۸۷٬۹۳۹
ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش |
جز (جایگزینی متن - 'عبد ال' به 'عبدال') |
||
خط ۴۱: | خط ۴۱: | ||
«اسود» با سپاهی فراوان به آن نواحی رفت و هر جا مال و یاشتری دیدند همه را تصرف کرده به نزد ابرهه بردند. | «اسود» با سپاهی فراوان به آن نواحی رفت و هر جا مال و یاشتری دیدند همه را تصرف کرده به نزد ابرهه بردند. | ||
<br> | <br> | ||
در میان این اموال دویست شتر متعلق به [[ | در میان این اموال دویست شتر متعلق به [[عبدالمطلب]] بود که در اطراف مکه مشغول چریدن بودند و سپاهیان «اسود» آنها را به یغما گرفته و بنزد ابرهه بردند،و بزرگان قریش که از ماجرا مطلع شدند نخست خواستند بجنگ ابرهه رفته و اموال خود را بازستانند ولی هنگامی که از کثرت سپاهیان با خبر شدند از این فکر منصرف گشته و به این ستم و تعدی تن دادند. | ||
<br> | <br> | ||
در این میان ابرهه شخصی را بنام «حناطه »حمیری بمکه فرستاد و بدو گفت: به شهر مکه برو و از بزرگ ایشان جویا شو وچون او را شناختی باو بگو: من برای جنگ با شما نیامدهام و منظور من تنها ویران کردن خانه کعبه است، و اگر شما مانع مقصد من نشوید مرا با جان شما کاری نیست و قصد ریختن خون شما را ندارم. | در این میان ابرهه شخصی را بنام «حناطه »حمیری بمکه فرستاد و بدو گفت: به شهر مکه برو و از بزرگ ایشان جویا شو وچون او را شناختی باو بگو: من برای جنگ با شما نیامدهام و منظور من تنها ویران کردن خانه کعبه است، و اگر شما مانع مقصد من نشوید مرا با جان شما کاری نیست و قصد ریختن خون شما را ندارم. | ||
خط ۴۹: | خط ۴۹: | ||
اگر دیدی بزرگ مردم مکه قصد جنگ ما را ندارد او را پیش من بیاور. | اگر دیدی بزرگ مردم مکه قصد جنگ ما را ندارد او را پیش من بیاور. | ||
<br> | <br> | ||
حناطه به شهر مکه آمد و چون سراغ بزرگ مردم را گرفت او رابسوی | حناطه به شهر مکه آمد و چون سراغ بزرگ مردم را گرفت او رابسوی عبدالمطلب راهنمائی کردند، و او نزد عبدالمطلب آمد و پیغام ابرهه را رسانید، عبدالمطلب در جواب گفت: بخدا سوگند ما سر جنگ با ابرهه را نداریم و نیروی مقاومت در برابر او نیز درما نیست، و اینجا خانه خدا است پس اگر خدای تعالی اراده فرماید از ویرانی آن جلوگیری خواهد کرد، وگرنه بخدا قسم ما قادر بدفع ابرهه نیستیم. | ||
<br> | <br> | ||
«حناطه» گفت: اکنون که سر جنگ با ابرهه را ندارید پس برخیز تا نزد او برویم. | «حناطه» گفت: اکنون که سر جنگ با ابرهه را ندارید پس برخیز تا نزد او برویم. عبدالمطلب با برخی از فرزندان خود حرکت کرده تا به لشگرگاه ابرهه رسید، و پیش از اینکه او را پیش ابرهه ببرند «ذونفر» که از جریان مطلع شده بود کسی را نزد ابرهه فرستاد و از شخصیت بزرگ عبدالمطلب او را آگاه ساخت و بدو گفته شد: که این مرد پیشوای قریش و بزرگ این سرزمین است، و او کسی است که مردم این سامان و وحوش بیابان رااطعام می کند. | ||
<br> | <br> | ||
عبدالمطلب که صرف نظر از شخصیت اجتماعی، مردی خوش سیما و با وقار بود لحظهای که وارد خیمه ابرهه شد و چشم ابرهه بدو افتاد و آن وقار و هیبت را از او مشاهده کرد بسیار از او احترام کرد و او را در کنار خود نشانید و شروع به سخن با او کرده پرسید: | |||
<br> | <br> | ||
حاجتت چیست؟ | حاجتت چیست؟ عبدالمطلب گفت: حاجت من آنست که دستور دهی دویست شتر مرا که بغارت برده اند به من باز دهند! ابرهه گفت: تماشای سیمای نیکو و هیبت و وقار تو در نخستین دیدار مرا مجذوب خود کرد ولی خواهش کوچک و مختصری که کردی از آن هیبت و وقار کاست! آیا در چنین موقعیت حساس و خطرناکی که معبد تو و نیاکانت در خطر ویرانی و انهدام است، و عزت و شرف خود و پدران و قوم و قبیلهات در معرض هتک و زوال قرار گرفته در باره چند شتر سخن می گوئی؟! | ||
<br> | <br> | ||
عبدالمطلب در پاسخ او گفت:«انا رب الابل و للبیت رب»! | |||
<br> | <br> | ||
من صاحب این شترانم و کعبه نیز صاحبی دارد که از آن نگاهداری خواهد کرد! | من صاحب این شترانم و کعبه نیز صاحبی دارد که از آن نگاهداری خواهد کرد! | ||
خط ۶۳: | خط ۶۳: | ||
ابرهه گفت:هیچ قدرتی امروز نمی تواند جلوی مرا از انهدام کعبه بگیرد! | ابرهه گفت:هیچ قدرتی امروز نمی تواند جلوی مرا از انهدام کعبه بگیرد! | ||
<br> | <br> | ||
عبدالمطلب بدو گفت:این تو و این کعبه! | |||
<br> | <br> | ||
=دستور عبدالمطلب به تخلیه مکه= | =دستور عبدالمطلب به تخلیه مکه= | ||
<br> | <br> | ||
به دنبال این گفتگو، ابرهه دستور داد شتران | به دنبال این گفتگو، ابرهه دستور داد شتران عبدالمطلب را به او باز دهند و عبدالمطلب نیز شتران خود را گرفته و به مکه آمد و چون وارد شهر شد به مردم شهر و قریش دستور داد از شهر خارج شوند و به کوهها و دره های اطراف مکه پناهنده شوند تا جان خود را از خطر سپاهیان ابرهه محفوظ دارند. | ||
<br> | <br> | ||
آنگاه خود با چند تن از بزرگان قریش به کنار خانه کعبه آمد و حلقه در خانه را گرفت و با اشگ ریزان و قلبی سوزان به تضرع و زاری پرداخت و از خدای تعالی نابودی ابرهه و لشگریانش را درخواست کرد و از جمله سخنانی که به صورت نظم گفته این دو بیت است: | آنگاه خود با چند تن از بزرگان قریش به کنار خانه کعبه آمد و حلقه در خانه را گرفت و با اشگ ریزان و قلبی سوزان به تضرع و زاری پرداخت و از خدای تعالی نابودی ابرهه و لشگریانش را درخواست کرد و از جمله سخنانی که به صورت نظم گفته این دو بیت است: | ||
خط ۸۹: | خط ۸۹: | ||
=بازگشت اهل مکه= | =بازگشت اهل مکه= | ||
<br> | <br> | ||
عبدالمطلب که آن منظره عجیب را می نگریست و دانست که خدای تعالی بمنظور حفظ خانه کعبه، آن پرندگان را فرستاده و نابودی ابرهه و سپاهیانش فرا رسیده است فریاد برآورد و مژده نابودی دشمنان کعبه را به مردم داد و به آنها گفت: | |||
<br> | <br> | ||
به شهر و دیار خود باز گردید و غنیمت و اموالی که از اینان بجای مانده برگیرید، و مردم با خوشحالی و شوق به شهر باز گشتند. و گویند: در آن روز غنائم بسیاری نصیب اهل مکه شد، و قبیله خثعم که از قبائل دیگر در چپاول گری حریص تر بودند بیش از دیگران غنیمت بردند، و زر و سیم و اسب و شتر فراوانی بچنگ آوردند. | به شهر و دیار خود باز گردید و غنیمت و اموالی که از اینان بجای مانده برگیرید، و مردم با خوشحالی و شوق به شهر باز گشتند. و گویند: در آن روز غنائم بسیاری نصیب اهل مکه شد، و قبیله خثعم که از قبائل دیگر در چپاول گری حریص تر بودند بیش از دیگران غنیمت بردند، و زر و سیم و اسب و شتر فراوانی بچنگ آوردند. |