۱٬۷۴۱
ویرایش
Mollahashem (بحث | مشارکتها) بدون خلاصۀ ویرایش |
Mollahashem (بحث | مشارکتها) بدون خلاصۀ ویرایش |
||
خط ۱: | خط ۱: | ||
<div class="wikiInfo"> | <div class="wikiInfo"> | ||
[[پرونده:Jeld4.jpg|بندانگشتی|فصلنامه چهارم اندیشه تقریب ]] | [[پرونده:Jeld4.jpg|بندانگشتی|فصلنامه چهارم اندیشه تقریب ]] | ||
خط ۴۴: | خط ۳۳: | ||
اکنون در پایان عصر دولتها قرار داریم. پایان این عصر، در بطن خود حامل پایان سیاست به معناى خدعه و نیرنگ است. به بیان دیگر، این سیاستگریزى، ناشى از بدسرشتى سیاست در دموکراسىهاى امروزى است؛ به طور مثال، دیوانسالارى امریکا، سى هزار کارگزار لابى(LOBBY)در خود دارد. <br> | اکنون در پایان عصر دولتها قرار داریم. پایان این عصر، در بطن خود حامل پایان سیاست به معناى خدعه و نیرنگ است. به بیان دیگر، این سیاستگریزى، ناشى از بدسرشتى سیاست در دموکراسىهاى امروزى است؛ به طور مثال، دیوانسالارى امریکا، سى هزار کارگزار لابى(LOBBY)در خود دارد. <br> | ||
این مسأله، بیانگر زیروروشدن عمیق فرایند تصمیم گیرى در بزرگ ترین دموکراسى به اصطلاح مدرن دنیا؟! است؛ زیرا مثلا کارگزار لابى، براى مدیران شرکت، اطلاعاتى فراهم مىکند که شرکتها به یارى آن مىتوانند از دیدگاه و منافع خویش، به صورت نادرست و نامشروع دفاع کنند فقط از آن رو که لابىها اطلاعات مهمى دارند، و آن را در اختیار تراستها و کارتلها قرار مىدهند. روشن است که کارگزاران لابى بىمزد کار نمىکنند؛ بلکه از منافعى که به دست مىآید، سهم مىبرند. میل به سهمبرى بیشتر، آنان را بیش از پیش به سوى دفاع از سرمایهداران مىکشاند؛ به این دلیل مىتوان گفت که در امریکا، فقط از ثروتمندان به خوبى دفاع مىشود؛ بنابراین، نباید تعجب کرد که در محافل لابى ها گفته مىشود، آنچه براى جنرال موتور خوب است، براى امریکا هم خوب است. این به معناى آن است که سیاست دیگر برایند منافع عمومى نیست؛ بلکه به معناى راهکارى براى دستیابى به منافع خصوصى (صنفى شدن منافع=سیاست) است. اقتضاى منطق صنفى شدن منافع، انشعاب بىحد و حصر آن است؛ پس خیلى طبیعى خواهد بود که هر کس براى کسب منافع یا به حداکثر رساندن مطلوبیت شخصى، به هر شیوه ممکن دست بزند؛ یعنى که نیروى محرکه این دنیا، به رسمیت شناختن نفع مشترک نیست؛ بلکه نبرد همه با همه است؛ نبردى که در آن میزان (اراده) قدرت هر فرد، مرزى جز میزان (اراده) قدرت همسایه نمىشناسد. <br> | این مسأله، بیانگر زیروروشدن عمیق فرایند تصمیم گیرى در بزرگ ترین دموکراسى به اصطلاح مدرن دنیا؟! است؛ زیرا مثلا کارگزار لابى، براى مدیران شرکت، اطلاعاتى فراهم مىکند که شرکتها به یارى آن مىتوانند از دیدگاه و منافع خویش، به صورت نادرست و نامشروع دفاع کنند فقط از آن رو که لابىها اطلاعات مهمى دارند، و آن را در اختیار تراستها و کارتلها قرار مىدهند. روشن است که کارگزاران لابى بىمزد کار نمىکنند؛ بلکه از منافعى که به دست مىآید، سهم مىبرند. میل به سهمبرى بیشتر، آنان را بیش از پیش به سوى دفاع از سرمایهداران مىکشاند؛ به این دلیل مىتوان گفت که در امریکا، فقط از ثروتمندان به خوبى دفاع مىشود؛ بنابراین، نباید تعجب کرد که در محافل لابى ها گفته مىشود، آنچه براى جنرال موتور خوب است، براى امریکا هم خوب است. این به معناى آن است که سیاست دیگر برایند منافع عمومى نیست؛ بلکه به معناى راهکارى براى دستیابى به منافع خصوصى (صنفى شدن منافع=سیاست) است. اقتضاى منطق صنفى شدن منافع، انشعاب بىحد و حصر آن است؛ پس خیلى طبیعى خواهد بود که هر کس براى کسب منافع یا به حداکثر رساندن مطلوبیت شخصى، به هر شیوه ممکن دست بزند؛ یعنى که نیروى محرکه این دنیا، به رسمیت شناختن نفع مشترک نیست؛ بلکه نبرد همه با همه است؛ نبردى که در آن میزان (اراده) قدرت هر فرد، مرزى جز میزان (اراده) قدرت همسایه نمىشناسد. <br> | ||
ماحصل چنین فضایى، دنیایى است که دیگر با اجتماعات و تعریف انسانى تعریف نمىشود؛ بلکه وجه ممیزه آن مشکلاتىاند که بایدآنها را فقط به شیوهاى که بیشترین منافع شخصى را در برداشته باشد، اداره یا حل کرد؛ پس وظیفه اصلى سیاستمدار، مدیریت صنفى است. در این وضعیت، اولا سیاستمدار، بشارت دهنده است؛ ولى وسایلى که در اختیار دارد، نومید کنندهاند. ثانیاً سیاستمدار دست در دست خبرنگاران و رسانهها، ادراک جامعه را به طرق نادرست سازمان مىدهد. ثالثاً اینگونه تلقین مىشود: فقط آن چیزى را که سیاستمدار درباره آن سخن مىگوید، وجود دارد، و نیز داورى او، یگانه داورى درست است. رابعاً یگانه شناختى که شایستگى عمیق شدن را دارد، شناخت نشانه ها است، نه کشف حقایق تازه؛ یعنى که شناخت، رمزگشایى از قواعد جدید است که باعث | ماحصل چنین فضایى، دنیایى است که دیگر با اجتماعات و تعریف انسانى تعریف نمىشود؛ بلکه وجه ممیزه آن مشکلاتىاند که بایدآنها را فقط به شیوهاى که بیشترین منافع شخصى را در برداشته باشد، اداره یا حل کرد؛ پس وظیفه اصلى سیاستمدار، مدیریت صنفى است. در این وضعیت، اولا سیاستمدار، بشارت دهنده است؛ ولى وسایلى که در اختیار دارد، نومید کنندهاند. ثانیاً سیاستمدار دست در دست خبرنگاران و رسانهها، ادراک جامعه را به طرق نادرست سازمان مىدهد. ثالثاً اینگونه تلقین مىشود: فقط آن چیزى را که سیاستمدار درباره آن سخن مىگوید، وجود دارد، و نیز داورى او، یگانه داورى درست است. رابعاً یگانه شناختى که شایستگى عمیق شدن را دارد، شناخت نشانه ها است، نه کشف حقایق تازه؛ یعنى که شناخت، رمزگشایى از قواعد جدید است که باعث پیشرفتهاى شخصى، صنفى یا گروهى، و نه ملى، عمومى و سراسرى مىشود. برآیند این سیاستها، جامعهاى بدون شهروند و بدون هویت است. مىتوان نتیجه گرفت که امریکا در جایگاه نماد برتر دموکراسى؟!دچار انسداد سیاسى است، به آن علت که پاره پاره شدن جامعه و صنفى شدن منافع، گروههاى متعدد و ائتلافهاى گوناگونى را پدید آورده که هر یک، سنگ خود را به سینه مىزنند؛ چون زنجیرهاى از تصمییمهاى کوچک از سوى گروههاى کوچکتر براى نیل به کوچکترین هدفها شکل گرفته و در این میان، منافع عمومى ناپدید مىشود؛ در نتیجه، جاى شگفتى نیست که در دموکراسىهاى پیشرفته، رأى دهندگان کمترى در انتخابات شرکت مىکنند، و سیاستمداران هر روز منزلتشان را نزد هموطنشان از دست مىدهند. <br> | ||
=گسیختگى اجتماعى= | =گسیختگى اجتماعى= | ||
خط ۵۴: | خط ۴۳: | ||
=فرایند تصمیمسازى ناکارآمد= | =فرایند تصمیمسازى ناکارآمد= | ||
اندیشه دموکراسى را به آزادى مرتبط مىسازند؛ اما آزادى به معناى حق انتخاب سرنوشت یا وسیلهاى براى مهار قدرت، در حال زوال است. عصر نظارت بر اعمال قدرت، خاتمه یافته و همراه با آن، اندیشه حاکمیت دموکراسى بر جهان، جاذبهاش را از دست داده است. <br> | اندیشه دموکراسى را به آزادى مرتبط مىسازند؛ اما آزادى به معناى حق انتخاب سرنوشت یا وسیلهاى براى مهار قدرت، در حال زوال است. عصر نظارت بر اعمال قدرت، خاتمه یافته و همراه با آن، اندیشه حاکمیت دموکراسى بر جهان، جاذبهاش را از دست داده است. <br> | ||
در حقیقت، اعمال اراده جمعى، تهدیدى براى آزادى اقلیت بوده؛ حفظ قاعده بازى، یگانه معیار درستى اعمال دموکراسى شده؛ به حساب و کتاب تصمیم سیاسى رسیدگى نمىشده؛ کثرت آیین رسیدگى، از رشد خودکامگى جلوگیرى نکرده و ستیزههاى اجتماعى افزایش یافته است؛ در حالى که نظام سیاسى اجتماعى ژاپن بهتر از دموکراسى پرمدعاى امریکایى عمل مىکند؛ زیرا در روزهاى قبل از تصمیمگیرى سیاسى ـ اجتماعى، جلسات رایزنى بسیارى برپا مىشود، و طى آن جلسات، همه دیدگاهها فرصت مىیابند مطرح شوند بدون آنکه ترسى از اظهار نظر داشته باشند. پرشمار برگزارشدن جلسات رایزنى، به منظور دستیافتن به توافق آراى فرضى نیست؛ بلکه در پایان گفتوگوها، عقاید ابراز شده صیقل مىخورد و بهترینها نمایان مىشود. تصمیم گیرى نهایى عبارت است از گرفتن مجموعهاى از تصمییمهاى کوچک. همچنین همه آنهایى که در جریان | در حقیقت، اعمال اراده جمعى، تهدیدى براى آزادى اقلیت بوده؛ حفظ قاعده بازى، یگانه معیار درستى اعمال دموکراسى شده؛ به حساب و کتاب تصمیم سیاسى رسیدگى نمىشده؛ کثرت آیین رسیدگى، از رشد خودکامگى جلوگیرى نکرده و ستیزههاى اجتماعى افزایش یافته است؛ در حالى که نظام سیاسى اجتماعى ژاپن بهتر از دموکراسى پرمدعاى امریکایى عمل مىکند؛ زیرا در روزهاى قبل از تصمیمگیرى سیاسى ـ اجتماعى، جلسات رایزنى بسیارى برپا مىشود، و طى آن جلسات، همه دیدگاهها فرصت مىیابند مطرح شوند بدون آنکه ترسى از اظهار نظر داشته باشند. پرشمار برگزارشدن جلسات رایزنى، به منظور دستیافتن به توافق آراى فرضى نیست؛ بلکه در پایان گفتوگوها، عقاید ابراز شده صیقل مىخورد و بهترینها نمایان مىشود. تصمیم گیرى نهایى عبارت است از گرفتن مجموعهاى از تصمییمهاى کوچک. همچنین همه آنهایى که در جریان نشستها مشارکت دارند، سهمى از مسؤولیتهاى آینده تصمییمهاى خود را بر عهده مىگیرند، و به این وسیله، به درستى یا نادرستى تصمییمهاى خود پىبرده، در صدد اصلاح آن بر مىآیند. ژاپن از این دیدگاه، درست در مقابل امریکا قرار دارد؛ زیرا منطق امریکایى به همه حکم مىکند که از همه امکانات خود براى پیروزى در نبردى که قانون قرارداد اجتماعى آن را داورى مىکند، استفاده کنند؛ ولى منطق ژاپنى، اعتدال و احتیاط را توصیه مىکند. در چنین فرایند تصمیم گیرى، نه مرکزى وجود دارد ونه قدرت برترى. فقط تعداد بسیارى گروه به چشم مىآید که در صددند بدون لطمه زدن به قدرت گروه مجاور، قدرت تصمیمگیرى و اجراى آن را افزایش دهند. هر یک از این دو، در بازى تصمیمگیرى، به دو اصل وابستگى متقابل و محدود سازى خویش پایبند هستند؛ بنابراین، دیگر قدرت تابعى وجود ندارد؛ بلکه آنچه وجود دارد، قدرت کاملا پخش شدهاى است که بیشتر تکثیر شده تا تکه تکه. پخش قدرت، ستیزهها را بىاثر کرده است؛ ولى در شبکه تصمیمگیرى امریکایى، اگر در هر نقطهاى قدرت مهمى سربلند کند، یا بهفوریت سرکوب مىشود یا شبکه آن را از هم مىپاشانند.<br> | ||
=ساختار سلسله مراتبى= | =ساختار سلسله مراتبى= | ||
در دموکراسى، ساختار سلسله مراتبى وجود دارد و نیز دموکراسى، مدل رفتار ماشینى راتولید مىکند که در آن، همسانى، قاعده است، و تفاوت، هنجار شکنى و نیز قدرت از آن هرم قدرت سیاسى است، نه ناشى از بدنه اجتماعى. این مدل، نه به شاهان فیلسوف و نه به ثروتمندان روشنفکر، بلکه بیشتر به افراد همسان نیاز دارد؛ البته همسانگرایى در جوامع صنعتى پیشرفته، نه یک عارضه است، و نه ضعف مایه تأسف؛ بلکه شرط ضرور کارکرد مطلوب نظام لیبرال دموکراسى غرب، و آن به معناى انقیاد همه از طبقه حاکم و مسلط جامعه است که فقط او، شیوههاى تفکرش رابه همه جامعه تحمیل مىکند؛ بدین سبب، ضد همسانگرایان در جایگاه اخلالگر حرفهاى طرد مىشوند. <br> | در دموکراسى، ساختار سلسله مراتبى وجود دارد و نیز دموکراسى، مدل رفتار ماشینى راتولید مىکند که در آن، همسانى، قاعده است، و تفاوت، هنجار شکنى و نیز قدرت از آن هرم قدرت سیاسى است، نه ناشى از بدنه اجتماعى. این مدل، نه به شاهان فیلسوف و نه به ثروتمندان روشنفکر، بلکه بیشتر به افراد همسان نیاز دارد؛ البته همسانگرایى در جوامع صنعتى پیشرفته، نه یک عارضه است، و نه ضعف مایه تأسف؛ بلکه شرط ضرور کارکرد مطلوب نظام لیبرال دموکراسى غرب، و آن به معناى انقیاد همه از طبقه حاکم و مسلط جامعه است که فقط او، شیوههاى تفکرش رابه همه جامعه تحمیل مىکند؛ بدین سبب، ضد همسانگرایان در جایگاه اخلالگر حرفهاى طرد مىشوند. <br> | ||
همسان بودن در همه جا، از اغذیه فروشى تا خیاطى دیده مىشود. همه مىخواهند فقط خلاقیت مبتکر را عرضه کنند، نه این که خود تولیدکننده خلاقیت باشند. در واقع، ارزشمندترین دارایى شرکت، لزوماً فرایند تولید و صنعتش نیست؛ بلکه نام آن است پس از آن که توانسته باشد، آن را تحمیل کند؛ از این رو است که مىتوان عصر دموکراسى را عصر سرهمبندى نامید. در عصر دموکراسى، خلاقان احترام درخورشأن ندارند؛ جامعه، جامعهاى تحکمى است که در آن قدرت هر روز بیش از گذشته، متمرکزتر مىشود؛ هر کنشگر بىنام و نشان، خود را با کنشگران دیگر، هم طراز نمىبیند؛ دادهها و | همسان بودن در همه جا، از اغذیه فروشى تا خیاطى دیده مىشود. همه مىخواهند فقط خلاقیت مبتکر را عرضه کنند، نه این که خود تولیدکننده خلاقیت باشند. در واقع، ارزشمندترین دارایى شرکت، لزوماً فرایند تولید و صنعتش نیست؛ بلکه نام آن است پس از آن که توانسته باشد، آن را تحمیل کند؛ از این رو است که مىتوان عصر دموکراسى را عصر سرهمبندى نامید. در عصر دموکراسى، خلاقان احترام درخورشأن ندارند؛ جامعه، جامعهاى تحکمى است که در آن قدرت هر روز بیش از گذشته، متمرکزتر مىشود؛ هر کنشگر بىنام و نشان، خود را با کنشگران دیگر، هم طراز نمىبیند؛ دادهها و راهکارها به او تحمیل مىشود؛ گسیختگى و تکثر که گایمها را براى رسیدن به هدف کند مىکند، در آن به چشم مىآید؛ هر تصمیمى با تصمییمهاى دیگر در تعامل قرار ندارد، و فقط برخى تصمییمها بازتاب گستردهاى در جامعه مىیابد. <br> | ||
مثال فرانسه، در بیان همساننگرى بسیار گویا است. فرانسوىها در 1940 باورکردند که در برابر آلمانىها مقاومت نشان دادند، نه این که شکست خوردند و نیز با خروج از فرماندهى مشترک ناتو در 1966، استقلالشان را در مقابل امریکا حفظ کردند. این باورهاى یکسان و در عین حال تسکینبخش به آنان کمک کرد که زندگى کنند و همچنین به آنان اعتماد به نفس داد؛ ولى این موضوع، چیزى بیش از صحنه پردازى ماهرانه نبوده؛ زیرا چنین تصورى از فرانسه به واقع نمىگذارد آلمان را آنطور که در 1940 بود، و امریکا را در 1966 و نیز آلمان را در 1993 و امریکا را در 2004 دید. این باورهاى قالبى، اسباب زحمت براى درک درست است. همسان گرایى، همانند لباسى است که در اثر کثرت پوشیدن، قالب تن را به خود مىگیرد، و بازتابى تمامیت خواه مىیابد، و همه انعطاف خود را از دست مىدهد. بنابراین است که مىتوان گفت: دموکراسى نظامى تقریباً غیر منعطف است. <br> | مثال فرانسه، در بیان همساننگرى بسیار گویا است. فرانسوىها در 1940 باورکردند که در برابر آلمانىها مقاومت نشان دادند، نه این که شکست خوردند و نیز با خروج از فرماندهى مشترک ناتو در 1966، استقلالشان را در مقابل امریکا حفظ کردند. این باورهاى یکسان و در عین حال تسکینبخش به آنان کمک کرد که زندگى کنند و همچنین به آنان اعتماد به نفس داد؛ ولى این موضوع، چیزى بیش از صحنه پردازى ماهرانه نبوده؛ زیرا چنین تصورى از فرانسه به واقع نمىگذارد آلمان را آنطور که در 1940 بود، و امریکا را در 1966 و نیز آلمان را در 1993 و امریکا را در 2004 دید. این باورهاى قالبى، اسباب زحمت براى درک درست است. همسان گرایى، همانند لباسى است که در اثر کثرت پوشیدن، قالب تن را به خود مىگیرد، و بازتابى تمامیت خواه مىیابد، و همه انعطاف خود را از دست مىدهد. بنابراین است که مىتوان گفت: دموکراسى نظامى تقریباً غیر منعطف است. <br> | ||
=ستیز با ادیان= | =ستیز با ادیان= | ||
خط ۶۹: | خط ۵۸: | ||
قدرت در دموکراسى ها، فقط مجازى نیست؛ بلکه خودش را در پول به رخ مىکشاند و در این جهت، ثروت خصوصى را از اموال عمومى تمیز نمىدهد. شاید از این رو است که رشوه دادن و دیگر فسادهاى مالى، انسان غربى را نگران نمىکند و وقتى که فساد مالى در کشورهاى قدیم اروپایى چون آلمان و فرانسه بروز مىکند، یگانه پاسخى که درچنته دارند، اصرار ورزیدن درباره خصوصیت طماع انسانى است، و هیچ گاه این فسادهاى مالى را از ویژگى هاى جامعه صنعتى تلقى نمىکنند؛ البته در دولت هاى غربى، اراده مبارزه با فساد وجود دارد؛ ولى ساختارهاى تصمیم گیرى و اجرایى، این نظارت و اقدام ضد فساد را هر روز دشوارتر مىکند؛ زیرا افراد دخیل در اتخاذ یک تصمیم فراوانند؛ پس قدرت رزمایش و بیرون رفت فساد کنندگان نیز زیاد مىشود. <br> | قدرت در دموکراسى ها، فقط مجازى نیست؛ بلکه خودش را در پول به رخ مىکشاند و در این جهت، ثروت خصوصى را از اموال عمومى تمیز نمىدهد. شاید از این رو است که رشوه دادن و دیگر فسادهاى مالى، انسان غربى را نگران نمىکند و وقتى که فساد مالى در کشورهاى قدیم اروپایى چون آلمان و فرانسه بروز مىکند، یگانه پاسخى که درچنته دارند، اصرار ورزیدن درباره خصوصیت طماع انسانى است، و هیچ گاه این فسادهاى مالى را از ویژگى هاى جامعه صنعتى تلقى نمىکنند؛ البته در دولت هاى غربى، اراده مبارزه با فساد وجود دارد؛ ولى ساختارهاى تصمیم گیرى و اجرایى، این نظارت و اقدام ضد فساد را هر روز دشوارتر مىکند؛ زیرا افراد دخیل در اتخاذ یک تصمیم فراوانند؛ پس قدرت رزمایش و بیرون رفت فساد کنندگان نیز زیاد مىشود. <br> | ||
در نظام لیبرال دموکراسى غربى، انواع گوناگون فساد مالى ادارى دیده مىشود؛ براى مثال، قدرت کارمند، بیشتر از ظرفیت ارتباطى او با دیگران ناشى مىشود تا ناشى از دانش، و همین قدرت ناشى از ارتباطات است که فساد مىآفریند. همچنین وعده دادن به کارمندان عالى رتبه، به امید استخدام با حقوق مکفى در بخش خصوصى، پس از بازنشستگى نیز فسادآفرین است؛ از این رو، حتى در فرانسه، کشورى که اندیشه ارائه خدمات عمومى یا ضرورت خدمت به مردم، بیش از سایر کشورهاى صنعتى دوام داشته است، مشاغل عالى دولتى جاذبه و منزلت اجتماعى خود را از دست داده اند، و کارمندان با آگاهى از این وضعیت، گاه فساد مالى را وسیله و شیوه مطبوعى براى متقاعدکردن و تایید عرضه خود تلقى مىکنند. به هر روى، انحطاط شأن مشاغل عمومى، ناشى از مناسبات غلط حوزه عمومى و خصوصى است؛ بنابراین، جاى شگفتى نیست که نخبگان ملى، کارشان را با دستگاه دولتى آغاز مىکنند، و در بخش خصوصى خاتمه مىدهند؛ در حالى که دولت، وقتى قابل احترام است که شبیه بنگاه یا شرکت خصوصى عمل کند. <br> | در نظام لیبرال دموکراسى غربى، انواع گوناگون فساد مالى ادارى دیده مىشود؛ براى مثال، قدرت کارمند، بیشتر از ظرفیت ارتباطى او با دیگران ناشى مىشود تا ناشى از دانش، و همین قدرت ناشى از ارتباطات است که فساد مىآفریند. همچنین وعده دادن به کارمندان عالى رتبه، به امید استخدام با حقوق مکفى در بخش خصوصى، پس از بازنشستگى نیز فسادآفرین است؛ از این رو، حتى در فرانسه، کشورى که اندیشه ارائه خدمات عمومى یا ضرورت خدمت به مردم، بیش از سایر کشورهاى صنعتى دوام داشته است، مشاغل عالى دولتى جاذبه و منزلت اجتماعى خود را از دست داده اند، و کارمندان با آگاهى از این وضعیت، گاه فساد مالى را وسیله و شیوه مطبوعى براى متقاعدکردن و تایید عرضه خود تلقى مىکنند. به هر روى، انحطاط شأن مشاغل عمومى، ناشى از مناسبات غلط حوزه عمومى و خصوصى است؛ بنابراین، جاى شگفتى نیست که نخبگان ملى، کارشان را با دستگاه دولتى آغاز مىکنند، و در بخش خصوصى خاتمه مىدهند؛ در حالى که دولت، وقتى قابل احترام است که شبیه بنگاه یا شرکت خصوصى عمل کند. <br> | ||
در این راه، استعانت از چهره هاى سرشناس دنیاى کسب و کار، براى تصدى فلان پست وزارت، شاید به انتقال کارایى بنگاه خصوصى به دولت نینجامد؛ ولى به زینت دادن دولت در انظار عمومى مدد مىرساند؛ اما | در این راه، استعانت از چهره هاى سرشناس دنیاى کسب و کار، براى تصدى فلان پست وزارت، شاید به انتقال کارایى بنگاه خصوصى به دولت نینجامد؛ ولى به زینت دادن دولت در انظار عمومى مدد مىرساند؛ اما دولتهاى مدرن غربى، با از دست دادن اقتدار منجر به امانتدارى منافع عمومى و... بیش از گذشته، در معرض این سوء ظن قرار دارند که فساد مالى را فقط به این سبب محکوم مىکنند تا بتوانند آنچه را از قدرت و ثروت بادآورده برایشان مانده است، حفظ کنند؛ بنابراین، افزایش افتضاحات مالى در دموکراسىهاى بزرگ، هنجارشکنى نیست؛ بلکه نتیجه منطقى پیروزى نهاد پول در جایگاه یگانه معیار کامیابى، و به مثابه یگانه وسیله ارتباطى با دیگران جهت کسب قدرت و ثروت بیشتر است. <br> | ||
=خشونت= | =خشونت= | ||
برخورد هستهاى پنجاه سال گذشته، عالىترین نمونه خشونت در عصر دموکراسى است. به بیان دیگر، وسعت کشتار انسانى در دهه هاى اخیر، نشان از آن دارد که به نام ملت و دموکراسى، بسى شادمانهتر مىکشند که پیشتر از آن به نام شاه مىکشتند. جالب آنکه در جنگهاى امروزین دموکراسى ضد سرزمینهاى فاقد دموکراسى، دیگر شکست دادن ارتش کافى نیست؛ بلکه باید پایههاى قدرت ملت را نیز نابود کرد. <br> | برخورد هستهاى پنجاه سال گذشته، عالىترین نمونه خشونت در عصر دموکراسى است. به بیان دیگر، وسعت کشتار انسانى در دهه هاى اخیر، نشان از آن دارد که به نام ملت و دموکراسى، بسى شادمانهتر مىکشند که پیشتر از آن به نام شاه مىکشتند. جالب آنکه در جنگهاى امروزین دموکراسى ضد سرزمینهاى فاقد دموکراسى، دیگر شکست دادن ارتش کافى نیست؛ بلکه باید پایههاى قدرت ملت را نیز نابود کرد. <br> | ||
خط ۷۷: | خط ۶۶: | ||
=مصرف هرزگى= | =مصرف هرزگى= | ||
در عصر دموکراسى، انسان را نه از آزادى، بلکه از فکر آزادى محروم مىسازند؛ ازاین رو، دموکراسى امریکایى در طول جنگ با عراق در سال 1991، یکى از عمدهترین دغدغههایش، تر و خشک کردن یا در واقع، فریب افکار عمومى داخلى بود؛ به همین دلیل، براى نخستین بار در تاریخ جنگ، فرماندهان نظامى امریکایى با درس گرفتن از جنگ ویتنام، به مدیریت افکار عمومى، به همان قدر اهمیت دادند که به مدیریت نبرد. به بیان دیگر، این جنگ، مثل عملیات حفظ نظم اداره شد؛ یعنى به وسیله اشخاص حرفهاى، با برخوردارى از برترى عظیم فنى؟!اما به واقع تا چه مدت امریکا برترى فنى خود را حفظ خواهد کرد؟ در نتیجه، اگر از زاویه دیگر به این موضوع بنگریم، مىبینیم که حاصل نظام سیاسى غرب آن است که مىگوید: آزادى بله، اما دموکراسى نه. این دموکراسى، عرصه عرضه باشکوه مصرف توأم با هرزگى است. این همان است که ژان مارى گنو، نام آن را استبداد پیشرفت مىگذارد. با این وصف، دموکراسى مدعى خاتمه دادن به تاریخ است؛ ولى دنیایى که جستوجوى حقیقت هاى تاریخى در آن، بى فایده است. <br> | در عصر دموکراسى، انسان را نه از آزادى، بلکه از فکر آزادى محروم مىسازند؛ ازاین رو، دموکراسى امریکایى در طول جنگ با عراق در سال 1991، یکى از عمدهترین دغدغههایش، تر و خشک کردن یا در واقع، فریب افکار عمومى داخلى بود؛ به همین دلیل، براى نخستین بار در تاریخ جنگ، فرماندهان نظامى امریکایى با درس گرفتن از جنگ ویتنام، به مدیریت افکار عمومى، به همان قدر اهمیت دادند که به مدیریت نبرد. به بیان دیگر، این جنگ، مثل عملیات حفظ نظم اداره شد؛ یعنى به وسیله اشخاص حرفهاى، با برخوردارى از برترى عظیم فنى؟!اما به واقع تا چه مدت امریکا برترى فنى خود را حفظ خواهد کرد؟ در نتیجه، اگر از زاویه دیگر به این موضوع بنگریم، مىبینیم که حاصل نظام سیاسى غرب آن است که مىگوید: آزادى بله، اما دموکراسى نه. این دموکراسى، عرصه عرضه باشکوه مصرف توأم با هرزگى است. این همان است که ژان مارى گنو، نام آن را استبداد پیشرفت مىگذارد. با این وصف، دموکراسى مدعى خاتمه دادن به تاریخ است؛ ولى دنیایى که جستوجوى حقیقت هاى تاریخى در آن، بى فایده است. <br> | ||
شاید به این جهت است که ژان مارى گنو معتقد است: غربیان یا کوچنشینیان مدرنیته، خسته از پیمودن بىوقفه | شاید به این جهت است که ژان مارى گنو معتقد است: غربیان یا کوچنشینیان مدرنیته، خسته از پیمودن بىوقفه راهىاند که طى چند قرن گذشته، اندیشه پیشرفت را تحمیل کرده است؛ به این جهت اکنون، آنان آرزو دارند، لختى بیاسایند، و با زمین گذاشتن اینبار (پیشرفت کردن) از مسابقه دوِ دیوانهوار بىپایانى که آنها را با خود مىکشاند، رهایى یابند. آنان انقلابى در پیش دارند که باید آن را به انجام برسانند، و این انقلاب، معنوى است و نه سیاسى؛ زیرا طى چند قرن اخیر، توسعه بىسابقهاى اتفاق افتاده؛ بنگاهها بزرگتر شده؛ سندیکاها توسعه یافته...؛ اما همه اینها، ساختمان هاى روى شن بودهاند؛ پس باید گفت: دموکراسى در خطر است، و براى نجات آن باید یکى از این دو رهیافت را برگزید: اول. به سرچشمههاى نابودى برگردیم و براساس توافق همگانى بر روى چند اصل جهانشمول، به جستوجوى مبانى نو حقوق طبیعى که بدون آن حقوقى وجود ندارد، مبادرت کنیم. دوم. رهیافت دیگر، نگاه کردن به واقعیت از روبهرواست؛ یعنى درس گرفتن از عاقبت عصر روشنگرى؛ سپس بکوشیم، آنچه را نجات یافتنى است، نجات دهیم. <br> | ||
=نتیجه= | =نتیجه= |
ویرایش