|
|
خط ۱: |
خط ۱: |
| <div class="references" style="margin: 0px 0px 10px 0px; max-height: 300px; overflow: auto; padding: 3px; font-size:95%; background: #FFA500; line-height:1.4em; padding-bottom: 7px;"><noinclude>
| |
| [[پرونده:Ambox clock.svg|60px|بندانگشتی|راست]]
| |
| <br>
| |
| '''''نویسنده این صفحه در حال ویرایش عمیق است. '''''<br>
| |
|
| |
| '''یکی از نویسندگان مداخل ویکی وحدت مشغول ویرایش در این صفحه می باشد. این علامت در اینجا درج گردیده تا نمایانگر لزوم باقی گذاشتن صفحه در حال خود است. لطفا تا زمانی که این علامت را نویسنده کنونی بر نداشته است، از ویرایش این صفحه خودداری نمائید. '''
| |
| <br>
| |
| ''آخرین مرتبه این صفحه در تاریخ زیر تغییر یافته است: ''{{#time:H:i، j F Y|{{REVISIONTIMESTAMP}}}}؛
| |
|
| |
|
| <noinclude> | | <noinclude> |
خط ۱۸: |
خط ۱۰: |
| |زاده | | |زاده |
| |1905 م / [[مصر]] | | |1905 م / [[مصر]] |
| |-
| |
| |درگذشت
| |
| |1974 م/ [[مصر]]
| |
| |- | | |- |
| |دین و مذهب | | |دین و مذهب |
خط ۲۹: |
خط ۱۸: |
| |} | | |} |
| </div> | | </div> |
| '''زکریا الطباخ'''، متولد 1937 م، در استان اسکندریه، جوانترین زندانی در زندانهای ناعادلانه ناصر است. او به [[قاهره]] نقل مکان کرد و در محله سکاکینی به مدرسه النهضه پیوست و درباره خود می گوید: «من از نسل اول [[اخوانالمسلمین]] نیستم، زیرا اینان مجموعهای پربرکت از افراد نیکوکار هستند که دانش، دین و تلاش زیادی در راه دعوت دارند، اما من در میان آنها یافتم. آنها به حكم و قدر الهي در مصيبت سال 54.» اما اين مصيبت برای او هديه بزرگی از جانب خداوند بود.<br> | | '''زکریا الطباخ'''، متولد 1937 م، در استان اسکندریه، جوانترین زندانی در زندانهای ناعادلانه [[جمال عبدالناصر]] است. او به [[قاهره]] نقل مکان کرد و در محله سکاکینی به مدرسه النهضه پیوست و دربارۀ خود میگوید: «من از نسل اول [[اخوانالمسلمین]] نیستم؛ زیرا اینان مجموعهای پربرکت از افراد نیکوکار هستند که دانش، دین و تلاش زیادی در راه دعوت دارند و من هنوز ابتدای راهم.<br> |
|
| |
|
| =همکاری با اخوان= | | =همکاری با اخوان= |
| در سال 1955 م، ایشان دانش آموز دوم دبیرستان بود، که هفده سال بیشتر نداشت و جز اندکی از آنچه از رسانهها شنیده بود، از احزاب سیاسی یا [[اخوانالمسلمین]] اطلاعی نداشت. | | در سال 1955 م، ایشان دانشآموز دوم دبیرستان بود، که هفده سال بیشتر نداشت و جز اندکی از آنچه از رسانهها شنیده بود، از احزاب سیاسی یا [[اخوانالمسلمین]] اطلاعی نداشت. و از همان سن کم همکاری خود را با اخوان آغاز کرد. <br> |
| | |
| و استاد زکریا درباره این لحظات به ما می گوید: | |
| | |
| «نفهمیدم صبر یا تعهد چیست و استقامت و استقامت یعنی چه، از شدت درد و تلخی گریه ام گرفت، پس استاد فاضل دکتر عبدالعزیز کامل نزد من آمد و به حال روحی من لطف کرد و نام مرا دانست. ناگهان از من پرسید: گریه می کنی؟به او گفتم: البته!
| |
| | |
| به من گفت: حجره روبروی تو نیم متر آب دارد و مردمی هستند که نماز می خوانند و قرآن می خوانند و ایستاده می خوابند.. نظرت چیست؟!این پسر را برای آینده آماده کنی و همچنین برای رهایی او از آنچه با آن مواجه شده است، و خداوند داناتر است.
| |
| | |
| چند روز بعد تحقیقات از پسر هفده ساله آغاز شد تا متوجه شد که همکلاسی اش مصطفی عبدالرحمن که یک سال از او بزرگتر است نام او را برده است. و من هیچ کاری نکردم! همکارش مصطفی پاسخ داد من نمی خواهم تنها باشم، گفتم زکریا یونسنی.
| |
| | |
| در جریان تحقیقات، بازجو از زکریا پرسید: آیا تصمیم انحلال [[اخوانالمسلمین]] را می دانید؟ جوان خارج نشین پاسخ داد: بله.. همه ما از تصمیم انحلال گروه آگاه هستیم.. اما خود اخوان تشخیص می دهند که چگونه، یعنی دفاتر تعطیل شده اند، افراد خوب.. برادران یعنی خودشان منحل می شوند، بنابراین تصمیم نمی گیرد. برای آنها به عنوان فردی اعمال شود..
| |
| | |
| این را استاد زکریا خودجوش گفته بود، اما بازپرس زیر این سخنان خط کشی کرد تا پسر جوان را خطری برای کشور بداند و به مجازات ده سال لاغری در زندان های ناصر محکوم شود و در آن زمان توسط دادگاه به آنها محکوم شد. قاضی: سرلشکر صلاح هاتا.
| |
| | |
| استاد زکریا در زندان نظامی با اخوان آشنا شد و با آنان زندگی کرد و ایمان و استواری و صبر آنان را دید.
| |
| | |
| پروفسور زکریا طباخ می گوید:
| |
| | |
| پس از آن، من و برادران به زندان توره در قاهره نقل مکان کردیم و برادران مرا در آغوش گرفتند و با خود نشستند و به من یاد دادند که چگونه قرآن بخوانم و به آن ادامه دهم و چگونه دعا کنم و بر من استقامت کنم. نماز و در محافل آنها فهمیدم دین اسلام چیست، ایمان چیست، شرح حال چیست و حدیث چیست، پول من حق دارد و تکلیفی ندارم... در آن زمان می دانستم که چه بر سرم آمده است. رحمتی از جانب خداوند متعال و نعمتی بود، پس او را حمد و شکر کردم و از آن زمان با آنها هستم، الحمدلله.
| |
| ==سفر با اخوان در حین دستگیری==
| |
| | |
| پس از مدتی اخوان کل به زندان قنا در مصر علیا نقل مکان کرد، اگرچه این خلاف قانون آنهاست.مثلاً طبق مقررات مقرر شده است که مجازات در زندان وابسته به فرمانداری زندانی اجرا شود و فقط یک استثناء است. به عنوان نوعی مجازات منتقل می شود و برخی از آنها بین زندان بنی سوف، اسیوط، زندان قناطر حرکت می کنند. و غیره.
| |
| | |
| این زندان قنا تنها یک بند شامل چهار طبقه، طبقه اول و طبقه دوم است که هر کدام به 64 سلول تقسیم شده است.
| |
| | |
| در صحرای خشک قنا واقع شده است و آب و هوای آن قاره ای است، شب ها بسیار سرد و روزها بسیار گرم است، در مورد تابستان، دمای هوا کاملاً متفاوت از آن چیزی است که اخوان در زندان های دیگر به آن عادت کرده است. سلول ها بسته بودند، وحشتناک بود.. عرق رودخانه بود.
| |
| | |
| تبعیدی است که به هدف خود یعنی تبعید به دور از مردم، خانواده و عزیزان عمل می کند. خطر زندگی در داخل زندان قنا به ویژه این است که اکثر زندانیان متهم به قتل و انتقام هستند و ترس از اینکه آنها ممکن است با جوانان اخوان درگیر شوند، بنابراین از طرف دولت این را می گویند که انگار جنگ داخلی بین زندانیان است. اخوان این درس را به خوبی درک کرده است.. و چون آنها پیرو یک مأموریت هستند، همه زندانیان دوست داشتند آنها استاد زکریا می گوید:
| |
| | |
| در زندان قنا، سرپرست ما را به خوبی پذیرفت و لباس نو به ما داد و موضوع به زندان قاهره رسید، پس او را فرستادند تا توجه خود را به آنچه انجام داده بود جلب کند.
| |
| | |
| رئیس زندان قنا با دیدن من از حضور چنین پسر جوانی متحیر شد و فکر کرد که موضوع اشتباه است، به همین دلیل با مسئول زندان قاهره تماس گرفت و به آنها گفت: من پسری 17 ساله دارم. چه کسی قرار است در یک نهاد اصلاح و تربیت باشد نه در زندان؟!
| |
| | |
| پس از مدتی، اخوان دوباره به زندان بنی صوف منتقل شد و الزائری سرپرست زندان بود و با اخوان رفتار بدی داشت.
| |
| =حبس با اخوان، تحصیل و ایمان=
| |
| | |
| استاد زکریای الطباخ تحت تأثیر همه برادران در زندان بود در این باره می گوید:
| |
| | |
| هر برادری از خودش چیزی به من داد، همه برادرها روی من تأثیر گذاشتند.» او هم صحبت کرد، برادری به نام مبارک عبدالعظیم همراهم بود و او دانشجوی سال دوم دانشکده علوم بود. این برادر تأثیر گذاشت. من خیلی وقت بود که به نماز ایستاده بود، واقعاً احساس می کنید که در پیشگاه خداوند متعال ایستاده بود، با تکریم و خضوع و امانت نماز می خواند.. و همین معنا را از برادر حاج حسین عبدالرحیم دیدم. ”
| |
| | |
| چه بسیار ارزشهای بزرگ و معانی شگفت انگیزی از شفقت، عشق، محبت و نوع دوستی در میان برادران که پروفسور زکریا در زمان حضور در اردوگاه های زندان در جمع خوب آنها دید.
| |
| | |
| پروفسور زکریا می گوید
| |
| | |
| «بخشی از اخوان به واحهها سپرده شد و من به دلیل جوانی کنار گذاشته شدم، بنابراین برادر مبارک عبدالعظیم را پیدا کردم که نوعی پیراهن کش پشمی بسیار مجلل و کمیاب آورده بود که فقط او داشت. او آن را پیچید و داد. به یکی از برادران... این وضعیت را بسیار تحت تأثیر قرار داد و آنچه در آن از معانی نوع دوستی و عشق به خدا وجود دارد.
| |
| | |
| استاد زکریا الطباخ از نگرشهای تربیتی می گوید:
| |
| | |
| استاد عبدالعزیز عطیه که اهل اسکندریه بود با ما 80 سال داشت و تنها عضو اداره ارشاد در زندان بود، عابد و زاهد و بسیار متواضع.
| |
| | |
| و روزی نزد او آمدم و از او پرسیدم: برادر عبدالعزیز، واقعه المنشیه حکایت او بود، مرا چه فهمید؟ اولاً به من سرزنش نکرد که در هشتاد سالگی به او گفت: برادر، دوم ساده، متواضعانه و صادقانه جوابم را داد و گفت: برادران هیچ ربطی به ماجرا ندارند و بی گناه هستند. اگر ارتباط داشتند، زمان میدان المنشیه از بین می رفت.
| |
| | |
| بنابراین، او به آموختن از اخوان ارشد ادامه داد تا اینکه در سال 1965 میلادی از زندان آزاد شد.
| |
| =راهپیمایی با جماعت مبارک=
| |
| | |
| و استاد زکریا همچنان در ساعات شب و آخر روز خداوند متعال را ستایش می کند که باید با این گروه خوب آشنا شود که معنای تعهد واقعی را به او آموختند.
| |
|
| |
|
| استاد زکریا درباره ارزیابی خود از آن دوران می گوید:
| | ==همراه با اخوان در حین دستگیری== |
| | پس از مدتی اخوانیها به زندان قنا در [[مصر]] علیا نقل منتقل شدند، این زندان تنها یک بند شامل چهار طبقه، و هر کدام به 64 سلول تقسیم شده است که در صحرای خشک قنا واقع شده بود که آب و هوای آن قارهای است، شبها بسیار سرد و روزها بسیار گرم است. انتقال به این زندان، تبعیدی است که به هدف خود یعنی دوربودن از مردم، خانواده و عزیزان برسند.<br> |
|
| |
|
| من کوچکترین زندانی در زندانهای ناصر بودم، برادری در ارتش داشتم که با فیلد مارشال عبدالحکیم عامر ارتباط داشت، او برای آزادی من وارد عمل شد و این بعد از پنج سال و بعد از نابینایی مادرم بود و پاسخ داد. اومد: این آدم خطرناکه!!
| | =ارزیابی آن دوران= |
| | استاد '''زکریا''' دربارۀ ارزیابی خود از آن دوران میگوید: |
|
| |
|
| تصور کنید که من 17 سال سن دارم که برای امنیت کشور خطرناک است و بعد از ده سال کامل و با خودم از دبستان که وارد شدم، در 27 سالگی بدون مدرک تحصیلی و حرفه ای ترک می کنم. دوران عبدالناصر که می خوانند، دوران بی عدالتی و ظلم و ظلم و هدر دادن جوانی. | | من کوچکترین زندانی در زندانهای [[جمال عبدالناصر]] بودم، برادری در ارتش داشتم که با ''فیلد مارشال عبدالحکیم عامر'' ارتباط داشت، او برای آزادی من وارد عمل شد و این بعد از پنج سال و بعد از نابینایی مادرم بود و پاسخی که دادند این بود: این آدم خطرناکه!! |
| | تصور کنید که من 17 سال سن دارم که برای امنیت کشور خطرناکم و بعد از ده سال کامل، در 27 سالگی بدون مدرک تحصیلی و حرفهای زندان را ترک میکنم. دوران [[جمال عبدالناصر]]، دوران بی عدالتی و ظلم و هدر دادن جوانی بود.<br> |
|
| |
|
| در نهایت استاد زکریا خود و همه برادرانش را به مهم ترین درس ها که اخلاص است توصیه می کند که راه رستگاری دنیا و آخرت است.
| |
| =منبع= | | =منبع= |
|
| |
|
| *ر.ک: مدخل زكريا الطباخ در ویکیاخوان؛ [http://ikhwanwiki.com ikhwanwiki.com.]. | | *ر.ک: مدخل زكریا الطباخ در ویکیاخوان؛ [http://ikhwanwiki.com ikhwanwiki.com.]. |
|
| |
|
| [[رده: شخصیت ها]] | | [[رده: شخصیت ها]] |