محمود علی البناء: تفاوت میان نسخه‌ها

جز
جایگزینی متن - 'زندگی نامه' به 'زندگی‌نامه'
بدون خلاصۀ ویرایش
جز (جایگزینی متن - 'زندگی نامه' به 'زندگی‌نامه')
خط ۲۷: خط ۲۷:
استاد مرحوم «علی‌البنّاء» پس از وفات شیخ «[[خلیل الحصری]]» به سمت [[شیخ القرآنی]] مصر منصوب شد و پس از وفات ایشان شیخ «[[عبدالباسط]]» عهده‌دار این منصب شد.
استاد مرحوم «علی‌البنّاء» پس از وفات شیخ «[[خلیل الحصری]]» به سمت [[شیخ القرآنی]] مصر منصوب شد و پس از وفات ایشان شیخ «[[عبدالباسط]]» عهده‌دار این منصب شد.
   
   
==زندگی نامه==
==زندگی‌نامه==
محمود على البناء در روستاى ( شبرا باص ) مرکز شبین الکوم استان منوفیّه در روز جمعه 17 دسامبر سال 1926 میلادی متولد شد، پدرش نامى از نام‌هاى پیامبر(صلوات الله علیه) را بر او نهاد یعنى (محمود) چرا که قدوم این کودک مایۀ سپاسگزارى و ثناء از درگاه خداوند بود؛ پس از میلاد او برکت به خانه آمد و خیر و نیکى بر خانواده ریزش کرد با آمدن او روح نشاط و زندگى در خانواده و پدر خانواده دمیده شد، پدرى که ازهیچ کوشش و عاملى که فرزندش را براى حفظ قرآن کریم کمک کند دریغ نکرد؛ زیرا مى خواست که فرزندش پیشاپیش صفوف قاریان قرآن کریم قرار بگیرد، قاریانى که در صورت عمل به قرآن کریم از خاصّان درگاه خداوند خواهند شد، هنگامى که این طفل کوچک بزرگ شد پدرش او را به مکتب استاد موسى رحمة الله در روستاى "شبرا باص" برد. استاد موسى بر یادگیرى حفظ و تجوید شاگردانش بسیار حریص بود و بیشتر نسبت به محمود که چون ستاره‌اى در میان آنها مى‌درخشید حرص داشت، کودکى که علائم نبوغ و نشانه‌هاى اهلیّت قرآن بالأخص مخارج الفاظ و دقت در گفتار از او پیدا بود، این در حالى است که او در سن 6 سالگى قرار داشت، مضافاً به هوش زیاد و التزام و دقت و ممارست، تعامل با کلمات قرآن کریم از چیزهائى بود که استاد موسى آن را از نشانه‌هاى نبوغ در فرزند با استعدادش مى‌دانست.
محمود على البناء در روستاى ( شبرا باص ) مرکز شبین الکوم استان منوفیّه در روز جمعه 17 دسامبر سال 1926 میلادی متولد شد، پدرش نامى از نام‌هاى پیامبر(صلوات الله علیه) را بر او نهاد یعنى (محمود) چرا که قدوم این کودک مایۀ سپاسگزارى و ثناء از درگاه خداوند بود؛ پس از میلاد او برکت به خانه آمد و خیر و نیکى بر خانواده ریزش کرد با آمدن او روح نشاط و زندگى در خانواده و پدر خانواده دمیده شد، پدرى که ازهیچ کوشش و عاملى که فرزندش را براى حفظ قرآن کریم کمک کند دریغ نکرد؛ زیرا مى خواست که فرزندش پیشاپیش صفوف قاریان قرآن کریم قرار بگیرد، قاریانى که در صورت عمل به قرآن کریم از خاصّان درگاه خداوند خواهند شد، هنگامى که این طفل کوچک بزرگ شد پدرش او را به مکتب استاد موسى رحمة الله در روستاى "شبرا باص" برد. استاد موسى بر یادگیرى حفظ و تجوید شاگردانش بسیار حریص بود و بیشتر نسبت به محمود که چون ستاره‌اى در میان آنها مى‌درخشید حرص داشت، کودکى که علائم نبوغ و نشانه‌هاى اهلیّت قرآن بالأخص مخارج الفاظ و دقت در گفتار از او پیدا بود، این در حالى است که او در سن 6 سالگى قرار داشت، مضافاً به هوش زیاد و التزام و دقت و ممارست، تعامل با کلمات قرآن کریم از چیزهائى بود که استاد موسى آن را از نشانه‌هاى نبوغ در فرزند با استعدادش مى‌دانست.
محمود على البناء دربارۀ خاطرات کودکى و مکتب مى‌گوید: "من بر آنچه که هر روز از مکتب فرا مى‌گرفتم بسیار حریص بودم، کل شب را بیدار مى‌ماندم و نمى‌خوابیدم مگر بعد از حفظ کردن قسمتى که باید فردا در مقابل استاد بیان مى‌کردم و بعد از حفظ آن به قسمتى که قبلاً حفظ کرده‌بودم مراجعه مى‌کردم تا بتوانم هر دو را بیان کنم تا اتصال مستحکمى میان قسمت‌هاى مختلفى که حفظ کرده بودم برقرار شود،… به یاد مى آورم که روزى استاد مرا فَلَک کرد و دائماً آن را در ذهن دارم و تا آخر عمر هم فراموشش نخواهم کرد، این تنبیه در حالى بود که من هیچگونه تقصیرى نداشتم نه در حفظ کردن و نه در اداء کردن، وقتى به خانه بازگشتم شدیداً گریه کرده و به مادرم گفتم: امروز استاد مرا تنبیه سختى کرد در حالى که من وظیفه‌ام را خوب انجام داده‌بودم، مادرم گفت: اى محمود استاد تو را به این جهت تنبیه کرد که من به او گفته بودم تو به مزرعه رفتى تا چیدن پنبه‌ها را تماشا کنى و در کنار آن به بازى بپردازى … و من مى‌ترسم که اگر از قرآن دور شوى قرآن هم از تو دور گردد، من نسبت به تو و آینده‌ات بسیار نگرانم تو شبیه اهل قرآن هستى و فقط براى قرآن صلاحیت دارى." استاد مى‌گوید:" پدرم به شهر شبین الکوم رفت تا براى ملحق شدن من به مدرسۀ دینى آنجا (که تحت نظارت الازهر بود) اقدامات لازم را به عمل بیاورد اما یکى از دوستانش او را به مدرسۀ منشاوى در طنطا راهنمائى کرد که در آنجا مستقیماً حافظان قرآن را قبول مى‌کردند، پدرم هم مرا به طنطا برد و من در حالى که بسیار کوچک بودم به مدرسه منشاوى ملحق شدم، ولى آنچه به من شجاعت مى‌بخشید که در طنطا بمانم، توجه بسیار زیاد مردم بود که براى شنیدن صدایم در اطراف من جمع مى‌شدند، من از استاد [[محمّد رفعت]] تقلید مى‌کردم، احیاناً دعوت‌هائى براى قرائت به مناسبت‌هاى مختلف از طرف مسجد احمدى از من مى‌شد، در آن زمان به کودک خارق‌العاده معروف شده بودم؛ چرا که در تقلید اساتید مدارسِ تلاوت بزرگ مانند استاد محمد رفعت، استاد [[محمد سلامه]]، استاد [[عبدالفتاح الشعشاعى]]، و استاد [[محمد السعودى]] … بسیار مهارت داشتم، و اگر از من مى‌خواستند که از اساتید بزرگ تقلید کنم تردید نمى‌کردم و بسیار خرسند هم مى‌شدم و مستمعین با جمعیت‌هاى صد نفرى و بیشتر خود به من شجاعت مى‌بخشیدند و باعث نوآورى و قوّت صداى من مى‌شدند، این در 12 سالگى از عمر من بود."
محمود على البناء دربارۀ خاطرات کودکى و مکتب مى‌گوید: "من بر آنچه که هر روز از مکتب فرا مى‌گرفتم بسیار حریص بودم، کل شب را بیدار مى‌ماندم و نمى‌خوابیدم مگر بعد از حفظ کردن قسمتى که باید فردا در مقابل استاد بیان مى‌کردم و بعد از حفظ آن به قسمتى که قبلاً حفظ کرده‌بودم مراجعه مى‌کردم تا بتوانم هر دو را بیان کنم تا اتصال مستحکمى میان قسمت‌هاى مختلفى که حفظ کرده بودم برقرار شود،… به یاد مى آورم که روزى استاد مرا فَلَک کرد و دائماً آن را در ذهن دارم و تا آخر عمر هم فراموشش نخواهم کرد، این تنبیه در حالى بود که من هیچگونه تقصیرى نداشتم نه در حفظ کردن و نه در اداء کردن، وقتى به خانه بازگشتم شدیداً گریه کرده و به مادرم گفتم: امروز استاد مرا تنبیه سختى کرد در حالى که من وظیفه‌ام را خوب انجام داده‌بودم، مادرم گفت: اى محمود استاد تو را به این جهت تنبیه کرد که من به او گفته بودم تو به مزرعه رفتى تا چیدن پنبه‌ها را تماشا کنى و در کنار آن به بازى بپردازى … و من مى‌ترسم که اگر از قرآن دور شوى قرآن هم از تو دور گردد، من نسبت به تو و آینده‌ات بسیار نگرانم تو شبیه اهل قرآن هستى و فقط براى قرآن صلاحیت دارى." استاد مى‌گوید:" پدرم به شهر شبین الکوم رفت تا براى ملحق شدن من به مدرسۀ دینى آنجا (که تحت نظارت الازهر بود) اقدامات لازم را به عمل بیاورد اما یکى از دوستانش او را به مدرسۀ منشاوى در طنطا راهنمائى کرد که در آنجا مستقیماً حافظان قرآن را قبول مى‌کردند، پدرم هم مرا به طنطا برد و من در حالى که بسیار کوچک بودم به مدرسه منشاوى ملحق شدم، ولى آنچه به من شجاعت مى‌بخشید که در طنطا بمانم، توجه بسیار زیاد مردم بود که براى شنیدن صدایم در اطراف من جمع مى‌شدند، من از استاد [[محمّد رفعت]] تقلید مى‌کردم، احیاناً دعوت‌هائى براى قرائت به مناسبت‌هاى مختلف از طرف مسجد احمدى از من مى‌شد، در آن زمان به کودک خارق‌العاده معروف شده بودم؛ چرا که در تقلید اساتید مدارسِ تلاوت بزرگ مانند استاد محمد رفعت، استاد [[محمد سلامه]]، استاد [[عبدالفتاح الشعشاعى]]، و استاد [[محمد السعودى]] … بسیار مهارت داشتم، و اگر از من مى‌خواستند که از اساتید بزرگ تقلید کنم تردید نمى‌کردم و بسیار خرسند هم مى‌شدم و مستمعین با جمعیت‌هاى صد نفرى و بیشتر خود به من شجاعت مى‌بخشیدند و باعث نوآورى و قوّت صداى من مى‌شدند، این در 12 سالگى از عمر من بود."
Writers، confirmed، مدیران
۸۶٬۰۹۳

ویرایش