۲۲٬۱۷۱
ویرایش
(صفحهای تازه حاوی «<div class="references" style="margin: 0px 0px 10px 0px; max-height: 300px; overflow: auto; padding: 3px; font-size:95%; background: #FFA50...» ایجاد کرد) |
بدون خلاصۀ ویرایش |
||
خط ۳۶: | خط ۳۶: | ||
حاج ابراهیم ازدواج کرد و خداوند به او پنج فرزند داد: محمد عزت (مهندس)، صلاح الدین، صدیق، ابراهیم و همسر استاد محمد نجیب. | حاج ابراهیم ازدواج کرد و خداوند به او پنج فرزند داد: محمد عزت (مهندس)، صلاح الدین، صدیق، ابراهیم و همسر استاد محمد نجیب. | ||
= با اخوان المسلمین = | |||
وی پس از آشنایی با شهید امام حسن البناء در سال 1934 میلادی به اخوان المسلمین پیوست و در این باره می گوید: | |||
من از کودکی تا سال 1934 میلادی در همه جا با پدرم خدا را عبادت می کردم، به اخوان المسلمین پیوستم و بعد از آن سال 1939 میلادی ماندیم، اخوان خانه ای برای فقرا باز کرده بود و دریا مردم را می خورد. با پنج نفر از قایق پیاده شد و با دو نفر برگشت. | |||
اولین و آخرین کار برادران تجلیل از یتیمان و مادران بیوه آنها بود که برای این امر آبونمان می پرداختیم و در سال 1941 میلادی راهنمای حسن البنا نزد ما آمد و با هم آشنا شدیم و به عنوان بخشی از آشنایی به شرف راهنما گفتم: به خاطر خوابی که قبلاً دیدم کار دیگری می خواهیم و وقتی در بیداری با شما آشنا شدم بیشتر به او ایمان آوردم.در مورد خواب هم داشتم عیادت می کردم مکانی در دمیتا به نام میدان صلاح الدین. | |||
و در این مکان انباری برای اسلحه های سفید وجود دارد و اما خواب آن را در سرزمین هرم دیدم و هرم بسته بود و افراد زیادی پشت سر هم ایستاده بودند این در را به آنها گفتم پس برداشتم سنگی از هرم، پس در باز شد و به من گفتند داخل شو. فاتحه میخواندم، پس دیدم البنا از پشت با آنها نماز میخواند، و دیدم که صف یک نفر را گم کرده است. وارد شدم تا این خلاء را پر کنم و من مات و مبهوت از رویایی بلند شدم.. | |||
امام البناء به من فرمود: من حاضرم، کار پیدا می کنم و دلیلش این بود که در مسجد خطبه جمعه می خواند و بعد از آن که نیم ساعت خطبه را ایراد کرد، پایین آمد. ساعت اظهار نظر در مورد سوره کهف از بعد از ظهر تا نماز عصر بود و می خواست از سوره کهف پایین بیاید و مردم می خواستند دستش را ببوسند و شلوغ نمی شد و من متوجه شدم. چون مردم را متفرق کردم و راهی برای پایین آمدن او فراهم کردم، او را در آغوش گرفتم و به سوی خانه یکی از برادران اخوان به نام «محمد الدقایدی» رفتم و با نان عدس خوردیم و شنبلیله نوشیدیم. ، و دوباره از او خواستم کار کند، به من گفت: چیست؟ پس گفتم: «مانند صلاح الدین چوب و اسلحه می آوریم و با مردم بد می جنگیم.» گفت: «بله.» پس به من وقت داد و به مصر رفتیم. | |||
ابراهیم سلمو یکی از کسانی بود که لشکر دمیتا را تأسیس کرد و به رژیم ویژه پیوست و این موضوع را اینگونه تأیید می کند: (من به دستگاه ویژه پیوستم و تا سال 1951 میلادی هیچ کس از آن خبر نداشت، به همین دلیل این خبر در میان اخوان منتشر شد. تصادف). | |||
وی می افزاید: در مورد تعهدم به دمیتا، طبق تقسیم بندی، تعهدم به نماز، خانواده، گردان و تحصیل است، سپس از پدرم پرسیدم و او از عاشقان اخوان بود، به او گفتم که برمی گردند. افتخار ما از انگلیسی ها برای ماست و من از شما می خواهم که کار کنید. برادران و به من گفتند ما باید راه تو را بدانیم پس ما را از دست نده.<br> | |||
= در سرزمین فلسطین = | |||
=منبع= | =منبع= |