حدیث یوم الدار

از ویکی‌وحدت
(تغییرمسیر از یوم الدار)

حدیث یوم‌الدار شرح دعوت به اسلام توسط پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌و‌آله در میان عشیره خود است. بعد از نزول آیه انذار[۱]، رسول خدا (صلی‌الله علیه واله وسلّم) مجلسی فراهم نمود و نزول آیه را با رجال عشیره خود مطرح نمود. محتوای این واقعه که اولین جلسه رسمی بعد از دوره سه‌ساله دعوت پنهان ایشان به اسلام بود بسیار مهم و جالب است. وقایع این جلسه که در همان روزهای نخستین آغاز تبلیغ عمومی پیامبر اکرم (صلی‌الله علیه واله وسلّم) بوده به واقعه «یوم‌الدار» مجلس عشیره اقربین و نیز «یوم الانذار» معروف است.

واقعه یوم‌الدار چیست؟

متن حدیث:

لمّا نزلت هذه الآیة علی رسول اللَّه (صلی‌الله علیه و سلم): (وَ أَنْذِرْ عَشِیرَتَکَ الْأَقْرَبِینَ‏)[۲] دعانی رسول اللَّه (صلی‌الله علیه و سلم)
فقال: یا علیُّ، إنَّ اللَّه أمرنی أنْ أنذر عشیرتی الأقربین، فضِقْتُ بذلک ذَرعاً، و عرفت أنّی متی أُبادئهم بهذا الأمر أرَ منهم ما أکره،
فَصَمَتُّ علیه حتی جاء جبریل فقال: یا محمد إنّک إلّا تفعلْ ما تُؤمرُ به یُعذِّبک ربُّک. فاصنع لنا صاعاً من طعام و اجعل علیه رِجْل شاة و املأ لنا عُسّا من لبن ثمّ اجمع لی بنی عبدالمطلب حتی أکلِّمهم و أبلِّغهم ما أُمِرت به.

ففعلتُ ما أمرنی به ثمّ دعوتهم له و هم یومئذٍ أربعون رجلًا یزیدون رجلًا أو ینقصونه، فیهم أعمامه أبو طالب و حمزة و العبّاس و أبو لهب ...
فلمّا اجتمعوا إلیه دعانی بالطعام الذی صنعت لهم فجئت به،
فلمّا وضعته تناول رسول اللَّه صلی‌الله علیه و سلم حِذْیةً من اللحم فشقّها بأسنانه ثمّ ألقاها فی نواحی الصُّحفَة ثمّ قال: خذوابسم اللَّه.
فأکل القوم حتی ما لهم بشی‏ء حاجة و ما أری إلّا موضع أیدیهم، و ایمُ اللَّه الذی نفس علیّ بیده و إن کان الرجل الواحد منهم لَیأکلُ ما قدّمتُ لجمیعهم،
ثمّ قال: اسقِ القوم. فجئتهم بذلک العُسِّ فشربوا حتی رووا منه جمیعاً، و ایمُ اللَّه إن کان الرجل الواحد منهم لَیَشرَبُ مثله،
فلمّا أراد رسول اللَّه صلی‌الله علیه و سلم أن یکلّمهم بَدَرهُ أبو لهب إلی الکلام، فقال: لَقِدْماً سحرکم صاحبُکم. فتفرّق القوم و لم یکلِّمهم رسول اللَّه صلی‌الله علیه و سلم
فقال الغد: یا علیُّ؛ إنَّ هذا الرجل سبقنی إلی ما قد سمعت من القول فتفرّق القوم قبل أن أُکلِّمهم، فعُدْ لنا من الطعام بمثل ما صنعت ثمّ اجمعهم إلیَّ.

قال: ففعلت ثمّ جمعتهم ثمّ دعانی بالطعام فقرَّبته لهم، ففعل کما فعل بالأمس، فأکلوا حتی ما لهم بشی‏ء حاجة. ثمّ قال: اسقهم، فجئتهم بذلک العُسّ فشربوا حتی روُوا منه جمیعاً.

ثمّ تکلّم رسول اللَّه صلی‌الله علیه و سلم فقال: یا بنی عبدالمطلب، إنّی و اللَّه ما أعلم شابّا فی العرب جاء قومه بأفضل ممّا قد جئتکم به، إنّی قد جئتکم بخیر الدنیا و الآخرة، و قد أمرنی اللَّه تعالی أن أدعوَکم إلیه، فأیُّکم یوازرُنی علی‌هذا الأمر علی أن یکون أخی و وصیِّی و خلیفتی فیکم؟

قال: فأحجم القوم عنها جمیعاً و قلت- و إنّی لأحدثهم سنّا، و أرمصهم عیناً، و أعظمهم بطناً، و أحمشهم ساقاً-: أنا یا نبیَّ اللَّه أکون وزیرک علیه.
فأخذ برقبتی ثمّ قال: إنَّ هذا أخی و وصیِّی و خلیفتی فیکم فاسمعوا له و أطیعوا.

قال: فقام القوم یضحکون و یقولون لأبی طالب: قد أمرک أن تسمع لابنک و تطیع»[۳] .

ترجمه:

چون این آیه نازل شد: وَ أَنْذِرْ عَشِیرَتَکَ الْأَقْرَبِینَ، رسول خدا (صلی‌الله علیه واله وسلّم) مرا خواست و فرمود: ای علی! همانا خداوند مرا فرمان داده تا قوم نزدیکم را بیم دهم، ولی ازاین‌جهت در مضیقه‌ام و می‌دانم اگر شروع به دعوت از آنها کنم چیزی مشاهده می‌کنم که کراهت دارم. من سکوت اختیار کردم تا این‌که جبرئیل نزد من آمد و فرمود: ای محمّد! اگر آنچه را فرمان داده شده‌ای انجام ندهی پروردگارت تو را عذاب خواهد کرد. پس یک من گندم آمده کن و نان بپز و یک ران گوسفند نیز خریداری کن، و نیز از شیر شربتی فراهم آور، و بنی عبدالمطلب را جمع کن تا آنان را آگاه کرده و دستوری که به من داده شده را ابلاغ نمایم.

حضرت علی (علیه‌السلام) می‌فرماید: من آنچه را که حضرت دستور داده بود فراهم کردم، سپس آنان را برای غذا دعوت نمود که جمعیت آنها چهل نفر یا کمتر یا بیشتر بود، و در میان آنان عموهای پیامبر از ابوطالب، حمزه، عباس و ابولهب بودند. چون همگی برای غذا جمع شدند حضرت آنها را به غذایی که فراهم کرده بودم، دعوت کرد و ما غذا را حاضر کردیم. چون آن را بر زمین گذاشتیم، حضرت تکه گوشتی را برداشت و با دندان‌های خود دونیم کرد و سپس آن را در میان طبق گذاشت و فرمود: با نام خدا شروع کنید. همگی از آن غذا خورده و سیر شدند درحالی‌که تنها آثار دست‌های آنها بر غذا بود و از غذا چیزی کاسته نشده بود و قسم به کسی که جان علی به دست اوست اگر یک نفر آنها به مقدار تمام غذاها می‌خورد باز برای همه فراهم بود. سپس حضرت فرمود: آنان را سیراب نما. من کاسه را برداشته و به آنان دادم و همگی از آن آشامیده و سیراب شدند. به خدا سوگند! که اگر هریک از آنان می‌خواست همۀ شربت را بخورد امکان داشت. چون رسول خدا (صلی‌الله علیه واله وسلّم) خواست برای آنان سخن بگوید ابولهب ابتدا به صحبت کرد و گفت: سحر صاحب شما، شما را تأثیر کرده است. آنان متفرق شدند و لذا پیامبر (صلی‌الله علیه واله وسلّم) نتوانست با آنان سخن بگوید.

روز بعد پیامبر (صلی‌الله علیه واله وسلّم) فرمود: ای علی! همانا این مرد مرا سبقت گرفت به آنچه که شنیدی و قوم مرا متفرق کرد قبل ازآنکه من با آنان سخن بگویم. تو همانند سابق طعامی آماده ساز و دوباره آنها را برای من جمع کن. حضرت علی (علیه‌السلام) می‌فرماید: من برخاستم و آنان را برای حضرت جمع کردم. پیامبر (صلی‌الله علیه واله وسلّم) طعام را خواست و من برای قوم آماده ساختم و پیامبر (صلی‌الله علیه واله وسلّم) همان کاری را که روز قبل انجام داده بود انجام داد، سپس فرمود: آنها را سیراب کن. من ظرف شربت را آورده و به آنان دادم و همگی از آن خورده و سیراب شدند.
آنگاه رسول خدا (صلی‌الله علیه واله وسلّم) به سخن درآمد و فرمود: ای بنی عبدالمطلب! همانا به خدا سوگند! من در میان عرب جوانی را سراغ ندارم که برای قومش چیزی بهتر از آنچه من آورده‌ام آورده باشد، همانا من خیر دنیا و آخرت را برای شما آورده‌ام، و خدای تبارک‌وتعالی مرا دستور داده تا شما را به آن دعوت کنم، پس کدامین نفر از شماست که مرا بر این امر کمک کند تا برادر و وصی و جانشین من در میان شما باشد؟

همگی سرهایشان را به زیر انداخته و سکوت کردند، ولی من به حضرت عرض کردم: من ای پیامبر خدا وزیر تو خواهم بود. حضرت گردن مرا گرفته و سپس فرمود: این برادر و وصی و جانشین من در میان شماست، پس به دستوراتش گوش فراداده و او را اطاعت کنید.

آن قوم برخاسته و شروع به خنده کردند و به ابوطالب می‌گفتند: او تو را دستور داده تا سخن فرزندت را گوش فراداده و اطاعت کنی[۴].

حدیث یوم‌الدار در آثار و منابع اسلامی

کتب زیادی از علمای اسلام این حدیث را نقل کرده‌اند که به برخی از آنان اشاره می‌شود:

حدیث یوم‌الدار در منابع مکتب اهل‌بیت

این روایت با کمی اختلاف در الفاظ در منابع دیگر نیز نقل شده است:

  • قمی، علی بن ابراهیم، تفسیر القمی، محقق و مصحح: موسوی جزائری، سید طیب، ‏ ج ‏2، ص 124، دارالکتاب، قم، چاپ سوم، 1404ق؛
  • طبری، ابوجعفر محمد بن جریر، تاریخ الأمم و الملوک (تاریخ طبری)، تحقیق: ابراهیم، محمد ابوالفضل، ج 2، ص 319 – 321، دار التراث، بیروت، چاپ دوم، 1387ق.
  • بحار الأنوار ج۱۸ ص۱۶۳و ج۳۸ ص۱۴۴؛
  • بهجة النظر ج۱ ص۵۱؛
  • تفسیر البرهان ج۴ ص۱۸۹؛
  • تفسیر فرات الکوفی , جلد۱ , صفحه ۳۰۱؛
  • تفسیر کنز الدقائق ج۹ ص۵۱۲؛
  • شواهد التنزیل ج۱ ص۵۴۲؛
  • العمدة ج۱ ص۷۶؛

حدیث یوم‌الدار در منابع اهل‌سنت

  • أنیس الساری (تخریج أحادیث فتح الباری) (البصارة، نبیل)، جلد: 7، صفحه: 4584
  • بیان المعانی (آل غازی، عبد القادر بن ملّا حویش)، جلد: 2، صفحه: 301
  • تاریخ الطبری: ج 2 ص 321 ط دار المعارف بمصر؛
  • تاریخ دمشق (ابن عساکر، ابوالقاسم)، جلد: 42، صفحه: 49
  • تاریخ دمشق، ج 1، رقم 133-138؛
  • ترجمة الإمام علی بن أبی طالب من تاریخ دمشق لابن عساکر الشافعی: ج 1 ص 86 ح 139 و 140 و 141 ط 1 بیروت و ص 99 ح 137 و 138 و 139 ط 2 بیروت؛
  • تفسیر ابن کثیر، ج 3، ص 363؛
  • تفسیر الخازن لعلاء الدین الشافعی: ج 3 ص 371 ط مصر؛
  • تفسیر الطبری: ج 19 ص 121 ط 2 مصطفی الحلبی، و لکن المؤلف أو الطابع حرّف آخر الحدیث فحذف قوله (صلی‌الله علیه و آله و سلّم):« إن هذا أخی و وصیی و خلیفتی فیکم» و ذکر بدله« إن هذا أخی و کذا و کذا!!» مع أنه ذکر الحدیث بتمامه فی تاریخه: ج 2 ص 319 ط دار المعارف بمصر؛
  • التفسیر المنبر لمعالم التنزیل للجاوی: ج 2 ص 118 ط 3 مصطفی الحلبی؛
  • جنایات علی الإسلام 1-( حیاة محمد صلی‌الله علیه و آله و سلّم) لمحمد حسین هیکل: ص 104 الطبعة الأولی سنة 1354 ه و فی الطبعة الثانیة و ما بعدها من طبعات الکتاب حذف من الحدیث قوله صلی‌الله علیه و آله و سلّم:« و أن یکون أخی، و وصیی و خلیفتی فیکم؟!!» و أکبر شاهد مراجعة الطبعة الأولی و الطبعات الأخری و مراجعة الجریدة؛
  • خصائص أمیر المؤمنین للنسائی الشافعی: ص 86 ط الحیدریة و ص 30 ط بیروت؛
  • السیرة الحلبیة للحلبی الشافعی: ج 1 ص 286 ط البهیة بمصر؛
  • شرح نهج البلاغة لابن أبی الحدید: ج 13 ص 210 و 244 و صححه ط مصر بتحقیق محمد أبو الفضل؛
  • شواهد التنزیل للحسکانی: ج 1 ص 371، ص 420 ح 514 و 580 ط بیروت؛
  • فراجع تاریخ الطبری: ج 2 ص 319- 321 ط دار المعارف بمصر؛
  • فرائد السمطین: ج 1 ص 86؛
  • الکامل فی التاریخ لابن الأثیر الشافعی: ج 2 ص 62 و 63 ط دار صادر فی بیروت؛
  • کفایة الطالب للکنجی الشافعی: ص 205 ط الحیدریة و ص 89 ط الغری؛
  • کنز العمال: ج 15 ص 115 ح 334 ط 2 بحیدرآباد؛
  • مجمع الزوائد: ج 8 ص 302 و ج 9 ص 113 ط القدسی؛
  • مراح لبید لکشف معنی القرآن المجید (نووی الجاوی، محمد بن عمر)، جلد: 2، صفحه: 162
  • مسند أحمد بن حنبل: ج 1 ص 111 ح 88 بسند حسن، و ج 1 ص 159 ح 1375 بسند صحیح ط دار المعارف بمصر؛
  • منتخب کنز العمال بهامش مسند أحمد: ج 5 ص 41 و 42 ط المیمنیة بمصر؛
  • نظم درر السمطین للزرندی الحنفی: ص 83 ط القضاء.

اعتبار سند روایت

سند حدیث یوم‌الدار در کتاب شریف الغدیر

مرحوم علامه امینی در کتاب الغدیر به‌صورت مفصل به حدیث یوم‌الدار پرداخته‌اند. ایشان می‌فرماید «أخرجه غیر واحد من الأئمّة و حفّاظ الحدیث من الفریقین فی الصحاح و المسانید، و مرَّ علیه آخرون منهم ممّن یُعتدّ بقوله و تفکیره مخبتین له من دون أیِّ غمزٍ فی الإسناد أو توقّف فی متنه. و تلقّاه المؤرِّخون من الأمّة الإسلامیّة و غیرها بالقبول، و أُرسِل فی صحیفة التاریخ إرسال المُسَلَّم، و جاء منظوماً فی أسلاک الشعر و القریض، و سیوافیک فی شعر الناشئ الصغیر المتوفّی (365) و غیره.»[۵] مرحوم علامه امینی در الغدیر به نقل‌های متعدد حدیث می‌پردازد و پس از نقل طبری، هفت صورت از این روایت را نقل می‌فرماید که برای فهم وثاقت روایت، لازم است به آنها مراجعه شود[۶] مرحوم علامه در ادامه جریانی که برخی به‌صورت مغرضانه بر حدیث وارد کرده را نقل می‌فرماید[۷] .

سند حدیث یوم‌الدار در کتاب شریف المراجعات

صاحب المراجعات می‌نویسد من اگر این حدیث را صحیح و معتبر، از طریق اهل‌تسنن نمی‌‏دانستم، آن را در اینجا نمی‌‏آوردم. علاوه‌برآن، ابن جریر و امام ابوجعفر اسکافی صحت آن را مسلّم دانسته‏‌اند و عده‌‏ای از اعلام محققان آن را صحیح شمرده‌‏اند. در صحت آن همین بس که این حدیث از طریق همان افرادی که نویسندگان صحاح ستّه، با کمال آرامش به آنها احتجاج می‌‏کنند و به روایاتشان استدلال می‌‏نمایند نقل شده است. هرکدام از افراد سلسله بدون گفت‌‏وگو از رجال کتب صحاح و حجت هستند و قیسرانی آنان را در کتاب خود الجمع بین رجال الصحیحین آورده است. بنابراین راهی جز تأیید به صحت حدیث وجود ندارد. علاوه‌برآن، این حدیث طرق دیگری نیز دارد که یکدیگر را تأیید می‌‏کنند[۸] .

صاحب المراجعات می‌گوید به این حدیث در صفحه 111، جزء اول مسند احمد، مراجعه کردم و رجال سند آن را بررسی نمودم، همه را موثق، اثبات و حجت یافتم. سپس سایر طرق آن را جست‏وجو نمودم، آنها را متضافر و یاری‏‌کننده هم دیدم که بعضی بعض دیگر را تأیید می‏‌نمود و لذا به ثبوت آن و رسیدنش از ناحیه پیامبر صلی‌الله علیه و آله ایمان آوردم[۹] . برای بررسی تفصیلی این امر محققان محترم را به درس‌های استاد علی ربانی گلپایگانی در مورد این روایت ارجاع می‌دهیم[۱۰].

خلاصه رویکرد اهل سنت در نقل این واقعه:

بنای نویسندگان اهل‌سنت بر این است که خدا و رسول خدا درباره رهبری جامعه اسلامی بعد از پیامبر، سخنی نگفته‌اند و آن را به اختیار امت واگذارده‌اند؛ لذا عموماً آیات و روایاتی که در این زمینه است را کتمان یا توجیه می‌کنند. ازاین‌رو مفسران و عالمان اهل سنت ذیل آیه "و انذر عشیرتک الاقربین" یا اصلا این روایت را نقل نکرده‌اند و یا به نقل روایتی پرداخته‌اند که بر دعوت عمومی دلالت دارد[۱۱] . تفاسیری هم که این حدیث را نقل کرده‌اند:

  1. اولاً: در معرفی حدیث عباراتی آورده‌اند که اعتبار آن را خدشه‌دار سازد؛ مثلاً ابن کثیر در تفسیر خود به هنگام نقل این حدیث می‌نویسد: "طریق أخری أغرب و أبسط من هذا السیاق بزیادات أخر" طریق دیگری که غریب‌تر و مفصل‌تر از نقل قبل است؛
  2. ثانیاً: یا به‌گونه‌ای سند آن را تضعیف می‌کنند مثل این عبارت: تفرد بهذا السیاق عبد الغفار بن القاسم أبی مریم، و هو متروک کذاب شیعی، اتهمه علی بن المدینی و غیره بوضع الحدیث، و ضعفه الأئمة رحمهم اللّه. این تفصیل را فقط عبد الغفار بن قاسم ابی مریم نقل کرده و او هم دروغگویی شیعی بوده که روایاتش مورد توجه نیست. ابن مدینی و دیگران او را متهم می‌دانستند و امامان رجال او را تضعیف کرده‌اند؛
  3. ثالثاً: بسیار مختصر نقل می‌کنند تا دلالتش بر امامت واضح نباشد مثل ابن کثیر الدمشقی که در نقل این داستان کوتاهی کرده و آنجا که به بیان خلافت و وصایت علی (علیه‌السلام) می‌پردازد با عبارت «کذا و کذا» از نقل آن خودداری کرده‌اند [۱۲].
  4. رابعاً: برخی دیگر مثل مقریزی روایت را ناقص بیان می‌کنند[۱۳]؛
  5. خامساً: برخی علی‌رغم نقل روایت، دلالتش را مخدوش می‌سازند. مثلاً در توجیه "وصیی و خلیفتی" می‌نویسد: و معنی سؤاله (صلی‌الله علیه واله وسلّم) لأعمامه و أولادهم أن یقضوا عنه دینه و یخلفوه فی أهله، یعنی إن قتل فی‌سبیل‌الله، کأنه خشی إذا قام بأعباء الإنذار أن یقتل[۱۴]. معنای این تقاضا این است که او اداکننده دیون وی خواهد بود و در بین خانواده‌اش جانشین وی می‌گردد. گویا می‌ترسیده و احتمال می‌داده توسط دشمنان کشته شود و خواسته اگر کشته شد دینی به عهده‌اش نماند و خانواده‌اش بی‌سرپرست نشوند.

طبری هم که امام المفسرین خوانده می‌شود در تفسیر خود بعد از نقل کامل حدیث به کلام پیامبر که می‌رسد، می‌نویسد:

فأیکم یؤازرنی علی‌ هذا الأمر علی أن یکون أخی و کذا و کذا؟
قال: فأحجم القوم عنها جمیعا و قلت- و إنی لأحدثهم سنا، و أرمصهم عینا، و أعظمهم بطنا، و أحمشهم ساقا-: أنا یا نبی اللّه أکون وزیرک علیه،
فأخذ برقبتی ثم قال «إن هذا أخی، و کذا و کذا، فاسمعوا له و أطیعوا»
قال: فقام القوم یضحکون و یقولون لأبی طالب: قد أمرک أن تسمع لابنک و تطیع[۱۵].. کدامین شما مرا بر این رسالت یاور می‌شود تا برادر و ... برای من باشد. همه از او روگرداندند و من که از همه کوچک‌تر بودم عرض کردم شما را یاری خواهم کرد. پس حضرت گردنم را گرفت و فرمود: این برادر من و ... است سخنش را بشنوید و اطاعت کنید. پس قوم با خنده و به مسخره به پدرم می‌گفتند: محمد تو را به اطاعت از پسرت امر کرده است. البته طبری که در تفسیر خود در این حدیث تصرف‌هایی کرده بود، در تاریخ آن را تقریباً کامل و به‌خوبی ذکر کرده است[۱۶].

دیگران هم کم‌وبیش چنین تصرفاتی به هنگام نقل این حدیث دارند؛ ازاین‌رو کم می‌یابی عالم، مفسر یا مورخی که حدیث را به‌تمامی بدون دخل و تصرف نقل کرده باشد و باید مجموعه نقل‌ها را جمع کنی تا به کل حقیقت از خلال آن دست یابی. در کتب حدیث و تاریخ هم همین دخل و تصرف‌ها کم‌وبیش وجود دارد.

بررسی رفتار عالمان اهل سنت با این روایت در برخی کتب انجام شده است:

  • الغدیر فی الکتاب و السنة و الأدب؛ ج‏2؛ ص406
  • جعفر سبحانی، رسائل و مقالات‏، قم، مؤسسه الامام الصادق (علیه‌السلام)، ج 3، ص 561-564.
  • سید مرتضی عسکری، نقش ائمه در احیای دین‏، منیر، ج 1، ص 406-412.
  • سید عبدالحسین شرف‌الدین، المراجعات، قم، دفتر تبلیغات اسلامی، 1384 ش، ص 192-201 (نامه 20 -24).
  • برای بررسی تفصیلی این مسئله محققان محترم را به درس‌های استاد علی ربانی گلپایگانی در مورد این روایت ارجاع می‌دهیم[۱۷].

دلالت حدیث

دلالت حدیث بر امامت امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) بر اساس نقل طبری و دیگران که در آن عبارت «خلیفتی من بعدی» آمده است، روشن است، زیرا:
اولاً واژه خلیفه بر خلافت و امامت دلالت آشکار دارد؛
ثانیاً چون مقید به این نشده است که او جانشین پیامبر (صلی‌الله علیه واله وسلّم) در چه چیزی و در میان چه کسانی است بر امامت و خلافت عامّه دلالت می‌کند. در روایتِ اولِ احمد بن حنبل نیز واژه خلافت به کار رفته است، با این تفاوت که به خاندان پیامبر (صلی‌الله علیه واله وسلّم) مقید شده است، (خلیفتی فی اهلی)، ولی این قید، مدلول حدیث را مقید نمی‌سازد، زیرا هر کس به منصوص بودن امامت علی (علیه‌السلام) در خاندان پیامبر (صلی‌الله علیه واله وسلّم) معتقد بوده است، امامت او را برای دیگر مسلمانان نیز پذیرفته است، و این فرض از نظر همگان مردود است که علی (علیه‌السلام) تنها خلیفه پیامبر (صلی‌الله علیه واله وسلّم) در خاندان او است، نه در میان دیگر مسلمانان؛ مضافاً بر اینکه باتوجه‌به برتری بنی‌هاشم بر دیگر قبایل قریش هر گاه علی (علیه‌السلام) خلیفه پیامبر (صلی‌الله علیه واله وسلّم) در میان بنی‌هاشم باشد، خلیفه او بر دیگر قبایل قریش نیز خواهد بود، و از طرفی، ابوبکر در سقیفه با استناد به حدیث نبوی «الأئمة من قریش» که او نقل کرد، دعوی انصار را در باب امامت رد کرد؛ بنابراین قبول امامت علی (علیه‌السلام) در بنی‌هاشم مستلزم قبول امامت او در میان عموم مسلمانان است.
از این بیان، نادرستی سخن فیصل نور نویسنده وهّابی معاصر روشن شد که در نقد استدلال شیعیان به حدیث بدءالدعوة گفته است: «در بیشتر روایات، خلافت و وصایت در بنی عبدالمطلب است نه دیگران. حداقل این است که خطاب پیامبر (صلی‌الله علیه واله وسلّم) متوجه آنان بوده است، و این بهترین گواه است بر اینکه بر فرض دلالت آنها بر وصایت علی (علیه‌السلام) به خاندان پیامبر (صلی‌الله علیه واله وسلّم) اختصاص دارد و شامل عموم مردم نمی‌شود[۱۸]. نادرستی این سخن از توضیحات پیشین به دست آمده و به تکرار، نیازی نیست.
در روایت نسائی، واژه وراثت آمده است. روشن است که مقصود از آن، وراثت مالی نیست، زیرا چنین وراثتی تابع احکام ارث در اسلام است، و خارج از آن قوانین نمی‌توان کسی را وارث دانست. [در وارثت مالی نیز با وجود عمو به پسر عمر ارثی نمی‌رسد] بنابراین، مقصود، امامت و رهبری امت اسلامی است. [و یا حداقل مراد وراثت در علم است و به این معنا است که مرجعیت علمی امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) را در مسائل روشن می‌کند[۱۹].

فرخندگی یوم‌الدار به‌عنوان اولین اعلام جانشینی حضرت امام علی (علیه‌السلام)

امام علی (علیه‌السلام) جانشین پیامبر اسلام (صلی‌الله علیه واله وسلّم) بوده و این جانشینی ادله قرآنی و غیر قرآنی بسیاری دارد و پیامبر (صلی‌الله علیه واله وسلّم) برای اولین‌بار در جلسه‌ عشیره اقربین که پیامبر آنها را به اسلام دعوت کرد، این جانشینی مطرح شده است.

اشکالات برخی از اهل سنت به این روایت و پاسخ آنها

برخی از اهل سنت خیلی تلاش کرده‌اند تا بر این روایت اشکالاتی را وارد کنند[۲۰]:

اشکال اول: عمومیت حدیث الدار

اینکه پیامبر (صلی‌الله علیه واله وسلّم) خلافت و امامت را بر ایمان‌آوردن حاضران به اسلام و یاری‌دادن پیامبر (صلی‌الله علیه واله وسلّم) منوط کرده باشد، پذیرفته نیست، زیرا همه مؤمنان از این ویژگی برخوردارند. مسلمانان به شهادتین اقرار کردند و با مال و جان خود پیامبر (صلی‌الله علیه واله وسلّم) را یاری کردند، ولی این امر باعث آن نشد که آنان جانشین پیامبر (صلی‌الله علیه واله وسلّم) و پیشوای امت اسلامی پس از او باشند. مضافاً بر اینکه بر اساس این حدیث اگر عموم حاضران در آن مجلس دعوت پیامبر (صلی‌الله علیه واله وسلّم) را اجابت می‌کردند، جانشینی پیامبر (صلی‌الله علیه واله وسلّم) برای آنان اثبات می‌شد. در آن صورت یا باید یکی از آنان بدون هیچ‌گونه مرجحی به جانشینی برگزیده شود و یا همه آنان دارای آن مقام باشند، هر دو فرض باطل است [۲۱].

پاسخ

  1. ایمان‌آوردنی که در حدیث الدار شرط لازم و کافی خلافت و امامت به شمار آمده است، مربوط به نخستین مرحله دعوت آشکار پیامبر اکرم (صلی‌الله علیه واله وسلّم) است و با ایمان به پیامبر (صلی‌الله علیه واله وسلّم) در مرحله بعدی قابل‌مقایسه نیست.
  2. می‌توان گفت پیامبر اکرم(صلی‌الله علیه واله وسلّم) می‌دانست که از حاضران در آن جلسه کسی غیر از علی (علیه‌السلام) دعوت او را اجابت نخواهد کرد، و جمع‌کردن آنان و ابلاغ مأموریت الهی خود به آنان چند فایده داشت:
  • الف) حجت الهی بر آنان تمام شد. اگر اشکال شود که با علم پیامبر (صلی‌الله علیه واله وسلّم) به ایمان‌نیاوردن آنان، جمع‌کردن آنها و دعوت آنان به ایمان لغو بوده است. این اشکال درباره بعثت پیامبران نیز مطرح خواهد شد، زیرا به‌تصریح قرآن کریم اکثر مشرکان، دعوت پیامبران الهی را اجابت نمی‌کردند: وَمَا أَکْثَرُ النَّاسِ وَلَوْ حَرَصْتَ بِمُؤْمِنِینَ[۲۲]؛ وَلَکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لَا یؤْمِنُونَ[۲۳]؛ بل اکثرهم لایؤمنون[۲۴] و آیات دیگر. بعثت پیامبران الهی فواید بسیاری داشت که اتمام‌ حجت خداوند بر مکلّفان یکی از آنهاست: ﴿لِئَلَّا یکُونَ لِلنَّاسِ عَلَی اللَّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ[۲۵].
  • ب) در آن واقعه، معجزه‌ای به دست پیامبر اکرم (صلی‌الله علیه واله وسلّم) واقع شد، زیرا با غذای کمی که خوراک معمولی یک فرد بود، تعداد بسیاری را سیر کرد بدون آنکه چیزی از آن کاسته شود. این معجزه، نبوت پیامبر (صلی‌الله علیه واله وسلّم) را برای حاضران در آن مجلس اثبات کرد، و نیز به‌عنوان یکی از معجزات پیامبر (صلی‌الله علیه واله وسلّم) در تاریخ ثبت شد.
  • ج) خلافت و امامت حضرت علی (علیه‌السلام) در نخستین روزهای بعثت پیامبر اکرم (صلی‌الله علیه واله وسلّم) بیان شد تا از آغاز، این حقیقت اعلان شود که امامت، عامل بقا و استمرار نبوت است.

از توضیحات یاد شده پاسخ این اشکال نیز روشن شد که اگر عموم حاضران در آن جلسه یا تعدادی از آنان دعوت پیامبر (صلی‌الله علیه واله وسلّم) را می‌پذیرفتند، مقام امامت و خلافت برای آنان ثابت می‌شد. چنین فرضی قطعاً باطل است، و بطلان لازم، دلیل بر بطلان ملزوم است. زیرا گفته می‌شود فرض یاد شده واقعیت پیدا نکرده است تا بر اساس آن در درستی حدیث، تردید شود و از طرفی، این احتمال نیز موجّه است که پیامبر اکرم (صلی‌الله علیه واله وسلّم) از ایمان‌نیاوردن آنان غیر از حضرت علی (علیه‌السلام) آگاهی داشت؛ بنابراین نه بر اساس آنچه واقع شده است و نه بر اساس احتمال، هیچ‌گونه اشکالی اازاین‌جهت مطرح نخواهد بود.

اساساً جریان‌هایی که برای حضرت امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) رخ می‌داند اموری بود که طرح آن را خدای متعال ریخته بود. مجری این طرح نیز پیامبر اکرم (صلی‌الله علیه واله وسلّم) و دستیار ایشان حضرت جبرئیل (علیه‌السلام) است. مثلاً:

  • در جریان خاتم‌بخشی امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) صحنه‌ای رخ می‌دهد تا در تاریخ بماند؛
  • یا در همین حدیث یوم‌الدار معجزه طعام رخ داد تا این قضیه برجسته نقل شود.
  • قصه غدیر هم با چه ظرایفی رخ داده است که در تاریخ ثبت شود؛
  • پیامبر خدا (صلی‌الله علیه واله وسلّم) اگر فقط حدیث ثقلین را مطرح نماید در جواب ایشان همگان مبهوت خواهند ماند.

اشکال دوم: ایمان افرادی دیگر به پیامبر

عده‌ای از بنی‌هاشم مانند: حمزه، جعفر و عبیدة بن حارث نیز همانند علی (علیه‌السلام) به پیامبر اکرم (صلی‌الله علیه واله وسلّم) ایمان آوردند. آنان از پیشتازان در پذیرش اسلام به شمار می‌روند و مقتضای حدیث یوم‌الدار این است که آنان نیز از مقام امامت و خلافت بهره‌مند باشند[۲۶].

پاسخ

این فرض، خارج از موضوع حدیث الدار است، زیرا مسئله امامت و خلافت در جلسه‌ای که پیامبراکرم (صلی‌الله علیه واله وسلّم) برای نخستین‌بار، بنی‌هاشم را گرد آورد و نبوت خویش را برای آنان بیان کرد، مطرح شد، و به موارد دیگری که کسانی از بنی‌هاشم ایمان آوردند، مربوط نیست.

اشکال سوم: ایمان پیشین علی (علیه‌السلام)

پیامبر اکرم (صلی‌الله علیه واله وسلّم) بنی عبدالمطلب را گرد آورد تا آنان را به آیین اسلام دعوت کند، و علی (علیه‌السلام) قبل از آن به پیامبر (صلی‌الله علیه واله وسلّم) ایمان آورده بود؛ بنابراین چرا او در آن جلسه اعلام کرد که آیین اسلام را می‌پذیرد و پیامبر (صلی‌الله علیه واله وسلّم) را در راه اسلام یاری می‌دهد، مگر او قبلاً ایمان نیاورده بود؟[۲۷].

پاسخ

نه دعوت مجدّد افراد به ایمان، اشکال عقلی یا شرعی دارد، و نه ایمان‌آوردن مجدّد و مکرّر؛ مضافاً بر اینکه اعلان ایمان امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) در میان بنی عبدالمطلب- که همگی یک جا اجتماع کرده بودند - سابقه نداشت. از این نکته نیز نباید غفلت کرد که یکی از فواید آن جلسه، اعلان امامت امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) بود و این مطلب در گرو حضور او در جمع آنان و پذیرش دعوت پیامبر (صلی‌الله علیه واله وسلّم) از سوی علی (علیه‌السلام) بود.

اشکال چهارم: انذار خویشاوندان یا تعیین جانشینی؟

مأموریت پیامبر (صلی‌الله علیه واله وسلّم) که در آیه مطرح شده، انذار خویشاوندان نزدیکش بوده است، نه تعیین خلیفه و وصی[۲۸].

پاسخ

اولاً: انذار در دعوت به توحید و نبوت خلاصه نمی‌شود؛ بلکه همه معارف و احکام اسلامی را شامل می‌شود و امامت، یکی از معارف و احکام مهم اسلامی است. ثانیاً: بر فرض که انذار را در دعوت به توحید و نبوت خلاصه کنیم، اثبات شیء نفی ماعدا نمی‌کند. پیامبر اکرم (صلی‌الله علیه واله وسلّم) بر اساس آیه کریمه، خویشاوندان خود را به توحید و نبوت دعوت کرد، و علاوه‌برآن، مسئله امامت و جانشینی خود را نیز مطرح کرد. ازآنجاکه قول و فعل پیامبر (صلی‌الله علیه واله وسلّم) در حوزه دین جز به وحی الهی نیست ﴿اِن أَتَّبِعُ إِلَّا مَا یوحَی إِلَیّ﴾[۲۹] قطعاً پیامبر اکرم (صلی‌الله علیه واله وسلّم) درباره امامت و خلافت نیز مأموریت الهی داشته است..

اشکال پنجم: تعداد بنی عبدالمطلب

در برخی از نقل‌های «حدیث الدار»، تعداد بنی عبدالمطلب حاضر در آن جلسه، چهل نفر و در برخی دیگر سی نفر گفته شده است، درحالی‌که از تأمل در تاریخ به دست می‌آید که بنی عبدالمطلب در آن زمان از بیست مرد تجاوز نمی‌کرد، زیرا فرزندان عبدالمطلب ده نفر بودند به نام‌های: حارث، زبیر، ابوطالب، غیداق، ضرار، مقوم، ابولهب، عباس، حمزه و عبدالله؛ عبدالله قبل از تولد پیامبر (صلی‌الله علیه واله وسلّم) از دنیا رفت. حارث، زبیر، غیداق، ضرار و مقوم نیز قبل از بعثت پیامبر (صلی‌الله علیه واله وسلّم) از دنیا رفتند و فقط چهار نفر از عموهای آن حضرت باقی ماندند، یعنی حارث، ابوطالب، عباس و ابولهب. حارث، پنج فرزند داشت به نام‌های ابوسفیان، مغیره، نوفل، ربیعه و عبد شمس. ابوطالب چهار فرزند پسر داشت به نام‌های طالب، عقیل، جعفر و علی. طالب، قبل از بعثت از دنیا رفت. ابولهب سه پسر داشت به نام‌های عتبه، عتیبه و معتب. عباس نُه فرزند داشت به نام‌های عبدالله، عبیدالله، فضل، قثم، معبد، عبدالرحمن، تمام، کثیر و حارث. از آنها فقط فضل، عبدالله و عبیدالله قبل از وفات پیامبر (صلی‌الله علیه واله وسلّم) به دنیا آمدند و عبدالله و عبیدالله نیز پس از نزول آیه انذار متولد شدند. از اینجا روشن می‌شود که تعداد بنی عبدالمطلب در آن زمان به بیست نفر نمی‌رسیدند[۳۰].

پاسخ

  • اولاً: در روایاتی که از مسند احمد و خصائص نسانی نقل کردیم، سخن از تعداد بنی عبدالمطلب نیامده است؛ بنابراین اشکال مزبور بر این روایات وارد نخواهد بود؛
  • ثانیاً: نقل‌های تاریخی یاد شده حتی اگر متواتر باشد، مفید اثبات است، و نفی ماعدا نمی‌کند، زیرا احتمال دارد چیزی از قلم افتاده باشد، ازاین‌رو مفید حصر نخواهد بود؛
  • ثالثاً: احتمال اینکه عدد چهل موضوعیت نداشته و مقصود، کثرت افراد حاضر در آن جلسه است نیز بعید نیست. اینکه در برخی نقل‌ها تعداد حاضران، چهل، و در برخی دیگر، تعداد آنها سی نفر گفته شده نیز مؤید این احتمال است.

پانویس

  1. (وَ أَنْذِرْ عَشِيرَتَكَ الْأَقْرَبِينَ‏)شعراء،214
  2. شعراء،214
  3. الغدير في الكتاب و السنة و الأدب، ج‏2، صص 394 و395.
  4. رضوانی، علی‌اصغر، نگرشی نو به غدیر، عطر عترت - قم - ایران 1389 هجری شمسی صص 300 به بعد و نیز. علامه حلی، حسن بن یوسف، کشف‌الیقین فی فضائل امیرالمؤمنین (علیه‌السلام)، محقق و مصحح: درگاهی، حسین، ص 40 - 42، وزارت ارشاد، تهران، چاپ اول، 1411ق
  5. الغدیر، علامه امینی، ج2، ص 393، ط: مرکز الغدیر.
  6. الغدير في الكتاب و السنة و الأدب، ج‏2، ص: 394
  7. الغدير في الكتاب و السنة و الأدب؛ ج‏2؛ ص406
  8. المراجعات رهبرى امام على(علیه‌السلام) در قرآن و سنت، ص: 212
  9. المراجعات رهبرى امام على (علیه‌السلام) در قرآن و سنت، ص: 215
  10. https://www. shia.ir/feqh/archive/text/rabani/morajeat/96/961124/
  11. : ابن عاشور، التحریر و التنویر، ج 19، ص 205 و ...
  12. ابن کثیر الدمشقى، أبو الفداء اسماعیل بن عمر، البدایة و النهایة، ج ‏3، ص 39 - 40، بیروت، دارالفکر، 1407ق
  13. . مقریزی، تقی الدین‏، امتاع الأسماع بما للنبی من الأحوال و الأموال و الحفدة و المتاع‏، تحقیق: نمیسی، محمد عبدالحمید، ج‏ 5، ص 176 – 177، دارالکتب العلمیة، بیروت، چاپ اول، 1420ق
  14. ابن کثیر، تفسیر القرآن العظیم، بیروت، دارالکتب العلمیه، 1419 ق، ص 150-154
  15. . ابن کثیر، تفسیر القرآن العظیم، بیروت، دارالکتب العلمیه، 1419 ق، ص 150-154 به نقل از تفسیر طبری
  16. طبری، تاریخ طبری، بیروت، اعلمی، ج 2، ص 62 - 63
  17. https://www. shia.ir/feqh/archive/text/rabani/morajeat/96/961124/
  18. .» الإمامة والنص، ص402.
  19. ]https://www.eshia.ir/feqh/archive/text/rabani/khase/91/020/
  20. https://www.eshia.ir/feqh/archive/text/rabani/khase/91/020/
  21. منهاج السنة، ج7، ص165-166؛ الامامة والنص، ص401
  22. یوسف/103
  23. : رعد/1
  24. : بقره/100
  25. .: نساء /165
  26. منهاج السنة، ج7، ص166
  27. الإمامة والنص، ص401
  28. . الإمامة والنص، ص402
  29. انعام/50؛ اعراف/203؛ یونس /15؛ احقاف/9
  30. منهاج السنة، ج7، ص165-164؛ الإمامة و النص، ص400