confirmed، مدیران
۳۷٬۲۱۴
ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش |
بدون خلاصۀ ویرایش |
||
خط ۱۷: | خط ۱۷: | ||
|- | |- | ||
|زاده | |زاده | ||
|مکه | |[[مکه]] | ||
|- | |- | ||
|درگذشت | |درگذشت | ||
|۳ق • جنگ احد | |۳ق • [[جنگ احد]] | ||
|- | |- | ||
|دین و مذهب | |[[دین]] و [[مذهب]] | ||
|اسلام | |[[اسلام]] | ||
|- | |- | ||
|فعالیتها | |فعالیتها | ||
|مبلغ اسلام • قاری | |مبلغ [[اسلام]] • قاری قرآن • تبلیغ اسلام • [[صحابه]] • [[جنگ بدر]] • احد | ||
|- | |- | ||
|} | |} | ||
خط ۴۳: | خط ۴۳: | ||
مصعب با اینکه از فاش شدن رازش ناراحت بود، پس از بررسی جنبه های کار به این نتیجه رسید که باید بدون هیچ گونه هراس، با شجاعت، از ایمان خویش دفاع کند. بنابراین، پس از آن روبه رو شدن با اعتراض خویشاوندان، به ویژه مادرش، با کمال شجاعت خطاب به آنان آیه هایی را از [[قرآن]] تلاوت کرد. مادر مصعب پس از شنیدن آیه های قرآن، خواست وی را خاموش کند، ولی خود او نیز از سخنان پسرش متأثر شد و نتوانست این کار را انجام دهد. با وجود این، تصمیم گرفت وی را برای کنار گذاشتن خدایش، به گونه ای دیگر گوشمالی دهد. می گویند مادر مصعب، او را در یکی از اتاق های خانه اش زندانی کرد تا از ارتباط او با پیامبر خدا و پیروانش جلوگیری کند. | مصعب با اینکه از فاش شدن رازش ناراحت بود، پس از بررسی جنبه های کار به این نتیجه رسید که باید بدون هیچ گونه هراس، با شجاعت، از ایمان خویش دفاع کند. بنابراین، پس از آن روبه رو شدن با اعتراض خویشاوندان، به ویژه مادرش، با کمال شجاعت خطاب به آنان آیه هایی را از [[قرآن]] تلاوت کرد. مادر مصعب پس از شنیدن آیه های قرآن، خواست وی را خاموش کند، ولی خود او نیز از سخنان پسرش متأثر شد و نتوانست این کار را انجام دهد. با وجود این، تصمیم گرفت وی را برای کنار گذاشتن خدایش، به گونه ای دیگر گوشمالی دهد. می گویند مادر مصعب، او را در یکی از اتاق های خانه اش زندانی کرد تا از ارتباط او با پیامبر خدا و پیروانش جلوگیری کند. | ||
=ناراحتی بزرگان مکه از ایمان مصعب= | =ناراحتی بزرگان [[مکه]] از ایمان مصعب= | ||
گفته اند وقتی اشراف مکه دیدند روز به روز جوانان بیشتری به آیین اسلام می پیوندند، نگران شدند. از این روی، برای یافتن راه چاره ای با هم مشورت کردند؛ زیرا به خوبی می دانستند اگر این وضعیت ادامه یابد، برای آنان مشکلاتی را به وجود خواهد آورد. | گفته اند وقتی اشراف مکه دیدند روز به روز جوانان بیشتری به آیین اسلام می پیوندند، نگران شدند. از این روی، برای یافتن راه چاره ای با هم مشورت کردند؛ زیرا به خوبی می دانستند اگر این وضعیت ادامه یابد، برای آنان مشکلاتی را به وجود خواهد آورد. | ||
خط ۱۱۶: | خط ۱۱۶: | ||
مصعب گفت: «من نیز به کمک دوستان مسلمانم با آنان مبارزه خواهم کرد». وقتی مادر جدیت مصعب را دید، با ناراحتی، وی را ترک کرد. مصعب نیز به وی گفت: «مادر جان، من تو را بسیار دوست دارم و همواره خیرخواهت هستم. حرف مرا گوش کن و به یگانگی خدا و رسالت محمد(ص) ایمان بیاور تا رستگار شوی». مادر از خواسته ی پسرش سر باز زد و گفت: «به ستارگان آسمان سوگند، هرگز این کار را نخواهم کرد. اکنون تو را نیز آزاد می گذارم. تو بر عقیده ی خود باش و من نیز بر عقیده ی خودم باقی می مانم». مصعب نیز وقتی دید پافشاری و تلاشش سودی ندارد، با ناراحتی، مادرش را ترک کرد. | مصعب گفت: «من نیز به کمک دوستان مسلمانم با آنان مبارزه خواهم کرد». وقتی مادر جدیت مصعب را دید، با ناراحتی، وی را ترک کرد. مصعب نیز به وی گفت: «مادر جان، من تو را بسیار دوست دارم و همواره خیرخواهت هستم. حرف مرا گوش کن و به یگانگی خدا و رسالت محمد(ص) ایمان بیاور تا رستگار شوی». مادر از خواسته ی پسرش سر باز زد و گفت: «به ستارگان آسمان سوگند، هرگز این کار را نخواهم کرد. اکنون تو را نیز آزاد می گذارم. تو بر عقیده ی خود باش و من نیز بر عقیده ی خودم باقی می مانم». مصعب نیز وقتی دید پافشاری و تلاشش سودی ندارد، با ناراحتی، مادرش را ترک کرد. | ||
=نخستین مهاجر یثرب= | =نخستین مهاجر [[یثرب]]= | ||
پس از ماجرای بیعت [[عقبهی دوم]]، مصعب بن عمیر مدتی در مکه ماند. کم کم زمینه ی مهاجرت پیامبر و مسلمانان به یثرب فراهم می شد. مصعب در فراهم شدن این فرصت، نقش بسیار مهمی داشت. می گویند او پیش از آنکه پیامبر از مکه خارج شود، به همراه دوازده نفر به سوی یثرب حرکت کرد. از «براء بن عازب» در این باره نقل کرده اند: نخستین کسی که از مهاجران بر ما وارد شد، مصعب بن عمیر بود. از او پرسیدیم: «رسول خدا(ص) را چه کردید؟ چرا او را با خود نیاوردید؟» وی گفت: «آن حضرت و اصحابش از پی من می آیند». مردم یثرب آماده شدند تا از رسول خدا (ص) و مهاجران مکه استقبال کنند. | پس از ماجرای بیعت [[عقبهی دوم]]، مصعب بن عمیر مدتی در مکه ماند. کم کم زمینه ی مهاجرت پیامبر و مسلمانان به یثرب فراهم می شد. مصعب در فراهم شدن این فرصت، نقش بسیار مهمی داشت. می گویند او پیش از آنکه پیامبر از مکه خارج شود، به همراه دوازده نفر به سوی یثرب حرکت کرد. از «براء بن عازب» در این باره نقل کرده اند: نخستین کسی که از مهاجران بر ما وارد شد، مصعب بن عمیر بود. از او پرسیدیم: «رسول خدا(ص) را چه کردید؟ چرا او را با خود نیاوردید؟» وی گفت: «آن حضرت و اصحابش از پی من می آیند». مردم یثرب آماده شدند تا از رسول خدا (ص) و مهاجران مکه استقبال کنند. | ||
می گویند وقتی پیامبر اکرم(ص) به یثرب وارد شد، مردم دسته دسته به دیدن پیامبر آمدند و سوره هایی از قرآن را که در سایه ی آموزش های مصعب آموخته بودند، با لحنی جذاب برای آن حضرت می خواندند. پیامبر نیز آنان را می ستود. مصعب بن عمیر مانند گذشته به ترویج معارف دینی و آموزش [[قرآن کریم]] به مردم یثرب پرداخت و این کار را تا نزول تکلیف [[جهاد]] با مشرکان ادامه داد. پس از آن، وی نیز همانند دیگر مسلمانان لباس رزم پوشید و در میدان جهاد حضور یافت. | می گویند وقتی پیامبر اکرم(ص) به یثرب وارد شد، مردم دسته دسته به دیدن پیامبر آمدند و سوره هایی از قرآن را که در سایه ی آموزش های مصعب آموخته بودند، با لحنی جذاب برای آن حضرت می خواندند. پیامبر نیز آنان را می ستود. مصعب بن عمیر مانند گذشته به ترویج معارف دینی و آموزش [[قرآن کریم]] به مردم یثرب پرداخت و این کار را تا نزول تکلیف [[جهاد]] با مشرکان ادامه داد. پس از آن، وی نیز همانند دیگر مسلمانان لباس رزم پوشید و در میدان جهاد حضور یافت. | ||
=شرکت مصعب در جهاد= | =شرکت مصعب در [[جهاد]]= | ||
وقتی در سال دوم هجری، خداوند به پیامبرش بر جهاد دستور داد، نخستین جنگی که میان مسلمانان و کفار در گرفت، جنگ بدر بود. مصعب بن عمیر در این جنگ شرکت داشت و پرچم مسلمانان در جناح راست به دست او بود. | وقتی در سال دوم هجری، خداوند به پیامبرش بر جهاد دستور داد، نخستین جنگی که میان مسلمانان و کفار در گرفت، جنگ بدر بود. مصعب بن عمیر در این جنگ شرکت داشت و پرچم مسلمانان در جناح راست به دست او بود. | ||
خط ۱۲۸: | خط ۱۲۸: | ||
وقتی رسول اکرم(ص) برای جنگ بدر فرمان بسیج داد، مسلمانان گرد آمدند و به راه افتادند. دو سپاه در برابر هم ایستادند و جنگ آغاز شد. در میانه ی جنگ، زراره، پسر عمیر و برادر مصعب که پرچم دار مشرکان بود، به دست مسلمانان اسیر شد. پس از پایان جنگ، گروهی نزد مصعب آمدند و از او خواستند واسطه شود تا مسلمانان برادرش را آزاد سازند. آنان به او گفتند: «ای مصعب، زراره برادر توست. با او مدارا کن و به وی سخت نگیر. به خاطر مادرت او را آزاد کن». مصعب در پاسخ گفت: «دستور داده ام دست های او را محکم ببندند تا از مادرش که زن ثروتمندی است، در مقابل آزادی اش فدیه بگیرند». خویشاوندان زراره به ناچار چهل هزار درهم [[فدیه]] به مسلمانان پرداختند و زراره را آزاد کردند. وقتی رسول خدا(ص) از ماجرا با خبر شد، بر شانه ی وی دست گذاشت و از خداوند برایش موفقیت آرزو کرد. برخی راویان گفته اند وقتی مصعب به هم رزمانش دستور داد دستان برادرش را محکم ببندند، زراره به وی گفت: «ای برادر، این سفارش توست که مرا محکم ببندند و از من فدیه بگیرند؟» مصعب به او پاسخ داد: «برادر من، این مرد انصاری است که تو را اسیر کرده است، نه من». | وقتی رسول اکرم(ص) برای جنگ بدر فرمان بسیج داد، مسلمانان گرد آمدند و به راه افتادند. دو سپاه در برابر هم ایستادند و جنگ آغاز شد. در میانه ی جنگ، زراره، پسر عمیر و برادر مصعب که پرچم دار مشرکان بود، به دست مسلمانان اسیر شد. پس از پایان جنگ، گروهی نزد مصعب آمدند و از او خواستند واسطه شود تا مسلمانان برادرش را آزاد سازند. آنان به او گفتند: «ای مصعب، زراره برادر توست. با او مدارا کن و به وی سخت نگیر. به خاطر مادرت او را آزاد کن». مصعب در پاسخ گفت: «دستور داده ام دست های او را محکم ببندند تا از مادرش که زن ثروتمندی است، در مقابل آزادی اش فدیه بگیرند». خویشاوندان زراره به ناچار چهل هزار درهم [[فدیه]] به مسلمانان پرداختند و زراره را آزاد کردند. وقتی رسول خدا(ص) از ماجرا با خبر شد، بر شانه ی وی دست گذاشت و از خداوند برایش موفقیت آرزو کرد. برخی راویان گفته اند وقتی مصعب به هم رزمانش دستور داد دستان برادرش را محکم ببندند، زراره به وی گفت: «ای برادر، این سفارش توست که مرا محکم ببندند و از من فدیه بگیرند؟» مصعب به او پاسخ داد: «برادر من، این مرد انصاری است که تو را اسیر کرده است، نه من». | ||
=شهادت مصعب در جنگ احد= | =[[شهادت]] مصعب در [[جنگ احد]]= | ||
حدود یک سال پس از [[جنگ بدر]]، نبرد [[احد]] رخ داد. رسول خدا(ص) پرچم سپاه اسلام را به مصعب داد. در میانهی جنگ، گروهی از مسلمانان به گردآوری غنایم سرگرم شدند و از جنگ غافل ماندند. دشمن از این فرصت استفاده کرد و با نیروهای تازه نفسش از پشت سر به مسلمانان حمله کرد. از این روی، جان پیامبر خدا به خطر افتاد. مصعب، همچنان که می کوشید پرچم لشکر اسلام را افراشته نگاه دارد، با سربازان دشمن می جنگید تا از آسیب رسیدن به جان رسول خدا(ص) جلوگیری کند. در این هنگام، یکی از سربازان سواره نظام دشمن به نام «قمیه لیثی» وقتی شجاعت و دلاوری مصعب را برای حفظ انسجام لشکر اسلام و نگاهبانی از پیامبر دید، تصمیم گرفت به او حمله کند و پرچم را سرنگون سازد. او در فرصتی مناسب، از پشت سر به مصعب تاخت و ضربه ای به دست راست وی وارد کرد. دست مصعب از بدن جدا شد. در همین لحظه، شایع شد که رسول خدا (ص) به شهادت رسیده است. مصعب نیز شعارش را تغییر داد و این آیه را خواند: وَ ما مُحَمَّدٌ الاّ رَسولُ قَد خَلَت مِن قَبلِهِ الرُّسلُ أفإن مّاتَ أو قُتِلَ انقَلَبتُم عَلَی اَعقابِکم<ref> آل عمران (3)، 144.</ref>؛ «محمد، رسولی است مانند رسولان پیشین. آیا اگر بمیرد یا کشته شود، باید به عقب بازگردید؟» | حدود یک سال پس از [[جنگ بدر]]، نبرد [[احد]] رخ داد. رسول خدا(ص) پرچم سپاه اسلام را به مصعب داد. در میانهی جنگ، گروهی از مسلمانان به گردآوری غنایم سرگرم شدند و از جنگ غافل ماندند. دشمن از این فرصت استفاده کرد و با نیروهای تازه نفسش از پشت سر به مسلمانان حمله کرد. از این روی، جان پیامبر خدا به خطر افتاد. مصعب، همچنان که می کوشید پرچم لشکر اسلام را افراشته نگاه دارد، با سربازان دشمن می جنگید تا از آسیب رسیدن به جان رسول خدا(ص) جلوگیری کند. در این هنگام، یکی از سربازان سواره نظام دشمن به نام «قمیه لیثی» وقتی شجاعت و دلاوری مصعب را برای حفظ انسجام لشکر اسلام و نگاهبانی از پیامبر دید، تصمیم گرفت به او حمله کند و پرچم را سرنگون سازد. او در فرصتی مناسب، از پشت سر به مصعب تاخت و ضربه ای به دست راست وی وارد کرد. دست مصعب از بدن جدا شد. در همین لحظه، شایع شد که رسول خدا (ص) به شهادت رسیده است. مصعب نیز شعارش را تغییر داد و این آیه را خواند: وَ ما مُحَمَّدٌ الاّ رَسولُ قَد خَلَت مِن قَبلِهِ الرُّسلُ أفإن مّاتَ أو قُتِلَ انقَلَبتُم عَلَی اَعقابِکم<ref> آل عمران (3)، 144.</ref>؛ «محمد، رسولی است مانند رسولان پیشین. آیا اگر بمیرد یا کشته شود، باید به عقب بازگردید؟» |