confirmed
۳٬۹۰۲
ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش |
بدون خلاصۀ ویرایش |
||
خط ۱۵۴: | خط ۱۵۴: | ||
=وضعیت اجتماعی= | =وضعیت اجتماعی= | ||
پس از انقراض ساسانیان و قدرت گرفتن حکومتهای مستقل طبرستان، سازمان حکومتی سلسلههای محلی مبتنی بر نوعی دیوانسالاری و اقطاع بود. در این دوره اقطاع به صورت اقطاع نظامی و اقطاع دیوانی بود و از جانب دولت مرکزی به امیران و حکام ایالتی قسمتهایی واگذار میشد تا در قبال آن زمینها، خراج سالانه بپردازند و در صورت لزوم قشون نظامی در اختیار دولت مرکزی بگذارند. سازمان دیوانی شامل یک وزیر، یک معتمد، چند سپهسالار، چند دبیر، چند محتسب و چند محصل خراج بود. روستاییان هم وابسته به زمین بوده و مطیع و مقید به مالک بودند و کشت عمدهٔ ایشان برنج، سیر، کتان، پنبه و مرکبات بود<ref>یعقوب آژند (۱۳۶۳). قیام سربداران. گستره. ص. ۲۴۵–۲۴۶</ref>. در سامانهٔ حکومتی شهریاران طبرستانی در واقع اسپهبدان بزرگ اقطاعداران و تیولداران بودند و زمینهایشان را میان خراجگذاران خود تقسیم میکردند. | پس از انقراض ساسانیان و قدرت گرفتن حکومتهای مستقل طبرستان، سازمان حکومتی سلسلههای محلی مبتنی بر نوعی دیوانسالاری و اقطاع بود. در این دوره اقطاع به صورت اقطاع نظامی و اقطاع دیوانی بود و از جانب دولت مرکزی به امیران و حکام ایالتی قسمتهایی واگذار میشد تا در قبال آن زمینها، خراج سالانه بپردازند و در صورت لزوم قشون نظامی در اختیار دولت مرکزی بگذارند. سازمان دیوانی شامل یک وزیر، یک معتمد، چند سپهسالار، چند دبیر، چند محتسب و چند محصل خراج بود. روستاییان هم وابسته به زمین بوده و مطیع و مقید به مالک بودند و کشت عمدهٔ ایشان برنج، سیر، کتان، پنبه و مرکبات بود<ref>یعقوب آژند (۱۳۶۳). قیام سربداران. گستره. ص. ۲۴۵–۲۴۶</ref>. در سامانهٔ حکومتی شهریاران طبرستانی در واقع اسپهبدان بزرگ اقطاعداران و تیولداران بودند و زمینهایشان را میان خراجگذاران خود تقسیم میکردند<ref>میرسعید نیکزاد (۱۳۷۰). در قلمرو مازندران. ج. یک. ص. ۱۲۳–۱۲۵</ref>. | ||
پس از ورود عربها، اقطاع زمین به شکل فئودالی در منطقه رواج یافت و مقارن با حکومت علویان طبرستان، مناسبات فئودالی در منطقه برقرار شد و روستائیان به حالت «سرف» درآمدند. علاوه بر خراج سالانه که در زمان برداشت محصول رخ میداد، حاکمان گاه و بیگاه باجهایی هم طلب میکردند و جنگها هزینههای سنگینی بر دوش تودهٔ ضعیف جامعه تحمیل میکرد. علاوه بر این شیوهٔ جمعآوری مالیات هم عامل رواج گستردهٔ رشوه و فساد مالی شدهبود. حاکم هر شهر پس از جمع کردن خراج، با کسر درصدی از آن برای هزینههای دیوانی و مستمری افراد تحت نظرش، باقیمانده را نزد حکمران ایالتی یا اسپهبدان میفرستاد و این روند در سطوح بالاتر هم ادامه داشت و در برخی دورهها به خلیفه ختم میشد. مشکلات وصول خراج و فساد موجود گاه موجب شورشهای متعددی میشد. جماعت روستاییان در تحولات اجتماعی نقش پررنگی داشتند و مانع از افزایش بیش از حد خراج میشدند؛ در یکی از موارد والی طاهری دستور به جمع کردن خراج سه برابر کرد، که منجر به قیام بزرگ داعی کبیر شد. تغییرات علویان در سیاستهای اجتماعی موافقان و مخالفانی داشت. ابوریحان دربارهٔ سیاستهای ناصر کبیر (حسن اطروش) میگوید: «دهقانان را شاه ایران، فریدون، مستقر ساخت و اکنون حسن اطروش میخواهد آنان را برکنار کند تا هر عاصیتی نیز، مانند مردم محترم، صاحب زمین شود.» از سویی ابودلف در سفرنامهاش در حدود سال ۳۴۱ هجری، از دادگستری و عدالت در حق رعایا گزارش داده. شیوه خراجگذاری در دوران علویان دگرگون شده و عوارض فئودالی که از نظر مذهبی نامشروع بودند، حذف گردیدند ولی اطلاعات دقیقتری از این سیاستها در دست نیست. | پس از ورود عربها، اقطاع زمین به شکل فئودالی در منطقه رواج یافت و مقارن با حکومت علویان طبرستان، مناسبات فئودالی در منطقه برقرار شد و روستائیان به حالت «سرف» درآمدند. علاوه بر خراج سالانه که در زمان برداشت محصول رخ میداد، حاکمان گاه و بیگاه باجهایی هم طلب میکردند و جنگها هزینههای سنگینی بر دوش تودهٔ ضعیف جامعه تحمیل میکرد. علاوه بر این شیوهٔ جمعآوری مالیات هم عامل رواج گستردهٔ رشوه و فساد مالی شدهبود. حاکم هر شهر پس از جمع کردن خراج، با کسر درصدی از آن برای هزینههای دیوانی و مستمری افراد تحت نظرش، باقیمانده را نزد حکمران ایالتی یا اسپهبدان میفرستاد و این روند در سطوح بالاتر هم ادامه داشت و در برخی دورهها به خلیفه ختم میشد. مشکلات وصول خراج و فساد موجود گاه موجب شورشهای متعددی میشد. جماعت روستاییان در تحولات اجتماعی نقش پررنگی داشتند و مانع از افزایش بیش از حد خراج میشدند؛ در یکی از موارد والی طاهری دستور به جمع کردن خراج سه برابر کرد، که منجر به قیام بزرگ داعی کبیر شد. تغییرات علویان در سیاستهای اجتماعی موافقان و مخالفانی داشت. ابوریحان دربارهٔ سیاستهای ناصر کبیر (حسن اطروش) میگوید: «دهقانان را شاه ایران، فریدون، مستقر ساخت و اکنون حسن اطروش میخواهد آنان را برکنار کند تا هر عاصیتی نیز، مانند مردم محترم، صاحب زمین شود.» از سویی ابودلف در سفرنامهاش در حدود سال ۳۴۱ هجری، از دادگستری و عدالت در حق رعایا گزارش داده. شیوه خراجگذاری در دوران علویان دگرگون شده و عوارض فئودالی که از نظر مذهبی نامشروع بودند، حذف گردیدند ولی اطلاعات دقیقتری از این سیاستها در دست نیست<ref>میرسعید نیکزاد (۱۳۷۰). در قلمرو مازندران. ج. یک. ص. ۱۲۳–۱۲۵</ref>. | ||
=دین= | =دین= | ||
خط ۱۶۴: | خط ۱۶۴: | ||
[[پرونده:سکه ها.jpg|جایگزین=|بندانگشتی|سکه فرخان بزرگ پتشخوارگر که نماد های زرتشتی اتشکده و ماه و ستاره را بر روی درهم نقره ای نشان میدهد]] | [[پرونده:سکه ها.jpg|جایگزین=|بندانگشتی|سکه فرخان بزرگ پتشخوارگر که نماد های زرتشتی اتشکده و ماه و ستاره را بر روی درهم نقره ای نشان میدهد]] | ||
ساکنان مازندران کنونی در گذر قرون ابتدایی، سیر تحول باورهای نخستین همچون توتمیسم، فتیشیسم، تابوییسم، ناتوریسم، ماناییسم، آنیمیسم، پلی تئیسم، تری نیته، ثنویت و مونوتییسم را پیمودند. کاسیها، یکی از ساکنان اولیه مازندران و گرگان، به حیات پس از مرگ و جاودانگی روح باور داشتند. این قوم با اعمالی همچون خوردن مردگان و تدفین آنها، میپنداشتند که انسانها پس از مرگ مجدداً زنده شده و دارای احساسات و خواستههای مادی میشوند. کاسیها سالمندان را پس از هفتاد سالگی به بیابان میبردند و باور داشتند اگر لاشخورها او را بخورند، سعادتمند میشود، اگر درندگان پستاندار آن را خوردند، کمسعادتتر خواهد بود و اگر لاشهاش همانجا باقی ماند، بخت چندانی نداشت. همچنین اینان هنگام تدفین مردگان، آنان را با گل سرخ یا اخرا یا اکسیدآهن رنگ میکردند تا ارواح پلید از بدن مُرده خارج شود. کاسیها خدایان متعدد داشتند و به پلیتئیسم (چند خدایی) باورمند بودند. پس از کاسیها، تپوریها و آماردیها به این نواحی وارد شدند که دامپروری، کشاورزی و شکار میکردند. خدایان این دو قوم به روش زندگی و معیشت اقتصادی آنان وابسته بود. گرچه نام و اثری از خدایان این اقوام در دست نیست، ولی آیین و رسوم خاصی داشتند که شناخت درستی از آن نداریم. پیش از ورود آریاییها به منطقه، آیین دیوان نیز در این ناحیه رواج داشت. در این دین واژهٔ دیو معادل خدا بود و خورشید و روشنایی مقدس انگاشته میشد. به درستی مشخص نیست که ارتباط این آیین با میتراییسم و مزدیسنا چگونه بوده ولی ارتباطی میان آنان وجود داشت. دیو، که به نظر میرسد خدای خورشید در نواحی شمالی ایران بوده، پس از گسترش زرتشتیگری معنای «ضد خدا» به خود گرفت. این در حالی است که ریشهٔ این کلمه در اکثر زبانهای هندو-اروپایی همچنان مفهوم خدا داشتهاست. در حدود ۶۰۰ پیش از میلاد زرتشت در میان آریاییان دین جدیدی آورد که مقتضای گذار جامعه از زندگی مبتنی بر دامپروری به یکجانشینی بود. در این آیین جدید اهورامزدا، به عنوان خدای روشنایی، حامی زیست کشاورزی، آبیاری، درختکاری و دانایی و خرد، پرستیده میشد. اهالی البرز که هنوز بیشتر به دامداری متکی بودند، این مذهب جدید را در ابتدا برنتافتند و مقاومت گزیدند. بدین جهت بود که زرتشت در کتاب اوستا این سرزمین را «مَزِنَه» به معنای جایگاه و سرزمین دیوها، نامیده. دروازهٔ دوزخ نیز به نام «ارزوه گریوه» در میان کوههای البرز قرار داشت. گرچه مشخص نیست چگونه و چه دورهای، لیکن ساکنان شمال البرز آیین زرتشت را نهایتاً پذیرفتند. گزارشهایی از گرایش این مردمان به دین زرتشتی در دورههای هخامنشی، سلوکی، اشکانی و ساسانی وجود دارد. این آیین تا اواخر قرن سوم هجری و اوایل قرن چهارم هجری رواج داشته و آثار بسیاری مرتبط با آن کشف شدهاست. | ساکنان مازندران کنونی در گذر قرون ابتدایی، سیر تحول باورهای نخستین همچون توتمیسم، فتیشیسم، تابوییسم، ناتوریسم، ماناییسم، آنیمیسم، پلی تئیسم، تری نیته، ثنویت و مونوتییسم را پیمودند. کاسیها، یکی از ساکنان اولیه مازندران و گرگان، به حیات پس از مرگ و جاودانگی روح باور داشتند. این قوم با اعمالی همچون خوردن مردگان و تدفین آنها، میپنداشتند که انسانها پس از مرگ مجدداً زنده شده و دارای احساسات و خواستههای مادی میشوند. کاسیها سالمندان را پس از هفتاد سالگی به بیابان میبردند و باور داشتند اگر لاشخورها او را بخورند، سعادتمند میشود، اگر درندگان پستاندار آن را خوردند، کمسعادتتر خواهد بود و اگر لاشهاش همانجا باقی ماند، بخت چندانی نداشت. همچنین اینان هنگام تدفین مردگان، آنان را با گل سرخ یا اخرا یا اکسیدآهن رنگ میکردند تا ارواح پلید از بدن مُرده خارج شود. کاسیها خدایان متعدد داشتند و به پلیتئیسم (چند خدایی) باورمند بودند. پس از کاسیها، تپوریها و آماردیها به این نواحی وارد شدند که دامپروری، کشاورزی و شکار میکردند. خدایان این دو قوم به روش زندگی و معیشت اقتصادی آنان وابسته بود. گرچه نام و اثری از خدایان این اقوام در دست نیست، ولی آیین و رسوم خاصی داشتند که شناخت درستی از آن نداریم. پیش از ورود آریاییها به منطقه، آیین دیوان نیز در این ناحیه رواج داشت. در این دین واژهٔ دیو معادل خدا بود و خورشید و روشنایی مقدس انگاشته میشد. به درستی مشخص نیست که ارتباط این آیین با میتراییسم و مزدیسنا چگونه بوده ولی ارتباطی میان آنان وجود داشت. دیو، که به نظر میرسد خدای خورشید در نواحی شمالی ایران بوده، پس از گسترش زرتشتیگری معنای «ضد خدا» به خود گرفت. این در حالی است که ریشهٔ این کلمه در اکثر زبانهای هندو-اروپایی همچنان مفهوم خدا داشتهاست. در حدود ۶۰۰ پیش از میلاد زرتشت در میان آریاییان دین جدیدی آورد که مقتضای گذار جامعه از زندگی مبتنی بر دامپروری به یکجانشینی بود. در این آیین جدید اهورامزدا، به عنوان خدای روشنایی، حامی زیست کشاورزی، آبیاری، درختکاری و دانایی و خرد، پرستیده میشد. اهالی البرز که هنوز بیشتر به دامداری متکی بودند، این مذهب جدید را در ابتدا برنتافتند و مقاومت گزیدند. بدین جهت بود که زرتشت در کتاب اوستا این سرزمین را «مَزِنَه» به معنای جایگاه و سرزمین دیوها، نامیده. دروازهٔ دوزخ نیز به نام «ارزوه گریوه» در میان کوههای البرز قرار داشت. گرچه مشخص نیست چگونه و چه دورهای، لیکن ساکنان شمال البرز آیین زرتشت را نهایتاً پذیرفتند. گزارشهایی از گرایش این مردمان به دین زرتشتی در دورههای هخامنشی، سلوکی، اشکانی و ساسانی وجود دارد. این آیین تا اواخر قرن سوم هجری و اوایل قرن چهارم هجری رواج داشته و آثار بسیاری مرتبط با آن کشف شدهاست<ref>صفر یوسفی (۱۳۸۷). «سیر تحول دین و مذهب در مازندران». فصلنامه تخصصی فقه و تاریخ تمدن: ۱۶۷–۱۹۲</ref>. | ||
[[پرونده:کتاب تفسیر الله.png|جایگزین=|بندانگشتی|کتاب تفسیر کتابالله،از مکتوبات مذهبی زیدیان طبرستان.]] | [[پرونده:کتاب تفسیر الله.png|جایگزین=|بندانگشتی|کتاب تفسیر کتابالله،از مکتوبات مذهبی زیدیان طبرستان.]] | ||
طبرستان جزء آخرین مناطقی بود که در قلمرو مسلمانان درآمد و حدود ۱۵۰ سال پس از ظهور اسلام، جزئی از خلافت شد. تا نیمهٔ قرن دوم هجری اسپهبدان مستقل طبرستان همچنان به دین مزدیسنا باورمند بوده و سکههایشان را به خط پهلوی ضرب میکردند. | طبرستان جزء آخرین مناطقی بود که در قلمرو مسلمانان درآمد و حدود ۱۵۰ سال پس از ظهور اسلام، جزئی از خلافت شد. تا نیمهٔ قرن دوم هجری اسپهبدان مستقل طبرستان همچنان به دین مزدیسنا باورمند بوده و سکههایشان را به خط پهلوی ضرب میکردند<ref>میرسعید نیکزاد (۱۳۷۰). در قلمرو مازندران. ج. یک. ص. ۱۱۸–۱۲۰</ref>. با فتح طبرستان به دست عاملان خلافت، در حالی که تا سالها جنگ و شورش در منطقه ادامه داشت، تدریجاً اسلام در منطقه پیروانی یافت. ابتدا مسلمانان طبرستان (به خصوص در مناطق جلگهای) به مذهب مالکی درآمدند و محمد بن جریر طبری از جمله مسلمانان این دوره است که در آمل رشد کرده و در همین شهر مقدمات علمیش را آموخت<ref>میرسعید نیکزاد (۱۳۷۰). در قلمرو مازندران. ج. یک. ص. ۱۱۸–۱۲۰</ref>.این در حالی بود که در سال ۱۶۸ هجری شورش طبرستان رخ داد و اسپهبدان طبرستان متحده شده و تمامی اعراب مسلمان را قتلعام کردند. این شورش تا زمان به خلافت رسیدن هارونالرشید ادامه داشت <ref>مفرد، محمدعلی (۱۳۸۶). ظهور و سقوط آلزیار. تهران. ص. ۵۲–۵۳</ref>. در زمان [[هارون الرشید]] یکی از پیروان [[زیدیه]] (شاخهای از [[شیعه]] که به قیام علیه حکومت خلیفه شهیر بودند) که از معرکه فخ گریخته بود، به نام یحیی بن عبدالله، به دیلم رفته و با کمک اسپهبد جستانیان، در ۱۷۵ هجری، شورش نمود ولی سرکوب شد. یحیی نتوانست اهالی را به آیین زیدی درآورد و دیلمیان زرتشتی باقی مانده بودند. پس از آن در دورهٔ مأمون، با توجه به ولایتعهدی [[علی بن موسی بن جعفر|امام رضا]]، عدهای از [[علویان]] در فلات ایران پخش شدند و در زمان متوکل این علویان مورد خشم خلافت قرار گرفتند. با مرگ [[متوکل]] قیامهای پیاپی علویان زیدی آغاز شد. یحیی بن عمر که در [[کوفه]] قیام کردهبود، فعالیتهایی هر چند غیرمستقیم، در گیلان داشت و یاران او پس از سرکوب قیامش، به طبرستان، ری و دیلم پناهنده شدند. در سال ۲۵۰ هجری، داعی کبیر به دعوت مردم کلار و پادوسپانیان توانست حکومت علویان طبرستان را تأسیس کند و با شکست دادن نایبان طاهریان در منطقه، تبدیل به تهدیدی جدی برای دستگاه خلافت شود. با توجه به تبلیغات وسیع این حکومت، اهالی طبرستان و دیلم رفته رفته به آیین زیدی گرویدند<ref>نبیالله باقریزاد گنجی (۱۳۹۳). «علل و زمینههای مهاجرت علویان به تبرستان». مجموعه مقالات همایش بینالمللی تاریخ مازندران. ساری: هاوژین. صص. ۱۱۵–۱۲۸</ref>. همچنین با روی کار آمدن علویان، گسترش تسنن و مذهب مالکی، که توسط عباسیان و طاهریان ترویج میشد، متوقف گردید و آیین جدید همهگیر شد<ref>یوسف اسماعیلی (۱۳۸۷). سیری در تاریخ شیعه مازندران. پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامی. ص. ۵۹</ref>. از سوی دیگر، علویان بسیاری نیز از سرتاسر [[حجاز]]، [[عراق]] و [[شام]] به این منطقه میگریختند تا با حکومت زیدی طبرستان همراه شوند. با روی کار آمدن ناصر کبیر پذیرش مذهب جدید شدت گرفت و او به عنوان یکی از امامان شیعه زیدی، توانست عدهٔ زیادی را در غرب طبرستان و گیلان، مسلمان نماید<ref>نبیالله باقریزاد گنجی (۱۳۹۳). «علل و زمینههای مهاجرت علویان به تبرستان». مجموعه مقالات همایش بینالمللی تاریخ مازندران. ساری: هاوژین. صص. ۱۱۵–۱۲۸</ref>. گرچه بیانیهٔ رسمیت تشیع در زمان داعی کبیر در دشتهای طبرستان ابلاغ گشت و جلگهنشینان طبرستان به این مذهب درآمدند ولی در کوهها حتی تا دو قرن بعد، هنوز نشانههایی از ادیان باستانی مردم وجود دارد<ref>اسلامی، حسین (۱۳۹۰). مازندران در تاریخ. ج. یک. ساری: شلفین. ص. ۲۷۴–۲۷۵</ref>. | ||
اسماعیلیه شاخهای از شیعه است که از نیمهٔ دوم قرن دوم هجری گسترش یافت. نخستین داعی اسماعیلی ابوحاتم رازی بود که در زمان اسفار شیرویه و مرداویج به طبرستان آمد. مرداویج در ابتدا دعوت ابوحاتم را پذیرفت تا بتواند حمایت خلافت فاطمیان در مصر را جذب کند و اینگونه با خلافت عباسی مقابله نماید ولی پس از مدت کوتاهی از ابوحاتم جدا شد. دیگر داعیان اسماعیلی که به طبرستان آمدند، ناصر خسرو قبادیانی در قرن پنجم و رئیسمظفر طوسی در قرن ششم بودند. اما با آمدن حسن صباح به دیلمان و ایجاد قلعه الموت در ۴۷۷ هجری، این مذهب به شکلی دیگری وارد منطقه شد و اسماعیلیها برای تبلیغ و ترویج عقاید خود پیوسته با اسپهبدان و استنداران طبرستان وارد جنگ میشدند. تا زمان سقوط الموت در ۶۵۴ هجری، این مذهب پیروانی پراکنده در طبرستان پیدا کرده بود، که بیشتر در محدودهٔ غرب طبرستان و رویان حضور داشتند؛ ولی با روی کار آمدن ایلخانان، عرصه بر آنان تنگ شد و دیگر نشانی از ایشان باقی نماند. | [[اسماعیلیه]] شاخهای از شیعه است که از نیمهٔ دوم قرن دوم هجری گسترش یافت. نخستین داعی اسماعیلی ابوحاتم رازی بود که در زمان اسفار شیرویه و مرداویج به طبرستان آمد. مرداویج در ابتدا دعوت ابوحاتم را پذیرفت تا بتواند حمایت خلافت [[فاطمیان]] در [[مصر]] را جذب کند و اینگونه با خلافت عباسی مقابله نماید ولی پس از مدت کوتاهی از ابوحاتم جدا شد. دیگر داعیان اسماعیلی که به طبرستان آمدند، ناصر خسرو قبادیانی در قرن پنجم و رئیسمظفر طوسی در قرن ششم بودند. اما با آمدن حسن صباح به دیلمان و ایجاد قلعه الموت در ۴۷۷ هجری، این مذهب به شکلی دیگری وارد منطقه شد و اسماعیلیها برای تبلیغ و ترویج عقاید خود پیوسته با اسپهبدان و استنداران طبرستان وارد جنگ میشدند. تا زمان سقوط الموت در ۶۵۴ هجری، این مذهب پیروانی پراکنده در طبرستان پیدا کرده بود، که بیشتر در محدودهٔ غرب طبرستان و رویان حضور داشتند؛ ولی با روی کار آمدن ایلخانان، عرصه بر آنان تنگ شد و دیگر نشانی از ایشان باقی نماند<ref>یوسف اسماعیلی (۱۳۸۷). سیری در تاریخ شیعه مازندران. پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامی. ص. ۶۹–۷۲</ref>. | ||
با توجه به این که برخی از محدثان مذهب امامیه (دوازدهامامی) و برخی یاران امامان این مذهب اهل طبرستان بودهاند و از آنجا راهی مراکز علمی امامیه شده بودند، میتوان دریافت که کمابیش این مذهب در طبرستان پیروانی داشتهاست؛ اما این شیعیان امامی در انزوا به سر میبردند و شیعیان زیدی در مقایسه با آنان پویاتر و پرشمارتر بودند. این روند تا زمانی ادامه داشت که اسپهبدان باوندی مذهب رسمی خود را به امامیه تغییر دادند؛ لذا از حدود ۴۶۶ هجری، دوران رشد شیعه امامیه در طبرستان آغاز شد و تا ۶۰۶ هجری ادامه یافت. در این دوره اسپهبدان باوندی با حمایت از پیروان امامیه در داخل و خارج مرزهای خود، موجب ترویج بیشاپیش این آیین شدند و به عنوان نایبان مهدی سکه ضرب کردند. اولین اسپهبد امامی حسامالدوله شهریار بود که این مذهب را در ساری ترویج نمود. کمی بعد، در یکی از درگیریها میان حکومت سلجوقیان و باوندیان، سنیهایی که در آمل حضور داشتند به حمایت از سلاجقه برخاستند ولی با پیروزی اسپهبدان، به اسارت درآمدند. از نکات جالب توجه این دوره دشمنی اسپهبدان باوندی با اسماعیلیان الموت بود که جنگهای سختی میان آنان ایجاد نمود. اوج این درگیریها در زمان شاه غازی رستم روی داد. از دلایل حمایت اسپهبدان باوندی از امامیه، این بود که با کمک این مذهب میتوانستند به بهترین وجه سلطه و استقلال سیاسی خود را کسب نمایند؛ کمااینکه اسماعیلیه میبایست تابع خلفای مصر و امامان نزاری میبودند، زیدیه از ائمه جهادی خود پیروی میکردند و اهل تسنن پیرو خلافت عباسی بودند ولی امامیه مدعی قدرتمندی در حوزهٔ سیاست و حکومت نداشت. | با توجه به این که برخی از محدثان [[امامیه|مذهب امامیه]] (دوازدهامامی) و برخی یاران امامان این مذهب اهل طبرستان بودهاند و از آنجا راهی مراکز علمی امامیه شده بودند، میتوان دریافت که کمابیش این مذهب در طبرستان پیروانی داشتهاست؛ اما این شیعیان امامی در انزوا به سر میبردند و شیعیان زیدی در مقایسه با آنان پویاتر و پرشمارتر بودند. این روند تا زمانی ادامه داشت که اسپهبدان باوندی مذهب رسمی خود را به امامیه تغییر دادند؛ لذا از حدود ۴۶۶ هجری، دوران رشد شیعه امامیه در طبرستان آغاز شد و تا ۶۰۶ هجری ادامه یافت. در این دوره اسپهبدان باوندی با حمایت از پیروان امامیه در داخل و خارج مرزهای خود، موجب ترویج بیشاپیش این آیین شدند و به عنوان نایبان مهدی سکه ضرب کردند. اولین اسپهبد امامی حسامالدوله شهریار بود که این مذهب را در ساری ترویج نمود. کمی بعد، در یکی از درگیریها میان حکومت سلجوقیان و باوندیان، سنیهایی که در آمل حضور داشتند به حمایت از سلاجقه برخاستند ولی با پیروزی اسپهبدان، به اسارت درآمدند. از نکات جالب توجه این دوره دشمنی اسپهبدان باوندی با اسماعیلیان الموت بود که جنگهای سختی میان آنان ایجاد نمود. اوج این درگیریها در زمان شاه غازی رستم روی داد. از دلایل حمایت اسپهبدان باوندی از امامیه، این بود که با کمک این مذهب میتوانستند به بهترین وجه سلطه و استقلال سیاسی خود را کسب نمایند؛ کمااینکه اسماعیلیه میبایست تابع خلفای مصر و امامان نزاری میبودند، زیدیه از ائمه جهادی خود پیروی میکردند و اهل تسنن پیرو خلافت عباسی بودند ولی امامیه مدعی قدرتمندی در حوزهٔ سیاست و حکومت نداشت <ref>یوسف اسماعیلی (۱۳۸۷). سیری در تاریخ شیعه مازندران. پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامی. ص. ۷۴–86</ref>. | ||
[[پرونده:سکه کیا افراسیاب.png|جایگزین=|بندانگشتی|سکه ضربشده در زمان کیا افراسیاب چلاوی؛اسامی دوازده امام شیعیان بر این سکه نوشته شدهاست و بر سمت دیگرش عبارت «علی ولیالله» بر اصول شیعی تأکید دارد.]] | [[پرونده:سکه کیا افراسیاب.png|جایگزین=|بندانگشتی|سکه ضربشده در زمان کیا افراسیاب چلاوی؛اسامی دوازده امام شیعیان بر این سکه نوشته شدهاست و بر سمت دیگرش عبارت «علی ولیالله» بر اصول شیعی تأکید دارد.]] | ||
در قرون هفتم و هشم هجری و پس از دوران مغولان، به صورتی تدریجی تصوف و تشیع اثنیعشری، که پیش از این در جبههٔ مخالف یکدیگر بودند، در همدیگر تلفیق شدند؛ میر حیدر | در قرون هفتم و هشم هجری و پس از دوران مغولان، به صورتی تدریجی تصوف و [[تشیع]] اثنیعشری، که پیش از این در جبههٔ مخالف یکدیگر بودند، در همدیگر تلفیق شدند؛ [[میر حیدر آملی]]، عالم شیعه قرن هشتم، [[صوفیان]] را «شیعیان خاص» خواندهاست. از سوی دیگر، از قرن هفتم طریقت کبرویه، که از سنیهای خراسان بودند، در زمان مرشدی نجمالدین کبری تدریجاً به شیعیان نزدیک شدند؛ چنانکه یکی از مریدان این [[شریعت، طریقت، حقیقت|طریقت]] به نام سعدالدین حمویه امامان شیعه را برقرار کنندهٔ عدل در جهان میداند. نکات مشترک تصوف و شیعیان اثنیعشری، مانند وجود اصل [[ولایت]] و شخصیت زاهدانهٔ علی بن ابیطالب، موجب نزدیکی بیشتر این دو شد. [[علاءالدوله سمنانی]] (متوفای ۷۳۶ ه.ق) از مشایخ سنیمذهب [[کبرویه]] در قرن ۸، تنها [[علی]] را دارای هر سه جنبهٔ [[امامت]]، [[خلافت]] و ولایت کامل دانسته و به «کمال» او اعتقاد دارد. مردم در بسیاری از مناطق [[خاورمیانه|خاورمیانهٔ]] پس از حملهٔ [[مغول]]، به سوی خانقاههای صوفیان جلب شدهبودند و در آنجا خود را از تعلقات دنیوی دور نگه میداشتند. در چنین شرایطی طرز تفکر شیخ خلیفهٔ آملی، که تلفیقی از تشیع و تصوف بود، در باشتین نشر یافت و توسط مریدان و جانشینانش گسترش یافت و [[حکومت سربداران]] را به وجود آورد<ref>حسینی، سید محمد؛ آقانوری، علی (۱۳۹۴). «همگونی تصوف با تشیع و کارکردهای اجتماعی و سیاسی آن در مازندران (۷۶۰–۷۵۹ ه.ق)». شیعهپژوهی (۳): ۱۱۷–۱۳۰</ref>. مصطفی مجد، مورخ معاصر، در این باره میگوید که در این دوره اندیشهٔ تصوف فعال در مقابل تصوف منفعل قرار گرفت<ref>مجد، مصطفی (۱۳۸۸). ظهور و سقوط مرعشیان. نشر رسانش. ص. ۷۴</ref>. سربداران حکومتی پیرو تصوف و تشیع امامیه بودند که سازمان اجتماعی مبتنی بر مردم مظلوم و کمک به همنوعان در آن وجود داشت و اعضایش از تودهٔ پاییندست جامعه، یعنی کشاورزان و پیشهوران، تشکیل شدهبود<ref>حسینی، سید محمد؛ آقانوری، علی (۱۳۹۴). «همگونی تصوف با تشیع و کارکردهای اجتماعی و سیاسی آن در مازندران (۷۶۰–۷۵۹ ه.ق)». شیعهپژوهی (۳): ۱۳۲–۱۳۳</ref>. هنگامی که امیر وجیهالدین مسعود به حکومت سربداران رسید، [[شیخ حسن جوری]] (شاگرد شیخ خلیفه و رهبر جریان [[شیخیه]]) را آزاد کرد و با کمک هم توانستند سراسر خراسان را تسخیر کنند. پس از این، سربداران دارای یک رهبر نظامی و یک رهبری مذهبی جداگانه بودند که دو جریان «سربداری» و «درویشی شیخیه» را در این حکومت به وجود آوردند<ref>آژند، یعقوب (۱۳۶۵). قیام مرعشیان (PDF). تهران: کتابهای شکوفه (وابسته به انتشارات امیرکبیر). ص. ۴۰–۵۰</ref>.در این هنگام میر قوامالدین مرعشی، که بعدها لقب میربزرگ گرفت، در حدود سال ۷۴۳ هجری به خراسان رفت و مرید سربداران شده و تحت تأثیر «تعالیم انقلابی شیخیان» قرار گرفت. یعقوب آژند، مورخ معاصر، این تعالیم را شامل اصول تشیع اثنیعشری، مبارزه با تمامی جوانب ظلم در جامعه، فتوت و جوانمردی و کمک به فقرا، مساوات طلبی و ایجاد قسط اسلامی و بُعد [[مهدویت]] میداند. قوامالدین پس از چندی به مازندران بازگشت و مریدان خود را یافت<ref>آژند، یعقوب (۱۳۶۵). قیام مرعشیان (PDF). تهران: کتابهای شکوفه (وابسته به انتشارات امیرکبیر). ص. ۴۰–۵۰</ref>. تفکرات او تلفیقی از تصوف و تعالیم شیعی بود و توانست با اتکا بر چارچوب انقلابی امامیه درویشان را از گوشهنشینی درآورد و به سوی جهاد و مبارزه سیاسی سوق دهد. این تفکر به خاطر نابسامانیهای اجتماعی و فقر مردم آن زمانه و رویکرد فتوت و مساواتخواهی دراویش و پوشش درویشی و فقر قوامالدین، مورد اقبال عموم قرار گرفت<ref>حسینی، سید محمد؛ آقانوری، علی (۱۳۹۴). «همگونی تصوف با تشیع و کارکردهای اجتماعی و سیاسی آن در مازندران (۷۶۰–۷۵۹ ه.ق)». شیعهپژوهی (۳): ۱۱۷–۱۳۰.حسینی، سید محمد؛ آقانوری، علی (۱۳۹۴). «همگونی تصوف با تشیع و کارکردهای اجتماعی و سیاسی آن در مازندران (۷۶۰–۷۵۹ ه.ق)». شیعهپژوهی (۳): ۱۳۲–۱۳۳</ref>. زمانی که قوامالدین به آمل بازگشته بود، حکومت این شهر در دست کیا افراسیاب چلاوی بود که به تازگی حسن باوندی را کشته بود و مشروعیت لازم برای حکومت نداشت. افراسیاب برای رسیدن به مشروعیت، عقاید قوامالدین را پذیرفت و مرید او شد<ref>بابازاده طلوتی، رقیه (۱۳۹۳). «بررسی گفتمان قدرت اسکندر چلاوی با روی کرد تطبیقی منابع مرعشی و تیموری» (PDF). مجموعه مقالات همایش بینالمللی تاریخ محلی مازندران. ساری: هاوژین: ۹۸</ref>. اما در نهایت اتحاد قوامالدین و افراسیاب در هم شکست و قوامالدین مرعشی با کشتن افراسیاب حکومت خود، به نام مرعشیان، را تأسیس نمود. مدتی بعد، در نیمه نخست قرن نهم هجری، ملک کیومرث (حاکم پادوسپانیان) دین رسمی قلمرو غربی مازندران را نیز به شیعه امامیه تغییر داد و اهالی سنی مذهب رستمدار را به زور شیعه کرد<ref>رابینو، یاسنت لویی (۱۳۴۱). امیرخانی، باقر، ویراستار. «تاریخ مازندران و فرمانروایان آن سامان سلسله پادوسبانیان، بانضمام شجره آن خاندان». زبان و ادب فارسی (۶۳): ۳۸۱</ref>. | ||
=زبان مازندرانی= | =زبان مازندرانی= | ||
زبان مردم طبرستان، زبان طبری بودهاست که در تاریخ به صورتهای «زبان طبری» و «زفان طبری» ثبت شده و از قرن هفتم نام مازندرانی جایگزین نام طبری شد. | زبان مردم طبرستان، زبان طبری بودهاست که در تاریخ به صورتهای «زبان طبری» و «زفان طبری» ثبت شده و از قرن هفتم نام مازندرانی جایگزین نام طبری شد<ref>ذاکری، محمد صالح (۱۳۹۸). گوهر هاکوپیان، پرستو مروستی، ویراستار. پژوهشهای زبانی-ادبی قفقاز و کاسپین، چرا مازندرانیها زبان خود را گیلکی مینامند. مرکز دائرةالمعارف بزرگ اسلامی (مرکز پژوهشهای ایرانی و اسلامی). ص. ۳۶</ref>. در کتاب انتخابات البهیه به نقل از کتاب مسالکالممالک در باب زبان طبری آمدهاست: «طبرستان زمینی هامون است و کشاورزی کنند و ستور دارند و زبانی دارند نه تازی نه پارسی و بومی هستند که دیگر دیلمان زبان ایشان را ندانند و تا روزگار حسن بن زید مردم طبرستان و دیلمان کافر بودند.»<ref>برزگر، اردشیر (۱۳۸۸). تاریخ طبرستان. ص. ۱۰۲</ref> مقدسی در قرن چهارم هجری مینویسد: «زبان مردم گرگان و قومس با هم قرابت دارد و مردم آنجا «ه» را زیاد به کار میبرند و میگویند «هاکن» و «هاده» و زبان مردم طبرستان بدان نزدیک است مگر آنکه در آن عجله و شتابناکی هست. زبان مردم دیلم پیچیده و برعکس است و گیلانیان «خ» را زیاد استعمال کنند.»<ref>عمادی حائری، محمد (۱۳۸۸). «تفسیر کتاب الله، ابوالفضل بن شهردویر دیلمی ـ مقدمه نسخه برگردان». مرکز پژوهش کتابخانه: ۱۳–۱۴</ref> | ||
در زمان حکومت داعی کبیر، در شهرهای دشت طبرستان زبان عربی غالب شده بود و حتی سه قرن بعد، هنگامی که ابن اسفندیار تاریخ طبرستان را به نگارش درآورد، زبان عربی در آن میچلبید. اما در کوهستانهای طبرستان فضای متفاوتی وجود داشت و زبان طبری به بقای خود در آن منطقه ادامه میداد و مرزبان بن رستم، شاهزادهٔ باوندی، کتابهایی به این زبان نوشتهاست<ref>اسلامی، حسین (۱۳۹۰). مازندران در تاریخ. ج. یک. ساری: شلفین. ص. ۲۷۴–۲۷۵</ref>. | |||
در زمان حکومت داعی کبیر، در شهرهای دشت طبرستان زبان عربی غالب شده بود و حتی سه قرن بعد، هنگامی که ابن اسفندیار تاریخ طبرستان را به نگارش درآورد، زبان عربی در آن میچلبید. اما در کوهستانهای طبرستان فضای متفاوتی وجود داشت و زبان طبری به بقای خود در آن منطقه ادامه میداد و مرزبان بن رستم، شاهزادهٔ باوندی، کتابهایی به این زبان نوشتهاست. | |||
=پانویس= | =پانویس= |