confirmed، مدیران
۳۷٬۲۱۴
ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش |
بدون خلاصۀ ویرایش |
||
خط ۹۶: | خط ۹۶: | ||
بنابراین وقتی راجع به افرادی صحبت میکنیم که همهی آنها میراثبر اصحاب أرایت هستند، همه یک نگاه نظام مند را در حوزه معارف اسلامی پذیرفتهاند و از طرف دیگر همهی آنها رأی را حجت میدانند. | بنابراین وقتی راجع به افرادی صحبت میکنیم که همهی آنها میراثبر اصحاب أرایت هستند، همه یک نگاه نظام مند را در حوزه معارف اسلامی پذیرفتهاند و از طرف دیگر همهی آنها رأی را حجت میدانند. | ||
اما، چرا به دو گروه اصحاب حدیث و اصحاب رأی تقسیم شدند؟ به چه دلیل این تقابل صورت گرفت؟ برای درک این مطلب باید درک صحیحی از قرن دو داشته باشیم و تا زمانی که ذهن ما راجع به معارف آن قرن، شفاف و روشن نشده باشد، نمیتوانیم این تقابل را بفهمیم. | اما، چرا به دو گروه اصحاب حدیث و اصحاب رأی تقسیم شدند؟ به چه دلیل این تقابل صورت گرفت؟ برای درک این مطلب باید درک صحیحی از قرن دو داشته باشیم و تا زمانی که ذهن ما راجع به معارف آن قرن، شفاف و روشن نشده باشد، نمیتوانیم این تقابل را بفهمیم. | ||
=اصحاب حدیث متقدم و متأخر= | |||
در مقایسهی کتاب «الآثار» از قاضی ابو یوسف با کتاب «موّطأ» مالک، متوجه خواهید شد که تفاوت آنها چه قدر اندک است. در کتاب الآثار ابو یوسف، گاهی «قال رسول الله» پیدا میشود که در موطا مالک هم گاهی دیده میشود. در کتاب الآثار عبارات «قال ابراهیم، قال شعبی، قال علقمه، قال اسود بن یزید و ...» زیاد دیده میشود که از تابعین هستند. در موطا مالک هم مکرر میبینید که نوشته است: «قال ابن شهاب، قال عروه بن زبیر، و...» و تنها نام آنها با هم فرق میکند ولی روش عمل یکسان است. به عبارت دیگر هم ابویوسف و هم مالک، این مسأله را پذیرفتهاند که در کنار احادیث نبوی، اقوال دیگران هم مهم هستند. یعنی فتاوایی که صحابه و تابعین صادر کردهاند، خیلی مهم است. در این دو کتاب، تعداد محدودی از احادیث نبوی داریم و در بسیاری از مسائل باید به این فتاوی توجه کنیم پس این سنتی<ref>Tradition.</ref> که به آنها رسیده است اهمیت دارد، در حالی که ظاهراً ابو یوسف<ref> او برجستهترین شاگرد ابوحنیفه است.</ref> جزء با ثباتترین اصحاب رأی و مالک هم جزء با ثباتترین اصحاب حدیث است. پس بین این دو اثر، تفاوت خیلی زیادی نمیبینیم ولی کافی است 50 الی 60 سال جلوتر بیایید و مسند احمد بن حنبل را نگاه کنید که همهی احادیثش «قال رسول الله» است و غیر از آن چیز دیگری را نمیبینید. چه اتفاقی افتاده است؟ | |||
در عوض کتابهایی از جمله کتاب «مسائل احمد بن حنبل»<ref>سؤالها و جوابهایی که از احمد بن حنبل شده و او به آنها جواب داده است.</ref> از او وجود دارد که تمام آنها «أقول» -از اقوال خودش - است. پس دو نوع حرف از احمد بن حنبل میشنویم، یا میگوید قال رسول الله یا میگوید من این را گفتهام پس حد وسطی وجود ندارد و دیگر در کتابهای او اقوال دیگران وجود ندارد. | |||
از احمد بن حنبل سؤال میشود که ما اقوالی از مالک و اوزاعی و دیگران داریم با آنها چه کنیم؟ آیا این اقوال اعتباری دارند؟ او در پاسخ میگوید: این افراد، انسانهای خوبی بودند ولی مطلقاً نمیتوانید روی اقوال آنها اعتباری بگذارید پس اقوال آنها اعتباری ندارد<ref>توجه داشته باشید که احمد بن حنبل، خودش را جزء اصحاب حدیث میداند و قاعدتاً باید به آن اقوال احترام بگذارد چون آنها سلف احمد بن حنبل هستند.</ref>. این مطلب، یک اظهار نظر خیلی واضح و شفاف است که از آن مشخص میشود در این 50-60 سال، یک اتفاق خیلی مهم افتاده که قبل از آن سابقه نداشته است. این جا بود که برای اولین بار اصطلاحی را به نام اصحاب حدیث متقدم و اصحاب حدیث متاخر مطرح کردم چون به نظر من راجع به دو چیز صحبت میکنیم، اصحاب حدیث متقدم مثل مالک و اصحاب حدیث متاخر. اصحاب حدیث متاخر، تکلیف خودشان را روشن کردند. آنها بعداً بابی را به عنوان شافعی - حلقه اتصال این دو گروه - باز کردند. شافعی، سفیر اصحاب متقدم، برای اصحاب حدیث متاخر است. شافعی را نه به روشنی میتوان جزء اصحاب حدیث متقدم به حساب آورد و نه جزء اصحاب حدیث متاخر. شافعی یک زنجیر است که دو حلقه را به هم وصل میکند و خودش نه این طرف است و نه آن طرف. پس تمام شنیدههای ما، در مورد اصحاب حدیث متأخر صدق میکند و نه درباره اصحاب حدیث متقدم. اصحاب حدیث متقدم مثل مالک در کتابهایشان تعداد کمی حدیث آوردهاند اکثر آنها حدیث نیستند بلکه فتواهای صحابه و تابعین هستند. | |||
اما چرا به این افراد اصحاب حدیث میگفتند؟ اگر در کتاب مالک برای رأیهای امثال [[عروه بن زبیر]] و [[ابن شهاب زهری]] اعتباری وجود دارد، در کتابهای اصحاب رأی هم چنین چیزی را میبینیم. پس چه فرقی با بقیه دارند؟ چرا اصحاب حدیث متقدم، این رأیها را در کنار احادیث نبوی قرار میدادند و برای آن اعتبار قائل بودند؟ این مطالب نشان میدهد که از اوّل اشتباه کردهایم! از ابتدا به این نکته توجه نکردهایم که به این افراد، به دلیل این که فقط برای احادیث اعتبار قائل هستند، اصحاب حدیث نمیگویند. ضمن این که خود مالک در موارد زیادی بدون این که هیچ پروایی داشته باشد، رأی میدهد. اصلاً مالک بن انس در یک مواردی مخترع روشهایی در رأی است. به عنوان نمونه، آن روشی که در کتابهای اصولی اهل سنت به مصالح مرسله معروف شده که نوعی کشف مصلحت و صدور حکم بر اساس آن است، ابتکار مالک است و صریحاً رأی است! | |||
او چگونه اصحاب حدیثی است که روش جدیدی را در رأی اختراع میکند؟! پس اصلاً باید صورت مسألهی خود را در جای دیگری و با مسیر دیگری دنبال کنیم. | |||
اصطلاح اصحاب حدیث و اصحاب رأی را ما نساختهایم و دقیقاً در متون آن عصر به کار رفته است. تقابل بین اصحاب حدیث و اصحاب رأی بر سر یک نوع تقابل بین حدیث و رأی است. باید چیزی در حدیث و رأی باشد که این دو را در مقابل هم قرار میدهد. منظور از رأی یعنی همان اجتهاد الرأی در مسائل فقهی و منظور از حدیث یعنی حدیث نبوی که این دو را همه قبول دارند. | |||
پس اصحاب رأی، اصحاب حدیث هم هستند و اصحاب حدیث، اصحاب رأی هم هستند. حداکثر گامی که میتوانیم برداریم، گامی است که [[محمد ابوزهره]] (دانشمند معاصر عرب) در آثارش انجام داده و آن این که او تا اندازهای متوجه این تناقض شده است. تئوری او در تقابل اصحاب حدیث و اصحاب رأی، تقابل گرایشی است یعنی معتقد است که اصحاب حدیث به گروهی از علما گفته میشد که گرایش بیشتری به حدیث داشتند و توجه کمتری به رأی و اصحاب رأی به آن دسته از علما گفته میشود که بیشتر به رأی و کمتر به حدیث گرایش داشتند. | |||
تا این جا به نظر میرسد میتوان تا اندازهای این سخن را پذیرفت. ولی این دیدگاه یک ایراد جدی دارد و آن این که اولاً مقدارِ گرایش بیشتر و کمتر به رأی یا حدیث، بالاخره در نقطهای به مراتب مرزی میرسد به عبارتی، باید یک گروه سوّمی هم داشته باشیم که نقشی بینابین را داشته باشد<ref> چنان که مثلاً در کنار مجبّره و مفوّضه، گروههایی وجود دارند که در وسط قرار گرفتهاند و یا در کنار خوارج که قائل به کفر فاسق و مرجئه که قائل به ایمان فاسق هستند، معتزله وجود دارد که قائل به «منزلة بین المنزلتین» هستند. برای اطلاع بیشتر ر.ک: مقاله اصحاب حدیث ذیل عنوان «طریقهی وسطی» در دایره المعارف بزرگ اسلامی، ج9، ص117، احمد پاکتچی.</ref>. یعنی اگر با اموری مواجه باشیم که در این حد از نسبیت هستند، قاعدتاً باید انتظار گروههای میانی را داشته باشیم. در نتیجه بین اصحاب حدیث و اصحاب رأی هم میتواند گروهی وجود داشته باشد که معتدل باشد - نه افراط در حدیث و نه افراط در رأی داشته باشد. پس ایراد این نظر در این است که گروه میانی را نداریم و هیچ گروهی وجود ندارد که در این وسط قرار بگیرد. | |||
ایراد دیگر بر دیدگاه ابوزهره، این است که این دیدگاه باید مبانی نظری داشته باشد، چون این مسأله نمیتواند یک امر دل بخواهی باشد که فردی، صرفاً به صورت عملی<ref>Practice.</ref> بیشتر به رأی یا حدیث کشیده شود. نمیتوان پذیرفت که این دو گروه، به لحاظ نظری هیچ اختلاف جدی با هم ندارند و تنها از نظر عملی بعضی به ورطهی رأی مفرط و بعضی به ورطهی حدیث گرایی مفرط افتادهاند، چون میدانیم بیشترین اختلاف این دو گروه، یک اختلاف تئوریک بوده است. | |||
چنانچه تئوری خاصی وجود داشته باشد که حدیث یا رأی را پشتیبانی کند، آن دو را از یک جناح بندی طیفی خارج میکند و به یک جناح بندی کاملاً تفکیک شده تبدیل میکند. نمیتوان تنها یک تئوری کلی، مبنی بر این که کسانی که حدیث را قبول دارند، رأی را هم تا اندازهای قبول داشتهاند و کسانی که رأی را قبول دارند، حدیت را تا اندازهای قبول داشتهاند، بپذیریم. پس نمیتوانیم بگوییم مسألهی خیلی مهمی نبوده است و تنها دو گرایش بودهاند. | |||
اگر این چنین است، چرا این دو گروه به صورت جدی با یکدیگر میجنگیدند؟ اگر مسأله واقعاً نوعی گرایش است، آن هم از نوع عملی و نه تئوریک، هیچ دلیلی برای این همه تخاصم و جنگ که چند قرن ادامه پیدا کرد، وجود ندارد! به نظر میرسد این فهم از مسأله، فهم درستی نیست و دچار سوء تفاهم شدهایم. | |||
=پانویس= | =پانویس= |