل ياسين، صلح [[امام حسن مجتبی|امام حسن]] پرشكوه‌ترين نرمش قهرمانانه تاريخ، ترجمه سيد على خامنه‌اى، (نشر آسيا)، ص 345.</ref> اين تباين ماهيت به حدّى بود که معاويه و غالب جانشينان وى و نيز خلفاى بنى عبّاس به صورت گسترده به استعمال عنوان «خليفة‌الله» تشويق مى‌شدند.<ref>ر.ک.: حاتم قادرى، همان، ص 64 ـ 73.</ref>  <br>
در برخى از روايات نيز اين سلطنت به دوران گزندگى توصيف شده‌است.<ref>راضى آل ياسين، صلح [[امام حسن مجتبی|امام حسن]] پرشكوه‌ترين نرمش قهرمانانه تاريخ، ترجمه سيد على خامنه‌اى، (نشر آسيا)، ص 345.</ref> اين تباين ماهيت به حدّى بود که معاويه و غالب جانشينان وى و نيز خلفاى بنى عبّاس به صورت گسترده به استعمال عنوان «خليفة‌الله» تشويق مى‌شدند.<ref>ر.ک.: حاتم قادرى، همان، ص 64 ـ 73.</ref>  <br>
سال 41 هجرى به علّت عقد معاهده صلح ميان حسن بن على(عليهما‌السلام) و [[معاويه|معاوية بن أبى سفيان]] عام الجماعة خوانده شد.<ref>ذهبى، ص 25 و 27 و سيوطى، همان، ص 196.</ref>  از أدلّه مهم و عمده دست يازيدن حسن بن على(عليهما السلام)به صلح با معاوية بن ابى سفيان أوّلا، ادبار عمومى از تداوم منازعات خونين، آشفتگى‌ها و ناامنى‌هاى چندين ساله‌اى است که پيش از کشته شدن خليفه سوم تا پس از قتل خليفه چهارم بر سرزمين‌هاى اسلامى سايه افکنده بود و آخرين و زشت‌ترين آنها قتل و غارت‌هاى وحشيانه سردار امير شام، بسر بن أبى أرطاة، است.<br>
سال 41 هجرى به علّت عقد معاهده صلح ميان حسن بن على(عليهما‌السلام) و [[معاويه|معاوية بن أبى سفيان]] عام الجماعة خوانده شد.<ref>ذهبى، ص 25 و 27 و سيوطى، همان، ص 196.</ref>  از أدلّه مهم و عمده دست يازيدن حسن بن على(عليهما السلام)به صلح با معاوية بن ابى سفيان أوّلا، ادبار عمومى از تداوم منازعات خونين، آشفتگى‌ها و ناامنى‌هاى چندين ساله‌اى است که پيش از کشته شدن خليفه سوم تا پس از قتل خليفه چهارم بر سرزمين‌هاى اسلامى سايه افکنده بود و آخرين و زشت‌ترين آنها قتل و غارت‌هاى وحشيانه سردار امير شام، بسر بن أبى أرطاة، است.<br>
ثانياً، اين صلح پايانى بر خون ريزى‌هاى به ظاهر بى‌پايان و بى نتيجه ميان مسلمين با توجه به ويژگى‌هاى جامعه عراق، شام و حجاز آن روزگار بود. راست آمدن کار بر وى محال مى‌نمود و از طرفى حفظ جان و حيثيت [[اهل بيت (ع)|اهل بيت پيامبر(صلى الله عليه وآله)]]، صحابه و تابعين علوى حائز اهميّت بود. ثالثاً، خليفه پنجم راشد و امام دوم شيعيان نسبت به حفظ کيان عالم اسلام به علّت وقوع شورش‌ها و آشفتگى‌هاى داخلى نگران بود؛ شورش‌ها و آشفتگى‌هايى که امپراتورى جوان و نوپاى اسلام را در معرض آسيب قرار داده بود و دشمنان داخلى و به ويژه خارجى آن از اين وضعيّت غافل نبودند. <ref>ر.ک.: مسعودى، همان، ص 3 و سيوطى، همان، ص 188.</ref>  عرض اندام امپراطورى روم شرقى در دوران خلافت على(عليه‌السلام) و اوان حکومت معاوية بن ابى سفيان، به عنوان نشانه‌هايى از اين خطر بيرونى، نگرانى‌هاى مزبور را تأييد مى‌کند.<ref>ر.ک.: محمد بن جرير طبرى، همان، ص 2345 و ابن واضح يعقوبى، همان، ص 144 ـ 145.</ref> در دوران خلافت عبدالملک بن مروان نيز، که جهان اسلام دچار جنگ هاى داخلى گرديده بود، مجدّداً روم شرقى به صورت خطرى جدّى ظاهر شد.
ثانياً، اين صلح پايانى بر خون ريزى‌هاى به ظاهر بى‌پايان و بى نتيجه ميان مسلمين با توجه به ويژگى‌هاى جامعه عراق، شام و حجاز آن روزگار بود. راست آمدن کار بر وى محال مى‌نمود و از طرفى حفظ جان و حيثيت [[اهل بيت (ع)|اهل بيت پيامبر(صلى الله عليه وآله)]]، صحابه و تابعين علوى حائز اهميّت بود. ثالثاً، خليفه پنجم راشد و امام دوم شيعيان نسبت به حفظ کيان عالم اسلام به علّت وقوع شورش‌ها و آشفتگى‌هاى داخلى نگران بود؛ شورش‌ها و آشفتگى‌هايى که امپراتورى جوان و نوپاى اسلام را در معرض آسيب قرار داده بود و دشمنان داخلى و به ويژه خارجى آن از اين وضعيّت غافل نبودند. <ref>ر.ک.: مسعودى، همان، ص 3 و سيوطى، همان، ص 188.</ref>  عرض اندام امپراطورى روم شرقى در دوران خلافت على(عليه‌السلام) و اوان حکومت [[معاویة بن ابی سفیان|معاوية بن ابى سفيان]]، به عنوان نشانه‌هايى از اين خطر بيرونى، نگرانى‌هاى مزبور را تأييد مى‌کند.<ref>ر.ک.: محمد بن جرير طبرى، همان، ص 2345 و ابن واضح يعقوبى، همان، ص 144 ـ 145.</ref> در دوران خلافت عبدالملک بن مروان نيز، که جهان اسلام دچار جنگ هاى داخلى گرديده بود، مجدّداً روم شرقى به صورت خطرى جدّى ظاهر شد.
اگر چه صلح سال 41 هجرى آرامش نسبى‌اى را به جهان اسلام بازگردانيد، به دليل عدم التزام و تعهّد معاوية بن ابوسفيان به روح توافق صلح نمى‌توانست مانعى براى ناهمسازگارى جوامع اسلامى به شمار رود. در اين برهه مجدّداً عوامل زمينه ساز نارضايتى عمومى در نيمه دوم خلافت عثمان، با وسعت و شدّت بيشترى احيا گرديد و حوادثى ناگوارتر به وقوع پيوست. مشاجره خليفه اول اموى و گروهى از هاشميان و انصار در سال 44 هجرى در مدينه، به روشنى تصوير ناهمسازگرى‌هاى عالم اسلام در آن عصر را ترسيم مى‌نمايد. <br>
اگر چه صلح سال 41 هجرى آرامش نسبى‌اى را به جهان اسلام بازگردانيد، به دليل عدم التزام و تعهّد معاوية بن ابوسفيان به روح توافق صلح نمى‌توانست مانعى براى ناهمسازگارى جوامع اسلامى به شمار رود. در اين برهه مجدّداً عوامل زمينه ساز نارضايتى عمومى در نيمه دوم خلافت عثمان، با وسعت و شدّت بيشترى احيا گرديد و حوادثى ناگوارتر به وقوع پيوست. مشاجره خليفه اول اموى و گروهى از هاشميان و انصار در سال 44 هجرى در مدينه، به روشنى تصوير ناهمسازگرى‌هاى عالم اسلام در آن عصر را ترسيم مى‌نمايد. <br>
خليفه اول اموى با بهره‌گيرى از اشتياق عمومى به استقرار امنيت، يأس فراگير از اصلاح انحرافات، تکيه بر جهل توده‌هايى که از حقايق آموزه‌هاى اسلامى دور مانده بودند و نهايتاً به کارگيرى دو حربه ارعاب و تطيمع توانست پايه‌هاى حکومت بنى اميه را مستحکم نمايد.<ref>مسعودى، همان، ص 35 ـ 39.</ref> <br>
خليفه اول اموى با بهره‌گيرى از اشتياق عمومى به استقرار امنيت، يأس فراگير از اصلاح انحرافات، تکيه بر جهل توده‌هايى که از حقايق آموزه‌هاى اسلامى دور مانده بودند و نهايتاً به کارگيرى دو حربه ارعاب و تطيمع توانست پايه‌هاى حکومت بنى اميه را مستحکم نمايد.<ref>مسعودى، همان، ص 35 ـ 39.</ref> <br>
معاويه به دستيابى بر مسند جانشينى پيامبر اکرم(صلى الله عليه وآله) و پيروزى سياسى بر رقباى علوى خود قانع نبود و بدين گونه او و غالب خلفاى بعدى (اعم از اموى و عباسى) سادگى روابط موجود در عصر خلفاى راشدين را بر هم زده، آن را به رابطه ارباب و رعيّت مبدّل نمودند.<ref>ابن واضح يعقوبى، همان، ص 166.</ref>  معاويه هم چنين به منظور باورمند نمودن خصومت هاى شخصى خود و طايفه‌اش با بنى‌هاشم به حمايت از جاعلان حديث و آلودن محراب و منبر به سبّ علويان پرداخت.<ref>محمد بن جرير طبرى، همان، ج 7، ص 2748 ـ 2749 و مسعودى، همان، ص 18 و 30 و ابن واضح يعقوبى، همان، ص152 و 162.</ref>  <br>
معاويه به دستيابى بر مسند جانشينى پيامبر اکرم(صلى الله عليه وآله) و پيروزى سياسى بر رقباى علوى خود قانع نبود و بدين گونه او و غالب خلفاى بعدى (اعم از اموى و عباسى) سادگى روابط موجود در عصر خلفاى راشدين را بر هم زده، آن را به رابطه ارباب و رعيّت مبدّل نمودند.<ref>ابن واضح يعقوبى، همان، ص 166.</ref>  معاويه هم چنين به منظور باورمند نمودن خصومت هاى شخصى خود و طايفه‌اش با بنى‌هاشم به حمايت از جاعلان حديث و آلودن محراب و منبر به سبّ علويان پرداخت.<ref>محمد بن جرير طبرى، همان، ج 7، ص 2748 ـ 2749 و مسعودى، همان، ص 18 و 30 و ابن واضح يعقوبى، همان، ص152 و 162.</ref>  <br>
در تاريخ جوامع اسلامى برخلاف اظهار عشق و محبت به اهل بيت پيامبر اکرم(صلى الله عليه وآله)، که وجه بارز تسنّن همسازگراست، اظهار محبّت به خلفاى اموى، حتّى يزيد بن معاويه، شعار تسنّن ناهمسازگرا تلقّى مى‌شود.<ref>ر.ک.: ابن اثير، عزالدين ابى الحسن، الكامل فى التاريخ، بيروت، دار صادر، 1399 ق / 1979 م، ج 8، ص 273 و ج 9، ص 418.</ref> با توجه به اين که خلافت اموى زاييده تفکر تفرقه گرا و فتنه انگيز بود، بديهى است که نمى‌توانست حامى و مجرى روح شريعت و ارزش‌هاى اصيل اسلام باشد. در اين دوره وقايعى چون واقعه [[کربلا]]، حرّه و سنگ سار کردن کعبه و آتش باران نمودن آن، صدماتى عميق و جبران ناپذير بر پيکره امّت اسلامى وارد نمود. مذاهب اسلامى در اين دوران، که با رويدادهاى سياسى اعلام وجود نموده بودند و در ابتدا بيشتر نشانه‌هاى حزبى ـ سياسى داشتند تا فقهى يا کلامى، با شتاب روند قوام گيرى خود را تا قرن سوّم هجرى پيموده، متأثّر از شرايط زمان و مکان به گسترش و نشر عقايد خود پرداختند. <br>
در تاريخ جوامع اسلامى برخلاف اظهار عشق و محبت به اهل بيت پيامبر اکرم(صلى الله عليه وآله)، که وجه بارز تسنّن همسازگراست، اظهار محبّت به خلفاى اموى، حتّى يزيد بن معاويه، شعار تسنّن ناهمسازگرا تلقّى مى‌شود.<ref>ر.ک.: ابن اثير، عزالدين ابى الحسن، الكامل فى التاريخ، بيروت، دار صادر، 1399 ق / 1979 م، ج 8، ص 273 و ج 9، ص 418.</ref> با توجه به اين که خلافت اموى زاييده تفکر تفرقه گرا و فتنه انگيز بود، بديهى است که نمى‌توانست حامى و مجرى روح شريعت و ارزش‌هاى اصيل اسلام باشد. در اين دوره وقايعى چون واقعه [[کربلا]]، حرّه و سنگ سار کردن کعبه و آتش باران نمودن آن، صدماتى عميق و جبران ناپذير بر پيکره [[امت اسلامی|امّت اسلامى]] وارد نمود. مذاهب اسلامى در اين دوران، که با رويدادهاى سياسى اعلام وجود نموده بودند و در ابتدا بيشتر نشانه‌هاى حزبى ـ سياسى داشتند تا فقهى يا کلامى، با شتاب روند قوام گيرى خود را تا قرن سوّم هجرى پيموده، متأثّر از شرايط زمان و مکان به گسترش و نشر عقايد خود پرداختند. <br>
در آن فضاى پر ابهام، امويان در تلاش بودند تا با سوء استفاده از سردرگمى توده‌ها آنان را به مذاهب سياسى خود، که تحت عنوان‌هاى عثمانيه، سفيانيه، نواصب و... از آنها ياد مى‌شود<ref>مسعودى، همان، ج 1، ص 709 ـ 710 و ج 2، ص 596.</ref>  و مهم‌ترين شاخصه آنها عداوت با اهل بيت پيامبر(صلى الله عليه وآله) است، درآورند. البته گر چه امويان در تحقّق اين هدف تا اندازه‌اى توفيق يافتند، امّا جمهور مردم به مذهب ايشان درنيامدند. رويدادهايى نظير شورش [[مدينه]]، که منجر به [[واقعه حرّه]] شد و نيز قيام [[عبدالله بن زبير]] که براى برهه‌اى کوتاه نظام خلافت را دو پاره نمود، نمونه‌هايى از اعتراض ها و قيام هاى موجود عليه سلطه امويان است.<ref>حسن ابراهيم حسن، تاريخ سياسى اسلام، ترجمه ابوالقاسم پاينده، 3 جلد (چاپ چهارم: تهران، انتشارات جاويدان، 1360)، ج 1، ص 432.</ref> <br>
در آن فضاى پر ابهام، امويان در تلاش بودند تا با سوء استفاده از سردرگمى توده‌ها آنان را به مذاهب سياسى خود، که تحت عنوان‌هاى عثمانيه، سفيانيه، نواصب و... از آنها ياد مى‌شود<ref>مسعودى، همان، ج 1، ص 709 ـ 710 و ج 2، ص 596.</ref>  و مهم‌ترين شاخصه آنها عداوت با اهل بيت پيامبر(صلى الله عليه وآله) است، درآورند. البته گر چه امويان در تحقّق اين هدف تا اندازه‌اى توفيق يافتند، امّا جمهور مردم به مذهب ايشان درنيامدند. رويدادهايى نظير شورش [[مدينه]]، که منجر به [[واقعه حرّه]] شد و نيز قيام [[عبدالله بن زبير]] که براى برهه‌اى کوتاه نظام خلافت را دو پاره نمود، نمونه‌هايى از اعتراض ها و قيام هاى موجود عليه سلطه امويان است.<ref>حسن ابراهيم حسن، تاريخ سياسى اسلام، ترجمه ابوالقاسم پاينده، 3 جلد (چاپ چهارم: تهران، انتشارات جاويدان، 1360)، ج 1، ص 432.</ref> <br>
حکومت اموى، سلطنتى برآمده از دل نظام قبيلگى عرب بود که بيش از آن که چارچوب اسلامى داشته باشد، از عروبت جاهلى تبعيّت مى‌نمود. از اين رو، در اين دوران شاهد قوّت يافتن منازعه‌هاى قبيله‌اى عربِ پيش از اسلام هستيم، به طورى که گويى فصل تازه‌اى از ايّام العرب در اين برهه زمانى آغاز مى‌گردد. اوج نقش آفرينى ستيزهاى قبيلگى در اين دوران، نبرد مرج راهط بود. حکم رانان اموى از کشاکش موجود در ميان قبايل براى حفظ اقتدار خود سود مى‌جستند و اين امر در واقع احياى منحط‌ترين نوع ناهمسازگرى جاهلى در جهان اسلام بود. خصيصه قوميّت گرايى، که برخاسته از ماهيّت غير دينى خلافت اموى بود، از ويژگى‌هاى بارز عصر اموى است که تاثيرات آن تا سده‌ها پس از پايان کار ايشان، به ويژه در عصر عباسى، در جهان اسلام باقى ماند. <br>
حکومت اموى، سلطنتى برآمده از دل نظام قبيلگى عرب بود که بيش از آن که چارچوب اسلامى داشته باشد، از عروبت جاهلى تبعيّت مى‌نمود. از اين رو، در اين دوران شاهد قوّت يافتن منازعه‌هاى قبيله‌اى عربِ پيش از اسلام هستيم، به طورى که گويى فصل تازه‌اى از ايّام العرب در اين برهه زمانى آغاز مى‌گردد. اوج نقش آفرينى ستيزهاى قبيلگى در اين دوران، نبرد مرج راهط بود. حکم رانان اموى از کشاکش موجود در ميان قبايل براى حفظ اقتدار خود سود مى‌جستند و اين امر در واقع احياى منحط‌ترين نوع ناهمسازگرى جاهلى در جهان اسلام بود. خصيصه قوميّت گرايى، که برخاسته از ماهيّت غير دينى خلافت اموى بود، از ويژگى‌هاى بارز عصر اموى است که تاثيرات آن تا سده‌ها پس از پايان کار ايشان، به ويژه در عصر عباسى، در جهان اسلام باقى ماند. <br>
خط ۸۰: خط ۸۰:
عمر بن عبدالعزيز خونريزى‌ها و تبعيض و تحقيرهاى قومى و قبيله‌اى را متوقّف نمود؛ ورودى و خروجى بيت المال را از وضعيت هرج و مرج و تبذير پيشين درآورد؛ کارگزارانى را که تن به اصلاحات نمى‌دادند، عزل نمود<ref>ـ ر.ک.: محمد بن جرير طبرى، تاريخ طبرى، ج 9، ص 3947 ـ 3976 و مسعودى، مروج الذهب، ج 2، ص185ـ197.</ref>؛ رسم ناپسند ناسزا به اهل بيت(عليهم‌السلام) را که در خلافت اموى رايج بود، لغو نمود<ref>ر.ک.: مسعودى، همان، ج 2، ص 187 و ابن واضح يعقوبى، تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 268ـ269 و سيوطى، پيشين، ص 243.</ref>؛ و آموزه‌هاى علوى را در حکومت دارى به کار بست.  
عمر بن عبدالعزيز خونريزى‌ها و تبعيض و تحقيرهاى قومى و قبيله‌اى را متوقّف نمود؛ ورودى و خروجى بيت المال را از وضعيت هرج و مرج و تبذير پيشين درآورد؛ کارگزارانى را که تن به اصلاحات نمى‌دادند، عزل نمود<ref>ـ ر.ک.: محمد بن جرير طبرى، تاريخ طبرى، ج 9، ص 3947 ـ 3976 و مسعودى، مروج الذهب، ج 2، ص185ـ197.</ref>؛ رسم ناپسند ناسزا به اهل بيت(عليهم‌السلام) را که در خلافت اموى رايج بود، لغو نمود<ref>ر.ک.: مسعودى، همان، ج 2، ص 187 و ابن واضح يعقوبى، تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 268ـ269 و سيوطى، پيشين، ص 243.</ref>؛ و آموزه‌هاى علوى را در حکومت دارى به کار بست.  
شيوه حکومت عمر بن عبدالعزيز رشد سرطانى ناهمسازگرى در ميان مسلمانان را متوقّف نمود. او گر چه مانند برخى از زمام‌داران (نظير مأمون بن هارون الرشيد يا نادر شاه افشار) به طور مستقيم و رسمى به مسئله وحدت اسلامى نپرداخت، با احياى روح عدالت و مداراى اسلامى در حاکميت، يگانگى را به جامعه اسلامى براى مدّت کوتاهى بازگرداند. <br>
شيوه حکومت عمر بن عبدالعزيز رشد سرطانى ناهمسازگرى در ميان مسلمانان را متوقّف نمود. او گر چه مانند برخى از زمام‌داران (نظير مأمون بن هارون الرشيد يا نادر شاه افشار) به طور مستقيم و رسمى به مسئله وحدت اسلامى نپرداخت، با احياى روح عدالت و مداراى اسلامى در حاکميت، يگانگى را به جامعه اسلامى براى مدّت کوتاهى بازگرداند. <br>
بى ترديد جايگاه ويژه عمربن عبدالعزيز در ميان خلفاى بنى اميّه، که به طور طبيعى وضعيّت ديگر خلفاى بنى اميّه را زير سؤال مى‌برد، نمى‌توانست مورد رضايت حزب اموى باشد. از اين رو ناهمسازگرايان با او ميانه‌اى نداشتند و پس از مرگ وى، ديرى نپاييد که اصلاحات متوقف گرديد <ref>سيوطى، همان، ص 246 ـ 247.</ref>  و خلافت اموى به چارچوب اصلى خود که مؤسّس امويان آن را بنا نهاده بود، بازگشت و نهايتاً در سال 132 ق جاى خود را به بنى عبّاس داد. دامن زدن به رقابت‌هاى قبايلى عرب، بيدادگرى و تبعيض هاى قومى و نژادى از دلايل مهم ضعف و فروپاشى امويان شمرده مى‌شود. <br>
بى‌ترديد جايگاه ويژه عمربن عبدالعزيز در ميان خلفاى بنى‌اميّه، که به طور طبيعى وضعيّت ديگر خلفاى بنى‌اميّه را زير سؤال مى‌برد، نمى‌توانست مورد رضايت حزب اموى باشد. از اين رو ناهمسازگرايان با او ميانه‌اى نداشتند و پس از مرگ وى، ديرى نپاييد که اصلاحات متوقف گرديد <ref>سيوطى، همان، ص 246 ـ 247.</ref>  و خلافت اموى به چارچوب اصلى خود که مؤسّس امويان آن را بنا نهاده بود، بازگشت و نهايتاً در سال 132 ق جاى خود را به بنى عبّاس داد. دامن زدن به رقابت‌هاى قبايلى عرب، بيدادگرى و تبعيض هاى قومى و نژادى از دلايل مهم ضعف و فروپاشى امويان شمرده مى‌شود. <br>
خلافت بنى اميّه گرچه تقريباً در تمام دوران عمر خود درگير نزاع‌هاى داخلى بوده‌است، امّا وحدت سياسى جهان اسلام در اين دوره، به جز در برهه‌هايى نظير خلافت کوتاه مدّت عبدالله بن زبير <ref>دوران خلافت عبدالله بن زبير هفت سال و ده ماه و سه روز بود (ر.ک: مسعودى، همان، ص 239).</ref> و امارت مختار بن أبى عبيد، حفظ شد. اين يگانگى يا وحدت سياسى اسلام بيش از هر چيز مرهون عمر نسبتاً کوتاه حاکميت اموى بود.  
خلافت بنى اميّه گرچه تقريباً در تمام دوران عمر خود درگير نزاع‌هاى داخلى بوده‌است، امّا وحدت سياسى جهان اسلام در اين دوره، به جز در برهه‌هايى نظير خلافت کوتاه مدّت عبدالله بن زبير <ref>دوران خلافت عبدالله بن زبير هفت سال و ده ماه و سه روز بود (ر.ک: مسعودى، همان، ص 239).</ref> و امارت مختار بن أبى عبيد، حفظ شد. اين يگانگى يا وحدت سياسى اسلام بيش از هر چيز مرهون عمر نسبتاً کوتاه حاکميت اموى بود.  


=هـ ـ عصر عباسى=
=هـ ـ عصر عباسى=
خلافت عباسى را بيش از هر چيز مى‌توان زاييده تشديد و تغليظ ناهمسازگرى‌هاى عصر اموى دانست. جامعه اسلامى در اواخر عصر اموى به صورت بارز قطب بندى شده بود. خاندان عباسى با مهار ماهرانه ناهمسازگرى‌هاى قبيلگى، قومى، نژادى و مذهبى به سود خود توانستند بر کرسى خلافت دست يابند. شعار مبهم امّا مورد رضايت عمومىِ «الرّضا من آل محمّد»<ref>محمد بن جرير طبرى، همان، ج 10، ص 4550 ـ 4552 و 4556.</ref>  يا توصيه‌هاى ابراهيم بن محمد بن على بن عبدالله بن عباس به دعات عبّاسى در مخاطب شناسى و نوع تعامل با مخاطبان مختلف، گوياى چگونگى بهره‌بردارى ايشان از اين ناهمسازگرايى‌هاست.  
خلافت عباسى را بيش از هر چيز مى‌توان زاييده تشديد و تغليظ ناهمسازگرى‌هاى عصر اموى دانست. جامعه اسلامى در اواخر عصر اموى به صورت بارز قطب‌بندى شده بود. خاندان عباسى با مهار ماهرانه ناهمسازگرى‌هاى قبيلگى، قومى، نژادى و مذهبى به سود خود توانستند بر کرسى خلافت دست يابند. شعار مبهم امّا مورد رضايت عمومىِ «الرّضا من آل محمّد»<ref>محمد بن جرير طبرى، همان، ج 10، ص 4550 ـ 4552 و 4556.</ref>  يا توصيه‌هاى ابراهيم بن محمد بن على بن عبدالله بن عباس به دعات عبّاسى در مخاطب‌شناسى و نوع تعامل با مخاطبان مختلف، گوياى چگونگى بهره‌بردارى ايشان از اين ناهمسازگرايى‌هاست.  
جاحظ در مقايسه‌اى ميان خلافت بنى عبّاس و بنى اميّه، عباسيان را دولتى ايرانى و خراسانى توصيف مى‌نمايد.<ref>البيان والتبيين، ج 3، ص 206، به نقل از: غلامرضا انصاف پور، همان، ص 56.</ref>  توصيف مزبور در اين مقياس کاملا درست به نظر مى‌رسد. خراسانيان، به ويژه عربان ايرانى مآب که از اوانِ فتوحات اسلامى به خراسان بزرگ مهاجرت کرده بودند و ايرانيان عرب مآب که با ايشان جوشيده بودند، در سقوط امويان و سرکار آمدن عباسيان مؤثّرترين نقش را ايفا نمودند<ref>ر.ک.: محمد بن جرير طبرى، همان، ج 11، ص 4773.</ref> و در دوران اوج قدرت عبّاسيان (يعنى تا عصر خلافت متوکّل)<ref>حسن ابراهيم حسن، تاريخ سياسى اسلام، ج 3، ص 365.</ref>  کمابيش از منزلتى بى رقيب برخوردار و مقام هاى مؤثرى را در ديوان و سپاه صاحب شده بودند. <br>
جاحظ در مقايسه‌اى ميان خلافت بنى‌عبّاس و بنى‌اميّه، عباسيان را دولتى ايرانى و خراسانى توصيف مى‌نمايد.<ref>البيان والتبيين، ج 3، ص 206، به نقل از: غلامرضا انصاف پور، همان، ص 56.</ref>  توصيف مزبور در اين مقياس کاملا درست به نظر مى‌رسد. خراسانيان، به ويژه عربان ايرانى مآب که از اوانِ فتوحات اسلامى به خراسان بزرگ مهاجرت کرده بودند و ايرانيان عرب مآب که با ايشان جوشيده بودند، در سقوط امويان و سرکار آمدن عباسيان مؤثّرترين نقش را ايفا نمودند<ref>ر.ک.: محمد بن جرير طبرى، همان، ج 11، ص 4773.</ref> و در دوران اوج قدرت عبّاسيان (يعنى تا عصر خلافت متوکّل)<ref>حسن ابراهيم حسن، تاريخ سياسى اسلام، ج 3، ص 365.</ref>  کمابيش از منزلتى بى رقيب برخوردار و مقام هاى مؤثرى را در ديوان و سپاه صاحب شده بودند. <br>
برخلاف عصر اموى که شاکله سپاهيان خليفه را قبايل عرب تشکيل مى‌دادند، بخش قابل ملاحظه‌اى از سپاهيان وفادار خلفاى عصر اوّل عبّاسى ايرانى بودند، به صورتى <ref>ر.ک: ايراام لاپيدوس، همان، ص 121 ـ 122.</ref>  که در سپاه عيسى بن موسى که به دستور خليفه دوم عباسى براى نبرد با محمّد نفس زکيّه و پيروانش به مدينه گسيل گرديده بود، مانند سپاه مختار بن أبى عبيد، پارسى زبانان بسيارى حضور داشتند. <ref>راجع به حضور ايرانيان در سپاه مختار ر.ک: محمد بن جرير (طبرى)، همان، ج 8، ص 3327، 3367 و 3401 و راجع به حضور سپاه ايران در سپاه عيسى بن موسى ر.ک: همان، ج 11، ص 4840ـ4841 و محمدبن طاهر مقدسى، آفرينش و تاريخ، ترجمه محمدرضا شفيعى كدكنى، 6 ج، (تهران، انتشارات بنياد فرهنگ ايران، 1352)، ج 6، ص86ـ87.</ref> به‌هر حال، مسلّم است که با آغاز عصر عباسى جايگاه ايرانيان در جامعه اسلامى تغييراتى شگرف نمود و اعراب نه تنها موقعيّت قوم ممتاز را از دست دادند<ref>ايراام لاپيدوس، همان، ص 121.</ref> ، بلکه به تدريج براى هميشه سيادت اعراب بر جهان اسلام پايان يافت.<br>
برخلاف عصر اموى که شاکله سپاهيان خليفه را قبايل عرب تشکيل مى‌دادند، بخش قابل ملاحظه‌اى از سپاهيان وفادار خلفاى عصر اوّل عبّاسى ايرانى بودند، به صورتى <ref>ر.ک: ايراام لاپيدوس، همان، ص 121 ـ 122.</ref>  که در سپاه عيسى بن موسى که به دستور خليفه دوم عباسى براى نبرد با محمّد نفس زکيّه و پيروانش به مدينه گسيل گرديده بود، مانند سپاه مختار بن أبى عبيد، پارسى زبانان بسيارى حضور داشتند. <ref>راجع به حضور ايرانيان در سپاه مختار ر.ک: محمد بن جرير (طبرى)، همان، ج 8، ص 3327، 3367 و 3401 و راجع به حضور سپاه ايران در سپاه عيسى بن موسى ر.ک: همان، ج 11، ص 4840ـ4841 و محمدبن طاهر مقدسى، آفرينش و تاريخ، ترجمه محمدرضا شفيعى كدكنى، 6 ج، (تهران، انتشارات بنياد فرهنگ ايران، 1352)، ج 6، ص86ـ87.</ref> به‌هر حال، مسلّم است که با آغاز عصر عباسى جايگاه ايرانيان در جامعه اسلامى تغييراتى شگرف نمود و اعراب نه تنها موقعيّت قوم ممتاز را از دست دادند<ref>ايراام لاپيدوس، همان، ص 121.</ref> ، بلکه به تدريج براى هميشه سيادت اعراب بر جهان اسلام پايان يافت.<br>
با اين حال، اعراب به رغم پيدا کردن رقيبى تازه نفس، که در طبقه حاکم جهان اسلام عرصه را به شدّت بر ايشان تنگ مى‌نمود، اختلافات داخلى خود را فراموش نکرده، رقابت و ستيز قبيله‌اى ايشان تا آن زمان که به کلى از حاکميّت حذف شدند، تداوم يافت <ref>حسن ابراهيم حسن، همان، ج 2، ص 32 و محمد بن جرير طبرى، همان، ص 4960 ـ 4961.</ref>؛  اختلافاتى که ميراث عهد جاهليت بود و در عصر پيامبر اکرم(صلى الله عليه وآله)و خلفاى راشدين متروک و در عصر اموى مجدداً احيا شده بود. اين ستيزهاى بى پايان قومى مانند ويروسى مقاوم و واگير همواره ايشان را همراهى مى‌نمود و تکثير مى‌شد.<ref>همان، ص 324.</ref><br>
با اين حال، اعراب به رغم پيدا کردن رقيبى تازه نفس، که در طبقه حاکم جهان اسلام عرصه را به شدّت بر ايشان تنگ مى‌نمود، اختلافات داخلى خود را فراموش نکرده، رقابت و ستيز قبيله‌اى ايشان تا آن زمان که به کلى از حاکميّت حذف شدند، تداوم يافت <ref>حسن ابراهيم حسن، همان، ج 2، ص 32 و محمد بن جرير طبرى، همان، ص 4960 ـ 4961.</ref>؛  اختلافاتى که ميراث عهد جاهليت بود و در عصر پيامبر اکرم(صلى الله عليه وآله)و خلفاى راشدين متروک و در عصر اموى مجدداً احيا شده بود. اين ستيزهاى بى پايان قومى مانند ويروسى مقاوم و واگير همواره ايشان را همراهى مى‌نمود و تکثير مى‌شد.<ref>همان، ص 324.</ref><br>
[[معتصم]] (هشتمين خليفه عباسى) در صدد برآمد تا با وارد کردن عنصر جديدى به دستگاه خلافت (ميدان دادن به غلامان ترک) جان تازه‌اى به دولت عباسى ببخشد، امّا ديرى نپاييد که ترکان بر گرده خلافت عبّاسى سوار گرديدند. با قتل متوکّل (دهمين خليفه عباسى) به دست ترکان در سال 247ق، زوال اقتدار عبّاسيان آشکار گرديد<ref>حسن ابراهيم حسن، همان، ج 3، ص 365.</ref>  و از آن زمان تا استيلاى بوئيان بر بغداد، که نقطه عطفى در روند تجزيه سياسى و تقسيم حاکميّت در جهان اسلام به شمار مى‌رود، خلفاى عبّاسى از صولت غلامان ترک حتّى درون سراى خويش نيز آرامش نيافتند، به طورى که از اين دوره مى‌توان به عنوان بدترين روزگار خلافت بغداد ياد کرد.<ref>آدام متز، الحضارة الاسلامية فى القرن الرابع الهجرى أو عصر النهضة فى الاسلام، ترجمه محمد عبدالهادى ابوريده، (چاپ چهارم، بيروت، مكتبة الخاشيحى، دار الكتب العربى، 1387 ق / 1967 م)، ج 1، ص 30.</ref><br>
[[معتصم]] (هشتمين خليفه عباسى) در صدد برآمد تا با وارد کردن عنصر جديدى به دستگاه خلافت (ميدان دادن به غلامان ترک) جان تازه‌اى به دولت عباسى ببخشد، امّا ديرى نپاييد که ترکان بر گرده خلافت عبّاسى سوار گرديدند. با قتل [[متوکل]] (دهمين خليفه عباسى) به دست ترکان در سال 247ق، زوال اقتدار عبّاسيان آشکار گرديد<ref>حسن ابراهيم حسن، همان، ج 3، ص 365.</ref>  و از آن زمان تا استيلاى بوئيان بر بغداد، که نقطه عطفى در روند تجزيه سياسى و تقسيم حاکميّت در جهان اسلام به شمار مى‌رود، خلفاى عبّاسى از صولت غلامان ترک حتّى درون سراى خويش نيز آرامش نيافتند، به طورى که از اين دوره مى‌توان به عنوان بدترين روزگار خلافت بغداد ياد کرد.<ref>آدام متز، الحضارة الاسلامية فى القرن الرابع الهجرى أو عصر النهضة فى الاسلام، ترجمه محمد عبدالهادى ابوريده، (چاپ چهارم، بيروت، مكتبة الخاشيحى، دار الكتب العربى، 1387 ق / 1967 م)، ج 1، ص 30.</ref><br>
وقايع اين دوران گوياى دوران جديدى از ناهمسازگرى‌ها در جهان اسلام است. بنى عبّاس تا حدود صد سال پس از وفات پيامبر(صلى الله عليه وآله) در پندار خلافت نبودند <ref>مسعودى، همان، ص 304 ـ 305 و حسن ابراهيم حسن، همان، ج 2، ص 148.</ref> و کما بيش در پشت سر تيره مقدّم هاشميان، يعنى علويان قرار داشتند. آنان پس از آغاز دعوت مردم به سوى خود، مشروعيت دعوت خود را بر اساس تفويض امامت از ابوهاشم عبدالله بن محمد حنفيّه به محمد بن على بن عبدالله بن عبّاس قرار دادند<ref>ر.ک.: حسن بن موسى نوبختى، فرق الشيعة، ترجمه و تعليق محمد جواد مشكور، (چاپ دوم: تهران، انتشارات علمى فرهنگى تهران، 1361)، ص 34ـ35</ref>؛ هر چند بعدها منصور (خليفه دوم عباسى) مشروعيت خلافت عباسى را از توارث خلافت از [[امام علی (ع)|على(عليه‌السلام)]] به توارث خلافت از عباس بن عبدالمطلب، عموى پيامبر، تبديل نمود. <br>
وقايع اين دوران گوياى دوران جديدى از ناهمسازگرى‌ها در جهان اسلام است. بنى عبّاس تا حدود صد سال پس از وفات پيامبر(صلى الله عليه وآله) در پندار خلافت نبودند <ref>مسعودى، همان، ص 304 ـ 305 و حسن ابراهيم حسن، همان، ج 2، ص 148.</ref> و کما بيش در پشت سر تيره مقدّم هاشميان، يعنى علويان قرار داشتند. آنان پس از آغاز دعوت مردم به سوى خود، مشروعيت دعوت خود را بر اساس تفويض امامت از ابوهاشم عبدالله بن محمد حنفيّه به محمد بن على بن عبدالله بن عبّاس قرار دادند<ref>ر.ک.: حسن بن موسى نوبختى، فرق الشيعة، ترجمه و تعليق محمد جواد مشكور، (چاپ دوم: تهران، انتشارات علمى فرهنگى تهران، 1361)، ص 34ـ35</ref>؛ هر چند بعدها منصور (خليفه دوم عباسى) مشروعيت خلافت عباسى را از توارث خلافت از [[امام علی (ع)|على(عليه‌السلام)]] به توارث خلافت از عباس بن عبدالمطلب، عموى پيامبر، تبديل نمود. <br>
يکى از فصول مهم و برجسته ناهمسازگرى در عرصه تاريخ اسلام، رقابت و ستيز علويان با عبّاسيان است که نه تنها محدود به حوزه سياسى نشد، بلکه بر تمام عرصه‌هاى فرهنگى جهان اسلام، به ويژه حيات معنوى مسلمين، تأثيرى ژرف نهاد<ref>ر.ک.: حسن ابراهيم حسن، همان، ص 144.</ref> ، به گونه‌اى که در فرايندى پيچيده، عباسيان از فرقه‌اى شيعى منشعب از کيسانيه، که گروهى از آنان به غلو گراييدند،<ref>حسن بن موسى نوبختى، همان.</ref> به نماد مذهبى توده اکثر مسلمانان، يعنى اهل سنّت و جماعت، که شالوده عقيدتى و مرزبندى مذهبى آن در اين عصر قوام يافت<ref>حسن ابراهيم حسن، همان، ص 154 ـ 155.</ref>، گرويدند و در مقابل بزرگ ترين اقليّت، يعنى شيعيان امامى قرار گرفتند. عباسيان از دوران خلافت منصور، که در واقع معمار اصلى دولت عباسى است، پس از اطمينان از عدم تأييد خلافت به وسيله عموزادگانشان، يعنى علويان از باورهاى شيعى فاصله گرفته، توجّه خود را به علمايى خارج از حوزه نفوذ آموزه‌هاى شيعى معطوف داشتند. عملکرد عباسيان به گونه‌اى بود که غالباً علمايى که در کانون توجّه مردم قرار داشتند، به ايشان بدبين شده بودند. <br>
يکى از فصول مهم و برجسته ناهمسازگرى در عرصه تاريخ اسلام، رقابت و ستيز علويان با عبّاسيان است که نه تنها محدود به حوزه سياسى نشد، بلکه بر تمام عرصه‌هاى فرهنگى جهان اسلام، به ويژه حيات معنوى مسلمين، تأثيرى ژرف نهاد<ref>ر.ک.: حسن ابراهيم حسن، همان، ص 144.</ref> ، به گونه‌اى که در فرايندى پيچيده، عباسيان از فرقه‌اى شيعى منشعب از [[کيسانيه]]، که گروهى از آنان به غلو گراييدند،<ref>حسن بن موسى نوبختى، همان.</ref> به نماد مذهبى توده اکثر مسلمانان، يعنى اهل سنّت و جماعت، که شالوده عقيدتى و مرزبندى مذهبى آن در اين عصر قوام يافت<ref>حسن ابراهيم حسن، همان، ص 154 ـ 155.</ref>، گرويدند و در مقابل بزرگ‍‌‌ترين اقليّت، يعنى شيعيان امامى قرار گرفتند. عباسيان از دوران خلافت منصور، که در واقع معمار اصلى دولت عباسى است، پس از اطمينان از عدم تأييد خلافت به وسيله عموزادگانشان، يعنى علويان از باورهاى شيعى فاصله گرفته، توجّه خود را به علمايى خارج از حوزه نفوذ آموزه‌هاى شيعى معطوف داشتند. عملکرد عباسيان به گونه‌اى بود که غالباً علمايى که در کانون توجّه مردم قرار داشتند، به ايشان بدبين شده بودند. <br>
موضع گيرى‌هاى منفى علماى برجسته‌اى که شالوده مذاهب فقهى اهل سنّت بعدها بر اساس آراى مذهبى ايشان شکل گرفت، نسبت به خلفاى عبّاسى بيان گر روابط سرد اين گروه با عباسيان و حتّى جانب دارى ايشان از علويان است.<ref>كامل مصطفى الشيبى، ص 16.</ref> مسلّماً علماى دين، که شاهد بودند به رغم هزينه سنگينى که جامعه اسلامى براى تغيير حاکميت از امويان به عباسيان پرداخته، فاصله حکومت جديد با حاکميّت آرمانى اسلام از گذشته کمتر نشده‌است، نمى‌توانستند از وضعيت جديد خشنود باشند. در اين دوران ابوحنيفه نعمان بن ثابت بن زوطى، که در عهد امويان مغضوب خلافت وقت بود، در عصر عباسى نيز به دليل عدم پذيرش منصب قضاوت، بى اعتبار شمردن خلافت خليفه دوم عباسى و حمايت از قيام بنى حسن، مغضوب حکومت عباسى گرديد، شکنجه و زندانى شد و نهايتاً جان خود را بر سر اين ناسازگارى نهاد.<ref>سيوطى، همان، ص 261 ـ حسن ابراهيم حسن، همان، ص 155</ref> مالک بن انس نيز به دليل حمايت از قيام [[محمد نفس زکيه]]، فتواى جواز نقض بيعت منصور<ref>محمد بن جرير طبرى، همان، ص 4796 و سيوطى، همان.</ref> و عدم تأييد خلافت بنى عبّاس خشم ايشان را برانگيخت.<ref>مسعودى، همان، ص 344.</ref> هم چنين امام اوزاعى (متوفاى 157 ق)، که از کردار عباسيان رويگردان بود، از تأييد حق ايشان برخلافت سر باز زد،<ref>حاتم قادرى، تحول مبانى مشروعيت خلافت از آغاز تا فروپاشى عباسيان، ص 183.</ref> جانب‌دارى‌هاى آشکار محمد بن ادريس شافعى (متوفاى 204 ق) از علويان او را به شيعه بودن مشهور کرد<ref>رسول جعفريان، ص 29ـ30.</ref> و محمد بن جرير طبرى (متوفاى 310 هـ.ق) به دليل ابراز پاره‌اى از همين تمايلات به شيعى گرى متّهم گرديد.<ref>ابوعبدالله ذهبى، ميزان الاعتدال، تحقيق البجاوى، (بيروت، دارالمعرفه)، ج 2، ص 379.</ref>
موضع‌گيرى‌هاى منفى علماى برجسته‌اى که شالوده مذاهب فقهى اهل سنّت بعدها بر اساس آراى مذهبى ايشان شکل گرفت، نسبت به خلفاى عبّاسى بيان گر روابط سرد اين گروه با عباسيان و حتّى جانب دارى ايشان از علويان است.<ref>كامل مصطفى الشيبى، ص 16.</ref> مسلّماً علماى دين، که شاهد بودند به رغم هزينه سنگينى که جامعه اسلامى براى تغيير حاکميت از امويان به عباسيان پرداخته، فاصله حکومت جديد با حاکميّت آرمانى اسلام از گذشته کمتر نشده‌است، نمى‌توانستند از وضعيت جديد خشنود باشند. در اين دوران ابوحنيفه نعمان بن ثابت بن زوطى، که در عهد امويان مغضوب خلافت وقت بود، در عصر عباسى نيز به دليل عدم پذيرش منصب قضاوت، بى اعتبار شمردن خلافت خليفه دوم عباسى و حمايت از قيام بنى حسن، مغضوب حکومت عباسى گرديد، شکنجه و زندانى شد و نهايتاً جان خود را بر سر اين ناسازگارى نهاد.<ref>سيوطى، همان، ص 261 ـ حسن ابراهيم حسن، همان، ص 155</ref> مالک بن انس نيز به دليل حمايت از قيام [[محمد نفس زکيه]]، فتواى جواز نقض بيعت منصور<ref>محمد بن جرير طبرى، همان، ص 4796 و سيوطى، همان.</ref> و عدم تأييد خلافت بنى عبّاس خشم ايشان را برانگيخت.<ref>مسعودى، همان، ص 344.</ref> هم چنين امام اوزاعى (متوفاى 157 ق)، که از کردار عباسيان رويگردان بود، از تأييد حق ايشان برخلافت سر باز زد،<ref>حاتم قادرى، تحول مبانى مشروعيت خلافت از آغاز تا فروپاشى عباسيان، ص 183.</ref> جانب‌دارى‌هاى آشکار محمد بن ادريس شافعى (متوفاى 204 ق) از علويان او را به شيعه بودن مشهور کرد<ref>رسول جعفريان، ص 29ـ30.</ref> و محمد بن جرير طبرى (متوفاى 310 هـ.ق) به دليل ابراز پاره‌اى از همين تمايلات به شيعى گرى متّهم گرديد.<ref>ابوعبدالله ذهبى، ميزان الاعتدال، تحقيق البجاوى، (بيروت، دارالمعرفه)، ج 2، ص 379.</ref>
خلفاى عبّاسى به دليل گرايش‌هاى مذهبى مختلف و گاه متناقض و تحولات سياسى، اجتماعى، فرهنگى و اقتصادى جهان اسلام در طى شش قرن (عصر عبّاسى) به طور طبيعى نمى‌توانستند سياست مذهبى واحدى داشته باشند. <br>
خلفاى عبّاسى به دليل گرايش‌هاى مذهبى مختلف و گاه متناقض و تحولات سياسى، اجتماعى، فرهنگى و اقتصادى جهان اسلام در طى شش قرن (عصر عبّاسى) به طور طبيعى نمى‌توانستند سياست مذهبى واحدى داشته باشند. <br>
در اثر تجزيه اقتدار سياسى خلافت عبّاسى <ref>حسن ابراهيم حسن، تاريخ سياسى اسلام، ترجمه ابوالقاسم پاينده، 3 ج، (چاپ چهارم: تهران، انتشارات جاويدان، 1360)، ج 2، ص 183.</ref>، تقسيم خلافت اسلامى (عباسى، فاطمى و اموى)<ref>ايرام لاپيدوس ، پيشين، ص 196 .</ref> و تبليغات وسيع گروه‌هاى سياسى ـ فرهنگى زير زمينى، بر ميزان و تنوع ماهيت دخالت حاکميّت در حوزه‌هاى اعتقادى افزوده شد. بديهى است که اين گونه دخالت‌ها در کاهش يا افزايش‌همسازگرى‌ها در جهان اسلام تأثيرى جدّى داشته است. بغداد، پايتخت بلند آوازه خلافت عبّاسى، که پيروان تمام مذاهب اسلامى در آن جاى داشتند<ref>آدام متز، همان، ص 133.</ref>، سيماى روشنى از ناهمسازگرى‌هاى قومى و مذهبى و تلاش‌هاى همسازگرايانه جهان اسلام در دوران طولانى حکومت عباسيان ارائه مى‌دهد.  
در اثر تجزيه اقتدار سياسى خلافت عبّاسى <ref>حسن ابراهيم حسن، تاريخ سياسى اسلام، ترجمه ابوالقاسم پاينده، 3 ج، (چاپ چهارم: تهران، انتشارات جاويدان، 1360)، ج 2، ص 183.</ref>، تقسيم خلافت اسلامى (عباسى، فاطمى و اموى)<ref>ايرام لاپيدوس ، پيشين، ص 196 .</ref> و تبليغات وسيع گروه‌هاى سياسى ـ فرهنگى زير زمينى، بر ميزان و تنوع ماهيت دخالت حاکميّت در حوزه‌هاى اعتقادى افزوده شد. بديهى است که اين گونه دخالت‌ها در کاهش يا افزايش‌همسازگرى‌ها در جهان اسلام تأثيرى جدّى داشته است. بغداد، پايتخت بلند آوازه خلافت عبّاسى، که پيروان تمام مذاهب اسلامى در آن جاى داشتند<ref>آدام متز، همان، ص 133.</ref>، سيماى روشنى از ناهمسازگرى‌هاى قومى و مذهبى و تلاش‌هاى همسازگرايانه جهان اسلام در دوران طولانى حکومت عباسيان ارائه مى‌دهد.  
وضعيّت مناسبات مذهبى در ديگر شهرهاى بزرگ نيز کما بيش متأثّر از شرايط مذهبى و اجتماعى پايتخت عبّاسيان بود. تصفيه‌هاى مذهبى امير [[محمود غزنوى]]، انگشت در کردن و بر دار کشيدن‌هايش در تمام جهان،<ref>محمد بن حسين بيهقى، تاريخ بيهقى، 2 جلد، (تهران، انتشارت هيرمند، 1376)، ج 1، ص 282 و حسن ابراهيم حسن، همان، ج3، ص 453ـ454.</ref>اطلاعيه‌هاى مذهبى خلافت در دوران استيلاى آل‌بويه بر بغداد، تظاهرات تحريک کننده اماميان و حنابله در بغداد، برهه‌هاى سنّى ستيزى خلافت فاطمى، تشّيع زدايى‌هاى دوران سلاجقه، تأسيس مدارس نظاميّه <ref>ر.ک: ايراام لاپيدوس، همان، ص 248 ـ 249.</ref>، جهت گيرى‌هاى شيعى الناصر و تلاش وى در تعميم طريقت فتوّت، نمونه‌هايى از ورود حاکميّت هاى عصر عبّاسى به حوزه‌هاى اعتقادى است و گر چه پاره‌اى از آنها به انگيزه تقويت وحدت اسلامى صورت گرفت، امّا به نتيجه‌اى مطلوب دست نيافت، زيرا گذشته از آلودگى انگيزه‌هاى وحدت طلبانه به منافع سياسى، اين دست تلاش‌ها بيش از آن که آهنگ همسازگرى داشته باشد، درصدد حذف انديشه‌اى به سود انديشه‌اى ديگر بود. البته بايد گفت که تلاش‌هاى وحدت طلبانه، چه از سوى حاکميّت و چه از سوى علمايى که دغدغه وحدت اسلامى داشتند، خالى از فايده نيز نبوده‌است و شايد بتوان همسازگرى نسبى را، که پس از دهه‌ها رقابت و ستيز ميان مسلمانان پديد آمد، مهم ترين دستاورد آن دانست.<ref>ر.ک: همان، ص 248.</ref>
وضعيّت مناسبات مذهبى در ديگر شهرهاى بزرگ نيز کما بيش متأثّر از شرايط مذهبى و اجتماعى پايتخت عبّاسيان بود. تصفيه‌هاى مذهبى امير [[محمود غزنوى]]، انگشت در کردن و بر دار کشيدن‌هايش در تمام جهان،<ref>محمد بن حسين بيهقى، تاريخ بيهقى، 2 جلد، (تهران، انتشارت هيرمند، 1376)، ج 1، ص 282 و حسن ابراهيم حسن، همان، ج3، ص 453ـ454.</ref>اطلاعيه‌هاى مذهبى خلافت در دوران استيلاى [[آل‌بويه]] بر بغداد، تظاهرات تحريک کننده اماميان و حنابله در بغداد، برهه‌هاى سنّى ستيزى خلافت فاطمى، تشّيع زدايى‌هاى دوران سلاجقه، تأسيس مدارس نظاميّه <ref>ر.ک: ايراام لاپيدوس، همان، ص 248 ـ 249.</ref>، جهت‌گيرى‌هاى شيعى الناصر و تلاش وى در تعميم [[طريقت فتوّت]]، نمونه‌هايى از ورود حاکميّت‌هاى عصر عبّاسى به حوزه‌هاى اعتقادى است و گرچه پاره‌اى از آنها به انگيزه تقويت وحدت اسلامى صورت گرفت، امّا به نتيجه‌اى مطلوب دست نيافت، زيرا گذشته از آلودگى انگيزه‌هاى وحدت طلبانه به منافع سياسى، اين دست تلاش‌ها بيش از آن که آهنگ همسازگرى داشته باشد، درصدد حذف انديشه‌اى به سود انديشه‌اى ديگر بود. البته بايد گفت که تلاش‌هاى وحدت طلبانه، چه از سوى حاکميّت و چه از سوى علمايى که دغدغه وحدت اسلامى داشتند، خالى از فايده نيز نبوده‌است و شايد بتوان همسازگرى نسبى را، که پس از دهه‌ها رقابت و ستيز ميان مسلمانان پديد آمد، مهم ترين دستاورد آن دانست.<ref>ر.ک: همان، ص 248.</ref>
همان گونه که اشاره گرديد، خلافت عبّاسى همراه با تجزيه سياسى جهان اسلام بود، امّا اقتدار خلافت عبّاسى، به جز در نواحى دور باخترى سرزمين اسلامى، کما بيش تا دوران خلافت متوکّل حفظ گرديد.<ref>ر.ک: حسن ابراهيم حسن، همان، ج 2، ص 93 و ج 3، ص 365.</ref> اگر چه عباسيان پس از شتاب روند تجزيه سياسى ديگر هيچ گاه اقتدار پيشين خود را باز نيافتند<ref>ر.ک: ابن طقطقا، ص 38 ـ 39.</ref> و تلاش‌هاى صورت گرفته در اواخر عصر عباسى نهايتاً حاکميّت خليفه را تنها از سراى خلافت تا مناطقى از بين النهرين توسعه داد، امّا با انقراض خلافت آنها، امويان اندلس (422 ق) و خلفاى فاطمى (567 ق) کما بيش در مقام معنوى خلافت بى انباز گشتند.<ref>سيوطى، همان، ص 450 ـ 453.</ref>  تجزيه سياسى جهان اسلام در اقتدار و نوع روابط مسلمين با ديگر ممالک جهان تأثيرى سوء نهاد؛ ادبارى که گريبان بلاد اسلام را در نتيجه رقابت ها و ستيزهاى بى امان امارت هاى کوچک و بزرگ گرفت تا جايى که گاه بغداد نيز از ترس دست‌اندازى‌هاى روم شرقى در وحشت فرو مى‌رفت<ref>كرمر، جوئل.ل، احياى فرهنگى در عهد آل بويه، انسان گرايى در عصر رنسانس اسلامى، ترجمه محمد سعيد حقايى كاشانى، (تهران، مركز نشر دانشگاهى، 1375)، ص 170.</ref> و خشمى يأس آلود پايتخت نشينان را به شور و شورش وا مى‌داشت.<ref>ابن اثير، همان، ج 8، ص 618 ـ 620، آدام متز، همان، ص 26 ـ 27.</ref> اوج اين نابسامانى در تسلّط سپاهيان صليبى بر [[بیت المقدس|بيت المقدس]] و بخشى از شامات مشاهده مى‌گردد. <br>
همان‌گونه که اشاره گرديد، خلافت عبّاسى همراه با تجزيه سياسى جهان اسلام بود، امّا اقتدار خلافت عبّاسى، به جز در نواحى دور باخترى سرزمين اسلامى، کما بيش تا دوران خلافت متوکّل حفظ گرديد.<ref>ر.ک: حسن ابراهيم حسن، همان، ج 2، ص 93 و ج 3، ص 365.</ref> اگر چه عباسيان پس از شتاب روند تجزيه سياسى ديگر هيچ گاه اقتدار پيشين خود را باز نيافتند<ref>ر.ک: ابن طقطقا، ص 38 ـ 39.</ref> و تلاش‌هاى صورت گرفته در اواخر عصر عباسى نهايتاً حاکميّت خليفه را تنها از سراى خلافت تا مناطقى از بين النهرين توسعه داد، امّا با انقراض خلافت آنها، امويان اندلس (422 ق) و خلفاى فاطمى (567 ق) کما بيش در مقام معنوى خلافت بى انباز گشتند.<ref>سيوطى، همان، ص 450 ـ 453.</ref>  تجزيه سياسى جهان اسلام در اقتدار و نوع روابط مسلمين با ديگر ممالک جهان تأثيرى سوء نهاد؛ ادبارى که گريبان بلاد اسلام را در نتيجه رقابت ها و ستيزهاى بى امان امارت هاى کوچک و بزرگ گرفت تا جايى که گاه بغداد نيز از ترس دست‌اندازى‌هاى روم شرقى در وحشت فرو مى‌رفت<ref>كرمر، جوئل.ل، احياى فرهنگى در عهد آل بويه، انسان گرايى در عصر رنسانس اسلامى، ترجمه محمد سعيد حقايى كاشانى، (تهران، مركز نشر دانشگاهى، 1375)، ص 170.</ref> و خشمى يأس آلود پايتخت نشينان را به شور و شورش وا مى‌داشت.<ref>ابن اثير، همان، ج 8، ص 618 ـ 620، آدام متز، همان، ص 26 ـ 27.</ref> اوج اين نابسامانى در تسلّط سپاهيان صليبى بر [[بیت المقدس|بيت المقدس]] و بخشى از شامات مشاهده مى‌گردد. <br>
در عرصه ستيز و رقابت مراکز قدرت با يک ديگر در عصر عبّاسى، بدعتى ناميمون در سياست خارجى جهان اسلام پديد آمد که تا دوران معاصر نيز ادامه دارد؛ يعنى تبانى يکى از اطراف منازعه با قدرتى بيگانه (خارج از جهان اسلام) عليه رقيب داخلى. روابط منصور، مهدى و [[هارون الرّشيد]] با پپين، شارل مارتل و شارلمانى با جهت گيرى عليه امويان اندلس، مناسبات عبدالرّحمن دوم (حکومت از 206ـ238ق) و روم شرقى با تکيه بر اشتراک در عداوت با خلافت عبّاسى <ref>ر.ک: حسن ابراهيم حسن، تاريخ سياسى اسلام، ج 2، ص 206، 210 و 213.</ref>، حمايت روم شرقى از شورشيان خرّمى و تلاش آن دولت براى برقرارى ارتباط مستقيم با اخشيديان (امارت از 323ـ358ق)، درخواست مساعدت حمدانيان (امارت از 293ـ394 ق) از روم شرقى براى جنگ با فاطميان و هم داستانى عمر المتوکّل، آخرين امير افطسى اسپانيا، (امارت از 460ـ487ق) با آلفونسوى ششم، شاه لئون و کاستيل عليه مرابطون، نمونه‌هايى از اين بدعت ناميمون است.<br>
در عرصه ستيز و رقابت مراکز قدرت با يک ديگر در عصر عبّاسى، بدعتى ناميمون در سياست خارجى جهان اسلام پديد آمد که تا دوران معاصر نيز ادامه دارد؛ يعنى تبانى يکى از اطراف منازعه با قدرتى بيگانه (خارج از جهان اسلام) عليه رقيب داخلى. روابط منصور، مهدى و [[هارون الرّشيد]] با پپين، شارل مارتل و شارلمانى با جهت گيرى عليه امويان اندلس، مناسبات عبدالرّحمن دوم (حکومت از 206ـ238ق) و روم شرقى با تکيه بر اشتراک در عداوت با خلافت عبّاسى <ref>ر.ک: حسن ابراهيم حسن، تاريخ سياسى اسلام، ج 2، ص 206، 210 و 213.</ref>، حمايت روم شرقى از شورشيان خرّمى و تلاش آن دولت براى برقرارى ارتباط مستقيم با اخشيديان (امارت از 323ـ358ق)، درخواست مساعدت حمدانيان (امارت از 293ـ394 ق) از روم شرقى براى جنگ با [[فاطميان]] و هم داستانى عمر المتوکّل، آخرين امير افطسى اسپانيا، (امارت از 460ـ487ق) با آلفونسوى ششم، شاه لئون و کاستيل عليه مرابطون، نمونه‌هايى از اين بدعت ناميمون است.<br>
اوج اين سياست اقدامى است که به «[[الناصر]]»، آخرين خليفه مقتدر عبّاسى، در تبانى با چنگيز خان مغول عليه سلطان محمد خوارزمشاه نسبت داده شده‌است.<ref>ر.ک.: محمدبن خاوندشاه بلخى، روضة الصّفا، تهذيب و تلخيص دكتر عباس زرياب، (تهران، انتشارات علمى، 1373)، ص 841ـ842 و عباس اقبال آشتيانى، زندگانى عجيب يكى از خلفاى عباسى ناصر لدين الله، گردآورى دبير سياقى، (تهران، دنياى كتاب، 1369)، ص 355ـ361.</ref> در صحت چنين نسبتى ترديدهايى ابراز شده‌است <ref>ر.ک.: برتولد اشپولر، جهان اسلام، ص 155.</ref> و به فرض آن که بپذيريم تحريک هاى النّاصر در هجوم مغول به سرزمين اسلام مؤثر بوده‌است، وى با اقدام خود، علاوه بر از ميان برداشتن رقيب، نابودى خلافت [[بغداد]] را نيز رقم زده‌است. به‌هر رو جهان اسلام در عصر خلافت عباسى، به رغم تجزيه سياسى و حتّى معنوى نظام حاکم، کما بيش وحدت هويت خود را حفظ کرده، تعدّد امراى مؤمنان منجر به محدوديّت اسلام يا سرزمين اسلامى به مرزى خاص نگرديد، بلکه از ترکيب تمام اين اقاليم مملکت يگانه‌اى تحت عنوان مملکت اسلام پديد آمد و وحدت اسلامى در آن عصر خود را به مرزهاى جديد سياسى مقيّد ننمود<ref>آدام متز، همان، ص 21.</ref>  و مسلمانان، بدون توجّه به زادگاه و قوميّت خود، از حقّ شهروندى در تمام مملکت اسلامى برخوردار بودند.<br>
اوج اين سياست اقدامى است که به «[[الناصر]]»، آخرين خليفه مقتدر عبّاسى، در تبانى با [[چنگيزخان]] مغول عليه سلطان محمد خوارزمشاه نسبت داده شده‌است.<ref>ر.ک.: محمدبن خاوندشاه بلخى، روضة الصّفا، تهذيب و تلخيص دكتر عباس زرياب، (تهران، انتشارات علمى، 1373)، ص 841ـ842 و عباس اقبال آشتيانى، زندگانى عجيب يكى از خلفاى عباسى ناصر لدين الله، گردآورى دبير سياقى، (تهران، دنياى كتاب، 1369)، ص 355ـ361.</ref> در صحت چنين نسبتى ترديدهايى ابراز شده‌است <ref>ر.ک.: برتولد اشپولر، جهان اسلام، ص 155.</ref> و به فرض آن که بپذيريم تحريک‌هاى النّاصر در هجوم مغول به سرزمين اسلام مؤثر بوده‌است، وى با اقدام خود، علاوه بر از ميان برداشتن رقيب، نابودى خلافت [[بغداد]] را نيز رقم زده‌است. به‌هر رو جهان اسلام در عصر خلافت عباسى، به رغم تجزيه سياسى و حتّى معنوى نظام حاکم، کما بيش وحدت هويت خود را حفظ کرده، تعدّد امراى مؤمنان منجر به محدوديّت اسلام يا سرزمين اسلامى به مرزى خاص نگرديد، بلکه از ترکيب تمام اين اقاليم مملکت يگانه‌اى تحت عنوان مملکت اسلام پديد آمد و وحدت اسلامى در آن عصر خود را به مرزهاى جديد سياسى مقيّد ننمود<ref>آدام متز، همان، ص 21.</ref>  و مسلمانان، بدون توجّه به زادگاه و قوميّت خود، از حقّ شهروندى در تمام مملکت اسلامى برخوردار بودند.<br>
اگر چه خلافت عبّاسى در بيشتر عمر خود از اقتدار حکومتى کمترى نسبت به تمام خلفايى که پيش، پس و همزمان با آن، حکم رانى کردند، برخوردار بود، ليکن بخش قابل ملاحظه‌اى از توده‌هاى مسلمان، تا پايان عصر عبّاسى تعلّق معنوى خود را به خلافت عبّاسيان حفظ نمودند. اکثر افراد جامعه اسلامى با وجود انحطاط و ابتذالى که در تار و پود خلافت عبّاسى نفوذ کرده بود، نمى‌توانستند به راحتى از آن دل بکنند، زيرا قرن ها بود که به آن عادت و دلبستگى داشتند. با سقوط بغداد در دامان مغولان، مظهر و رمز وحدت دنياى اسلامى از بين رفت، وحدت اسلامى که تحت رهبرى اميرالمؤمنين بود، نابود شد و امت اسلامى ديگر هرگز زندگى خويش را به صورت قبلى، باز نيافت.<ref>برتولد اشپولر، همان، ص 157.</ref> <br>
اگر چه خلافت عبّاسى در بيشتر عمر خود از اقتدار حکومتى کمترى نسبت به تمام خلفايى که پيش، پس و همزمان با آن، حکم رانى کردند، برخوردار بود، ليکن بخش قابل ملاحظه‌اى از توده‌هاى مسلمان، تا پايان عصر عبّاسى تعلّق معنوى خود را به خلافت عبّاسيان حفظ نمودند. اکثر افراد جامعه اسلامى با وجود انحطاط و ابتذالى که در تار و پود خلافت عبّاسى نفوذ کرده بود، نمى‌توانستند به راحتى از آن دل بکنند، زيرا قرن ها بود که به آن عادت و دلبستگى داشتند. با سقوط بغداد در دامان مغولان، مظهر و رمز وحدت دنياى اسلامى از بين رفت، وحدت اسلامى که تحت رهبرى اميرالمؤمنين بود، نابود شد و امت اسلامى ديگر هرگز زندگى خويش را به صورت قبلى، باز نيافت.<ref>برتولد اشپولر، همان، ص 157.</ref> <br>
=پانویس=
=پانویس=
۱٬۷۴۱

ویرایش